بازگشت

انقلاب اسلامي پيغمبر و ارتجاع


اساسا در هر نهضت انقلابي بايد چشم انتظار رجعت و ظهور مرتجعين و بازگشت طلباني بود كه در كمين نشسته اند. به اين دليل در هر انقلاب حقيقي، تحولي در، نيروي اجتماعي يعني انسانها روي مي دهد و هر گونه تغيير و دگرگوني بر تحول خوي و اخلاق و عادات مردم مبتني مي شود و نيروي اجتماعي تربيت شده و تحول پذيرفته به عنوان ضامن اجرا و ادامه دهنده نظامات اجتماعي تلقي مي گردد. از طرفي تحول اعتقادي و اخلاقي امري نسبي است، نه كامل و نهايي، آن هم به دو علت:

1. نسبي بودن تكامل اعتقادي - اخلاقي هر فرد

2. نسبي بودن ميزان نيروي اجتماعي حاصل

به عبارت ديگر، در هر نهضت انقلابي اولا تحول اساسي اعتقادي - اخلاقي در فرد به كمال نمي رسد، و ثانيا همه افراد مشمول تحول نمي شوند. در نتيجه، هم بقاياي دوران كهن و آثار اعتقادي، رواني، اخلاقي و فكري پيشين تا اندازه اي در فرد تازه مومن باقي مي ماند و هم برخي افراد به هيچوجه تحول نمي پذيرند و همچنان آثار اعتقادي - اخلاقي گذشته را در خويشتن نگه مي دارند. عناصر تحول ناپذيرفته، و بقاياي عقايد و خوي و عادات قديم در افراد، عامل اصلي و عمده گرايش جامعه به عهد كهن و نظام پيشين است.

اين ارتجاع در اصطلاح مكتبي اسلام «ارتداد» ناميده مي شود. امام باقر عليه السلام در خصوص بيان عمق ارتجاع انقلاب پيغمبر (ص) مي فرمايد:

«آفت ارتجاع همه آحاد ملت اسلام را پس از پيغمبر (ص) فراگرفت، جز سه نفر يا هفت نفر» [1] .

آنچه پس از پيغمبر (ص) نمودار اين ارتجاع عميق بود، بازگشت ارزشهاي جاهليت بود. يعني همين مردمي كه فضايل تا آنجا در آنان نفوذ داشت كه در آشاميدن آب در هر لحظه مرگ بر يكديگر سبقت نمي گرفتند، در زماني كه بدن مقدس پيامبر اكرم (ص) هنوز روي زمين مانده و دفن نشده بود، در «سقيفه بني ساعده» جمع شدند و شعار «منا امير و منكم وزير» سر دادند و حكومت اسلامي را غنيمتي پنداشتند كه بايد در بين خود تقسيم كنند.

مسئله بازگشت ارزشها به جايي رسيد كه در حكومت عثمان درآمد عمومي درآمد خليفه و خويشاوندان و همدستانش پنداشته مي شد و تذكرها و اعتراضهاي خلق به هيچوجه، مورد توجه قرار نمي گرفت.

