بازگشت

عاشورا و بقاي اسلام


امام حسين «ع» بر همه ي انسانهاي پس از خود تا آخر تاريخ و بر همه ي بشريت وتمدنهاي پس از خود حق دارد، زيرا اگر امام حسين «ع» نبود عاشورا نبود، و اگر عاشورا نبود اسلام نمي ماند، و اگر اسلام نمانده بود تمدن اسلامي پديد نمي آمد تا مايه ي اصلي تمدنها و پيشرفتهاي بعدي و ظهور رنسانس در غرب بشود؛ و در آن صورت اين تمدن كنوني وجود نداشت.

آيا با وجود حكومتهايي سفاك و بي اعتقاد و تابع جاهليت، كه اصل وحي الهي و نبوت محمدي را منكر بودند، مانند حكومت يزيد و وليد بن يزيد بن عبدالملك... اسلام بر جاي مي ماند، و به سده ي


چهارم و پنجم مي رسيد، و آن تمدن شكوفا و سترگ پديد مي آمد، و آن علم و فرهنگ و ادبيات و اخلاق و حقوق و طب و شيمي و صنعت و فيزيك و رياضيات و تكنيك... سامان مي يافت تا بتدريج به دست غريبان افتد و تمدن كنوني آنان را پايه ريزي كند، و آنان را به آستانه ي «رنسانس» برساند، و از ظلمات و جهل و عقب ماندگي قرون وسطي رهايي بخشد؟ و اينها همه در تاريخ مسلم است [1] .

در اينجا براي جوانان و كساني كه به متون تواريخ مراجعه اي ندارند، و كم كم از شناختن واقعيات آن روزگار (و احوال و اوضاع دوران سلطنت اموي و اهداف امويان) دور شده اند، خوب است خلاصه اي آورده شود. فرزندان اميه كه خلافت اسلامي را تصاحب كردند، و با تفكر و عقيده ي وصايت و امامت (و اينكه پيامبر اكرم «ص»، خود جانشين و وصي داشته است و آن وصي را به عنوان پيشواي مسلمانان، پس از خود، به امر خداوند متعال معرفي كرده است، تا جامعه ي اسلامي را بر اساس ملاكهاي قرآني بسازد، و خود عالم به قرآن و عامل به قرآن باشد)، بشدت مبارزه مي كردند، در اين راه خونها ريختند و جنايتها كردند، كه يكي از آنها واقعه ي كربلاست. هدف اصليشان محو اسلام و از ميان بردن قرآن و حذف كامل دين خدا و نام محمد «ص» بود از صحنه ي زندگي، و باز گرداندن مردم به


دوران جاهليت.

در اين باره به اندازه ي يك كتاب چند جلدي مدرك و سند در تواريخ و مدارك اسلامي وجود دارد كه نمي توان اكنون آنها را مطرح ساخت. در اينجا به چندين اشاره و مطلب كوتاه بسنده مي كنيم و همانها واقعيات را تا حدودي مي نماياند:

رئيس بني اميه ابوسفيان بود. معروف است كه وي روزي خطاب به افراد قبيله ي خود چنين گفت:

يا بني امية! تلقفوها تلقف الكرة. [2] .

- اي فرزندان اميه! با خلافت اسلامي مانند توپ، بازي كنيد و آن را (در ميان خود نگاه داريد و) به يكديگر پاس دهيد.

اين جمله ي ابوسفيان در تاريخ معروف است. و مي بينيد كه اصلا، سخن از دين و خدا و معاد و عقيده و تعهد و عدالت و حق و انسانيت در كار نيست، بلكه سخن از فرصت طلبي است كه حال كه دسترسي به خلافت اسلامي (و نشستن در جاي آورنده ي وحي) پيدا كرده ايد و بر مسلمانان و سرزمينهاي اسلام استيلا يافته ايد، آن را همواره در ميان خود بچرخانيد و نگذاريد از دست شما خارج گردد.

ابوسفيان در اواخر عمر نابينا شده بود. ابن عباس مي گويد:

به خدا سوگند ابوسفيان يك منافق بود و بظاهر اظهار


مسلماني مي كرد. روزي در محفلي بوديم كه ابوسفيان - در روزگار نابينايي - در آنجا بود. علي «ع» نيز حاضر بود. در آن هنگام مؤذن شروع كرد به اذان گفتن، تا رسيد به جمله ي «أشهد أن محمدا رسول الله»، ابوسفيان گفت: در مجلس كس غيري هست؟ يكي از حاضران گفت: نه! ابوسفنان گفت: ببينيد، اين هاشمي (يعني حضرت محمد «ص») اسم خود را در كجا قرار داد و چگونه بالا برد. علي «ع» فرمود: خدا چشمان تو را در مصيبت بگرياند، خداوند اسم او را بالا برد، چنانكه خود فرموده است: «و رفعنا لك ذكرك، ما نام و آوازه ي تو را بلند كرديم». ابوسفيان گفت: خدا چشمان كسي را در مصيبت بگرياند كه به من گفت، در مجلس كس غيري نيست. [3] .

