بازگشت

آغاز جنگ و ذكر قتال و جدال ارباب كفر و ضلال با اصحاب آن برگزيده خداوند


في الكافي عن عبدالملك بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام، قال لما (ا) نزل النصر علي الحسين بن علي عليهماالسلام، حتي كان بين السماء والارض، ثم خير بين النصر ولقاء الله، فاختار لقاء الله.

و روي عن مولانا الصادق عليه السلام انه قال: سمعت ابي يقول: لما التقي الحسين عليه السلام و عمر بن سعد لعنه الله و قامت الحرب انزل الله تعالي النصر حتي رفرف علي راس الحسين، ثم خير بين النصر علي اعدائه و بين لقاء الله تعالي فاختار لقاء الله. چون تلاقي فريقين دست داد و هنگامه كارزار گرم شد خداي عز اسمه نصرت و پيروزي فروفرستاد، چندانكه فراز سر مبارك امام بايستاد، در ميان ظفر بر اعدا و ملاقات خدا مخير گشت امام لقاي خدا بر بقاي دار دنيا اختيار فرمود.

عمر لعنه الله تعالي دريد غلام خويش را گفت تا علم پيشتر آورد وخود تيري بر كمان گذاشته به معسكر امام افكنده لشكر را گفت: گواه باشيد نخست كس كه تير انداخت من بودم، لشكريان نيز متابعت كرده تير انداختن آغاز كردند كه گوئي قطرات امطار بر عسكر امام فرو باريد امام مظلوم اصحاب را فرمود: اينها رسولان اين قومند كه بجانب شما همي آيند، چون از مرگ گزيري نيست باستقبال آن مبادرت اوليتر، ياران نيز مشغول جهاد شدند.

به روايت لهوف در آن حمله جماعتي از اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند.

وابن شهر آشوب اسامي مقتولين را بدين گونه ايراد نموده: نعيم بن عجلان، وعمران بن كعب بن الحارث الاشجعي، و حنظلة بن عمرو الشيباني، و قاسط بن زهير، و عمرو بن خالد الصيداوي، و كنانة بن عتيق، و عمر بن مشيعه؛ و ضرغامة بن مالك، و عامر بن مسلم، و سيف بن مالك النميري، و عبدالرحمن الارحبي، و مجمع العائذي، وحيان بن الحارث، وعمرو الجندعي، و الحلاس بن عمر الزاشي، و سوار بن ابي عمير


الفهمي، و عمار بن ابي سلامة الدالاني، و نعمان بن عمر الراسبي، و زاهر (زاهد - خ) بن عمرو مولي ابن الحمق، و جبلة بن علي، و مسعود بن الحجاج، و عبدالله بن عروة الغفاري، و زهير بن بشر الخثعمي، و عمار بن حسان، و عبدالله بن عمير، و مسلم بن كثير، و زهير بن سليم، و عبدالله، و عبيدالله بن يزيد القيسي البصري، و عشرة من موالي الحسين، و اثنان من موالي اميرالمؤمنين عليهماالسلام

و نخست كس كه درين حمله شهادت يافت عمرو بن خالد الصيداوي، و حيان بن الحارث السلماني، و سعد مولي عمرو بن خالد، و مجمع بن عبدالله العائذي بودند كه در لوازم جهاد شرايط اجتهاد بجاي آوردندي. و پيوسته خويشتن را بر قلب دشمن زدندي، چنانكه از ديگر اصحاب جدا گشتندي، و در هر بار حضرت ابوالفضل آنها را از آن ورطه خلاصي بخشيدي و باز باكثرت جراحات چون دشمنان حمله آوردندي مدافعت كردندي، تا جمله بر يك جاي كشته بر زمين افتادند، درين هنگام امام صلي الله عليه و سلم دست بر محاسن مبارك فرود آورده به آواز بلند فرمود: اما من مغيث يغيثنا لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله هيچ كس باشد كه رضاي باري تعالي بجويد و ما را به فرياد رسد، و هيچ كس باشد كه شر دشمنان از حرم رسول الله دفع كند بروايت سيد بن طاوس وكشف الغمه و مطالب السؤل وفصول المهمه حر بن يزيد درين وقت كه بانگ استغاثه امام بشنيد گفت: انا يابن رسول الله من نصرت ترا جان بر كف دست نهاده حاضرم واز صف خود به معسكر امام پيوست، نخست كس كه از لشكر كفار به ميدان تاخت يسار غلام زياد بن ابيه، و سالم مولي عبيدالله لعنهما الله تعالي بودند، عبدالله بن عمير الكلبي كه از كوفه به معاونت امام آمده و زن نيز همراه آورده بود از جمله اصحاب سبقت نمود، يسار نام او بپرسيد عبدالله نام آشكار كرد، گفت ترا نشناسم، حبيب بن مظاهر (مظهر) يا زهير بن القين به ميدان آيند، گفت يابن الزانيه مگر ترا با اين نسب دون و حسب لئيم از مبارزت كس عار بود، هر كه بيرون آمد از تو نجيب تر و شريفتر باشد، شمشيري بزد و او را به دوزخ فرستاد، سالم از پشت سر تيغي