ابن ابي الحديد در شرح اوضاع آن زمان مي نويسد: «خمس غنايم ارمنستان را به مروان بن حكم بخشيد. فدك را نيز به تيول او داد؛ بعلاوه صد هزار درهم نقد از خزانه به عبدالله بن خالد بن اسيد اموي كه از او تقاضاي بخشش كرده بود بدون هيچگونه مجوز شرعي چهارصد هزار درهم بخشيد. به حكم بن عاص - كه از دشمنان سرسخت اسلام و از تبعيديهاي پيامبر بود - به خاطر خويشاوندي صد هزار درهم عطا كرد. بازاري بود در مدينه به نام بازار «نهروز» كه پيغمبر (ص) درآمدش را وقف بينوايان كرده بود. عثمان آن را به تيول «حارث بن حكم» برادر مروان بن حكم داد. چراگاه خرمي بود در حومه مدينه كه پيغمبر (ص) به چراي رمه مسلمانان اختصاص داده و عمومي ساخته بود و در زمان ابوبكر و عمر چنين بود. عثمان آن را از ملكيت عموم بيرون آورد و به چراي رمه هاي بني اميه منحصر كرد. كليه غنايم آفريقا را از مصر گرفته تا طنجه به ملكيت مطلقه «عبدالله بن سرح» در آورد و هيچكس را از آن بهره نداد. در يك روز از خزانه دويست هزار درهم به «ابوسفيان بن حرب» بخشيد و صد هزار به مروان بن حكم اموي. و اين كار مورد اعتراض «زيد بن ارقم» متصدي خزانه قرار گرفت... اموال فراواني از عراق به خزانه رسيد، همه را ميان بني اميه پخش كرد. چون دخترش را به عقد حرث بن حكم در آورد، بالاي بخششهاي سابق صد هزار درهم ديگر داد و رمه اي را كه به عنوان ماليات از بعضي ولايات رسيده بود به دامادش بخشيد و آنگاه درآمد زكات قبيله «قضاعه» را كه به سيصد هزار درهم بالغ مي شد به او داد. روز عروسي دخترش از خزانه دويست هزار درهم به دامادش حارث بن حكم بخشيد. صبح فردا «زيد بن ارقم» خزانه دار كشور اندوهگين و اشكبار پيش او آمد و استعفايش را اعلام كرد. عثمان چون سبب را دانست با تعجب بناي ملامت را گذاشت كه «از اينكه به خويشاوندم كمك كرده ام گريه مي كني پسر ارقم»!

كار بازگشت ارزشها به جايي رسيد كه وقتي عبدالرحمن بن عوف درگذشت و موجودي طلاي بازمانده او را جلو عثمان ريختند و عثمان پشت كوت طلا ناپديد شد، گفت: خدا رحمت كند عبدالرحمن بن عوف را كه چقدر بركت داشت.

شما در اين جريان، مسئله ارزش جاهليت در قبل از اسلام را در ميان امت اسلام و محور آنان يعني خليفه پيغمبر (ص) مشاهده مي كنيد كه تجاوز به ثروت عمومي امت و تكاثر دارايي از حقوق مردم به نظر او «ارزش» محسوب مي شود. اسلامي كه «ارزش» را براي «اصحاب صفه» در برابر قلدران عرب گونه اي بي نظير در تاريخ، تثبيت كرده بود، كارش چند سال پس از رحلت پيامبر (ص) به آنجا منتهي شد كه «مسعودي» مورخ بزرگ نمونه اي از اين ارتجاع ارزش را در زمان عثمان اينچنين ذكر كرده است:

«در دوره عثمان، صحابه مال و مزرعه به چنگ آوردند، چنانكه عثمان به هنگام كشته شدن مبلغ 150 هزار دينار و يك ميليون درهم نزد خزانه دارش ذخيره داشت. بهاي مزارعش در «وادي القري» و «حنين» و ساير مناطق به يكصد هزار دينار مي رسيد. علاوه بر اينها بسيار رمه از شتر و اسب به ميراث نهاد. قيمت يك قلم از تركه «زبير» پنجاه هزار دينار بود و هزار اسب و هزار كنيز هم به جا گذاشت. درآمد غله «طلحه» از عراق روزانه به هزار دينار مي رسيد و از ناحيه «سراة» روزانه بيش از اين مقدار. «عبدالرحمن بن عوف» اصطبلي داشت با يك هزار اسب، يك شتر و ده هزار گوسفند. و يك چهارم ميراثش بالغ بر هشتاد و چهارهزار دينار بود. «زيد بن ثابت» غير از اموال و املاك آنقدر زر و سيم به جا نهاده بود كه با تير قطعه قطعه مي كردند. «زبير» در بصره، مصر، كوفه و اسكندريه منازلي ساخته بود. «طلحه» در كوفه خانه اي ساخت، همچنين خانه اي در مدينه از گچ و آجر و ساروج. «سعد بن ابي وقاص» را در «عقيق» منزلي بود طبقه افراشته با فضايي گشاده كه برفرازش كنگره ها و ديدگاهها تعبيه كرده بود. «مقداد» خانه اي در مدينه ساخته بود از درون و برون همه گچساخته. و «يعلي بن منبه» پنجاه هزار دينار به ميراث نهاد و مزرعه اي و ديگر چيزها به بهاي سيصد هزار درهم» [2] .

