بازگشت

ذكر آن چه بعد از شهادت حضرت امام از عباسيان بر مرقد مطهر وي رفت


شيخ طوسي باسناد خود در امالي ، از يحيي بن مغيرة الرازي روايت كرده كه وي مي گفت كه : در مجمعي با جرير بن عبدالحميد نشسته بودم ، ناگاه مردي از اهل عراق آمد جرير از حال عراقيان بپرسيد ، گفت هارون الرشيد اطراف قبر مطهر حضرت سيدالشهدا شيار كرد ، و آن درخت كنار كه اندر آن زمين بر كرانه ضريح مقدس بر رسته بود بيفكندند ، جرير كه اين بشنيد دست بآسمان برداشته گفت : الله اكبر رسول فرموده بود : لعن الله قاطع السدره و معني حديث شريف مخفي بود و اكنون آشكار گشت كه مقصود رشيد از بريدن درخت تغيير مصرع امام بود كه سپس كس را بدان آگاهي نباشد .

چون الواثق بالله عباسي در بيست و چهارم ذي الحجة سنه اثنتين و ثلاثين و ماتين بعلت استسقا در گذشت ، المتوكل علي الله جعفر بن المعتصم لعنه الله تعالي خلافت يافت ، و مخذول با اميرالمؤمنين علي عليه الصلوة و السلام دشمني و بعضي بي اندازه داشت ، چندان كه با سابقين خلفاي بني العباس مانند مامون و معتصم و واثق نيز بجرم محبت حضرت اميرالمؤمنين صلي الله عليه معادات مي ورزيد ، و هر كس را كه شنيدي از محبان امير و اهل بيت است البته خونش بريختي ، و مالش بستدي ، و او را با وجود عداوت فطري چند تن نديم مانند علي بن الجهم الشاعر الشامي از بني شامة بن لوي ، و عمر بن فرج الرخجي ، و ابو السمط از اولاد مروان بن ابي حفصه ، از موالي بني اميه ، و عبدالله بن محمد بن داود الهاشمي معروف بابن اترجه و ابو العبر بودند كه اين جمله بنصب و بغض امير اشتهار داشتند ، و پيوسته متوكل را از علويان تخويف و تحذير همي كردند و بر قتل و تبعيد آل علي ، همي آغاليدند و بدين مايه قانع و خشنود نشدند تا مخذول را بدان داشتند كه از امامان گذشته قدح همي نمود تا مگر اطفاي نور خدائي كند ، و منزلت ائمه اطهار در انظار مردمان كمتر گردد و بر زياده فتح بن


خاقان وزير متوكل بدان كنش زشت و قبح نيت كه وي را در حق خاندان بود سوء رفتار وي را با حسن وجهي جلوه دادي ، و بر آزار آل و تبار امير ترغيب و اغرا كردي ، و از جمله ندماي ملعون عباده مخنث بود كه در بزم عيش حكايت افعال و احوال اميرالمؤمنين كردي ، مگر روزي عباده بدين امر شنيع اشتغال داشت منتصر حاضر بود ، و اين اطوار همي ديد بمضحكه تند در نگريسته باشارت تهديد كرد ، لعين خاموش بنشست متوكل حال بدانست ، منتصر بر پاي خواسته گفت : زينهار روا مدار كه اين سگ اين چنين كند علي عم زاده تو و خواجه قوم است ، و هر فخر كه امروز تراست هم بدو است ، باري اگر همي خواهي تو خويشتن همي خور و بيش طعمه ي سگانش مخواه ، متوكل كه اين بشنيد اين شعر بگفت و مطربان را گفت تا آن روز يك زبان و هم آواز بدين بيت سرود گفتند



غار الفتي لابن عمه

راس الفتي في حرامه



و اين خود يكي از اسباب قتل متوكل بود ، روز بروز بر اعمال قبيحه همي فزود و عمر رخچي را بر مكه و مدينه عمل داد وي زندگاني بر آل ابي طالب سخت كرد ، علويان را از آميزش با كسان باز داشت ، و مردمان را نيز ممنوع ساخت تا كس بديشان نيكوئي نكند ، و اگر شنيدي كه كسي با علويان احساني كرده چند كه اندك بود البته عقوبت بسيار نمودي تا كارشان بدانجاي كشيد كه جماعتي از علويات را يكتاي پيراهن كهنه بيش نبود ، چون يكتن بنماز ايستادي بر آن رقعه ي دوخته پوشيدي و اداي فريضه كردي آن گاه ديگري پوشيدي و نماز بگذاشتي ، و باز جمله با سر و تن برهنه در پشت چرخه و دوك نشستندي، و روزگار بدين گونه بسر همي بردند تا متوكل راه سقر گرفت ، و منتصر جاي پدر گرفت با آل علي احساني بيشمار كرد ، و مالي بسيار بدانها فرستاد كه پريشانيشان بسامان آمد و شيخ عمر بن الوردي در حق متوكل گفته



و كم قدمحي خير بشر كما انمحت

ببغض علي سيرة المتوكل



تعمق في عدل و لما جني علي

جناب علي حطه السيل من عل




علي الجمله چون سال دويست و سي و شش هجرت فرا رسيد مخذول لعنه الله بدان سر شد كه مشهد مقدس امام شخم كند و آثار ان منطمس نمايد و سبب آن بود كه زان پيش كه خلافت بدو رسد زني از مغنيات را عادت چنين بود كسه چون مخذول ببزم شراب نشستي كنيزكي چند خنياگر بدو فرستادي ، مگر روزي از آن دختركان يك تن بخواست و خواتون در خانه نبود ، ديگر جواري حال بدو ابلاغ كردند ، زن در معاودت شتاب كرده دختركي را كه متوكل با او سابقه مؤالفت داشت بفرستاد ، متوكل سبب غيبت بپرسيد گفت با خاتون بحج رفته بوديم ، گفت مگر مسلمان را در شعبان نيز حجي فرموده اند باز گوئيد تا خود كجا رفته بوديد ؟ دخترك گفت بزيارت حسين عليه السلام متوكل كه اين بشنيد سخت بجوشيد و در غضب شد ، خاتون را بزندان اندر كرد و ضياع و عقار و مستغلات وي مصفا داشت ، از آن روز باز مردمان را از زيارت حضرت منع نمود ، و منادي كرد از پس سه روز هر كس بزيارت رود در مطبق محبوس گردد و در اطراف كربلا مسالح گذاشت ما بين هر مسلحه تا ديگري بمسافت ميلي راه اگر كسي بزيارت رود عوانان ماخوذ دارند و نزد وي برند ، آن گاه بپليدي را بنام ديزج كه از نخست يهود بود و سپس اسلام آشكارا ساخت بخواند تا بكربلا رود و نشان قبر مطهر محو كند ، و گاو رانده زراعت نمايد ، و ضريح مقدس ويران سازد ديزج برفت و مساحت دويست جريب زمين شيار كرد ، چون نزديك آن مشهد مقدس رسيدند مسلمانان اقدام نكردند ديزج تني چند از يهوديان فرا خواند تا اطراف و حوالي قبر مطهر گاو رانده آب جاري كردند ، چون آب بحريم قبر رسيدي از جريان بماندي و باز ايستادي ، و از آن روز باز حوالي ضريح مقدس بحاير معروف گشت ، و اكنون بترجمه روايت شيخ طوسي عليه الرحمه در امالي گرائيم :