بازگشت

آرمان حاكميت عدالت


(جامعه ي ديني و حكومت اسلامي)

هنگامي كه اينجانب گزارشواره اي كوتاه، از زمينه ها، علتها، عاملها و آرمانهاي حركت اسلامي مي نوشت، زماني بود بسيار هيجانبار، يعني ديماه سال 1357 تا فروردين ماه 1358. و در همان تاريخ بود كه اين نويسنده، موضوع بسيار مهم «اتحاد جماهير اسلامي» را مطرح ساخت.

در آن اوقات، در بيشتري از مردمان - و چه بسا نزديك به همه - شوري بزرگ و هيجاني عظيم پديدار بود. و اگر كساني مي خواستند چيزي به خامه آورند، چه بسا از آنچه اين نويسنده - در «تفسير آفتاب» - نوشته است، هيجانبارتر، هيجانخيزتر، و هيجان آفرين تر مي نوشتند، با تعبيراتي پرشورتر. آخر مگر نه اين بود


كه آنروزها، بار فضاها فرياد بود، و نقش ديوارها شعار، و تلألؤ آفتابها خونين، و اميد آگاهان برپايي آزادي، و نويد مستضعفان برقراري قسط...

افزون بر اينها كه ياد شد، مرا براي داشتن چنين شور و هيجان، و منعكس ساختن آن، باعثي ديگر نيز در ميان بود؛ و آن اينكه يك قيام مذهبي، در برابر قدرتي فاسد و شيطاني، به پيروزي رسيده بود. و اين واقعه ي بزرگ - به عنوان مقدمه اي براي يك انقلاب راستين همه گير - همان بود كه اين نويسنده، هماره، آرزوي آن را مي داشت، و شدن آن را انتظار مي برد. توضيحي كوتاه در اين باره از اين قرار است:

سالهايي بود كه در اين آب و خاك - كه چهارده سده بود تا با فرهنگ اسلامي زيسته بود - نوخواهي و نوجويي و نوآوريي چند، در زمينه هاي مذهبي، و در عرصه ي شناختهاي اسلامي و عرضه ي برداشتهاي ديني، پديدار گشته بود. در آن روزگار، [1] پاسخ دادن به طلب فكري و بينش «اجتماعي - ديني» ياد شده، مقداري - به نسبت زياد - به وسيله ي كتابها و نوشته هاي نويسندگان اسلامي غير ايراني، و بيشتر مصري، و ترجمه ي آنها به فارسي، صورت مي گرفت. و اين واقعيت در آن حال و احوال زماني، اين نگراني را در پي داشت كه مبادا وفور چنان كتابها و ترجمه ها در ميان جامعه - بويژه جوانان - سبب گردد تا نوانديشي و نوآوري ديني، و برداشتهاي نوين اسلامي (كه ضرورت زمان و طبيعت تحولات


همواره اقتضا دارد) همه و همه، از طريقي نفوذ يابد و گسترش پذيرد، غير از طريق خاندان رسول «ص»، و مكتب آنان، كه ترجمانان واقعي قرآنند و بيان كنندگان راستين اسلام.

نگراني ياد شده، در آن سالها، براي انسان آگاه جوانب نگر عواقب سنج، نگراني عميق بود. از سويي ديگر، بخوبي معلوم بود كه حقايق اجتماعي، و مسائل حياتي، و مباني انقلابي، و تعاليم سازنده ي انساني بسياري در مكتب خاندان رسول «ص» هست كه شناخته نشده و عرضه نگشته است. و اگر چنان است كه نو شدن روز و روزگار، و پيش آمدن مسائل و حوادث تازه، و بروز تحولات بزرگ، و پيدا شدن فلسفه ها و مرامهاي نو، جامعه را، بويژه جوانان را، به نوجويي و نوطلبي سوق داده، بلكه نيازمند ساخته است، و همچنين اگر فشار ستمها و حكومتهاي جاهل و جابر، و تسلط عوامل دست نشانده و بي شخصيت بيگانه، آگاهان و نسلهاي جوان را واداشته يا تشويق كرده است، تا در جستجوي مسلكي و مرامي باشند كه به مبارزه و آزاديخواهي فراخواند، و راه ايجاد تحولها و انقلابها را نشان دهد، اگر چنان است و اگر چنين، پس چرا در اين برهه ي مناسب از زمان، مذهب پربار و نيرومند و سستي سوز و جهادآموز خاندان رسول «ص» شناسانده نشود؟ و چرا حقايق دگرگونساز اسلام اصلي مطرح نباشد؟ و چرا قله هاي افراشته ي مبارزات بزرگ در اين مكتب الهي نشان داده نشود، و چرا هدف «فلسفه ي شورشهاي شيعه ي» قديم شكافته نگردد؟ و چرا هدف مقدس «آهنگ خاوران داشتن»، و «به سوي چشمه ي خورشيد