بينداخت اصحاب به عبدالله بانگ زدند تا خويش را پاس دارد، عبدالله دست چپ دم شمشير داد انگشتان او ببريد، وهم در آن گرمي شمشير بدو زده روانه نيران ساختند و اين رجز همي خواند.



ان تنكروني فانابن الكلبي

اني امرء ذومرة و عضب



ولست بالخوار عند النكب

ام وهب زوجه عبدالله بن عمير عمود خيمه در دست گرفته به ميدان نزد شوهر آمده او را تحريض و تشجيع مي كرد كه فداك ابي و امي قاتل دون الطيبين ذرية محمد صلي الله عليه و آله شوهر خواست تا وي را به خيام حرم فرستد زن را دل نمي داد گفت ترا تنها نگذارم تا نخست جان بسپارم امام فرمود: جزيتم من اهل بيت خيرا بازگرد كه خداي زنان را جهاد نفرموده، زن فرمان برده باز گشت، عمرو بن الحجاج الزبيدي كه بر ميمنه عمر بود به اصحاب امام حمله آورد، چون فرا رسيدند اصحاب به زانو در آمده نيزه ها راست كردند، سواران كوفه باز پس رفتند، اصحاب آنها را به تير همي زدند، تا بعضي از آن مخاذيل مجروح و برخي به خاك هلاك افتادند باقي به صف خود پيوستند، سعد بن عبيده گويد در آن روز تني چند از مشايخ كوفه را ديدم كه بر تلي برآمده به معركه مي نگريستند و دست به دعا برداشته مي گريستند و مي گفتند: اللهم انزل نصرك اللهم انزل نصرك من فراز تل رفته گفتم يا اعداء الله از اين دعا و گريه چه خيزد اگر شما را دل با زبان يكي است فرود آئيد و امام را به جان وتن خود نصرت كنيد مردودي كه او را عبدالله بن حوزة التميمي گفتندي نزديك آمده گفت: مگر حسين در اينجا باشد كس جوابش نداد، چون سه بار اين سخن بگفت گفتند آري حاجت بگوي؟ گفت يا حسين ابشر بالنار، فرمود دروغ گفتي هرگز اين نشود من نزد خداوند مهربان همي روم و جد من مطيع مطاع است، باري بگوي تا خود كيستي؟ آن ملعون نام بگفت فرمود اي بار خداي من او را به آتش بر، ابن حوزه در غضب رفته اسب براند تا از جوئي بجهاند، از اسب در كشته پاي چپ او در ركاب مانده پاي راست بر فراز زين افراخته بود كه مسلم بن عوسجه شمشيري زده بينداخت،




و اسب او را بحجر ومدرو جوي و جر همي زد تا جان ناپاك به مالكان دوزخ سپرد مسروق بن وائل الحضرمي كه باين اميد آمده بود كه اگر بتواند سر مطهر امام برگيرد تا نزد ابن زياد برده جايزه بستاند، چون اين معجزه بديد در حال برفت و گفت هرگز با اين خانواده دشمني نكنم، درين هنگام جنگ در پيوست و آتش كارزار زبانه زدن گرفت پس برير بن خضير الهمداني اجازت خواسته قدم به معركه نهاد و اين رجز همي خواند.



