بازگشت

سير تكوين انقلاب اباعبدالله الحسين


نبرد ميان نيكي و بدي در هر جامعه اي وجود داشته، تا هنگامي كه جامعه از شكل بشري خود خارج نشده باشد، جدال ميان اين دو در متن آن، جريان خواهد داشت. با افزايش درگيريها ميان آحاد افراد بشر، مبارزه اي مداوم و مردمي و چهره مي نماياند؛ هر چند رنگ و بوي ستيزه جويي ها و مراحل شكل گيري آن به پيروي از احوال و شرايط فرق كند، انگيزه ها و عوامل آن يكسان مانده، هيچگاه دچار سستي و ركود نمي گردند، چرا كه از يك سوي طبيعت بشري تغييرناپذير و از سوي ديگر جدال ميان نيكي و بدي نزاعي مستمر و مداوم است.

پرودگار جهان، دنيا را جايگاه آزمايش و امتحان قرار داده، كاميابي و پيروزي راه به اين دليل پيوسته رفيق راه نيكي ها نساخته، گهگاه بديها را نيز از اين برتري بهره داده، قرين موفقيت كرده است كه آدمي را در معرض آزمايش قراد دهد. هر چند كه پيروزي معنوي همواره در كنار خير و نيكويي قرار دارد، اما موفقيت مادي بر اساس برتري امكانات و روحيه برآمده از شرايط ويژه با هر دو پديده همراه بوده است.


جامعه جاهلي - به سان هر جامعه ديگري - صحنه نبرد خير و شر بوده؛ با اين تفاوت كه در جامعه جاهلي دو نماد وجود داشته كه هر يك از آنها در يكي از اين دو زمينه سرآمد زمانه بوده است. اين دو نماد يكي سلاله هاشمي و ديگري تيره اموي است... سلاله هاشمي برآمده از خير و نيكي و تيره اموي سردمدار و سلسله جنبان بدي و زشتي مي باشد... جدال ميان اين دو، نزاعي هميشگي و پيوسته است. از آن روي كه نيروهاي خير آنچنان در پديده اي شكل يافت تا طبيعت ثانوي آن شد و نيروهاي شر به گونه اي در پديده ديگري نشو و نمو يافت كه خصلت ثانوي آن گشت؛ نزاع ميان اين دو نماد به گونه اي آشكار و روشن بيانگر جدال نيروهاي نيكي و بدي گرديد.

آنگاه كه رسالت آسمان با بعثت محمدبن عبدالله (ص) كه از دل سلاله هاشمي برخاسته بود، به زمين رسيد، معنويت هاشميان فراگيرتر گشته، از ميان برخاستن و نابودي آن در برابر تيره اموي و ديگر نمادهاي زشتي و پلشتي غير ممكن شد.

امويان در جدال پيگير و مداوم خود با هاشميان، جز كين توزي ويژه نيروهاي شر در برابر نمادهاي خير، هيچگونه معنويتي نداشتند. چون رسالت آسماني، مقام و مرتبت هاشميان را والايي بخشيده بود، خصلت هاي پلشت اموي دو چندان گشت؛ چرا كه پيش از تحقق اين رسالت، انگيزه ي ستيز امويان تنها كين توزي بود، در حالي كه پس از اين تاريخ، رشك و حسد نيز بدان افزوده شد.

امويان اينچنين با رسالت روياروي گشته، از آن ضربه خوردند، ضربه اي كه حريفي از رقيب خود آنچنان آن را دريافت دارد كه پيشتر سابقه اش را نداشته است. تعصب و غرور جاهلي، امويان را از كينه توزيهاي پيش پاي افتاده نژاد پرستانه باز نداشت، ولي اين خصومتها آنان را از فروتني تحقيق و بررسي متواضعانه رسالت براي ارزيابي توانمنديهاي والاي آن، بازداشت؛ همچنين مانع از آن گرديد كه دريابند خوي و خصلت رسالت، مخالف ويرانگري است. امويان كوشيدند با اتخاذ


چنين روشي، آسيب و زيان سيزده سال جنگ و خونريزي را از خويش بازداشته، در ظاهر مانع پيشرفت رسالت نگشته، نفرين تاريخ را براي هميشه بر خويشتن روا ندارند تا بدين وسيله از نعمت ايمان و سروري جهان و رستگاري آخرت بهره مند گردند... ولي كبر و خود بزرگ بيني مانع و رادعي شد كه اين تيره بتواند، حقيقت رسالت و پيروي از آن و ايمان بدان را دريابد؛ پس آن را، از هنگامي كه آواي پيامبر بزرگ طنين افكن گشت؛ طرح محمدبن عبدالله (ص) براي پيروزي تبار وي و سروري بر ديگران به شمار آورد. بيان روشن و پيوسته قرآن كه مكرر بر خدايي بودن اين رسالت و يكسان بودن آن براي تمامي مردم تكيه مي كرد و پيامبر را فرستاده خداوند و رحمتي براي جهانيان مي خواند، آنان را از گمراهي معهودشان باز نداشت.