از اين نقلهاي تاريخي و مستند درباره ي ابوسفيان بسيار است. [4] .

اصل كيفيت مسلمان شدنش نيز دليل بر عدم اعتقاد اوست كه باز معروف است. و اما فرزندش معاويه، كسي است كه با اميرالمؤمنين «ع» - كه پس از عثمان حتي به قول اهل سنت نيز خليفه بود و اطاعتش واجب بود - آنگونه جنگيد، و پس از شهادت آن امام به دست ابن ملجم مرادي اظهار شادماني كرد، و چه بسيار از بزرگان شيعه را (كه همه از بزرگان اسلام و از عابدان و پرهيزگاران بودند مانند «حجر بن عدي») به شهادت رسانيد... [5] و نور چشم


پيامبر «ص»، و حجت خدا، و پشتوانه ي عظيم ارزشهاي اسلامي، امام حسن مجتبي را با سم شهيد كرد؛ و سرانجام مثل يزيد كسي را بر مسلمانان - به نام خليفه و جانشين پيامبر خدا - مسلط ساخت. و همين اقدام بس است براي روشن ساختن ماهيت او و اهداف او، بعنوان يكي از چند چهره ي شاخص بني اميه.

و آيا كافي نيست براي ويران كردن بنياد اسلام كه كسي مانند يزيد خليفه شود؟ آيا معاويه فرزند خود را نمي شناخت؟ [6] آيا با وجود اشخاص بزرگ و متعهدي در ميان امت، كه پاره اي خود از اصحاب پيامبر «ص» بودند و پيامبر اكرم را درك كرده بودند - صرفنظر از حضرت امام حسين «ع» - درست بود كه معاويه آنهمه جنايت مرتكب شود (از جمله شهيد كردن امام حسن مجتبي «ع» - و كشتن حجر بن عدي، و كشتن بسياري ديگر از بزرگان صحابه و شيعه)، تا براي مثل يزيد كسي از مسلمانان بيعت بگيرد؟ و آيا چرا «اصل شوري» را زير پا گذاشت؟ آيا در واقع به چه چيز معتقد بود و به چه چيز متعهد؟

مورخان معتبر نقل كرده اند كه حسن بصري مي گفته است:

معاويه چهار كار كرد، كه تنها يكي از آنها بس است كه او را به هلاكت ابدي برساند:


1 - مسلط شدن بر امت اسلام با فرصت طلبي، به كمك اشخاصي سبكسر و بي شخصيت و اختصاص دادن حكومت به خود، بدون مشورت و نظر خواهي از مردم، با اينكه هنوز، جمعي از اصحاب پيامبر «ص» و صاحبان فضيلت در ميان مردم بودند؛

2 - به خلافت رساندن فرزندش يزيد، آن ميگسار باده پرست فاجر فاسد (تعبيرهاي حسن بصري)؛

3 - زياد بن ابيه (زنازاده) را فرزند پدر خويش قرار دادن، بر خلاف سخن پيامبر «ص» كه فرموده بود: «فرزند از آن زناشويي شرعي است، و جزاي نابكار سنگ است».

4 - كشتن حجر بن عدي؛ واي بر معاويه از كشتن حجر و ياران حجر (اين جمله را دوبار گفته است). [7] .

اما يزيد بن معاويه، تأملي كوتاه در گفته ها و اعمال او - و گفته هاي بزرگان تاريخ اسلام درباره ي او - كافي است كه مقاصد او را روشن كند. او در سخنان و اشعار چندي كه از وي نقل شده است، دين و وحي و قرآن را انكار كرده است. و اما در عمل، چه از اين بالاتر كه پسر پيامبر «ص» را شهيد كند، و سر بريده ي او را در طشت طلا گذارد،


و بر لبان او چوب بزند، و خاندان پيامبر «ص» را آنگونه اسير كند و در شهرها و بيابانها بگرداند. آيا چنين كسي به اين پيامبر و اين دين و اين قرآن اعتقاد دارد؟ و حافظ دين و قرآن خواهد بود؟

و يزيد همان كسي است كه جمعي از لشكر او، به دستور او، مردم مدينه را قتل عام كردند، و سپس به غارت شهر پرداختند، و اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر خود مباح ساختند، و لشكر فاسد يزيد - كه مانند خود او بودند - به اعمال منافي عفت دست يازيدند، و دست تعدي بر اموال و اعراض مسلمانان گشودند، و فساد و بي شرمي را به نهايت رساندند تا جايي كه در مسجد پيامبر «ص»... [8] همچنين اين لشكر سپس به مكه رفتند، و به هنگام درگيري با عبدالله بن زبير خانه ي خدا را نيز به منجنيق (توپ جنگي قديم) بستند و آن را ويران ساختند.