انا برير وابي خضير

يعرف فينا الخير اهل الخير



اضربكم و لااري من ضير

كذاك فعل الخير من برير



و پيوسته حمله مي كرد و مي گفت نزديك من آئيد اي قاتلان مؤمنين و اولاد بدريين نزديك من آئيد اي قتله ذريت رسول رب العالمين تا سي نفر به جهنم فرستاد در آن گيرودار يزيد بن معقل حليف عبدالقيس از سپاه كوفه بانگ برآورده گفت يا برير بن خضير قدرت خداي را چگونه ديدي؟ برير گفت آنچه خداوند با ما همي كند خير است و بدي شما راست. يزيد گفت چون است مكر امروز دروغ همي گوئي و از پيش دروغ زن نبودي و من گواهي مي دهم كه اكنون از گمراهاني برير گفت اين سخنها بگذار اگر خواهي نخست مباهله كنيم تا خداوند باطل را بكشد و بر كاذب لعنت فرستد و سپس تو خود به مبارزت بيرون آي يزيد بيرون آمد مباهله كردند كه مبطل بر دست محق كشته شود دو ضربت در ميانه مختلف شد مخذول ضربتي بر برير زد مؤثر نيفتاد برير تيغي زده مغفر يزيد بريده بر دماغ وي رسيده بر خاك افتاد و شمشير همچنان در كاسه سر او بود رضي بن منقذ عبدي آمده با برير در آويخت برير بر زمينش زده بر سينه او بنشست كعب بن جابر ازدي چون اين بديد، نيزه بر پشت برير فرو برد چنانكه سنان نيزه پنهان شد برير بيني رضي به دندان كنده بر زمين آمد كعب شمشير بركشيده آن پير سعيد را شهيد كرد چون به خانه آمد زن او را گفت ياري دشمنان فرزند فاطمه كردي و برير سيد القراء را شهيد ساختي به خداي كه ديگر با تو سخن نگويم.


و به روايت ديگر قاتل برير را بحير بن اوس الضبي نام بود و اين اشعار به مفاخرت همي خواند:



سلي تخبري عني و انت وسيمة (ذميمة)

غداة حسين و الرماح شوارع



الم آت اقصي ما كرهت و لم تحل

غداة الوغي و الروع ما انا صانع



معي مزني لم تخنه كعوبه

و ابيض مشحوذ الغرارين قاطع



فجردته في عصبة ليس دينهم

كديني و اني بعد ذاك تقانع



و قدصبر و اللطعن والضرب حصرا

و قد جالد و الوان ذلك نافع



فابلغ عبيدالله اذما لقيته

باني مطيع للخليفة سامع



قتلت بريرا ثم جلت لهمه

غداة الوغي لما دعا من يقارع



و چون بشنيد كه برير از قراء و نيكمردان بود بسي ندامت برد و عمزاده او را ملامتها كرده گفت يا بحير به كدام روي خداي را ملاقات خواهي كرد اين اشعار در اين معني او راست.



فلو شاء ربي ما شهدت قتالهم

ولاجعل النعما، عند بن جابر



لقد كان ذاعار علي و سبه

يعير بها الانباء عند المعاشر



فياليت اني كنت في الرحم حيضة

و يوم حسين كنت ضمن المقابر



فياسوأ تاماذا اقول اخا لقي

وما حجتي يوم الحساب القماطر



عمرو بن قرظة الانصاري در پيش روي امام ايستاده زخم تير وسنان دشمنان به جان خود مي خريد تا به امام آسيبي نرسد پس اجازت محاربت خواسته قدم به عرصه كارزار نهاده اين رجز را همي خواند.



قد علمت كتيبة الانصار

ان سوف احمي حوزة الذمار



ضرب غلام غير نكس شاري

دون حسين مهجتي و داري



چندان جهاد كرد تا از كثرت جراحات بر زمين افتاده گفت يابن رسول الله آيا به عهد خود وفا كردم؟ فرمود بلي چون به بهشت روم تو پيش رو من باشي جد بزرگوار را سلام از من بگوي كه من نيز بر اثرم بعد از شهادت عمرو برادرش


كه در سپاه كوفه بود گفت يا حسين برادر من بفريفتي تا بكشتندش، فرمود ني خداوند او را هدايت فرمود و تو به ضلالت اندر ماندي مخذول گفت قتلني الله ان لم اقتلك او اموت دونك خواست تا بر امام حمله كند نافع بن هلال پيش تاخته او را نيزه بزد كه بر زمين افتاد كسان او از معركه بدر بردندش و بهبودي يافت

حربن يزيد الرياحي به خدمت امام عرض كرد يابن رسول الله نخست كس كه به حضرت تو خروج كرد من بودم، مسؤل آنكه برخصت تو اولين كس كه در ركاب تو شهيد شود نيز من باشم، و در خدمت رسول روسفيد و سرافراز گردم، قال السيد في اللهوف انما اراد اول قتيل من الان لان جماعة قتلوا قبله كما ذكر، امام او را اجازت فرمود به ميدان اندر آمد، وبدين شعر عنترة بن شداد العبسي تمثل مي نمود.