درك و دريافت تيره اموي از رسالت محمدي اينچنين بود و با چنين برداشت خطايي، به ستيز با آن برخاستند تا به هر قيمت كه باشد نور خداي را در زمين خاموش سازند.

رسالت محمدي به رغم يكپارچگي اصول آن در راه فراگير شدنش مراحلي را طي كرد كه هر يك برآمده ازديگري و مختلف و متفاوت با مرحله پيشين بود؛ تفاوتي ناشي از امكانات و دستاوردهاي مادي و شمار ايمان آورندگان بدان... چنين شد كه تيره اموي براي ستيز با رسالت نتوانست روش و شيوه ويژه اي را در پيش گيرد، زيرا شيوه اي كه همساز با مرحله معيني از جنگ گردد در مراحل ديگر نمي تواند كارآمد باشد، بويژه كه حريف در حال پيشروي و گسترش هم باشد. پس تيره اموي به منظور هماهنگي و همگوني با مراحل مختلف تغيير روش رسالت، خود را دگرگون مي ساخت، ولي هيچگاه تفكر و انديشه خويش را در ارزيابي رسالت و برآورد قدرت آن تغيير نداد، بلكه عملكرد خود را عليه آن با انديشه و تفكري يگانه و برداشتي خطا در تمامي مراحل دنبال كرد.

را آنجا كه رسالت در راه فراگير شدن خود سه مرحله را پشت سر گذاشت،


تيره اموي نيز براي ستيزه با آن سه شيوه را در پيش گرفت. اين مراحل و شيوه ها را مي توان اينچنين برشمرد:

مرحله نخست: مرحله شكوفايي رسالت... مرحله اي كه در آن معاني و مفاهيم رسالت آسماني شكل مي پذيرفت و چون قطره هاي پراكنده فرو ريخته ي باران به يكديگر مي پيوست، تا رسالتي تكامل يافته گردد و همچون رودخانه اي سيال، جاري شود. بيداردلان در چنين مقطعي، تنها و يا به صورت گروهي، رو سوي محضر پيامبر در مسجد الحرام مي آوردند تا ديده به لبهاي رسول كه به آيات وحي مترنم مي شد دوخته، گوش جان به تلاوت قرآن بسپارند و با آيات نو راه يافته به زمين آشنا گردند و يكي پس از ديگري به آن ايمان آورند. در اين مرحله، شمار مؤمنان بسيار اندك و تعداد كافراني كه زمام كار را در دست داشتند بيشمار بود و طبيعتا اينان گرفتار سرپنجه قدرت مشركان بودند.

شيوه مبارزه تيره اموي در ستيز با رسالت، در اين مرحله مبتني بر «جنگ رواني» بوده، پايه هاي آن بر دو پديده استوار شده بود:

پديده اول: نشر تبليغات گمراه كننده عليه رسالت و ادعاي اين نكته كه رسالت ياد شده گونه اي از سحر و جادو بوده، شعري است كه در نهايت ياوه هاي پوچ ديوانگان به شمار مي آيد. عامل پديده هاي ياد شده نيز خود شاعر جادوگر هذيان گوي ديوانه اي است. ايمان آورندگان به وي هم فرودستاني هستند كه دلباخته اين شخص شده، مغرور به خويش گشته اند.

پديده دوم: آواره ساختن مؤمنان و مجبور كردن برخي از آنان به مهاجرت از مكه به حبشه و تبعيد گروهي ديگر به «شعب ابوطالب»... و در كمين رسالت و رسول و مؤمنان نشستن به گونه اي كه نيروهاي اين جهان در كمين پديده هايي از اين دست مي نشينند و آنان را متهم به جادوگري، شاعري و افسون سازي مي كنند.

نتيجه اين ستيز آن شد كه رسول خدا با دلي پردرد از مكه مكرمه به مدينه منوره هجرت فرمودند.