خلاصه اينكه واژگوني ارزشها كه تشكيل دهنده عنصر اصلي ارتجاع انقلاب اسلامي پيغمبر (ص) بود، سير صعودي خود را تا آنجا ادامه داد كه مرتجعين انديشمند، نابودي سازي اساس مكتب را در سر پروراندند.

ناقل جريان پسر مغيرة بن شعبه است كه مي گويد: «به هنگامي كه معاويه تصميم گرفت فرزندش يزيد را جانشين خود نمايد، پدرم حاكم كوفه بود. معاويه پدرم را از كوفه براي انجام مشورتهايي مهم به شام احضار كرد. من به اتفاق پدرم به شام آمديم. معاويه نزديك كاخ خود براي ما منزلي تهيه ديده بود و پدرم هر روز ساعتهاي زيادي را با معاويه خلوت مي كرد و به مشاوره و همفكري مشغول بودند. يك روز پدرم زودتر از هميشه به خانه برگشت، در حالي كه سخت خشمگين بود. از او علت ناراحتي را پرسيدم، گفت: امروز من از معاويه چيزي ديدم كه نزديك است مغزم متلاشي شود. بحث امروز من و معاويه در خصوص فرزندان علي (ع) و وابستگان پيغمبر (ص) بود. من به معاويه گفتم تو امروز به اهداف خود رسيدي و بر كشور مسلط هستي و حكومت را كاملا به چنگ آورده اي احتياج نداري نسبت به فرزندان علي (ع) فشار و سختگيري را همچنان ادامه بدهي. تا اين كلام را گفتم، معاويه برآشفت. گفت مغيره چه مي گويي؟ خوب گوش بده كه اين چه صدايي است كه مي شنوي؟ گوش دادم، صداي مؤذن بالاي مناره بلند بود: «اشهد ان محمدا رسول الله (ص)» معاويه گفت: اين صدا پنجاه سال است بالاي مناره بلند است. تا اين صدا را پايين نكشم دست برنمي دارم.»

نكته قابل توجه اين است كه اين ارتجاع را خود پيغمبر (ص) پيش بيني فرموده و دقيقا به مسئله واژگوني ارزشها توجه داده بود. رسول خدا (ص) فرمود: «به زودي حكامي بر شما مسلط خواهند بود كه عوايد عمومي و خرجي شما را در اختيار دارند. با شما سخن (يا حديث پيامبر) مي گويند و دروغ مي گويند، و به كار حكومتي پرداخته اند و آن را بد انجام مي دهند. از شما خشنود نخواهند شد، مگر آنكه كارهاي زشتشان را تحسين كنيد و دروغهاشان را راست شماريد. در چنان وضعي، شما بايد حقي را كه به گردنتان دارند، تا وقتي به آن خشنودند به ايشان بدهيد (يا تا وقتي از شما اجراي قانون الهي را خواستارند و به همين از شما راضي هستند به آن عمل كنيد) اما در صورتي كه پا از حدود الهي فراتر نهاده و بيش از عمل به قانون الهي از شما خواستار شدند (در برابرشان مقاومت كنيد) پس هر كه بر سر اين هدف كشته شد او شهيد خواهد بود» [3] .

و غير از اين نبي مكرم (ص) دستور داد: «اذا رأيتم معاوية علي منبري فاقتلوه» - هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.


پاورقي

[1] «ارتد الناس بعد النبي (ص) الا ثلثة او سبعة».

[2] مروج الذهب.

[3] نهج الفصاحه، ص 369.