بازگشت

فهم وارونه ي اسلام


واقع اين است كه حضور و تداوم فقر (مرئي و نامرئي، و بويژه فقر نامرئي)، در جامعه ي مدعي انقلاب - «انقلاب اسلامي» - قابل توجيه نيست. آنهم با حضور و حصول اينهمه تكاثر ويرانگر، و اينهمه اتراف (تنعم گرايي) و اسراف جهنمي، و اين هزينه گزاريهاي وحشتناك - در هر جاي - و تجمل گراييهاي شيطاني، و قارون صفتيهاي ضد خدايي، و مجالس و منازل و وصلتها و خرجها و برخورداريهاي كذايي، و چپاولگريها و ربودنهاي بي حساب استثنايي... و از آن سو آنهمه فقر و كمبود و محروميت دامنگستر ضد انساني و ضد قرآني...

اين چگونگيها با يك انقلاب راستين هيچ سازگاري ندارد. و پذيرفتن اين اوضاع و احوال به نام اسلام، به دين محمد «ص» و آيين جعفر بن محمد «ع»، بزرگترين صدمه ها را وارد مي آورد، و سرخوردگيها و بريدنها را در پي دارد، و توده هاي جوان را مي تاراند، و آگاهان را دوباره در مغاك سرد و تاريك نوميديهاي


معهود در مي افكند. «فقر» همسايه ي ديوار بديوار «كفر» است - به نص احاديث معتبر - پس چگونه مي توان درباره ي آن خاموش نشست، و به مبارزه با آن برنخاست، و عوامل عمده ي آن، يعني تكاثر (سرمايه داري) و اتراف (تنعم گرايي) را محكوم نكرد، و درصدد طرد و حذف اين دو عامل ضد انساني و ضد قرآني برنيامد؟ و حساسيتها را به مسائلي از قبيل «بد حجابي» و «خوش حجابي» منحصر ساخت. من نمي خواهم بگويم «حجاب زن» اهميت چنداني ندارد، يا در «قرآن كريم» در آن باره حكم نداريم، نه، زيرا زن منهاي حجاب يعني تن. و اين در معيار انساني نهايت مرتبه ي سقوط است، زيرا اين حيواناتند كه ارزش آنها - بطور نوعي - به تن آنهاست. ملاك ارزش انساني و ملاك انسانيت چيز ديگري است. ليكن آيا ترتيب مسائل چگونه است؟ و روشهاي فرهنگي و تربيتي چيست؟ و اهم و مهم كدام است؟ آيا در قرآن كريم و در منطق پيامبران، در كنار «أن اعبدوا الله»... «أوفوا الكيل و الميزان» است، يعني «عدالت اقتصادي و معيشتي»... يا «وليضربن بخمرهن علي جيوبهن»، يعني «حجاب و خوش حجابي»؟ چرا مانند انبيا «ع» به عرضه ي دين خدا نمي پردازيم؟ چرا زندگي را لمس نمي كنيم؟ چرا به دليل بي نيازي از نياز و نيازمندي و آثار زندگي سوز و ارزش ستيز آن غافليم؟ چرا «انسان» را درك نمي كنيم، و «اسلام» را وارونه مي فهميم؟