بازگشت

سرآغاز


يكي از نشانه هاي بسيار سترگ رسالتهاي بزرگ، جداسازي «حق» از «باطل» است، در همه ي نمودهاي حق و همه ي نمودهاي باطل. هنگامي كه بنابر زمينه ها و علتهايي حق پوشيده گشت، و كساني با بهره جويي از اين نام پيش افتادند،همواره نيروي حق كنار مي رود و جولان باطل مي گسترد. و اگر حق از پايگاه عظيم و خورشيدي خويش فروافكنده شد، و باطل ميدان دار گشت، براي زندگي و انسان چه ارزشي بر جاي خواهد ماند؟

اينجاست كه رسالت داران بزرگ، و خورشيد سازان قرون و اعصار آرام نمي گيرند، و براي زدودن سياهيهاي باطل به پا مي خيزند، تا فروغ دامنگستر حق دوباره جان گيرد و بر پهنه هاي زيست انساني بتابد، و خردها را روشن سازد، و جانها را زنده كند، و حيات حيواني و


منحط را به حيات انساني و متعالي بدل سازد.

از آغاز سلطنت اموي در دمشق، همه گونه زمينه سازي فراهم آمد - بجز آنچه امويان از آن پيش كرده بودند كه در تاريخ معروف است - تا حق از پايگاه عظيم خود فروافتد، و فروغ آن نابود گردد، و باطل ميدان دار و حاكم باشد، جاهليت بازگردد و «حزب اموي»پيروز شود.

به خلافت رسيدن يزيد (با كوششهاي مزورانه، و تهديدها و تطميعهاي دربار اموي دمشق، و به شهادت رساندن بزرگان اسلام، و چه بسا دخالت مرموز ايادي دربار بيزانس، دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن)، بزرگترين دليل وقوع اين فاجعه ي بزرگ بود، يعني فروافكندن حق و نشاندن باطل به جاي آن، محو اسلام قرآني و باز گرداندن جاهليت سفياني...

در تاريخ بشر هيچگاه فاجعه اي به اين عظمت رخ نداده بود، كه كسي مانند يزيد پسر معاويه، در جاي كسي مانند پيامبر آخر الزمان و آورنده ي قرآن، حضرت محمد بن عبدالله «ص» بنشيند، و به نام خليفه و جانشين پيامبر خدا و نماينده ي «نظام قرآني» و مجري احكام قرآن بر مردم حكم راند، و سرنوشت اسلام و مسلمانان را تعيين كند؛ موجود پست و بي مقدار، در جاي بزرگترين انسان كامل سده ها و اعصار، اسيري در دست شيطان، در جاي تلاوتگر آيات قرآن، و فريادگر توحيد و عدل و احسان، نقطه ي سياهي سراسر پستي و تباهي، در جاي خورشيد فروغ گستر آفاق تعالي و آگاهي، خميره اي از ضلال جاهليت، در جاي اشعه ي زلال هدايت... و روشن است كه پيامد اين سقوط بزرگ چيست: از ميان رفتن همه ي آثار تربيت قرآني و شيوع


يافتن همه ي اوضاع منحط جاهلي.

و در چنان هنگامه اي - هنگامه ي زوال ارزشها و افول آثار جهادها و شهادتها - چه جاي زندگي و سكوت بود، در آن تباهستان تباهيزار حاكميت يزيدي، و فجور و انحطاط و نيرنگ اشرافيت مشرك جاهلي... كه «لعبت هاشم بالملك...» را در گوشها مي خواندند...؟! و آيا آن چه كس بود كه مي بايست پرچم خورشيد را برافرازد، و قله هاي كهكشان قرآني را پرتوافشان سازد، آيا حسين «ع» زنده باشد و اسلام مرده؟ آيا پسر علي و فاطمه «ع» جان داشته باشد و قرآن به صورت جسمي بيجان درآمده؟ اين چگونه ممكن است؟ عالم مصري، شيخ محمد محمد مدني درست مي گويد كه فريادي از درون هماره حسين «ع» را مخاطب قرار مي داد كه «اي فرزند پيامبر، تو مرد ميدان اين مبارزه اي!».

