بازگشت

ذكر ورود اهل بيت حضرت خير الانام به شام محنت فرجام و شرح محن آن


چنانكه مرقوم قلم مشكين رقم شد محفر بن ثعلبه و شمر بن ذي الجوشن را با اسراي اهل بيت به شام فرستاد ، و حضرت امام عباس سيد سجاد عليه الصلوة و السلام را غل جامعه بر نهاده ، دست ها به گردن بربسته با طاهرات بر اشتران برهنه برنشانده همي بردند ، فساربهم محفر الي الشام كمايسار بسبايا الكفار يتصفح وجوههن اهل الاقطار پنداشتي مگر اسيران ترك و كابلند كه از ملاء عام و منظر دوست و دشمن همي گذرانند چندانكه به دمشق نزديك شدند مردمان به نظاره بيرون آمدند يكي از شاميان گفت تا از كدام قبيله اند كه من در عمر خويش نيكوتر از اينان كس نديده ام : سكينه طاهره سلام الله عليها گفت : ما اسراي آل محمديم .

ابن شهر آشوب در مناقب آورده كه در دمشق آواز سر مطهر بشنيدند كه مي گفت : لاحول و لاقوة الا بالله .

سيد در لهوف آورده :ام كلثوم سلام الله عليها شمر را فراتر خوانده فرمود چه شود ما را از آن دروازه بري كه تماشائيان كمتر باشند ، و نيز بگوئي سرها از ميان محمل ها دورتر دارند تا از انظار مردم اندكي محجوب مانيم كه سخت


خوار شديم ، شمر لعنه الله تعالي را از آن بغض و عناد كه بود گفت تا رؤس مطهره نزديك آورده در قطار شتران بداشتند ، و از آن دروازه كه ازدحام و اجتماع شاميان فزون تر بود آهنگ نمود . به روايت يافعي از باب تو ما و به قول ابي مخنف از دروازه جيرون به شهر اندر آوردند ، تا بر در مسجد جامع آنجا كه بردگان زنگ و روم را نگاه همي داشتند اهل بيت رسول را نيز توقيف نمودند ، در آن وقت كه سرها را به شام داخل همي كردند يزيد لعنه الله تعالي بر منظره جيرون نشسته همي نگريست چون چشمش بر سرها و اسرا افتاد اين اشعار بخواند



لما بدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس علي ربي جيرون



نعب الغراب فقلت صح اولا تصح

فلقد قضيت من الحسين ديوني



آنگاه كه اين اسيران بر اشتران برهنه پديد شدند ، و آن سرها مانند آفتاب از فراز نيزه بر پشته جيرون بتافتند ، مگر كلاغي افغان كرد گفتمش اگر خواهي ناله كن و گرنه خاموش باش كه من وام خويش از حسين بگذاشتم و مكافات آنچه پدرش دربدر كرد به جاي آوردم لعنه الله تعالي .

آورده اند كه نيك مردي از تابعين سر مقدس را بر نيزه بديد ماهي تمام در گوشه ي پنهان شد ، چون يارانش بديدند سبب بپرسيدند ؟ گفت مگر ندانيد چه مصيبت و عار بر اين امت فرود آمده آنگاه اين اشعار بخواند :



جاؤا براسك يابن بنت محمد

قتلوا جهارا عامدين رسولا



قتلوك عطشانا و لما يرقبوا

في قتلك التاويل و التنزيلا



و يكبرون بان قتلت و انما

قتلوا بك التكبير و التهليلا



در آن هنگام پير مردي از شاميان آمده در برابر عترت رسول ايستاده گفت : الحمد لله الذي قتلكم و اهلككم و اراح البلاد من رجالكم و امكن اميرالمؤمنين منكم . سپاس خداي را كه شما را بكشت و هلاكتان فرمود مردمان را از شما آسايش و يزيد را بر شما مسلط بخشيد ، حضرت سجاد فرمود يا شيخ هيچ قرآن قرائت كرده ي ؟ گفت آري ، فرمود اين آيت خوانده : قل الاسئلكم عليه اجرا الا


المودة في القربي [1] گفت خوانده ام ، فرمود آن خويشاوندان كه خداوند باري تعالي به دوستيشان امر كرده و رسول مختار اجر تبليغ رسالت جز مودت اينان نخواسته مائيم ، بگوي كه اين آيت ديگر تلاوت كرده : و اعلموا انما غنمتم من شيي ء فان لله خمسه و للرسول ولذي القربي [2] گفت بلي ، فرمود آن ذوي القربي جز ما ديگري نيست ، و ديگر باره پرسيد اين آيت نيز بخواندي :

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [3] .