مازلت ارميهم بثغرة نحره

و لبانه حتي تسربل بالدم



و اين رجز همي گفت



اني انا الحر و مأوي الضيف

اضرب في اعناقكم بالسيف



عن خير من حل بارض الخيف

اضربكم ولااري من حيف



آورده اند چون حر به معسكر امام پيوست يزيد بن سفيان التميمي افسوس خوردي كه اگر قصد او دانستمي بدين نيزه اش از اسب بربودمي در آن وقت كه حر جهاد مي كرد و مبارز مي انداخت وخون از او همي رفت حصين بن نمير گفت يا يزيد اينك حربن يزيد است كه آرزومند نبرد او بودي، گفت آري و جانب حر تاخت حر امانش نداده به دوزخ فرستاد.

پس نافع بن هلال البجلي عزم مجالدت كرده اين رجز همي خواند.



انا ابن هلال البجلي

انا علي دين علي



ودينه دين النبي صلي الله عليه و آله

مردي از بني قطيعه كه او را مزاحم بن حريث گفتندي به مبارزت آمده گفت انا علي دين عثمان. نافع گفت: انت علي دين الشيطان وشمشيري زده او را بكشت عمرو بن الحجاج الزبيدي چون اين بديد بانگ برداشت هان اي احمقان مگر ندانيد




كه با چه كسان كارزار همي كنيد؟ اينان كه شما همي نگريد شجاعان عرب هستند كه جان بر كف دست نهاده تن به مرگ داده اند، تا تني از اينان فوجي از ما نكشند خود كشته نشوند، زينهار به مبارزت مرويد كه تني چند بيش نباشند وبا سنگشان نيز توانيد كشت، وبر طاعت خود ثابت شويد، و مخالفت مورزيد، و از قتل ايشان كه از دين بدر شده اند باك مداريد، امام فرمود يابن الحجاج مردمان را بر كشتن من همي آغالي، چون بدان جهان روي بداني كي از دين بدر رفته، و درخور آتش باشد ابن سعد عمرو بن الحجاج را بستود، گفت نيكو راي كه بزدي بايد هيچ كس به مبارزت بيرون نشود پس عمرو بن الحجاج بر لشكر امام از جانب فرات حمله آورده جنگ مغلوبه در پيوست و غبار شديد برخواست چون گرد فرو نشست ابوحجل مسلم بن عوسجه اسدي را ديدند كه برزمين افتاده و دست و پا همي زند و هنوزش رمقي اندر تن بود، امام به بالين او تشريف قدوم ارزاني فرموده گفت: منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا رحمك الله يا مسلم، در آن روز هر يك از اصحاب كه به جهاد مي شدندامام را وداع نموده مي گفتند: السلام عليك يابن رسول الله و امام مي فرمود و عليك السلام و نحن خلفك و اين آيه تلاوت مي نمود، حبيب بن مظاهر نيز فرا رسيده گفت يا مسلم مصيبت تو بر من سخت شديد و ناگوار است، و اكنون ترا بشارت به بهشت جاويدان باد و اگر نه خود در پي بودمي گفتمي تا وصيت خويش بگذاري، مسلم گفت وصيت من آنست كه دست از ياري اين مظلوم برنداري، حبيب گفت آري چنين كنم ومرغ روحش به شاخسار جنان آشيان گزيد كنيزك او فرياد وامسلماه يابن عوسجتاه برآورد منافقان كوفه اظهار مسرت و فرح كردند و از جمله قتله آن جناب مسلم بن عبدالله الضبابي و عبدالله بن ابي خشكارة (خشارة خ ل) البجلي بودند شبث بن ربعي چون سرور آنها بديد گفت ثكلتكم امكم خويشتن به دست خويش همي كشيد، و خود را خوار و ذليل بيگانگان مي داريد و بدان شادماني همي كنيد، آخر به قتل چون اوئي چگونه شادي توان كرد، به خداي سوگند كه در سلق آذربايجان بديدمش كه هنوز صفوف مسلمانان آراسته نشده


بود كه او شش تن از مشركان بكشت منقول است كه مسلم در آن روز اين رجز همي خواند.