شتافتن»، و «به هر چه سردي و سياهي است پشت كردن» آنان باز شناسانده نشود، تا هم - مانند گذشته - به شورانگيزترين قيامها فراخواند، و هم گوهر والاي حيات انساني يعني دين و معنويت را پاس دارد.

اين جهاتي كه ياد شد مرا واداشت تا نخست براي پيدا كردن شناختي از اين مكتب و اجزاي آن، شناختي درست و جامع و مترقي و مرتبط با محتواي عصر بكوشم، و سپس آن را، در صورت نوين اجتماعي - با سبكي ژرف و غني، و قالبي زنده و آفتابگرفته - عرضه بدارم...

اين ناچيز، در راه انجام دادن اين وظيفه، در حد توان بسيار - بسيار ناقص خويش گام هشت: به سرودن «سرود جهشها» پرداخت، و از «فلسفه ي شورشهاي شيعه» دم زد، و جامعه را با زنده كردن ياد مبارزان بزرگ كه «آهنگ خاوران» داشتند (يعني: پيشينيان شيعه و ياران امامان) به داشتن «آهنگ خاوران» فراخواند، و شورآفرينهاي خروش گستر «روشنگران روز» را در شبهاي تيره و تار ستم زمزمه كرد، و در سياهيهاي سنگين اختناق كبير، «آواي روزها» را بفرياد خواند، و با ياد كرد گوشه اي از فرهنگ تربيتي و اقدامي «مرزبانان حماسه ي جاويد»، روحانيان و همچنين جوانان را به مرزباني باروهاي عظيم «حق بزرگ»، و برپايي «عدالت كلي»، و باز آفريني حماسه هاي مقدس دعوت كرد، و با آرزوي تن شستن در «ساحل سپيده»، و ايستادن در «معبد خورشيد»، و نماز گزاردن بر


«حماسه ي انسانها» شورگستري را در گوش جوانان دميد، و حوزه هاي علميه را از قعود و سكوت بر حذر داشت، و تنها - گذارندگان مبارزان را محكوم كرد. و اهميت اقدام جدي براي استقرار عدالت اجتماعي را در مذهب خاندان رسول «ص» به يادها آورد، و عظمت وظيفه ي بزرگ مبارزه با جهل و ظلم را در پيشديدها نهاد، و زيان مالكيتهاي تكاثري و سرمايه داريهاي استثمارگرانه را به قلم آورد، و ضرورت كوشش براي رفع محروميت محرومان و زاغه نشينان را بارها باز گفت، و خالي بودن محافل و مجامع و تظاهرات مذهبي - بويژه «هنگامه ي عظيم عاشورا» را، در آن روزگار - از القاي مباني حماسه و اقدام، دور از واقعيت تشيع مقاوم شمرد، و شناخت مسائل زمان و سياست و اجتماع را - طبق تعاليم دين - وظيفه ي همگان - بويژه روحانيت - دانست، و اهميت درگيري و مقاومت و پايداري و صلابت را - در اينجاي و آنجاي - خاطر نشان ساخت، و تشكيل «جامعه ي ديني» و «حكومت اسلامي» را به يادها آورد، و «جامعه ي انسان مؤمن» را مطرح ساخت، جامعه اي كه مي تواند در پرتو پيروي از هدايت قرآن و تعاليم الهي معصومان تشكل يابد و تحقق پذيرد: «و أنتم الأعلون ان كنتم مؤمنين». [2] .


