بازگشت

امام كسي است كه به حكم قرآن رفتار و عدالت را اجرا كند و ...


همين كه شمار نامه ها از مقدار متعارف گذشت، حسين لازم ديد عراقيان را بيش از اين در حالت انتظار نگذارد. پاسخي بدين مضمون براي سران كوفه نوشت: «هاني و سعيد آخرين فرستادگاني بودند كه نامه هاي شما را براي من آوردند. به من نوشته ايد نزد ما بيا كه رهبري نداريم. شايد با آمدن تو به راه راست برويم و حق را به چنگ آوريم . من برادر و پسرعمويم را كه بدو اعتماد دارم نزد شما مي فرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما مي گذرد خبر دهد. اگر به من نوشت سران و خردمندان شما با آنچه در نامه هاتان نوشته ايد همداستان اند نزد شما خواهم آمد. به جان خود سوگند مي خورم امام كسي است كه مطابق قرآن رفتار كند، و عدالت را اجرا نمايد و حق را بپايد و خدا را بر خود ناظر بداند.»

از اين جمله ي كوتاه عكس العمل حسين (ع) را در مقابل خواست مردم مسلمان مي توان دانست «امام كسي است كه به حكم قرآن رفتار كند و خواهان عدالت باشد. » حسين همچون پدرش در سراسر زندگي


عدالت را مي خواست. از نخستين روز زمامداري معاويه بيعت او را نپذيرفت چه معاويه ستمكار بود و شايستگي رهبري مسلمانان را نداشت، اما چون برادرش پس از مشاهده ي نيرنگ و مكر پيروان خود با معاويه آشتي كرد او نيز اين آشتي را پذيرفت و نخواست وحدت مسلمانان را بهم زند. زيرا حسن را امام مسلمانان مي دانست و با او مخالفت نمي كرد. اكنون كه معاويه مرده و يكي از بزرگترين ايالتهاي اسلامي از حكومت تازه بيزار است و آمادگي خود را براي ياري او اعلام داشته است نبايد آرام بنشيند. حسين همچون پدرش مرد دين بود نه مرد سياست سازشكارانه، و دين را همان مي دانست كه جدش از نخستين روزهاي دعوت خود اعلام كرد: اجراي عدالت با گرفتن حقوق ضعيفان از متجاوزان . در حالي كه در سراسر قلمرو اسلامي آن روز نشاني از اين عدالت ديده نمي شد. تشريفاتي كه بنام دين در مسجدهاي مكه و مدينه و دمشق و كوفه و بصره انجام مي گرفت چندان بهتر از مراسمي نبود كه عرب پيش از بعثت محمد در مسجد الحرام در كنار خانه ي كعبه انجام مي داد. تشريفاتي بي روح براي مردم فريبي يا خود را فريفتن. او در قيام خود خدا را مي خواست و پس از خدا مردم را مي خواست. او مي ديد آنچه خداي اسلام به نام عبادت بر مسلمانان واجب ساخته به خاطر آن است كه آنان را مسلماناني پاكدل ، پاك اعتقاد و مسلمان دوست بار آورد تا آنچه را كه روح اسلام خواهان آن است تحقق يابد. از نظر او دين در نماز جمعه و خطبه ي آن كه تمام كوشش خطيب صرف مي شود تا جمله ها با سجع و قافيه ادا گردد خلاصه نمي گشت . او دين را را سنت خدا مي دانست كه بايد در اجتماع مردم جاري باشد. سنتي كه در آن مردم با يكديگر برابرند و هيچ نژادي بر نژاد ديگر برتري ندارد. اكنون كه سنت مرده و بدعت زنده شده است و او مي تواند اين منكر را دگرگون كند نبايد