ان تسئلوا عني فاني ذولبد

من فرع قوم من ذري بني اسد



فمن بغانا حايد عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد



اصحاب امام از معركه بازآمده در صف خويش بايستادند، وشمر بن ذي الجوشن بر ميسره امام حمله كرد و اصحاب ثبات ورزيدند، و جنگي صعب درگرفت و اصحاب در آن وقت سي و دو سوار بودند منافقان از هر دو طرف حمله مي كردند، و اصحاب آنها را باز پس مي بردند، عبدالله بن عمير الكلبي دو نفر ديگر در آن حمله بكشت و به ضربت هاني بن ثبيت الحضرمي و بكير بن حي التيمي به شهادت رسيد عزرة بن قيس كه سرهنگ سواران بود بابن سعد كس فرستاد مگر نبيني كه به لشكر ما ازين چند تن چه مي رسد، باري تيراندازان و سواران بفرستي كه به مدد آيند، عمر خواست تا شبث بن ربعي را با كمان داران بفرستد، شبث سرباز زد گفت سبحان الله شيخ مضر و سيد مصر را همي گوئي كه با جماعتي تيرانداز برود مگر جز من كس ديگرت به چشم اندر نيامده، و شبث را ازين جنگ بسي كراهت بود. چنانكه ابن اثير مي گويد، شبث در امارت مصعب همي گفت خداوند كوفيان را خير ندهد و هدايت نكند، بس شگفت كاري كه پنج سال در ركاب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و امام حسن صلي الله عليهما با آل ابوسفيان جنگها كرديم و چون پسر او امام حسين كه بهترين اهل زمين بود بدين ولايت آمد به اطاعت يزيد و عبيدالله ولدالزنا او را بكشتيم، ضلال يا لك من ضلال همانا اين روايت صحيح نباشد، چه سابقا مرقوم قلم مشكين رقم شد كه به شكرانه شهادت امام عليه السلام چهار مسجد بساختند و يكي از آنها مسجد شبث بود:

چون عمر سعد استنكاف آن ملعون بديد حصين بن نمير را با پانصد نفر تيرانداز فرستاد مخاذيل آغاز تير انداختن كردند و اسبان اصحاب امام را از پاي درآوردند چنانكه جملگي پياده بماندند، از آن جمله حربن يزيد بود كه همچنان


پياده جنگ مي كرد، و اين رجز همي خواند،



ان تعقروني فانا ابن الحر

اشجع من ذي لبد هزير



و لست بالجبان عند الكر

لكنني الوقاف عند الفر



و آنها را دفع مي كرد جنگي سخت رخ نمود كه كس چنان نديده بود، چندانكه روز به نيمه رسيد و لشكر كفار را زياده از يك جانب مجال حمله نبود، چه خيمها را از نخست نزديك به يكدگر زده و با هم در پيوسته بودند، عمر چون اين بديد فوجي ديگر روانه كرد كه از راست و چپ خيمها بيفكنند تا لشكر را راه عبور وامكان اقتحام پيدا شود، ناكسان درآمدند و خيمها همي انداختند و اصحاب از خلل و فرج خيام آنها را به تير زده از پاي در مي آوردند، عمر گفت تا در خيمها آتش زنند، امام فرمود بگذاريدشان كه چون چنين كنند سپس نتوانند اندر آمد، و چنان شد كه امام فرموده بود شمر شرير حمله آورد و آتش خواست تا سرادق امامت بسوزاند، امام فرمود خداوندت بسوزاناد مگر خرگاه من بخواهي سوخت، و مخدرات حرم و اطفال را نالها بلند شد، حميد بن مسلم با وي گفت چون امير تو به كشتن مردان از شما خشنود است سوختن و قتل زنان و كودكان روا نيست شمر ملعون نپذيرفت وهمچنان مصر بود، شبث بن ربعي آمده وي را منع كرد، زهير بن القين با ده نفر ديگر بيامد و لعين را باز پس نشانيده ابوعزة ضبابي را كه از اصحاب شمر بود بكشتند، ام وهب زوجه عبدالله بن عمير الكلبي بر سر نعش شوهر آمد و گرد از رخساره او پاك كرده مي گفت: (هنيئا لك الجنة» شمر غلام خويش رستم را گفت تا عمودي بر سر آن مظلومه بزد وبر جاي بشوي ملحق ساخت، ناكسان بار ديگر حمله كردند وجنگ مغلوبه گشت، و اگر يك تن يا دوتن از انصار امام شهيد شدي از بس قلت آنها سخت پديدار آمدي وهر گاه از سپاه عمر جمعي كشته گشتي هيچ مشهود نيفتادي، درين وقت فريضه ظهر رسيد، ابوثمامه ي صائدي عرض كرد جان من فداي تو باد اين كافران بحضرت تو نزديك آمده اند، و به خداي اين جان كه مراست نخست در مقدم تو نثار كنم، و بدان سرم از آن پيش


