بازگشت

انقلاب ارزشها


بينش آن دسته از ملل و اقوام پيشين كه تحت تأثير افكار مادي قرار مي گرفتند،

نسبت به ارزشهاي انساني دچار انحراف مي شد و انقلابهايي كه انبيا در بين آن اقوام به وجود مي آوردند، در حقيقت انقلاب ارزشها بود. به عبارت ديگر، بينش آن مردم را نسبت به ارزشهاي انساني دگرگون مي ساختند. قرآن در مورد ديدگاه قوم نوح - كه در ضلالت كفر به سر مي بردند - نسبت به ارزشهاي انساني مي فرمايد: «قالوا أنؤمن لك و اتبعك الارذلون» [1] قوم نوح به نوح گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم در حالي كه پيروان تو بينوايان تهيدست و از طبقه پايين اجتماع اند؟

معيار ارزش انسان از نظر قوم نوح ثروت و قدرت مادي بود. نوح پيغمبر (ع) از ديدگاه آنها فاقد ارزش به حساب مي آمد و انسانهاي ارزشمند (ثروتمند و قدرتمند) از او پيروي نمي كردند. با اندكي تأمل در جريان قوم موسي (ع) اين مطلب روشن مي شود كه در هر ملتي تا زماني كه انقلاب ارزشها دقيقا تحقيق نيابد، انقلاب سازنده و اصلاحگر در آن قوم ثمره اي نخواهد داد. موسي (ع) با انقلاب بر ضد فرعون و فرعونيان قدرت ملحدانه و مستكبرانه فرعوني را در لجنزار رود خانه نيل دفن كرد و بني اسرائيل را به استقلال سياسي و اقتصادي رسانيد. اما هنوز تربيت آسماني موسي (ع) در بني اسرائيل آنچنان توسعه نيافته بود كه ارزشها را در بين آنان دگرگون كند. لذا زماني كه موسي براي اخذ الواح و تورات به كوه طور رفت، با تأخير ده روزه موسي (ع)، از زماني كه نسبت به بازگشت خود به بني اسرائيل وعده فرموده بود، بني اسرائيل از مرحله توحيد به پرتگاه شرك سقوط كردند و گوساله پرست شدند. خداوند اين جريان را در قرآن اينچنين بيان مي كند:

«و اذ واعدنا موسي اربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون» [2] هنگامي كه با موسي (ع) چهل شب قرار گذاشتيم، بعد از او گوساله را معبود خود قرار داديد و شما ستمكار بوديد. «فرجع موسي الي قومه غضبان اسفا قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا افطال عليكم العهد ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدي، قالوا ما اخلفنا موعدك، بملكنا و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القي السامري فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسي فنسي، افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري، قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتي يرجع الينا موسي، قال يا هارون ما منعك اذ رأيتهم ضلوا، الا تتبعن افعصيت امري، قال يا بن ام لا تأخذ بلحيتي و لا برأسي اني خشيت ان تقول فرقت بين بني اسرائيل و لم ترقب قولي» [3] - موسي خشمگينانه و در حالي كه متأسف بود به سوي قوم خود بازگشت و فرمود: اي قوم! آيا پروردگار شما با شما پيمان نيكويي نبست؟ آيا اجراي عهد او به طول كشيد، يا شما تصميم گرفتيد كه خشم پروردگارتان بر شما فرود آيد كه از پيمان او تخلف نموديد؟ بني اسرائيل جواب دادند: پيمان شكني با تو به دست ما نبود. ما مورد تحميل قرار گرفتيم كه زينت آلات قوم را روي هم افكنديم. سامري براي آنها گوساله اي را كه مجسمه بود و از او صدايي خارج مي شد درست كرد، و بني اسرائيل گفتند: اين خداي شما و خداي موسي است كه فراموش كرده بود. هارون به قوم گفت: شما با اين عمل مورد فتنه قرار گرفتيد و پروردگار شما خداوند رحمان است. پس مرا پيروي كنيد و از فرمان من اطاعت نماييد. گفتند ما دست بردار نيستيم تا موسي به سوي ما برگردد. موسي به هارون گفت: چرا تو هنگامي كه قوم را به ضلالت ديدي اقدامي نكردي؟ آيا پيرو من نبودي يا فرمان مرا معصيت كردي؟ هارون پاسخ داد: پسر مادر (برادر)! ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم كه در صورت هر اقدامي به من بگوئي بين بني اسرائيل تفرقه افكندي و سفارش مرا رعايت نكردي. در اين داستان اين نكته دقيقا مشخص است، آنچه كه موجب شد بني اسرائيل - با وجود سالها مقاومت در برابر جنايات و مظالم فرعوني و عدم تسليم در برابر كفر او - با يك تزوير سامري، گوساله طلايي را به جاي خدا بپرستند، بينش آنها نسبت به «ارزش» بود. آنها ارزش انساني را در «پول» مي ديدند و خمير مايه ارزش انساني را طلا مي پنداشتند. اين انحراف بينش نسبت به «ارزش» آنها را تا آنجا جلو برد كه طلا را خدا انگاشتند. رمز موفقيت پيغمبر اسلام (ص) نسبت به ساير انبيا توفيق آن حضرت در «انقلاب ارزشها» بود.


پاورقي

[1] دکتر محسني، جامعه شناسي عمومي، ص 410.

[2] سوره بقره / 51.

[3] سوره طه / 86 تا 94.