بازگشت

زشتي عاقبت قتله حسين


علي الجمله در صواعق محرقه و ديگر كتب فريقين مسطور است چون باول مرحله برسيدند حاملين رأس مقدس گرداگرد آن نشسته شراب همي خوردند ، ناگاه دستي از ديوار بدر آمد با قلم آهن بر حائط بخون بنوشت



اتر جوامة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب



مخاذيل بترسيدند سر را گذاشته بگريختند اخرجه منصوربن عمار و باز مي گويد كه اين شعر را سيصد سال قبل از بعثت حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم بر سنگي نبشته يافتند و نيز در يكي از كنايس روميان اين اشعار مكتوب بود كه كس ندانست از كدام روز باز نگاشته اند [1] .

صاحب در النظيم و ابن شهر آشوب گفته اند : فجعلوا يشربون و يتبجحون


بالرأس شراب همي خوردند و بدان سر فخريه و شادماني همي كردند دستي بدر آمده اين شعر را با خون بر ديوار بنوشت سبط ابن جوزي گفته :

قال ابن سيرين و جد حجر قبل مبعث النبي صلي الله عليه و آله بخمس مائة سنة عليه مكتوب بالسريانية فنقلوه الي العربية فاذا هو



اتر جوامة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب



الي آخر

و باز ابن شهر آشوب در مناقب آورده انس بن مالك روايت كرده ، اهل نجران زميني كندند اندكي كه فرورفتند لوحي از زر بر آمد بر او نوشته :



اتر جوامة قتلت حسينا عليه السلام

شفاعة جده يوم الحساب



فقد قد مواعليه بحكم جور

فخالف حكمهم حكم الكتاب



ستلقي يا يزيد غدا عذابا

من الرحمن يا لك من عذاب



از آنها زمان كتابت اين اشعار باز جستم ، گفتند سيصد سال قبل از بعثت حضرت رسول نگاشته اند [2] و مثله في تذكرة خواص الامه قال سليمان بن يسار و جد حجر عليه مكتوب



لابدان ترد القيمة فاطمة

و قميصها بدم الحسين ملطخ



ويل لمن شفعاءوه خصمائه

و الصور في يوم القيمه ينفخ



و در خميس آورده : فساروا الي ان وصلوا الي دير في الطريق فنزلوا ليقيلوا به فوجدوا مكتوبا الي بعض جدرانه



اترجو امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب



فسألوا الراهب عن السطرو من كتبه ؟ فقال انه مكتوب ههنا من قبل ان يبعث نبيكم بخمس مائة عام علي الجمله بدين گونه همي رفتند تا به منزلي برسيدند كه راهبي در دير خويش سكنا داشت ، مستحفظان سر مقدس را به نيزه كرده به شرايط حراست اقدام مي نمودند ، نيم شبي راهب نظر كرده ديد كه نور از آن سر تا به آسمان همي رود و از


مشاهده آن راهب را حيرت افزوده ، از بام صومعه پاسبانان را آواز داد باز گوئيد كيانيد ؟ گفتند سپاه عبيد الله بن زياد ، ديگر باره گفت اين سر كيست ؟گفتند سر حسين بن علي بن ابي طالب پسر فاطمه دختر رسول الله ، گفت مگر محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم پيغمبر خويش را همي گويئد ؟ گفتند آري ، گفت زشت امت كه شمائيد به خداي اگر عيسي بن مريم را فرزندي بودي بر مردمك ديده اش همي نشانديم ، هيچ تواند بود آنچه گويم بپذيريد ، اينك ده هزار دينار زر سرخ مي دهم كه اين سر را تا بامدادان با من بگذاريد ، و چون صبح شود باز شما را دهم ، پاسبانان زر بگرفتند و سر بسپردند راهب سر مطهر گرفته بنشست و معطر ساخته بر كنار نهاد و بر او مي گريست ، تا سپيده بدميد گفت اي سر مقدس مرا جز بر جان و تن خويش اختيار نيست ، و اكنون گواهي همي دهم كه خداي يكي است و جد تو محمد مصطفي رسول الله ، و خاتم الانبياست ، و من خود غلام و آزاد كرده تو باشم ، پس سر را برداشته با خود بياورد و به موكلان بسپرد ، و از آنچه داشت تا شام خدمت اهل بيت عصمت مي كرد ، موكلان نزديك دمشق رسيده گفتند حاليا آن زرها قسمت كنيم ، و هر كس بهره خود بستاند كه از ما يزيد خواهد گرفت چون صره بگشودند خزفي چند اندر آن بود بر يك طرف و لاتحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون [3] نبشته و بر جانب ديگر وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون [4] منقوش بود آن سفال ها در رود بردي ريخته برفتند .

صاحب در النظيم با اندك تفاوتي ايراد كرده مي گويد : راهب سر به كوه گذاشته برفت ، و مشغول عبادت شد ، و نيز گفته كه اين زرها به عمر بن سعد دادند ، و چون ديد دينارها خزف شده غلامان خود را گفت به نهر ريختند . و باتفاق مورخين و محدثين عمر بن سعد در آن سفر همراه نبود و به شام نزد يزيد نرفت ، و الله اعلم .

در لهوف منقول است كه مردي را ديدند به دامن كعبه آويخته همي گويد : اللهم اغفرلي و لااراك فاعلا اي خداوندا مرا بيامرز چند كه مي دانم البته از اين گناه


كه من كرده ام نگذري ، گفتند زينهار بترس و چنين مگوي كه باري تعالي گناه بندگان ببخشد ، چند كه به شماره قطر امطار و ورق اشجار باشد ، گفت باري گوش دار تا حديث خود بگويم ، ابن زياد مرا با پنجاه كس با سر مطهر حضرت امام عليه السلام به شام فرستاد ، و ما را عادت چنين بود كه چون فرود همي آمديم رأس مقدس را در صندوقي گذاشته گرد آن نشسته شراب همي خورديم ، شبي ياران من شراب خوردند ، و من موافقت نكردم نيم شبي ديدم كه بانگ رعد برخواست و برق بجست ، درهاي آسمان بگشودند حضرت آدم و نوح و ابراهيم و اسمعيل و اسحق و محمد مصطفي و جبرئيل امين صلي الله عليهم اجمعين با گروهي از ملائكه به زمين آمدند ، نخست جبرئيل فرا رفته آن سر بگرفت و ببوسيد و بر سينه نهاد ، ديگر انبياء نيز چنين كردند چون نوبت به سيد المرسلين رسيد سخت بگريست پيغمبران ديگر لوازم تعزيت به جاي آوردند ، جبرئيل گفت يا رسول الله حكم باري تعالي چنين است كه فرمان تو را در حق اين امت اطاعت نمايم ، اگر مرا نمائي تا زمين يكسره بجنبانم ، و زير و زبر كنم بدانسان كه بر قوم لوط پيغمبر كردم ؟ نبي الرحمه فرمود ني ، نخواهم كه كيفر در اين جهان باشد كه مرا با اينان در پيشگاه عدل خداوندي موقفي ديگر است ، و در روز رستخيز مخاصمت خواهم نمود ، و من همي ديدم كه فرشتگان آهنگ قتل ما كرده همي آمدند بانگ الامان الامان يا رسول الله برداشتم ، نبي الرحمه فرمود : اذهب فلا غفر الله لك .


پاورقي

[1] صواعق محرقة ص 192.

[2] مناقب ج 2 ص 188.

[3] سوره ابراهيم آيه 43.

[4] سور شعرا آيه 227.