كه خون من بريزند با تو نماز گذارده باشم، امام سر برداشته فرمود: ذكرت الصلوة جعلك الله من المصلين الذاكرين

خداوندت از نماز گذاران حساب كند، باري ازين بي دينان بخواهيد اندكي دست باز دارند تا اداي فريضه كنيم، حصين بن نمير فرياد كرد نماز شما مقبول نباشد حبيب بن مظاهر گفت مگر نماز فرزند رسول قبول نشود، و نماز چون تو فريبنده خمار قبول افتد، حصين برحبيب حمله كرد و حبيب بيرون تاخت، شمشيري بر روي اسب او زد و حصين ملعون پياده ماند سپاه مخالف رسيده او را از معركه بدر بردند، حبيب قتال مي كرد و مبارز مي افكند و اين رجز مي خواند:



انا حبيب و ابي مظهر

فارس هيجاء و حرب تسعر



و انتم عند العديد اكثر

و نحن اعلي حجة و اشهر



و انتم عند الوفاء اغدر

و نحن اوفي منكم و اصبر



حقا و انمي منكم و اعذر

و نيز اين رجز مي گفت:



اقسم لو كنا لكم اعدادا

او شطر كم وليتم الا كتادا



يا شر قوم حسبا و آدا

وشرهم قد علموا اندادا



وكارزاري سخت نمود، و در اثناي مجادلت بديل بن صريم التميمي را بكشت مردي ديگر از بني تميم در رسيد و حبيب را نيزه بزد، آن بزرگوار بيفتاد، چون خواست برخيزد حصين بن نمير تيغي براند، حبيب در غلطيد تميمي بر زمين آمده سر او ببريد، حصين گفت در قتل وي با تو انباز بودم، اين سر مرا ده تميمي نپذيرفت حصين گفت از آن همي خواهم كه اين سر برگردن اسب خود آويخته در ميان لشكر طوف كنم تا شركت من با تو بدانند و باز تو را دهم كه نزد عبيدالله بري كه مرا به جايزه نياز نيست، تميمي رضا داد و حصين با آن سر در تمامت لشكر جولان كرده باز به تميمي داد، چون به كوفه آمدند قاسم پسر حبيب كه جواني مراهق بود آن سر بشناخت و با مرد به جانب قصر برفت، مخذول در گمان شد و سبب ملازمت


بپرسيد، قاسم حال باز گفت و سر پدر طلب نمود تا دفن كند، تميمي گفت امير به دفن آن رضا ندهد و نيز من همي خواهم تا از امير عطا يابم، قاسم گفت باري قهار منتقم تو را عذابي سخت كيفر دهد، و پيوسته در جستجوي قاتل پدر و منتهز فرصت بود تا زمان مصعب بن الزبير در جنگ با جميرا تميمي را نيمه روزي در خيمه نشسته ديد به خون پدر بكشت، چون حبيب به درجه شهادت رسيد آينه خاطر امام را سخت غبار ملالت گرفت و فرمود: عند ذلك احتسب حماة اصحابي اكنون در موت بزرگان اصحاب و رؤساي انصار خود از خداوند عوض و اجر مي طلبم حر بن يزيد رياحي و زهير بن القين البجلي خويش را بدان درياي لشكر زده سخت همي كوشيدند، چون هر يك از آنها در لجه ي حرب غوطه ور شدي به دستگيري ديگري خلاصي يافتي، ساعتي بدين گون مردانه جهاد كردند وحر را رجز چنين بود