مرحله دوم: مرحله تثبيت رسالت... به گونه اي كه واقعيت هاي اين پيام آسماني آشكار گشته، مفاهيم آن با يكديگر آميخته شده، بيانگر پيامي تكامل يافته

-صفحه 27@

گردند و مردم در گروههاي بيشمار به اسلام روي آورده، در برابر مشركان جبهه نيرومندي را شكل دهند. چنين شد كه رسالت در ماهيت خود بر پايه هاي استواري در مدينه منوره مستقر گرديد. پيامبر اكرم (ص) با ورود به مدينه مورد استقبال گرم و پرشور انصاري كه به مهاجران پيوسته بودند، قرار گرفتند و آنان با حضرتش بدون قيد و شرط بيعت كردند و بدين سان رسالت پايگاهي استوار در اين شهر يافت و بدنه اي نيرومند پيدا كرد كه مهاجران و انصار آن را شكل داده، جبهه اي مستقل يافت كه پشتوانه اي براي يورشها و دفاع در برابر همه تهاجم ها به شمار آمد. رسول اكرم (ص) در همان سال نخست هجرت پس از دريافت خبر مصادره اموال منقول و غيرمنقول مؤمنان كه در اين شهر بعد از هجرتشان به جاي مانده، توسط سران مشرك شهر تملك گشته بود، با بستن راه كاروانهاي بازرگاني مكه مكرمه به شام قدرت خويش را منصه ظهور گذاشت. درست در چنين مقطعي بود كه تيره اموي دريافت «جنگ رواني» وي كه با آن به ستيز رسالت برخاسته بود، شكست خورده است.

اين شكست موجب آگاهي و بازنگري امويان در سياستهاي اتخاذ شده آنان كه منجر به شكستشان گشته بود شده، آنان را واداشت تا رسالت را در سايه تجربه هاي بدست آمده بررسي نمايند و روح تعصب و يكسونگري را كنار گذاشته، توانايي هاي رسالت را براساس واقعيت هاي موجود معيارهاي گذشته به ستيز با آن برخاستند، تنها شيوه هاي ستيز خويش را كه در واقع همان شيوه هاي مكه به شمار مي آمد، دگرگون ساختند. ولي شكل ظاهر اين شيوه ها با تغيير وضع رسالت در مدينه منوره تغيير يافته بود، و گرنه در اصل همان بود كه پيش از اين زمان به كار گرفته مي شد.

شيوه تيره اموي در اين مرحله، مبتني بر جنگ و ستيز نظامي بود. پس اين تيره، جنگ هايي را رهبري كرد و در جنگ هاي ديگر شركت يافت و در برخي از موارد دشمنان اين دين را عليه آن برانگيخت و در تمامي اين مراحل زيانهاي مالي و جاني زيادي را متحمل گرديد كه بزرگي و پايگاهش را به مخاره افكنده، آن را


متزلزل ساخت.

مرحله سوم: مرحله فراگير شدن رسالت... جنگ هاي ياد شده و نقض پيمانهايي كه رسول خدا (ص) آنها را منعقد ساخته، سران قريش بدانها پايبند نمانده، دورانهاي آرامش ميان جنگ ها را نديده انگاشته بودند، موجب فتح مكه مكرمه گرديد و اين فرصت در اختيار مؤمنان قرار گرفت كه بر بزرگترين پايگاه مشركان دست يافته، معادله قدرت را نسبت به زمان پيش از هجرت دگرگون سازند و كافران را در اقليتي قرار دهند كه قبضه دست مسلمانان باشند و سرنوشت آنان را مؤمنان رقم زنند، هر چند كه مؤمنان بدرفتاري مشركان را با نكويي و برخورد خوش پاسخ دادند و برخلاف رفتار مشركان كه پيش از هجرت مسلمانان را مورد آزار و اذيت قرار مي دادند، مؤمنان پس از فتح مكه مكرمه نسبت به كافران رحم و شفقت كرده، همه ي آنها را آزاد ساختند و روح برادري اسلامي را كه اين دين آن را رواج مي داد، به معني واقعي ايجاد كردند: رحمت فراگير براي همه مردم نه برنامه عمل فردي براي خاندان خويش... هيچكس را بر كس ديگري برتري نبود.

در اين مرحله امويان دريافتند با نيروي اسلحه نمي توانند بر رسالت فائق آيند و هر چند توان تشخيص خطاي تفكر و انديشه خود را در ارزيابي رسالت و اندازه گيري توانايي هاي آن نداشتند، باز هم به همان شيوه هاي گذشته اي كه ناتواني آنها را دو نوبت تجربه كرده بودند متوسل گشتند و شيوه سومي را در پيش گرفتند كه در ماهيت خود با روشهاي پيشين همان قدر تفاوت داشت كه وضع ظاهري رسالت پس از فتح مكه با زمان پيش از آن تفاوت يافته بود.

