بازگشت

عاشورا فريادگر جامعه ي انقلابي توحيد و عدل


جامعه ي ما هر چه خود را به «عاشورا» نزديكتر بداند و پيوسته تر ببيند، مسئوليتش سنگين تر مي شود. جامعه ي اسلامي ايران، در اين روزگار، از سه نظر بايد پاسخگو باشد:

- از نظر قرآن...

- از نظر تشيع...

- از نظر انقلاب...

يعني بايد معيارهاي قرآني بر آن حاكم باشد، آنهم بر طبق تفسير ائمه ي طاهرين «ع»، آنهم در عملكردهاي انقلابي. انقلاب در ذات خود حقيقت بزرگي است، و چون به اسلام نسبت داده شود بسي بزرگتر و راستين تر و ژرفتر مي گردد، پس بايد داراي چنان وضعيتي باشد، كه همواره و همه جا بتوان از آن سخن گفت.

بيقين انسانهايي - و آگاهاني - در سراسر جهان ناظر چگونگيهاي موجود در اين جامعه و حاكم بر اين جامعه هستند، و هر چه در اينجا اتفاق بيفتد از چشم اسلام مي بينند، آنهم در جريان يك انقلاب...

مطرح كردن دين در زندگي، به معناي يك انقلاب كامل و جامع است، انقلابي كه با آن فرهنگ زندگي يك ملت - در بنياد خود -


دگرگون گردد و همه ي شئون آن - طبق معيارهاي ارزشي و انقلابي اسلام - از نو ساخته شود؛ پس انقلاب ديني - آنهم اسلامي - يعني يك انقلاب جامع در همه ي ابعاد:

- فرهنگي،

- علمي،

- اخلاقي،

- اقتصادي،

- سياسي،

- اجتماعي،

- قضايي،

- دفاعي و...

يك انقلاب ديني مي گويد، دين بايد بعنوان پايگاه حركت براي بشريت مطرح باشد. و اين ادعاي كوچكي نيست. و روشن است كه بدون انقلاب اقتصادي (و تحقق عدالت راستين - اقامه ي قسط)، انقلاب فرهنگي نيز تحقق نخواهد يافت. اين واقعيت الهي تاريخ را بارها يادآوري كرده ام، كه اينكه پيامبران «انقلاب فرهنگي» و «انقلاب اقتصادي» را با هم مطرح مي كرده اند، و در كنار «أن اعبدوا الله» موضوع بسيار مهم «أوفوا الكيل و الميزان» را پيش مي كشيده اند، براي همين است كه انقلاب فرهنگي بدون انقلاب در شئون ديگر زندگي (و از جمله شئون مهم و اثربخش معيشتي و اقتصادي، كه حيات و حركت و تقوي و سلامتي روحي و نشاط بدني و تربيت عقلي و شكوفايي استعدادي جامعه بسته به آن است)، چيزي است در حد شعار. اگر قرار باشد توانگران همانگونه توانگر


باشند (و هنوز توانگرتر)، و محرومان همانگونه محروم باشند (و هنوز محروم تر) چه انقلابي؟ سازندگيهاي متفاوت فرهنگي و تربيتي، بدون سازندگيهاي متفاوت اقتصادي و معيشتي امري است از مقوله ي دلخوش كن تصور و خيال.

اين سخن كه انقلاب اسلامي، حضور جديد اسلام را در زندگي انسان معاصر (اگر چه فقط مسلمانان) مطرح كرده است، بطور دقيق، به عملكردها بستگي دارد. دين را برخي به عنوان رابطه ي فرد با خداي متعال مطرح مي كنند، بدون در نظر گرفتن تأثيرگذاري بر روابط اجتماعي براي آن. و البته چنين تعريفي از دين و چنين قضاوتي در حق دين، درباره ي دين كامل و جامع اسلام، اشتباه محض است. دين اسلام داراي دو جريان توأم باهم و ادغام شده ي درهم است، يعني «تربيت» و «سياست»، كه در واقع هر دو در مرحله ي تحقق و عينيت يكي است. تربيت يعني «فرد سازي»، و سياست يعني «جامعه پردازي»؛ تا فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نمي شود، و تا جامعه پرداخته نشود فرد ساخته نمي شود.

و مسلم است كه هنگامي كه مي گوييم: «انقلاب اسلامي»، يعني مطرح كردن دين در همه ي شئون زندگي، چه فردي و چه اجتماعي، يعني دين با تأثير گذاري بر همه ي روابط اجتماعي. و روشن است كه يكي از بنيادي ترين و مؤثرترين روابط اجتماعي (هم در بعد مثبت و هم در بعد منفي)، روابط اقتصادي و معيشتي است و اين روابط وابسته است به چگونگي روابط سياسي و شكل واقعي مديريت، نه شكل شعاري و ادعايي آن. و از اينجاست كه ما مي توانيم بفهميم كه


«جاذبه ي انقلاب اسلامي» افزايش يافته است يا كاهش. اگر انقلاب به ساختن يك جامعه ي متناسب با اسلام، و نزديك به فضاي قرآني - با حذف تفاوتها و تبعيضها و فاصله هاي جهنمي - موفق گشته است، بيقين جاذبه ي آن رو به افزايش است، و اگر نه، نه. حاكميت اسلامي و جامعه قرآني بايد عناصر اصلي خود را دارا باشد تا جاذبه ي خويش را بگسترد. يكي از دو عنصر اصلي جامعه ي قرآني عدالت است.

انقلاب هنگامي انقلاب است كه به مسائل اصلي انسان معاصر - با معيارهاي انقلابي - پاسخ دهد. اگر بخواهيم جاذبه ي انقلاب اسلامي را گسترش دهيم بايد مسائل غير اصلي را در مرتبه ي دوم قرار دهيم، و در مرتبه ي نخست به مسائل اصلي انسان معاصر، در يك واحد، به عنوان نمونه (مثلا خود جامعه ي ايران)، با منطق انقلابي و عملكرد انقلابي پاسخ دهيم،آنگاه منتظر داشتن جاذبه هاي راستين و ماندگار در اين سوي و آن سوي باشيم، و يقين پيدا كنيم كه به اسلام - از راه شناساندن درست و عملي آن - خدمت كرده ايم، و براي انسان معاصر و زندگي معاصر - و سپس آينده - حامل پيام هستيم.

ما كه از نقطه ي قيام آفرين عاشورا آغاز كرده ايم بايد به همان نقطه باز گرديم: عدالت. اين انقلاب خود را حامل پيام عاشورا مي خواند، پس اكنون كه قدرت را در دست گرفته است بايد عامل به آن پيام باشد. حامل پيام بود (براي بسيج كردن شورانگيز مردم)، به منظور كسب قدرت، براي اجراي عدالت و قيام به «قسط» (ليقوم الناس بالقسط). اكنون بايد عامل به پيام باشد (براي حاضر نگاهداشتن


تعهدآميز مردم)، به منظور حفظ قدرت، براي اجراي عدالت و قيام به «قسط»...