بازگشت

پيروزي خون بر شمشير


قيام عاشورا نشان داد كه خون بر شمشير پيروز است و اين شعار به عنوان يك ويژگي ماندگار در تاريخ اسلام به يادگار خواهد ماند.

سيد جعفر شهيدي مي نويسد:

هـيـچ عـمـلي در طـبـيـعـت بـي عـكـس العـمـل نـخـواهـد مـانـد. عـكـس العـمـل مـمـكـن اسـت فـوري پـديـد شـود و مـمـكـن اسـت سـال هـا يـا ده هـا سـال مـدّت بـخـواهد، امّا بالأخره پديد خواهد شد. اين سنّت آفرينش است. اين قانون خدا اسـت كـه دگـرگـون نـخـواهـد شـد: سـتـمكار بايد به كيفر خود برسد، خون مظلوم بايد خـواسـتـه شـود. نـخـسـتين مرحله عكس العمل - چنان كه گفتيم ـ پشيماني بود؛ پشيماني در سـران سـپـاه، پـشيماني در سربازان، و سپس ‍ پشيماني در حوزه حكومت كوفه و سلطنت دمشق.

چـنـدي نـگـذشت كه پسر زياد، عمر سعد را خواست و گفت: آن نوشته اي كه درباره كشتن حسين به تو دادم چه شد؟ آن را به من بده!

ـ مگر آن نوشته تا چه وقت پيش من مي ماند؟ آن را گم كرده ام.

ـ مي خواهي آن را پيش پير زنان قريش دستاويز كني؟

يـزيـد گـفـت: راضـي بـودم يـكـي از فـرزنـدانـم كـشـتـه شـود و حـسـيـن بـه قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بكشد! چرا چنين كاري كرد؟

يـزيـد بـي گـمـان، دروغ مـي گـفـت، امـّا مـي تـرسـيـد؛ از عـكـس العـمـل مـي تـرسيد، عكس العمل رفتار و كردار خود را در نخستين مجلس ديد. سالي نگذشت كـه نـمـايندگان مدينه چون [از] نزد وي برگشتند، به مردم خبر دادند كه آنچه در يزيد نيست نشانه مسلماني است.

سـراسـر مـديـنـه را آشـوب فـرا گرفت، مردم شهر قيام كردند، نخست امويان را از شهر رانـدنـد، سـپـس خود زمام كار را به دست گرفتند، امّا سرانجام، سپاه شام مجدّانه دخالت كـرد، شهر را محاصره كرد و گشود، گروه بسيار از مردم مدينه را كشت، شهر پيغمبر را قـتـل عام كرد. ولي از سوي ديگر، عبداللّه زبير در مكّه برخاست و قدرت خود را بيش تر گـسـتـرد و يـزيـد را در واپـسـيـن سـال عـمـر، نـگـران سـاخـت. يـزيـد در سـال 64 در گـذشـت. بـا مـرگ او، كـوفـه بـه كـانـونـي از آتـش تـبـديـل شـد؛ آتـش انـتقام. سران شيعه نخست به فكر افتادند كه براي ستردن گناهان خود، چون بني اسرائيل شمشير بردارند و يكديگر را بكشند. امّا سرانجام، فكر عاقلانه تـري كـردنـد: بـايـد خـشـم خـود را بـا كـشتن ديگران تسكين دهند، نه با كشتن خود! از نو قـتـلگـاه، بـلكـه قـتـلگـاه هـاي ديـگري به راه افتاد، امّا اين بار قربانيان آن پاكان و عـزيـزان خـدا نبودند، دژخيمان بودند كه دست هايشان تا مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود.

امـروز وقـتـي ما داستان كشتار مختار، پسر ابي عبيده ثقفي را مي خوانيم، اگر سري به كـتـاب هـاي حـقـوقي كشيده باشيم، ممكن است چنان انتقام را تا حدّي خشن بدانيم و بگوييم چـرا چـنان كردند؟! يكي را چون گوسفند سربريدند، يكي را شكم پاره كردند، ديگري را كـه تـيـري بـه فـرزندي از فرزندان حسين (ع) افكنده و آن جوان دست را سپر ساخته بـود و تـيـر دسـت و پيشاني او را شكافته بود، همان كيفر دادند، ديگري را در ديگ روغن جـوشـان افكندند، دست و پاي آن يكي را به زمين دوختند و اسبان را از روي او گذراندند. چـنـان كـه نـوشـتـه انـد تـنـهـا در يـك جـا، دويـسـت و چـهـل و هـشـت تـن را، كـه در قـتـل حـسـيـن و يـاران او شـريـك بودند، طَعم اين گونه كيفرها چشاندند.

مـا ايـن داسـتـان هـا را مـي خـوانـيـم و در آن، نـوعـي قـساوت مي بينيم، امّا بايد دانست كه قـضـاوت مـردم سيزده قرن بعد درباره كردار پيشنيان درست نيست. ديگر آن كه چون خشم انـقلاب زبانه زد، معيارها دگرگون مي شود. انقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نيست.

شـمـر، عبيداللّه بن زياد، عمر بن سعد، حفص - پسر جوان او - خولي، سنان و ده ها تن از سـران لشـكـر كـوفـه چـنـيـن كيفرها ديدند، امّا تاريخ به همين جا بسنده نكرد؛ اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود، انقلابي از پس انقلاب ديگر پديدار شد.» [1] .

اين ها همه از پيامدهاي قيام عاشورا است.


پاورقي

[1] پـس از پـنجاه سال پژوهشي تازه پيرامون قيام حسين (ع)، سيد جعفر شهيدي، ص 194.