آليت لااقتل حتي اقتلا

اضربهم بالسيف ضربا معضلا



لاناكل عنهم ولا معللا

لا عاجز عنهم و لا مبدلا



احمي الحسين الماجد المؤملا

ومقتولين حر را زياده از چهل تن نگاشته اند آخر الامر پيادگان لشكر بر حر چيره شدند، و به ضربت ايوب بن مسرح و ملعوني ديگر برياض جنان خراميد بروايتي هنوزش رمقي بود كه او را به خدمت امام آوردند به دست مبارك خاك وخون از روي او همي زدود، و همي فرمود: «انت الحر كما سمتك امك انت الحر في الدنيا انت الحر في الاخرة» اي نيكبخت در دنيا و عقبي آزادي چنانكه مادر تو را حر نام نهاد امام زين العباد حضرت سجاد عليه السلام او را بدين اشعار مرثيت فرمود و به قولي يكي از اصحاب راست



لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مختلف الرماح



ونعم الحر اذ نادي حسينا عليه السلام

فجاد بنفسه عند الصياح (الكفاح)



فياربي اضفه في جنان

و زوجه مع الحور الملاح



ابن اثير در كامل التاريخ آورده «و قتل ابوثمامة الصائدي ابن عم له كان


عدوه» امام زهير بن القين و سعيد بن عبدالله الحنفي را فرمود تا پيش روي بايستادند حضرت فريضه ظهر بعنوان نماز خوف ادا فرمود، سعيد بن عبدالله تن و جان خويش وقايه ي ذات مقدس امام و آماج تير و سنان كرد، چندانكه نماز گذاشته شد بر زمين افتاد به غير از طعن نيزه و زخم تيغ سيزده چوبه تير بر بدن او نشسته بود، گفت بارخدايا اين كافران را لعنت كن چنانكه قوم عاد و ثمود را، خداوندا درود من به خاتم النبيين برسان و الم اين جراحات كه به من رسيده به حضرتش باز نماي كه مرا جز نصرت فرزند او و عترت طاهره انديشه ديگر نبود.

زهير بن القين مشتري متاع شهادت شده به ميدان آمده رجز مي خواند



انا زهير و انا بن القين

اذودكم بالسيف عن حسين



ان حسينا احد السبطين

من عترة البر النقي الزين



ذاك رسول الله غبر المين

اضربكم و لا اري من شين



يا ليت نفسي قسمت قسمين

محمد بن ابي طالب آورده كه يكصد و بيست نفر بكشت و به ضربت كثير بن عبدالله الشعبي و مهاجر بن اوس التميمي برياض رضوان خراميد امام فرمود لايبعدك الله يا زهير و لعن الله قاتلك لعن الذين مسخوا قردة و خنازير.



در آن هنگام نافع بن هلال البجلي (الجملي خ ل) كه تيراندازي سخت اوستاد بود و تيرهاي مسموم داشت و نام خويش و پدر بر آنها مي نگاشت آغاز تيرانداختن كرده بهر ناوكي مشركي مي افكند و اين رجز مي گفت.



ارمي بها معلمة افواقها

و النفس لاينفعها اشفاقها



مسمومه تجري بها اخفاقها

ليملان ارضها رشاقها



پس شمشير بركشيده مبارز مي خواست و اين رجز مي خواند



انا الغلام اليمني البجلي

ديني علي دين حسين و علي



ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رأي و الاقي عملي



مخالفين از هر طرف هجوم آور شده بازوان او شكسته نزد عمر بن سعد بردند،


گفت باري اگر مرا بخواهيد كشتن من سيزده نفرتان بكشتم جز آنان كه خسته و مجروح ساختم، و اگر مرا ساعدين و بازوها بجاي بودي اسير نتوانستيد گرفت و اثرهاي نيك من پديدار آمدي، شمر شرير شمشير بكشيد تا او را گردن زند گفت به خداي اگر ترا از اسلام بهره بود در خون ما اقدام نمي كردي، و قتل ما بس عظيم همي شمردي، سپاس آن خداي را كه موت ما به دست بدترين مردمان مقدر فرمود، شمر تيغي بزد و او را شهيد ساخت.

چون اصحاب امام ديدند كه تاب مقاومت نمانده و شر دشمنان را دفع نتوانند نمود در مبارزت و مبادرت بر يكديگر مسابقت مي جستند و هر كس همي خواست تا در برابر امام جان خويش زودتر فدا كند.