شيوه نوين امويان در اين مرحله مبتني بر «نفوذ» بود.

امويان براي تحقق روش جديد خود به اسلام گرويده، زير پرچم آن گرد آمدند تا بدين وسيله پيش درآمدي براي دستيابي به رهبري آن بيابند و از داخل بدان نفوذ نموده، اصل آن را تحريف كنند و در نهايت بر اين رسالت پيروز گردند و آن را به سلطنتي كه در زمان جاهليت تجربه كرده بودند بازگردانند، همان گونه كه رسول اكرم از اين خواسته پلشت، روزي كه اين قوم اسلام آورد خبر داده بودند و در جايگاه ديگري نيز بدان اشاره كرده، گفته بودند اگر تعداد افراد خاندان ابوالعاص به


سي نفر رسد، خلافت مسلمانان چه سرنوشتي خواهد يافت و وظيفه ي آنان هنگامي كه معاويه بر فراز منبر پيامبر قرار گيرد چه خواهد بود...

امويان از روز فتح مكه در پي تحقق اين شيوه نوين برآمدند. ابوسفيان در آن روز از رسول خدا خواسته هايي را تقاضا كرد كه ازدواج پيامبر با دخت او و كاتب وحي ساختن معاويه از آن جمله بود. تيره اموي در بقيه ايام زندگاني رسول اكرم (ص) بر همين نهج و منوال عمل مي كرد و تا هنگام شهادت امير مؤمنان (ع) نيز بر همين روش مي رفت، ولي كارها بر وفق مرادش انجام نمي پذيرفت. زماني كه يزيد توانست خليفه مسلمانان گردد، براي از ميان برداشتن رسالت و رهبري آن برنامه گسترده اي را به اجرا گذاشت.

تيره اموي به منظور اجراي برنامه مزبور نخست به اعلام آن در گفته ها و سپس در عملكردهاي خود روي آورد. همزمان با قتل عمر - خليفه دوم - فرصت دستيابي به رهبري مسلمانان پيش آمد و ابوسفيان گفته مشهور خود را اينچنين بيان كرد: اي بني اميه خلافت را چون كودكاني كه گويي را به بازي مي گيرند، دريابيد و آن را دست به دست گردانيد؛ سوگند به آنچه كه ابوسفيان بدان قسم ياد مي كند بهشت و دوزخي در كار نيست. و چون معاويه به وليد اعتماد يافت آنچه كه در سينه داشت - به دنبال گفته هايي طولاني - اينچنين بروز داد:... چوپان زاده (رسول اكرم (ص)) را مي بيني چه سان نام خويش را پس از نام پروردگار آورده، برفراز گلدسته ها و مناره ها روزانه پنج نوبت آن را فرياد مي زنند... نه، به خدا سوگند كه بايد پايمال گردد، قسم به پروردگار كه بايد ر گور گذاشته شود... و چون يزيد براي درهم كوبيدن پايگاه رسالت و چيره شدن بر عناصر شكل دهنده اصلي آن دستاويزي يافت، برگزيدگان خاندان رسالت را در واقعه كربلا از ميان برداشت و در واقع حره نيز بقيه آنان را از دم تيغ گذراند، بويژه بدريان اين برگزيدگان را و از هيچيك از آنان در نگذشت و مدت سه روز متوالي شمشير در ميان مردم مدينه كه پايگاه رسالت و حرم امن نبوي به شمار مي آمد، گذاشت و مسلم بن عقبه فرمانده نيروهاي خود را بدين كار گماشت... و چون كسي نماند كه از دين حمايت و پشتيباني كند و زمينه


براي امويان آمادگي كامل يافت و از كسي ترسي به دل راه نمي داد، به قرآن و كعبه روي آورد و عبدالملك بن مروان، كعبه را توسط دست نشانده خود حجاج بن يوسف ثقفي با منجنيق ويران كرد... و وليدبن عبدالملك قرآن را به تير بست... اين روش و برنامه در بسياري از گفتارها و كردارهاي بني اميه ظاهر و آشكار گرديد.

