بازگشت

جاه طلبي


اگـر بـگـويـيـم مـهـمـتـريـن عـامـلي كـه درطـول تـاريـخ سبب گمراهي و انحراف و جنايت و خيانت آدميان گشته، «رياست طلبي» بوده است، سخن به گزاف نگفته ايم. نخستين نافرماني، هنگامي از آفريدگان سرزد كـه مـخـلوقـي گردنكش و جاه طلب به نام ابليس در برابر جايگاه والا و شايسته اي كه خداوند به حضرت آدم بخشيده بود، حسادت ورزيد و آن را براي خويش ‍ طلبيد.

هـمـه مـسـتـكـبـران و طاغوتيان، از جمله بني اميه و نوكرانشان به اين بيماري كشنده مبتلا بودند و انديشه و كردار و گفتارشان تحت تأثير آن بوده است.

نـقـل اسـت عـمـر بـن سـعـد پـيـش از رخـداد كـربـلا، حـكـم ولايـت ري را از عبيدالله گرفته بـود. وقـتي امام حسين (ع) و يارانش به كربلا رسيدند، عبيدالله، عمر را خواست و به او گـفـت: «نـخـسـت به كربلا برو و كار حسين (ع) را يكسره كن و سپس به سر كار خويش برو.» عمر گفت: «مرا از رويارويي با حسين (ع) معذور دار.» عبيدالله گفت: «اگر حكم ري را پـس دهـي، تـو را مـعـاف مـي كنم.» عمر سعد يك روز مهلت خواست تا در اين باره انديشه و رايزني كند. از قضا با هر كس به رايزني پرداخت، او را از رفتن به كربلا نـهي كرد. عمر سعد سپس نزد عبيدالله رفت و گفت: «خبر ولايت من بر ري ميان مردم پخش شـده و درست نيست كه من بدان جا نروم.» عبيدالله، كه گويا از روحيّات عمر آگاه بود، گـفـت: «تـنـهـا در يـك صورت به ولايت ري مي رسي و آن جنگ با حسين (ع) است.» عمر سـعـد چـون پاي فشاري عبيدالله را ديد، پذيرفت كه براي رسيدن به حكومت ري، خون پـاك حسين (ع) را بريزد. [1] چنين روحيّه اي در بيشتر فرماندهان و كارگزاران يزيد به چشم مي خورد كه در منابع تاريخي، از آن سخن رفته است.


پاورقي

[1] مقتل، ابو مخنف، ص 94 ـ 95.