بسياري از بزرگان مسلمين به معاويه تذكر دادند (و حتي سخناني تند به او گفتند)، تا يزيد را بر اسلام و مسلمانان مسلط نسازد، از جمله احنف بن قيس، [9] كه در ضمن سخناني خطاب به معاويه گفت:

... تو از همه بهتر يزيد را مي شناسي، كه شب و روز به چه چيز سرگرم است، و در پنهان و آشكارا چه مي كند، و چه


عنصري است و چكاره است... اگر يزيد را بر حسن «ع» و حسين «ع» مقدم بداري - و تو خوب مي داني اين دو بزرگوار از چه عظمتي برخوردارند - در نزد خدا هيچ عذري نداري... [10] .

و هنگامي كه اهل مدينه ي منوره - مركز سياسي و اجتماعي و فرهنگي اسلام در آن روزگار، و شهر انصار و اصحاب - تني چند از بزرگان خود (از جمله، عبدالله غسيل الملائكه، عبدالله بن ابي عمرو مخزومي، منذربن زبير و...) را براي شناسايي يزيد به دمشق فرستادند، آنان پس از ديدن و آزمودن يزيد، هنگامي كه به مدينه بازگشتند گفتند:

ما از نزد كسي مي آييم كه دين ندارد، مي مي آشامد، سرگرم نوازندگي و عياشي با دختران ترانه خوان است، سگ بازي مي كند، و همدم دزدان و اوباش است... [11] .


پاورقي

[1] در اين باره، يعني مديون بودن علم و تمدن جديد به اسلام و مسلمين مقاله‏ها، رساله‏ها و کتابهاي فراواني نوشته شده است، و شمار قابل توجهي به دست خود محققان و مورخان غربي. رجوع کنيد به «دانش مسلمين»، و کتابنامه‏ي پايان آن (ص 385 -367)، که در اين بخش، 150 کتاب و مقاله در اين خصوص معرفي شده است.

[2] «سفينة البحار» ج 1، ص 633.

[3] «سفينة البحار» ج 1، ص 633.

[4] «الغدير» ج 3، ص 254 - 249 ديده شود، نيز: ج 10، ص 84 - 80.

[5] جمعي از کساني را که معاويه به جرم محبت علي «ع» و پيروي از آن امام کشت، از اصحاب پيامبر «ص» بودند. شرحي مستند از اين جنايات عجيب را در کتاب «الغدير» ج 11 ملاحظه کنيد.

[6] خوب هم مي‏شناخت. او در نامه‏اي که به مناسبتي به پسر خود يزيد نوشته است، وي را به عنوان فردي ميگسار، تارک نماز، داراي عيوب، مرتکب گناهان، بي‏شرم و بي‏شخصيت ياد کرده است. «صبح الأعشي» ج 6 ص 387؛ «الغدير» ج 10، ص 256.

[7] «تاريخ ابن‏عساکر دمشقي» ج 2، ص 381؛ «تاريخ طبري» ج 6، ص 157؛ «کامل ابن‏اثير» ج 4؛ ص 209؛ «تاريخ ابن‏کثير» ج 8، ص 130؛ «محاضرات راغب اصفهاني» ج 2 ص 214؛ «النجوم الزاهرة» ج 1، ص 141 - مآخذ در «الغدير» ج 10، ص 225. براي شناخت مستند اين عنصر اموي به جلد دهم و يازدهم «الغدير» و بحثهاي بسيار مهم، و اسناد و مدارک فراوان آنها مراجعه کنيد.

[8] رجوع شود به کتاب «مروج الذهب»، تأليف مورخ اسلامي معروف، علي بن حسين مسعودي بغدادي مصري (م: 346 ق)، نيز کتاب «تتمة المنتهي»، تأليف مورخ و محدث موثق، حاج شيخ عباس قمي (م: 1359 ق). ص 39.

[9] احنف بن قيس تميمي (م: 67 ق)، از بزرگان و سران عرب در آغاز اسلام، و معروف به بزرگي و دليري و زبان آوري و حلم و فرزانگي.

[10] «الغدير» ج 10، ص 233 و 255.

[11] «الغدير» ج 10، ص 233 و 255.