گفت آري ، فرمود همانا از اين آيت ما را خواسته كه از هر آلايش ظاهر و باطن پاك و پاكيزه داشته ، آن شيخ ساعتي حيران و خاموش و از گفته خويش پشيمان سر به زير افكنده بايستاد ، پس ديگر باره سر برداشته پرسيد به خداي اين ذوي القربي شمائيد ؟ فرمود آري در اين سخن كه ترا گفتم مجال شك نباشد ، به جد اطهرم رسول مختار صلي الله عليه و آله سوگند كه قرابتان رسول و ذريت و عترت پاك او مائيم . پير بگريست و عمامه برداشت روي به آسمان كرده گفت : اللهم اني ابرء اليك من عدو آل محمد من الجن و الانس . يا امام مرا هيچ توبه باشد ؟ امام فرمود بلي خداوند از تو به پذيرد و هم در قيامت حشر تو با ماست پير توبه كرد ، يزيد اين واقعه بشنيد گفت تا او را بكشتند .

در كامل بهائي مسطور است كه سهل بن سعد ساعدي گويد من در حج بودم و به عزم بيت المقدس بيرون آمدم ، چون به دمشق رسيدم اهل شهر را ديدم كه شادي مي كردند ، و جمعي ديگر در مسجدي پنهان شده مي گريستند از آنها جويا شدم گفتند از مواليان اهل بيتيم و امروز سر امام ما حسين بن علي بدين شهر در مي آورند ، سهل گفت به صحرا شدم كه از كثرت خلق و شيهه ي اسبان و طبل و كوس رستخيزي ديدم ، بايستادم تا فرا رسيدند ، ديدم كه سران را بر نيزه كرده مي آورند اول سر ابوالفضل عباس بن علي عليهماالسلام بود بدو نظر كردم ، پنداشتم كه


همي خنديد ، و رأس مطهر حضرت امام عليه السلام در پي سرها مي آوردند ، و در عقب آن مخدرات مي آمدند ، سر حسين صلي الله عليه را ديدم با شكوهي تمام و نوري عظيم از وي تابان .

بلحية مدورة قد خالطها الشيب ، وقد خضبت بالوسمة ، ادعج العينين ازج الحاجبين واضح الجبين اقني الانف . مبتسما الي السماء شاخصا ببصره الي نحو الافق . و الريح تلعب بلحيته يمينا و شمالا كانه اميرالمؤمنين صلي الله عليه

و آن نيزه را مردي به نام عمرو بن منذر در دست گرفته همي آمد ، ام كلثوم را ديدم چادري سخت كهنه در سر گرفته ، روي بر بسته بود ، بر امام زين العابدين و اهل خاندان سلام كردم ، گفتند اگر بتواني چيزي بدين شخص كه سر امام دارد بده تا پيشتر برد ، و در اين جا توقف نكند كه ما را از تماشائيان بسي زحمت است ، برفتم و صد درهم بدادم كه در سير سرعت كنند، و از زنان دور شوند، بدين منوال تا سران را پيش يزيد بنهادند انتهي.

كوفيان كه با سر مطهر حضرت امام عليه السلام بودند در مسجد جامع دمشق بنشستند تا از يزيد اجازت دخول يابند : نخست مروان بن الحكم نزد ايشان شد ، و خبر باز جست ، حكايت كربلا باز راندند بشنيد و هيچ نگفت و برفت ، سپس يحيي بن عبد الرحمن بن ام الحكم به جامع اندر آمد ، واقعه بپرسيد ، گفته ها اعادت كردند از جاي برخاست و گفت به خداي كه در روز رستخيز از ديدار محمد صلي الله عليه و آله و سلم محجوب بمانديد ، و شما را از شفاعت او نصيب نباشد ، و من ازين پس در هيچ كار با شما يكدل نشوم ، و در هيچ مهمي موافقت ننمايم .

