بازگشت

احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (عنكبوت: 2)


آيا مردمان مي پندارند همين كه بگويند ايمان آورديم ، آزمايش نشده واگذاشته خواهند شد ؟.

عمر كه از سوي پسر زياد مأمور جنگ با حسين شد، پسر سعد ابي وقاص است. سعد فاتح جنگ قادسيه و يكي از ده تني است كه مي گويند پيغمبر چون درگذشت از آنان راضي بود. هنگام درگيري مسلمانان با سپاهيان ايران سعد با آنكه بيمار بود جنگ را رهبري كرد. در سريه ي عبيدة بن حرث نخستين تير را او به اردوي قريش افكند و گفته اند تير او اولين تير بود كه در اسلام به اردوي دشمن افكنده شد. [1] سعد در آن جنگها براي رضاي خدا و براي ياري دين و پيغمبر اسلام مي جنگيد . اما هنوز نيم قرن از اين تاريخ نگذشته است كه مي بينيم پسر وي آماده ي قلع و قمع و سركوبي پسر پيغمبر شده است و چون آماده ي حمله مي شود همان جمله را كه گويند پدر وي در جنگ قادسيه گفت بر زبان مي آورد « اي لشكر خدا سوار شويد و مژده باد شما را [2] « آيا پسر سعد نمي دانست


با كه مي جنگد و براي كه مي جنگد؟ آيا آن چه را مي گفت باور داشت يا به درجه اي از گستاخي رسيده بود كه از گفتن چنين جمله اي شرم نمي كرد؟ هيچ بعيد نيست زيرا رفتاري كه كرد از گفتارش زشت تر بود، يا آنكه تاريخ نويسان بعدي چنين جمله اي را افزوده اند؟ خدا مي داند. اما يك چيز مسلم است و آن اينكه اجتماع نيمه ي دوم قرن اول هجري بدرجه اي از سقوط رسيده بود كه چنين گفتارها و كردارها براي آنان نه تنها هيچ گونه زشت نمي نمود بلكه تا حدي هم طبيعي بنظر مي رسيد. سران قوم يك چيز را مي خواستند ؛ رياست . فرمانبرداران نيز يك چيز را مي خواستند رضايت اين فرماندهان را . عمر مي توانست اين مأموريت را نپذيرد. اگر نمي پذيرفت عبيدالله با او كاري نداشت چه ده ها تن ديگر آماده ي پذيرفتن چنين مأموريتي بودند. اما كمتر كسي است كه چون امتحان پيش آيد پايش نلغزد. شايد اين مردم در آغاز گمان نمي كردند كار به اينجا بكشد و بخيال خود مي خواستند كوشش كنند تا كار را از راه صلح پايان دهند. ولي چنين توهمها خود فريفتن بود. عمر ، حسين را خوب مي شناخت و مي دانست او مرد سازش نيست.

پس از آنكه نخستين گفتگو بين او و امام صورت گرفت نامه اي به پسر زياد نوشت كه خدا را شكر كه فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست حسين حاضر است يكي از سه راه را بپذيرد:

1. به مكه رود و چون يكي از مسلمانان زندگي كند.

2. به سرزميني جز حجاز و عراق برود.

3. به شام برود و با يزيد بيعت كند.

بدون شك قسمت سوم اين پيشنهاد درست نيست و چنانكه بعض مورخان نوشته اند پسر سعد بخاطر طفره رفتن از جنگ و شانه از زير بار مأموريت خالي كردن آن را افزوده است اما آنچه طبري در يكي از روايتهاي خود نوشته طبيعي تر به نظر مي رسد كه عمر سعد پس از


مذاكرات خود با حسين به ابن زياد نوشت: « از حسين پرسيدم چرا به اينجا آمده اي؟ گفت مردم اين شهر از من دعوت كردند كه نزد آنان بيايم حالا اگر شما نمي خواهيد برمي گردم. » [3] پسر زياد گفت: « حالا كه چنگال ما به او بند شده است مي خواهد خود را خلاص كند ولي چنين چيزي ممكن نيست» . و در پاسخ اين نامه بود كه نوشت كار را بر حسين سخت بگير و آب را به روي او و يارانش ببند مگر اينكه حاضر شوند با شخص من به نام يزيد بيعت كنند.



پاورقي

[1] ابن‏هشام ، ج 2 ، ص 224.

[2] طبري، ج 7 ، ص 317.

[3] طبري ، ج 7، ص 311.