و آن امام شهيدان خود چنين مي گفت:

اني لا أري الموت الا سعادة، و لا الحياة مع الظالمين الا برما. [1] .

- من اكنون خوشبختي را در مرگ مي بينم، و از زندگي با اين ستمگران به تنگ آمده ام.

و مي گفت:

اللهم انك تعلم أنه لم يكن ما كان منا، تنافسا في سلطان و لا


التماسا من فضول الحطام، و لكن لنري المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح في بلادك، و يأمن المظلومون من عبادك و... [2] .

- خداوندا! تو خود مي داني كه قيام ما براي آن نيست كه به حكومتي برسيم يا چيزي از مال و متاع دنيا به چنگ آوريم، بلكه ما مي خواهيم راه روشن دين تو را به همگان نشان دهيم، و شهرها و آباديها را از چنگ فساد رها سازيم، تا مظلومان ستمكش نجات يابند و...

پس رسالت جداسازي حق از باطل و عدل از ظلم به منظور پايداري حق و عدل و نابودي باطل و ظلم - همواره - رسالتي عظيم است، و عاشوراي عظيم تجلي تام اداي اين رسالت است. به هر اندازه فاجعه ي قرار گرفتن يزيد در جاي حضرت محمد «ص» بزرگ است، و ظلمات آفرين، و جاهليت زنده كن، به همان اندازه حركت بيداري آفرين عاشورا بزرگ است... عاشورا دست بلندي است كه از افق شهادت كربلا برآمد، و تا قله ي خورشيد فرا رفت، و تا هماره ي تاريخ بر فراز ماند، و سياهيهاي جاهليت از نو جان يافته را - در همه ي ابعاد الحاد و ظلم و فجور و ضلالت و بي خبري - از چهره ي خورشيد اسلام و قرآن فرو شست. عاشورا فريادي است كه براي هميشه خواب غفلت را از سرهاي شورگستران آباديها و افقها بيرون كرد. عاشورا براي هميشه حق را از باطل جدا ساخت، تا ديگر يزيديان عصرها نتوانند، با پوشش اسلام، جاهليت را زنده سازند، چه جاهليت كهن و چه جاهليت نو.


و سرانجام، خورشيد حق از مشرق تابناك عاشورا، طلوعي جاودان كرد. و اين حق كه مي گوييم - چنانكه اشاره كرديم - شامل همه ي نمودها و مظاهر حق است، پس عدل را نيز بخوبي در برمي گيرد، كه عدل حق است و ظلم باطل. شهيدان راه حق و عدل - تا هميشه و در هر جا - سرود خوانان عصر عاشورايند، كه در افقهاي زلال خويش، محو تجليات آن خورشيد كه در عصر عاشورا بر سر نيزه طلوع كرد (و هماره در اين طلوع باقي است)، بانگ در بانگ، براي جاودانگي حق و عدل سرود مي خوانند... و فرشتگان، بال در بال، به سرود آنان گوش مي دهند، و شهيدان فردا - هر فردا - را مي پرورند... و عاشورا، به نام يك «مكتب جاويد»، يك «دانشگاه عالي»، پيوسته شاگرد و دانشجو مي پذيرد، و معلم و استاد تربيت مي كند... تا بشريت - همه ي بشريت - را به بلوغ والاي انساني صعود دهد...

و عاشورا كه با هيج حاكميتي بيعت نكرد، مي رود تا با مهدي «ع» بيعت كند، و در نماز فلسطين تكبير گويد: الله اكبر...



پاورقي

[1] «تحف العقول» ص 176 (چاپ بيروت).

[2] «تحف العقول» ص 172.