قرآن همواره بر يك نكته كه پيروي از سنت رسول الله (ص) باشد تأكيد مي ورزد، اين سنت فراگير بوده، كردار و گفتار و رضا و رغبت حضرتش را در بر مي گيرد، زيرا گفته هاي صريح و روشن قرآن تفسير تمامي نيازهاي مسلمانان را در نگرفته، ناچار مي بايد در مواردي در قرآن در آن باره بروشني نكته اي را بيان نكرده است مسأله به سنت پيامبر ارجاع شود. قرآن مي گويد: «آنچه را كه رسول خدا بر شما عرضه مي نمايد، دريابيد و از هر آنچه كه وي از آن بازتان مي دارد دست برداريد.» سپس با تأكيد بر اين نكته كه حضرتش هيچ نكته اي را بر اساس رأي و نظر خويش بيان نكرد آنچه را مي گويد الهام يافته از منبع وحي است: «همانا كه وي از سر هوي و هوس سخن نگفته آنچه را بيان مي دارد وحي الهام شده اي است.» پيامبر اكرم (ص) نيز بر اين موضوع تأكيد ورزيدند و خلفا و جانشينان واقعي خود را به نام ياد كردند. رسول خدا (ص) مي بايست كه اين موضوع را بروشني بيان كنند، زيرا همه مسلمان در زمينه تمامي ابعاد رسالت وي به ژرف نگري دست نيافته بودند و زندگي بسياري از نو مسلمانان در دوران رسالت حضرتش بس كوتاه بود و برخي ديگر از مسلمانان نيز توان دستيابي به فقه را نداشتند و به مسائل ديگري پرداخته بودند كه ارتباط چنداني با اين پديده نداشت و يا اصولا هيچ ارتباطي به اين موضوع نداشت. پس رسول خدا (ص) دانش خويش را به خلفايي كه آنان را به نام و مشخصاتشان ياد كرده بودند واگذار كرده، سفارش نمودند كه مسلمانان در مواردي كه نص صريح و روشن قرآن و سنت نبوي پاسخي براي آنها نداشته باشد به آنان رجوع كنند و تأكيد ورزيدند كه گفته هاي اين افراد مبتني بر رأي شخصي آنان نمي باشد، بلكه آنچه را كه اظهار مي دارند دريافت درست آنان از كتاب و سنت مي باشد.


مؤمنان از گفته پيامبر پيروي كرده، به حضرتش و سنت وي كه همطراز قرآن به شمار مي آمد و تفسير گفته هاي خداوند بود، تأسي جستند. آنان گفته هاي پيامبر را در پيروي از خلفاي وي و منش و روش آنان كه همسان و همطراز با گفته هاي پروردگار بود به جان پذيرفتند. بر اساس نظام رهبري اسلام، طبيعي بود كه هر كردار و گفتاري كه از خلفاي پيامبر سر مي زد، به عنوان منبع سوم دين در نظر گرفته شود و بر اساس آن قرآن و سنت تفسير گردد و به عنوان اصل پذيرفته شده اي در سايه قرآن و سنت تا ابد تثبيت شود.

مردم از روش و سيره خلفا بدوم در نظر گرفتن گفته هاي رسول اكرم (ص) درباره ي خلافت وي و نص صريح حضرتش در اين باره، از كساني كه خود زمام خلافت را به دست گرفته بودند پيروي كردند. رسول اكرم (ص) اشاره كرده بودند كه خلفاي تعيين شده توسط حضرتش از قرآن جدا نخواهند شد تا آن زماني كه در روز رستاخيز در كنار كوثر به وي بپيوندند امام مردم با نگرش خطايي از هر كس كه بر مسند خالفت پيامبر مي نشست پيروي كرده - خواه آن كس كه بر اين مسند تكيه زده است بر اساس نص صريح پيامبر (ص) تعيين شده باشد وخواه اينچنين نباشد - به اين سوي كشيده شدند؛ نتيجه آن شد كه مردم از سيره و روش معاويه و يزيد كه رهبري تيره اموي را عهده دار گشته توان چيرگي بر رسالت را يافته بودند، پيروي كنند.