و در ترجمه ي طبري مسطور است روز ديگر يزيد لعنه الله تعالي مجلس بساخت ، و سماطين برپا كرده اهل دمشق را بار داد و سر حسين را با اسيران در آوردند ، علي الجمله چون بدر قصر يزيد برسيدند محفر ملعون بانگ بر آورده گفت : هذا محفر بن ثعلبه اتي اميرالمؤمنين باللئام الفجرة. حضرت امام عباد سيد سجاد سلام الله عليه از آن روز باز كه از كربلا تا كوفه و از آنجا تا شام آمد البته با يك تن


از موكلين به يك كلمه سخن نگفته بود چون اين ناسزا از آن ناكس بشنيد فرمود ماولدت ام محفر اشروالام و به روايت ديگر يزيد گفت ما ولدت ام محفر الام و احمق ولكنه قاطع ظلوم آن سر مقدس در برابر يزيد بنهادند ، و حديث جنگ و آوردن اهل بيت باز مي گفتند ، هند دختر عبد الله بن عامر بن كريز زن يزيد كه آن سخن ها بشنيد مقنعه به سر افكنده بيرون دويده گفت : همانا اين سر حسين بن علي پسر فاطمه زهرا است ؟ يزيد گفت آري باز گرد و بر دختر زاده رسول الله و مهتر قريش و نجيب آنها بگري و بنال ، خداوند ابن زياد را هلاك كناد كه در قتل او شتاب كرد .

صاحب اخبار الدول آورده كه سر منور امام عليه الصلوة و السلام بشستند ، و بر محاسن مبارك شانه زدند ، به طشتي از زر سرخ نهاده و در مقابل يزيد بگذاشتند .

وابن اثير در كامل آورده كه يزيد در آن روز مردمان را بارعام داد ، و بدان سر نوراني پيوسته نظر مي كرد ، با آن قضيب كه به دست مشؤم داشت بر لب و دندان مبارك كه بوسه گاه حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله بوه اشارت مي نمود ، و از روي مفاخرت و مباهات بابيات حصين بن الحمام المري تمثل نموده گفت :



ابوا قومنا ان ينصفونا فانصفت

قواضب في ايماننا تقطر الدماء



صبرنا و كان الصبر مناسجية

باسيافنا تفربن هاما و معصما [4] .



نفلق هاما من رجال احبة [5] .

الينا [6] و هم كانوا اعق و اظلما



مجاهد گويد در آن روز هر كس بود او را دشنام گفت و ملامت كرد ، و ترك او نمود ،

در شرح حماسه مسطور است كه يزيد بدين شعر آخر تمثل نمود ، چون چون يحيي بن الحكم برادر مروان اين واقعه بديد سخت گريسته اين دو


شعر بخواند :



لهام بارض الطف ادني قرابة

من ابن زياد العبد ذي الحسب الوغل



سمية اضحي نسلها عدد الحصي [7] .

و بنت رسول الله ليست بذي نسل [8] .



آنان كه بر خاك كربلا كشته و عريان فتاده اند بسي به ما نزديكتر و از زنا زاده مرجانه لئيم دون قرابت شان افزون تر است ، آوخ كه تبار و اولاد سميه را شماره از ريك بيابان بيشتر است و دختر رسول را نسلي بر زمين پديدار نيست .

به روايت مناقب يزيد گفت : نعم فلعن الله ابن مرجانه اذ أقدم علي مثل الحسين بن فاطمه لو كنت صاحبه لما سئلني خصلة الا اعطيته اياها ، و لدفعت عنه الحتف بكل ما استطعت ولو بهلاك بعض ولدي ، ولكن قضي الله امرا فلم يكن له مرد [9] و به روايت اكثر ارباب خبر دستي بر سينه او زده گفت : خاموش باش مگر ترا در چنين مجمع مجال سكوت نيست .

آورده اند كه يحيي بر پا خاسته برفت ابو برزه اسلمي گفت هان اي يزيد چوب خود بردار كه به خداي سوگند من مكرر ديده ام كه رسول الله صلي الله عليه و آله اين لب و دندان همي بوسيد ، و همي مكيد و به او و حسن برادرش همي گفت : انتما سيدا شباب اهل الجنة ، فقتل الله قاتلكما و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصيرا به خداوند قسم كه چون رسته محشر شود حسين بخواهد آمد و شفيع او جدش باشد و تو بيائي و عبيد الله بن زياد از تو شفاعت كند ، اين سخن بگفت و برفت و به روايتي يزيد از اين سخن خشمگين شده گفت او را كشان كشان از مجلس اخراج كردند .