صبر كند. جد او گفته است: «كسي كه منكري را ديد اگر توانايي دگرگون كردن او را دارد بايد بكوشد و آن را نابود سازد» . پس او بايد پوشش ريا و تزويري را كه فرزند و نوه ي ابوسفيان بر روي مسلماني كشيده و دين را حكومتي نژادي به مردم شناسانده اند كه در آن حكومت، قريش والاتر از ديگران اند، بدرد و چهره ي حقيقي اسلام را كه پس پرده هاي اين تشريفات دروغي است آشكار كند. در راه او مشكلاتي بود ، مشكل شكست و بالاتر از آن خطر مرگ. او بهتر از هر كسي اين مشكلات را مي ديد . هيچ نيازي نيست كه بگوييم جبرئيل از جانب خدا به پيغمبر خبر داد كه پسر دختر او در كربلا كشته خواهد شد. هيچ نيازي نيست كه بدست و پا بيفتيم و با توجيه هاي درست يا نادرست كلمات منسوب به امام را كه در آن از كشته شدن خود خبر داده است تأويل و يا رد كنيم. تيزبيني او در نگرش پايان كار و تجزيه و تحليل حوادث ، از برادرش محمد حنفيه و پسر عباس و فرزدق شاعر و عبدالله مطيع كه در مدينه و مكه و راه حجاز به عراق او را از مردم كوفه بيم دادند، كمتر نبود. او مي دانست پايان كار چه خواهد بود. آن قطعه هاي كوتاه و تك بيتي ها و جمله هاي فشرده كه گاهگاه بر زبان مي آورد و هر يك چون گوهري بر تارك آزادگي مي درخشد، نشان دهنده ي اين آگاهي است. او مثل اينكه پيمان شكني مردم كوفه را بچشم مي ديد كه مي گفت «مردم بنده ي دنيايند، دين را تا آنجا مي خواهند كه كار دنيا را با آن سر و صورتي دهند و چون روز امتحان پيش آيد دين داران اندك خواهند بود. » آن روز هم كه مردم مدينه علي را به خلافت برگزيدند، وي بهتر از هر كسي مي دانست چه مشكلاتي پيش رو دارد، مي دانست كه چه اندازه دشوار است اجتماعي را كه سراسر دچار نابساماني است سامان دهد. اما او مسلماني واقعي بود كه هيچگاه به خاطر آسايش خود صلاح را ناديده نمي گرفت.


چون ديد مهاجر و انصار بر او گرد شدند و با وي بيعت كردند، زمامداري را پذيرفت . حسين نيز فرزند اين پدر بود. او هرگز نمي توانست مردمي را كه نيازمند رهبري او هستند رها كند، از ترس اينكه مبادا كشته شود و قيامش به نتيجه نرسد . او سياست پيشه اي نبود كه براي به دست آوردن حكومت برخاسته باشد. مسلمان بود، مسلماني غمخوار مسلمانان . كاري كرد كه از مسلماني آزاده چون او انتظار مي رفت . بايد دعوت اين مردم را بپذيرد، نزد آنان برود و بر آنهاست كه به حكم اين پيمان كه با او مي بندند تا پايان كار در كنار وي بايستند . اين مردم با نامه هاي بسيار كه براي وي فرستاده بودند حجت را بر او تمام كردند. اگر امروز و فردا مي كرد ، اگر از مرگ مي ترسيد و دست يزيد و كارگذاران او را در آزار مردم باز مي گذاشت ، نزد خدا چه جوابي داشت؟

نقطه ي اختلاف ما با بعضي مورخان و جامعه شناسان قديم و امروز - مسلمان يا غير مسلمان - در همين جاست. آنها به قيام حسين از ديده ي سياست مي نگرند در حالي كه او از اين قيام دين را مي خواست. فراموش نمي كنم شبي را كه با استاد سالخورده ي مصري دكتر عبدالله عنان استاد تاريخ، بر بالكن مهمانخانه ي شهر تلمسان [1] در الجزاير نشسته بوديم، سخن از كربلا و نهضت حسين به ميان آمد، اين پيرمرد مسلمان سالخورده كه عمر خود را در تاريخ اسلام سپري كرده است ، چه ناسنجيده سخني گفت: « چرا به حسين لقب ابوالشهدا داده اند؟ او شهيد نيست تا چه رسد كه سالار شهيدان باشد. او مردي بلند پرواز بود كه خود را به كشتن داد!! » همين كه نام «ابوالشهدا» را بر زبان آورد دانستم متأسفانه سينه ي اين استاد كه آفتاب عمرش بر لب بام رسيده از