امام حسين (ع) خليفه راستين برگزيده پيامبر بود كه در زمان خود عهده دار نخستين رسالت به شمار مي آمد و وظيفه داشت اين رسالت را همان گونه كه از خليفه پيشين خويش دريافت كرده بود به جانشين خود به گونه اي كامل بسپارد. وي از نقشه امويان آگاه بود و بدرستي مي دانست كه مردم با اين گمان از روش و سيره معاويه و فرزندانش پيروي مي كنند كه مي پندارند آنان مجريان فرموده هاي پيامبر مي باشند. وي براي فاش كردن نقشه هاي اين تيره، احساس مسئوليت كرده، وظيفه خود مي دانست آنان را از پيمودن اين راه بازدارد، راهي كه در نهايت به از ميان رفتن رسالت منتهي گشته، بازگشت به جاهليت را در برداشت. پس لازم آمد كه امام


حسين (ع) براي اعلام دريافت خطاي آشكار مردم از مفهوم خلافت تنها به اعلام مواضع خويش بسنده نسازد، چرا كه در چنين مواردي گفتار چندان تأثيري به جاي نخواهد گذاشت، بلكه بايد به انقلابي دست زد تا توان ريشه كن ساختن اين پيروي چشم بسته ي خطا را بيابد و روش هر آن كسي را كه به زور و ارعاب و يا بدون آن بر اين مسند تكيه زده است تخطئه نمايد و در اذهان آنان اين حقيقت را نقش زند كه خليفه و جانشين راستين رسول خدا (ص) كه حضرتش به پيروي او فرمان داده اند كسي است كه تنها بر اساس نص روشن و آشكار فرموده پيامبر به اين مقام دست يافته باشد.

چنين شد كه ناگزير اين انقلاب فراگير گشت تا تمامي خلفايي را كه بر اين مسند به ناحق تكيه زده بودند رسوا سازد، همان كساني كه هيچگاه در انديشه امت و رسالت پيامبر نبوده، تنها با اين تفكر كه مصالح شخصي خويش را حفظ نمايند به زمامداري مسلمانان پرداخته بودند و در اين مسير تمامي امكانات خلافت را نخست براي حفظ خويش و سپس به منظور تثبيت موقعيت خود به كار مي گرفتند. امام حسين (ع) مي كشيد كه انقلاب وي در اندازه هاي هدف والايي كه سعي در تحقق آن داشت قرار گيرد، از اين روي تلاش مي نمود تمامي امكانات را براي اين انقلاب به كارگيرد، تا به اذهان مردم مؤمن و انديشه و احساسات آنان راه يافته در دل و درون هر كس انقلابي به وجود آورد و جهت گيريهاي او را دگرگون سازد.

بدين جهت بود كه امام انقلاب خود را در مدينه آشكار نساخت و هنگامي كه وليدبن عتبه از حضرتش خواست كه دست بيعت به يزيد دهد، حضرتش تنها به هجرت از اين شهر به مكه اكتفا فرمود و در انتظار فرصت مناسب نشست.

مؤمنان واقعي اين انديشه را دريافتند و آن كساني كه با دگرگون گشتن معيارهاي رهبري، اندازه و معيارشان دگرگون نگشته بود، به احساس مشابه درستي دست يافتند، جز آنكه شمشير و تازيانه مقدس نگاهبانان لب و دهانهايي بود كه مي خواستند لحظه اي در رهبري منحرف شده، شك نموده، كلامي به زبان آوردند.

ضعف و سستي نعمان بن بشير والي يزيد بر كوفه اين فرصت را به كوفيان داد


تا در مأمني از شمشير و تازيانه مقدس ديدگاههاي خود را مطرح ساخته از امام حسين (ع) دعوت نمايد تا به سوي آنان آمده رهبريشان نمايد و كوفه را پايگاه خويش سازد؛ كوفه اي كه دومين پايگاه خلافت و هجرتگاه و مدفن پدر بزرگوارش به شمار مي آمد، تا از اين شهر به رسوا ساختن رهبري منحرف شده بپردازد.

امان با روحيه مردم كوفه از هر كس ديگري بهتر آشنا بود، زيرا سالياني را با آنان سركرده، تجربه زندگي پدر و برادرش را در اين شهر داشت و مي دانست كه اين مردم به او خيانت خواهند كرد، همان گونه كه به پدر و برادرش خيانت كردند و آگاهي داشت كه اگر نداي آنان را پاسخ گويد، به دست همانها كشته خواهد شد؛ ولي با اين وجود چون تصميم به برپايي انقلاب خويش داشت، پيش از دعوت آنان به سويشان رهسپار گرديد، چرا كه وي در پي يافتن پايگاهي براي انقلاب خويش بود و چون اين پايگاه را در كوفه يافت، دعوت مردم اين شهر را پذيرفت و رهسپار آن ديار گرديد.

دعوت كوفيان فرصتي طلاي را در اختيار امام حسين (ع) قرار داده، به همان اندازه كه به زيان كوفيان تمام شد، به سود امام تمام گرديد كه دلايل آن از قرار ذيل است: