بازگشت

صباحي كاشاني






افتاد شامگه بكنار افق نگون

خور چون سر بريده ازين طشت واژگون



افكنده چرخ مغفر زرين و از شفق

در خون كشيد دامن خفتان نيلگون



اجزاي روزگار ز بس ديد انقلاب

گرديد چرخ بي حركت خاك بي سكون



كند امهات اربعه ز آباي سبعه دل

گفتي خلل فتاد بتركيب كاف و نون



آماده ي قيامت موعود هر كسي

كايزد وفا بوعده مگر مي كند كنون



گفتم محرم است و نمود از شفق هلال

چون ناخني كه غمزده آلايدش بخون



يا گوشواره ي كه سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزاي شه دين كند برون



يا ساغريست پيش لب آورده آفتاب

بر پادشاه تشنه لبان كرده سر نگون



جان امير بدر و روان شه حنين

سالار سروران سر از تن جدا حسين



افتاد رايت صف پيكار كربلا

لب تشنه صيد وادي خون خوار كربلا



آن روز روز آل نبي تيره شد كه تافت

چون مهر از سنان سر سردار كربلا



پژمرده غنچه لب ميگونش از عطش

وز خون آب خورده خس و خار كربلا


لخت جگر نواله ي طفلان بي پدر

وز آب ديده شربت بيمار كربلا



ماتم فكند رحل اقامت دميكه خواست

بانگ رحيل قافله سالار كربلا



شد كار اين جهان زوي آشفته تا دگر

در كار آن جهان چكند كار كربلا



گويم چه سر گذشت شهيدان كه دست چرخ

از خون نوشته بر در و ديوار كربلا



افسانه كه كس نتواند شنيدش

يا رب بر اهل بيت چه آمد ز ديدنش



چون شد بساط آل نبي در زمانه طي

آمد بهار گلشن دين را زمان دي



يثرب بباد رفت بتعمير ملك شام

بطحا خراب شد بتمناي ملك ري



سر گشته بانوان حرم كرد شاه دين

چون دختران نعش به پيرامن جدي



نه مانده غير او كسي از ياوران قوم

نه زنده غير او كسي از همرهان حي



آمد بسوي مقتل و بر هر كه مي گذشت

مي شست ز اب ديده غبار از عذا روي



بنهاد رو بروي برادر كه يا اخا

در بر كشيد تنگ پسر را كه يا بني



غمگين مباش كامد اينك مت از قفا

دلشاد باش مي رسمت اين زمان ز پي



آمد بسوي معركه آن كه زبان گشود

گفت اين حديث و خون ز دل آسمان گشود



منسوخ شد مگر بجهان ملت نبي

يا در جهان نمانده كس از امت نبي



ما را كشند و ياد كنند از نبي مگر

از امت نبي نبود عترت نبي



حق نبي چگونه فراموش شد چنين

نگذشته است اين قدر از رحلت نبي



اينك به خون آل نبي رنگ كرده اند

دستي كه بود در گرو بيعت نبي



يا رب تو آگهي كه رعايت كسي نكرد

در حق اهل بيت نبي حرمت نبي



اين ظلم را جواب چه گويند روز حشر

بر كوفيان تمام بود حجت نبي



ما را چو نيست دست مكافات داد ما

گيرد ز خصم حكم خود و عترت نبي



بس گفت اين حديث و جوابش كسي نداد

لب تشنه غرق خون شد و آبش كسي نداد


چون تشنگي عنان ز كف شاه دين گرفت

از پشت زين قرار بر وي زمين گرفت



پس بيحيائي آه كه دستش بريده باد

از دست داد دين و سر از شاه دين گرفت



داغ شهادت علي ايام تازه كرد

از نو جهان عزاي رسول امين گرفت



در طشت مجتبي جگر پاره پاره ريخت

پهلوي حمزه چاك ز مضراب كين گرفت



هم پاي پيل خاك حرم را بباد داد

هم اهرمن ز دست سليمان نگين گرفت



از خاك خون ناحق يحيي گرفت جوش

عيسي ز دار راه سپهر برين گرفت



گشتند انبيا همه گريان و بوالبشر

بر چشم تر ز شرم نبي آستين گرفت



كردند پس به نيزه سري را كه آفتاب

پوشيد در سحاب رخ زرد از حجاب



شد بر سر سنان چو سر شاه تاجدار

افكند آسمان بزمين تاج زرنگار



افلاك را ز سيلي غم شد كبود روي

آفاق را ز اشك شفق سرخ شد كنار



از خيمه ها ز آتش بيداد خصم رفت

چون از درون خيمگيان بر فلك شرار



عريان تن حسين و بتاراج داده چرخ

پيراهني كه فاطمه اش رشته پود و تار


نگرفته غير بند گران دست او كسي

آن ناتوان كز آل عبا مانده يادگار



رخ ها بخون خضاب عروسان اهل بيت

كشتند بي جهاز بجمازها سوار



آن يك شكسته خار اسيريش بر جگر

و اين يك نشسته گرد يتيميش بر عذار



كردند رو بكوفه پس آن كه ز خيمگاه

وين خيمه كبود شد از آهشان سياه



چون راهشان بمعركه كربلا فتاد

گردون بفكر شورش روز جزا فتاد



اعضاي چرخ منتظم از يكدگر گسيخت

اجزاي خاك منتظم از هم جدا فتاد



تابان به نيزه رفت سر سروران دين

جمازهاي پردگيان زا قفا فتاد



از تند باد حادثه ديدند هر طرف

سروي ز پا در آمد و نخلي ز پا فتاد



مانده بهر طرف نگران چشم حسرتي

در جستجوي كشته خود تا كجا فتاد



ناگه نگاه پردگي حجله بتول

بر پاره تن علي مرتضي فتاد



بيخود كشيد ناله هذا اخي چنان

كز ناله اش بگنبد گردون صدا فتاد



پس كرد رو بيثرب و از دل كشيد آه

نالان بگريه گفت : به بين يا محمد آه


اين رفته سر بنيزه ي اعدا حسين تو است

وين مانده بر زمين تن تنها حسين تست



اين آهوي حرم كه تن پاره پاره اش

در خون كشيده دامن صحرا حسين تست



اين مهر منكسف كه غبار مصيبتش

تاريك كرده چشم مسيحا حسين تست



اين ماه منخسف كه برد ز اشك اهل بيت

گوئي گسسته عقد ثريا حسين تست



اين پر گشاده مرغ همايون بسوي خلد

كش پر تير رسته بر اعضاء حسين تست



اين سر بريده از ستم زال روزگار

كز ياد برده ماتم يحيي حسين تست



اين لاله گون عمامه كه در خلد بهر او

معجر كبود ساخته زهرا حسين تست



(اندك چو كرد دل تهي از شكوه با رسول )

(گيسو گشود و ديد سوي مرقد بتول )



كاي بانوي بهشت بيا حال ما ببين

ما را بصد هزار بلا مبتلا ببين



در انتظار وعده ي محشر چو مانده ي

بگذر بما و شور قيامت بپا ببين



بنگر بحال زار جوانان هاشمي

مردان شان شهيد و زنان در عزا ببين



آن گلبني كه از دم روح الامين شكفت

خشك از سموم حادثه كربلا ببين


وان سينه كه مخزن علم رسول برد

از شست كين نشانه تير بلا ببين



وان گردني كه داشت حمايل ز دست تو

چون بسملش بريده بتيغ جفا ببين



با اين جفا تيند پشيمان وفا نگر

با اين خطا زنند دم از دين حيا ببين



(لختي چو داد شرح غم دل بمادرش )

(آورد رو بپيكر پاك برادرش )



كاي جان پاك بي تو مرا جان بتن دريغ

از تيغ ظلم كشته تو و زنده من دريغ



عريان چراست اين تن بي سر مگر كه بود

بر كشتگان آل پيمبر كفن دريغ



شير خدا بخواب خوش و كرده گرگ چرخ

رنگين به خون يوسف من پيرهن دريغ



خشك از سموم حادثه گلزار اهل بيت

خرم ز سبزه دامن ربع و دمن دريغ



آل نبي غريب و بدست ستم اسير

آل زياد كامروا در وطن دريغ



كرد آفتاب يثرب و بطحا غروب و تافت

شعري ز شام باز و سهيل از يمن دريغ



غلطان ز تيغ ظلم ، سليمان بخاك و خون

و ز خون او حنا بكف اهرمن دريغ



(گفتم ز صد يكي بتو حال دل خراب )

(تا حشر ماند در دل من حسرت جواب )


ترسم دمي كه پرسش اين ماجرا شود

دامان رحمت از كف مردم رها شود



ترسم كه در شفاعت امت بروز حشر

خاموش ازين گناه لب انبيا شود



ترسم كزين جفا نتواند جفا كشي

در معرض شكايت اهل جفا شود



آه از دمي كه سرور لب تشنگان حسين

سر گرم شكوه با سر از تن جدا شود



فرياد از آن زمان كه ز بيداد كوفيان

هنگام داد خواهي خير النسا شود



باشد كرا ز دامن محشر اميد عفو

چون داد خواه شافع روز جزا شود



مشكل كه تر شود لبي از بحر مغفرت

گر نه شفيع تشنه لب كربلا شود



(كي باشد اين كه گرم شود گيرد از حشر )

(تا داد اهل بيت دهد كردگار حشر )



يا رب بناي عالم از ين پس خراب باد

افلاك را درنگ و زمين را شتاب باد



تا روز داد خواهي آل نبي شود

از پيش چشم مرتفع اين نه حجاب باد



آلوده شد جهان همه از لوث اين گناه

دامان خاك شسته از طوفان آب باد



بر كام اهل بيت نگشتند يك زبان

در مهد چرخ چشم كواكب بخواب باد


لب تشنه شد شهيد جگر گوشه رسول

هر جا كه چشمه ايست بعالم سراب باد



از نوك نيزه تافت سر آفتاب دين

در پرده كسوف نهان آفتاب باد



هر كس دلش بحسرت آل نبي نسوخت

مرغ دلش به آتش حسرت كباب باد



(در موقف حساب صباحي چو پا نهد )

(جايش بسايه علم بوتراب باد )