و چون روشن است كه براي پديد آمدن چنين آرماني، بر - شوراندن گسترده ي توده هاي وسيع، و سپس ايجاد تشكيلاتي مؤمن، و كسب قدرتي سالم ضروري است، و براي اينها همه، وجود رهبريي ديني و بيدار و مؤمن و اقدامگر و قاطع لازم است، من كه - در عالم خود - از سكوتها و قعودها رنج مي بردم، و از تحقير مقدسات ديني - در دوره ي آن دو دست نشانده ي فاسد - غمهاي گران داشتم، و از خالي بودن مجالس و اجتماعات مذهبي از محتواي سياسي و اجتماعي و اصلاحي و اقدامي و انقلابي و حماسي عذاب مي كشيدم، بسيار طبيعي است كه چون طلايه هاي جنبش 30 ساله ي اخير پديدار گردد، به سوي اين جنبش جذب شوم، و در آن اميد بندم، و از آن سخن گويم، و كسان را بدان فراخوانم، و به پيشرفت آن علاقه نشان دهم، و براي گسترش آگاهيهاي جامعه درباره ي آن، به اندازه ي توان خويش بكوشم، و از گرايش هر چه بيشتر اجتماع به آن فداكاريهاي وسيع مردم دلشاد گردم، و اينهمه را بستايم و بزرگ دارم، و به مقام رهبري قاطع آن (چنان ديگران حتي غير مذهبيان، در آن ايام)، احترامي عميق گزارم، و به اميد تحقق اهداف قرآني، آن احترام را ثبت دفتر كنم، و گزارشواره ي خويش را از چنان حركتي ديني و مردمي، به اميد و نويد طلوع «آفتاب عدل اسلامي» و قسط قرآني»، «تفسير آفتاب» بنامم.


اينها همه، براي نويسنده اي صاحب آرمانهاي مورد اشاره، با سابقه و ذائقه ي خويش، اموري است بسيار طبيعي. چنانكه به همين اندازه نيز طبيعي است كه پس از پيروزي مقدماتي انقلاب، و بيرون راندن يكي از دشمنان بزرگ خانگي، هيجانزده شوم، و آنگونه شادمند و اميدوار چيز بنويسم، و از آن دست واژه ها بكار برم؛ و همي چشم براه پيدايي آرمانهاي قرآني و تحقق يافتن مقصدهاي اسلاميي باشم كه پيوسته از آنها سخن گفته مي شد، و خود من نيز - بنا بر اميد و اعتماد - از آنها سخن مي گفتم، و نشر و ترويج آنها و جانبداري سرسختانه از آنها را (به منظور احياي احكام اسلامي و قسط قرآني و نجات انسان محروم، نه هيچ چيز ديگر، و نه سر سوزني چشمداشت شخصي)، وظيفه ي ديني مي دانستم.

خوشبختانه، در كتاب ياد شده، آرمانهاي انقلابي و آمال اسلامي، بخوبي و بروشني بيان گشته است، در حد يك سوم كتاب. و همه بصراحت هدف مؤلف را باز مي كند، و روحيه ي انقلابي او را نشان مي دهد، و ملموس مي سازد كه آنهمه شعور اعتقادي، و هيجان بياني، و بزرگداشت و جانبداري، و نفي و اثبات ديني و اجتماعي و سياسي، از چه مايه اي برخاسته و از چه زمينه اي در جان نويسنده مايه گرفته است، و چه مقصدي در پي آنها بوده است، و به اميد تحقق يافتن چه آرمانهايي مردمي بر خامه جاري گشته است.

آن تجليلها كه شده است (و مقدار قابل توجهي به نقل از


ديگران، به عين عبارت، حتي غير مذهبيان، كه نفوذ عنصر اميد را در جانها در آن اوقات نشان مي دهد)، آنهمه تعظيم كه در برابر حركتهاي مردمي و مشاركتهاي وسيع به عمل آمده است؛ و آنهمه حساسيت كه در برابر كج گراييها و انحراف پذيريهاي ديگراني نشان داده شده است، همه و همه، از سر نيتهايي خير و آرمانهايي مردمي و اهدافي قرآني و آمالي علوي و شيعي بوده است، و بري و منزه از هر منظوري ديگر... يا از ايجاد هيجان بيخود در اجتماع.

