بازگشت

برگ 05


سپس حسين عليه السلام و يارانش به راه خود ادامه دادند و چون به الصفاح [1] رسيدند، فرزدق شاعر آنان را ديد، او به حسين عليه السلام گفت: خداوند آرزو و خواسته ي تو را همان گونه كه دوست داري، به تو عطا كند، حسين عليه السلام از فرزدق پرسيد: از مردم كوفه خبري برايم داري بازگو كني؟ گفت: از كسي سوال كردي كه از وضع كوفيان به خوبي آگاه است، (بدان كه) دلهاي آنان با شماست ولي شمشيرهايشان در خدمت بني اميه است (البته) حكم از جانب خداست و او آنچه را بخواهد انجام مي دهد. حسين عليه السلام فرمود: راست گفتي، امر از آن خدا مي باشد و فعال ما يشاء اوست، پروردگار ما هر روز در كاري است اگر حكمي كه از جانب او نازل شده مطابق ميل و علاقه ما باشد، او را بر نعمتهايش سپاس مي گوييم، و در سپاسگزاري بايد از خداوند ياري بطلبيم، و چنانچه قضاء الهي بر خلاف اميد و آرزوي ما بود، كسي كه نيتش حق و تقوا باشد از آن گريزان نيست. [2] .

و در روايتي، فرزدق گويد من درسال شصت هجري با مادرم به حج رفتم، در ايام حج هنگامي كه وارد مكه شدم و افسار شتر حامل او را در دست داشتم ديدم حسين عليه السلام با ياران مسلح خود از مكه خارج مي شوند، پرسيدم، اين كاروان متعلق به كيست؟ گفتند: كاروان حسين عليه السلام است،


نزد ايشان رفتم و گفتم: پدر و مادرم به فدايت اي فرزند رسول خدا، چه امري سبب شد شما حج را زودتر از ديگران به فرجام آوري؟ فرمود: اگر عجله نكرده بودم، دستگير مي شدم... از مردمي كه آنها را پشت سر گذاشتي (كوفيان) خبري برايم داري بازگويي؟ به ايشان گفتم: دلهاي آنان با شماست ولي شمشيرهايشان در خدمت بني امية است و حكم به دست خداست فرمود: راست گفتي، [مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنها است و تا زماني كه وسائل زندگي آنان به وسيله دين افزايش يابد، برگرد آن مي چرخند ولي آنگاه كه با بلا آزموده شوند، دين داران واقعي اندك باشند.] [3] .

و در روايت ديگري است كه گفت: به قصد انجام عمره از بصره خارج شده بودم، لشكري را در بيابان مشاهده كردم [از همسفرانم] پرسيدم، اين لشكر كيست؟ گفتند: لشكر حسين عليه السلام با خود گفتم؛ من بايد حق رسول خدا صلي الله عليه و آله را ادا كنم، نزد ايشان رفته، سلام كردم، حضرت پرسيد: كيست اين مرد؟ گفتم: فرزدق بن غالب مي باشم». گفت: نسب تو چه كوتاه است، گفتم: نسب شما كوتاهتر از نسب من است، شما فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله هستيد. [4] .

اين گفتگوها [با قلم]بر برگ پنجم دفتر اسلم و با مركب خون بر صفحه ي دل شكسته اش نوشته شد تا به عنوان قطره خوني گرم و پر خروش در ژرفاي تاريخ باقي بماند.


پاورقي

[1] مکاني است ميان حنين و أنصاب الحرم و در سمت چپ کسي قرار مي‏گيرد که از «مشاش» وارد مکه مي‏شود. معجم البلدان، ج 3، ص 412.

[2] الکامل في التاريخ، ج 4: ص 40، تاريخ الأمم و الملوک، ج 4، ص 290، وقعة الطف، ص 158، الفصول المهمة، ص 188، ور.ک، به الاخبار الطوال، ص 245، و أنساب الأشراف ج 3: ص 164، البداية و النهاية، ج 8، ص 167، و العقد الفريد، ج 5، ص 133، و مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 222، و الحسين و السنة، ص 51.

[3] تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 290، ارشاد شيخ مفيد، ص 218، اعلام الوري ص 227، ميان دو قلاب [] از کشف الغمة، ج 2 ص 207 نقل شده است.

[4] أنوار الربيع، ج 5، ص 350.