حسد هم پيشه ي خود خالي نيست. و بيش از ابوالشهدا، از مؤلف ، ابوالشهدا دلي پر دارد! . ابوالشهدا را نويسنده ي مشهور مصري عباس عقاد نوشت. اين كتاب در سراسر قلمرو اسلامي عربي و به خصوص كشورها و منطقه هاي شيعه نشين جايي باز كرد. به فارسي هم ترجمه شد. و عقاد شهرتي بيش از آنچه داشت يافت. معلوم شد گله ي استاد عنان بيشتر به خاطر عقاد است تا از كسي كه كتاب به نام او نوشته شده . دنباله ي سخن به خليفه ها و حكومتهاي اموي چون معاويه و عمر و ابن عاص كشيده شد، در پايان ديدم استاد عنان و همفكران او به جنگهاي جمل، صفين، و نهروان و كربلا از ديده ي كشورگشايي مي نگرند نه دين خواهي ، به اين جنگها خرده مي گيرند چون تنها به يك روي كار چشم دوخته اند - حكومت - آن هم به هر صورت كه باشد و آنچه بدان نمي نگرند دين است. يا به عبارت ديگر مي گويند قدرت طبقه ي فرمانفرما به هر صورت كه ممكن است بايد حفظ شود، بر سر اكثريت محروم چه پيش آيد، ابدا مورد اعتناي ايشان نيست .

اما علي و فرزندش حسين به فكر حكومت نبودند. چرا؟ چون مردم آنان را براي چنين كاري نمي خواستند . مردم كوفه به حسين نوشتند حاكم پيشين بيت المال مسلمانان را بر توانگران قسمت كرد و مستمندان را از آن محروم ساخت. به او نوشتند يك تيره از عرب - بي جا و بدون استحقاق - خود را از ديگر عرب و مسلمانان برتر خوانده است، و اين خلاف نص كتاب خداست ، تو بايد بيايي ما هم ترا ياري مي كنيم تا اين بدعتها از ميان برود. او هم همين را مي خواست. شكايت حسين از دوره ي حكومت معاويه اين بود كه بدعت زنده شد و سنت مرد. اگر ياور پيدا شد بايد سنت را زنده و بدعت را نابود كرد. پايان چه باشد؟ با خداست. اگر حساب پايان نگري سياسي در پيش بود محمد نيز نبايد به تنهايي برابر بزرگان حجاز برخيزد و آنان را از بت پرستي باز


دارد، علي نبايد طلحه و زبير را از خود برنجاند تا از او جدا شوند و به روي او برخيزند . حساب تقوي و دين چيزي است و حساب حكومت و رياست جيز ديگر. گذشته از اين حسين از كينه ي يزيد نسبت بخود اطلاع داشت. آن نامه كه يزيد در نخستين روزهاي حكومت خود به فرماندار مدينه نوشت كه: «حسين را رها مكن تا بيعت كند و اگر بيعت نمي كند او را بكش. » نشان مي داد كه حاكم دمشق دست از او برنمي دارد . در مكه بماند يا مدينه او را خواهد كشت. براي همين بود كه به پسر زبير گفت در مكه نمي مانم چه مي ترسم مرا در حرم امن خدا بكشند و با كشته شدن من حرمت اين خانه ضايع شود. همچنين نهايت كوتاه فكري و يا بدبيني در تحليل حوادث تاريخي است كه بگوييم حسين چنان به پيروزي خود در عراق اطمينان داشت كه زن و فرزند خويش را همراه خود حركت داد. ابدا چنين نيست. او مي دانست همان خطري كه در مكه او را تهديد مي كند پس از رفتن وي به عراق، به سراغ بازماندگان او خواهد آمد. ولي با اين تفاوت كه اگر در مكه بمانند حاكم مكه آنان را مي كشد و يا به زندان مي افكند و اين ضايعه هيچ گونه عكس العملي به دنبال نخواهد داشت. در صورتي كه خواهيم ديد اثري كه سخنان خواهران وي در اجتماع كوفه و شام نهاد كمتر از اثر كشته شدن خود او نبود.



پاورقي

[1] تلمسان مرکز ايالتي به همين نام است . شهري است سرسبز داراي باغستانهاي فراوان حدود يکصد هزار تن سکنه دارد.