من دوست دارم خوانندگان گرامي نوشته هاي ناقابل اين خامه، به زير و بم آنها پي ببرند، و در پيچ و خم تعبيرها تأملي روا دارند، و مقاصد برخاسته از تعهد شناسي و تكليف گرايي را در نظر بگيرند، و پيوستگي ماهوي كليت اين نوشته ها و انديشه ها را هيچگاه مورد غفلت قرار ندهند. در مثل هنگامي كه اين نويسنده - جاي جاي - قيد مي كند و به يادها مي آورد كه روحانيتي كه مورد قبول و تأييد است، روحانيتي است آگاه، و ارتجاع زدوده، كه از توانگران بريده باشد، و - به پيروي از سنت قولي و عملي پيامبران و امامان - به محرومان و له شدگان پيوسته باشد، و مصداق «أن لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم» باشد، و طبيعت زمان و تحول را بشناسد، و قدرت اين را داشته باشد كه از همه ي طاقتهاي فقهي (با توجه به وسعت مدلولي ادله ي احكام)، و سازندگيهاي قرآني، و توانهاي انقلابي تعاليم اسلامي استفاده كند، و در جهت


«ساختن فرد» و «پرداختن جامعه»، پيشرو و موفق باشد، و شعار عملي او «ان الله يأمر بالعدل» باشد، و مدار اجتماعي او «نهج البلاغه»، و منطق اقدامي او «خطب فاطميه»، و هويت فردي او شكل يافته با «منية المريد»، و موضعگيري او برخاسته از «تفسير خون عاشورا»... وقتي اينها باشد بخوبي روشن مي شود كه هر چه و هر كس و هر مقام و هر موضعگيريي غير از اينها باشد، نه مورد قبول و تأييد است، و نه تأييد و قبول آن وظيفه است، و نه چنان چگونگي منطبق با اسلام است، و نه به خير و صلاح موضع اسلامي و آرمان قرآني است، و نه به سود ملت مسلمان ايران، و نه مايه ي عزت و سربلندي در هنگامه ي سياستها و فلسفه هاي معاصر جهان.

پس از اين مقدمه (كه تذكر آن را، از باب «و ذكر، فان الذكري تنفع المؤمنين، تذكر بده، كه تذكر دادن همواره براي مؤمنان سودمند است» لازم دانستم)، عرض مي كنم كه حكومتي كه بتوان آن را به نام يك حكومت ديني معرفي كرد و مطرح ساخت، و جامعه هاي ديگر اسلامي و ملتهاي مسلمان را براي پديد آوردن چنان حكومتي به منظور رسيدن به هدف عظيم «اتحاد جماهير اسلامي»، به قيام و فداكاري واداشت، تنها و تنها «حكومت مسانخ» است و لاغير يعني حكومتي شبيه به حكومت معصوم، و هم سنخ و هم گرته با آنگونه حكومت. چون در عصر


غيبت، به «حكومت معصوم»، كه اصل حكومت قرآني است، و اساس آن بر اقامه ي عدل فراگير (يملأ الأرض قسطا و عدلا) است دسترسي نيست، از اينرو، جوهر تعاليم وحي و قرآن - در تشخيص و اقدام - تا حد زيادي زير غبار قرار مي گيرد، و از جذابيت آن تعاليم، براي ثابت قدم ماندن مردم خودي در دين و پيوستن مردم بيگانه به آن، كاسته مي شود، و اين امري طبيعي است، [3] بنابراين اگر ما از مرز و معيار «حكومت مسانخ» نيز بگذريم و تخفيف دهيم، و حكومتي شبيه حكومت ديگران را «اسلامي» بخوانيم، ديگر جاذبه اي براي يك نظام ديني باقي نخواهد ماند؟ و اين مطلبي قابل تأمل است، بلكه تأمل در آن تكليف است. و اين همان واقعيتي است كه اكنون تجربه بطور عجيبي ما را به همانجا رسانيده است.


پاورقي

[1] از سالهاي 1310 تا 1340 هجري شمسي، بتقريب.

[2] «سوره‏ي آل عمران» (3)، آيه‏ي 139.

بخشي از جمله‏ها و تعبيرهاي بالا، از ديگر نوشته‏هاي ناقابل اين بنده گرفته شده است؛ و در اينجا، به صورت «براعت استهلال» گونه‏اي، در مقام تحرير مقصود، بر قلم جاري گشت.

[3] و همان است که در اصطلاح علمي مي‏گوييم، «احکام ظاهري». و بسياري از «احکام مستنبطه»، احکام ظاهري است. و اين احکام در عصر غيبت (اگر از طريق اجتهادي درست و جامع شرايط علمي و عملي لازم استنباط شده باشد)، در حق مکلفين «احکام الله» به شمار مي‏آيد، و عمل به آنها «مجزي» است؛ ليکن چه کسي است که فرق آنها را با «احکام واقعي»، در همه‏ي ابعاد، نداند و آثار فوت احکام واقعي را ناچيز شمارد.