و قال في تذكرة الخواص و ذكر البلاذري ان الذي كان عند يزيد و قال هذه المقاله انس بن مالك و هو غلط من البلاذري ، لان انسا كان بالكوفه عند ابن زياد [10] يزيد دفع ملامت مردمان كرده گفت : و الله لو اني صاحبه ماقتلته [11] حضرت امام زين العابدين و مخدرات رابه ريسمانها مانند اسيران بازوان بسته به محضر عام در


آوردند امام علي بن الحسين صلي الله عليهما بانك برداشت : يا يزيد ماظنك برسول الله لور آنا موثقين في الحبال عرايا علي اقتاب الجمال ؟ حاليا اي يزيد تو خود بگوي گمان تو به پيغمبر چيست اگر ذريت و عترت خود بدين گونه به ريسمان بربسته و برهنه برشتران بي جهاز نشسته بيند ؟ چون سجاد اين سخن بگفت از آن قوم هيچ كس نماند كه نگريست و ناله نكرد ، يزيد گفت تا بندها ببريدند و زنجيرها بگرفتند و به روايتي گفت مرا اجازه باشد تا سخني بگويم ؟ يزيد گفت بگوي ، ولي بيهوده مگوي ، امام گفت از چون مني سخن بيهوده شايسته نباشد ، فرمود :

« ما ظنك برسول الله لور آني في الغل ؟ ، ظن تو به پيغمبر چه باشد چون مرا در زنجير بيند ؟ يزيد گفت تا زنجيرها بگشودند . »

و ذكر ابن عبد ربه في كتاب العقد ، و ابن قتيبة في تاريخه و المني جميعا واحد عن محمد بن الحسين بن علي عليهم السلام ، دخلنا علي يزيد و نحن اثني عشر غلاما و كان اكبرنا علي مغللين في الجوامع و علينا قمص فقال لاعلمت بخروج ابي عبد الله حين خرج و لابقتله حين قتل ، ماهر دوازده كس را غل جامعه به گردن اندر ، و از جمله لباس يكتاي پيراهن در تن بيش نبود ، چون ما را بديد گفت : به خداي كه از خروج ابي عبد الله و شهادت او آگاه نبودم ، چون ملعون نظر كرد وضعي منكر و قبيح و هيأتي ناخوش ديد كه زنان و كودكان را لباس كهنه و دريده در بر مانند اسيران آورده بودند ، گفت خداوند ابن مرجانه را زشت و خوار كند اگر با شما خويشاوندي داشتي بدينسان با شما معاملت نكردي ، و بدين حالت به شامتان نفرستادي ، باز گفت تا طاهرات و كودكان را در پس پشت بنشاندند ، تا سر بريده در مقابل يزيد نبينند ، زينب عقيله سر برادر در طشت زر مشاهده كرده دست فرا برد و گريبان چاك زده گفت : يا حسيناه ، يا حبيب رسول الله ، يابن مكة و مني ، يا ابن فاطمة الزهراء ، سيدة النساء ، يا ابن بنت المصطفي . ناله عقيله چنان دلسوز و جانكاه بود كه هر كه درمجلس بود بگريست ، و آن ملعون خود سر در پيش افكنده داشت ، ناگاه نياحت زني هاشميه از خانه يزيد به گوش رسيد كه مي گفت : يا حبيباه ، يا


سيد اهل بيتاه ، يا ابن محمداه ، يا ربيع الارامل و اليتامي ، يا قتيل اولاد الادعياء ، ديگر باره حاضرين به گريه در آمدند ، مخذول چون آواز گريه طاهرات و ندبه واحسيناه بشنيد به شماتت گفت :



يا صيحة تحمد من صوائح

ما اهون الموت علي النوائح




پاورقي

[1] سوره شوري آيه 22.

[2] سوره انفال آيه 42.

[3] سوره احزاب آيه 33.

[4] کفا و معصمأ ( خ ).

[5] رجال اعزة ( خ ).

[6] علينا و هم ( خ ).

[7] سمية امسي ( خ ).

[8] ليس لها نسل ( خ ).

[9] مناقب ج 2 ص 226.

[10] تذکره خواص الامه ص 149.

[11] تذکرة خواص الامه ص 149.