عبدالله و عبدالرحمن پسران عروه غفاري به خدمت آمده گفتند اين كافران گرداگرد ما فرو گرفته اند اجازت فرماي تا خون خويش در ركاب تو بريزيم و قدم به معركه كارزار گذاشته جهاد مي كردند تا شهيد شدند اين رجز عبدالرحمن راست



قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بنو نزار



لنضر بن معشر الفجار

بكل عضب ذكر بتار



يا قوم ذودوا عن بني الاخيار

بالمشرفي و القنا الخطار



و بعضي از محدثين شيعه اين رجز را بقرة بن ابي قرة غفاري نسبت داده اند.

آنگاه سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبدبن سريع الجابريان كه هر دو عمزاده و از يك مادر بودند گريه كنان از امام رخصت طلبيدند، فرمود اين گريه چيست؟ به خداي ساعتي بيش برنگذرد كه ديدگان شما روشن شود گفتند اين گريستن ما از براي خويشتن نيست، از آن است كه حضرت ترا غريب و تنها در ميان اين ناكسان همي بينيم، واين مشت اصحاب را قدرت و امكان دفع نباشد، امام نوجوانان را دعا كرده گفت جزاكما الله جزاء المتقين چون اجازت يافتند همي زدند و همي كشتند تا باعلي درجات جنان شتافتند.


حنظلة بن اسعد الشبامي در مقابل امام بر پاي ايستاده گروه اشرار را تخويف و انذار مي كرد و به آواز بلند مي گفت: يا قوم اني اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد و يا قوم اني اخاف عليكم يوم التناد يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم يا قوم لاتقتلوا حسينا فيسحتكم الله بعذاب و قد خاب من افتري امام فرمود اي پسر اسعد خدايت رحمت كناد اين بدبختان آنگاه سزاوار و مستوجب سخط الهي شدند كه نصيحت و موعظت تو نپذيرفتند كه راه حق بديشان همي نمودي و بر اباحت دم و انتهاك حرمت تو و اصحاب يكدله گشتند اكنون اميد نجات و رستگاري از چه روي توانند داشت كه بندگان نيك خداي را كشته اند حنظله گفت مگر نه ما خداوند خود را ملاقات كنيم و به برادران خويش ملحق شويم؟ فرمود بلي بشتاب بدانچه ترا از دنيا و مافيها نيكوتر واز تطرق فنا و زوال مصون است و امام را بدين گونه وداع گفت السلام عليك يابن رسول الله صلي الله عليك و علي اهل بيتك و جمع بيننا وبينك في الجنة قال آمين آمين و چندان قتال و جهاد كرد تا شهيد شد.

عابس بن ابي شيب الشاكري با شوذب غلام خويش [1] به پيشگاه امامت آمدند، عابس غلام را گفت بازگوي تا امروز چه خواهي كردن گفت مگر چه


بايد كرد چندان مقاتلت كنم تا مقتول شوم گفت مرا در حق تو نيز همين گمان بود اكنون به عرصه ميدان رو تا تو را كشته بينم و از باري عزاسمه بخواهم چه ذكر جميل و اجر جزيل را امروز توان جست وسپس روز حساب باشد و كس را مكنت تقديم عمل ندهند اين بگفت و خود به خدمت امام آمده عرض كرد يابن رسول الله به خداي قسم كه از آشنا و بيگانه هيچ كس از حضرت تو محبوبتر و گراميتر نيست و اگر از جان عزيزتر چيزي بودي كه آسيب دشمنان بدان از تو دفع توانستمي كرد دريغ نداشتمي و در ركاب تو نثار كردمي، باري گواه باش بدان راه راست كه تو و پدر بزرگوارت نموده ايد همي روم نخست غلام را فرستاد و اومردانه بكوشيد تا شربت شهادت نوشيد پس خود قدم به معركه نهاده مبارزت خواست و فرياد الارجل الارجل برداشت كس را جرأت مقابلت با وي نبود چه شجاعت و شدت باس او نيك مي دانستند ربيع بن تميم بانگ كرد: هذا اسد الاسود هذا ابن ابي شبيب. زينهار تا كس به مبارزت نرود، مردمان را جبن و هراس بيفزود و خويشتن از وي بكناري همي كشيدند عمر گفت: تا او را از هر كرانه سنگباران كنند عابس اين بديد خود برداشت وزره بيفكند و آستين بر زده حمله مي آورد و ضربت تيغ و زخم نيزه والم احجار را به جان و تن پاك تلقي مي نمود زياده از دويست كس را پيش انداخته مي زد و مي كشت ناگاه از هر طرف بر او هجوم كردند تا از پاي درآوردند سرش برداشتند و دست به دست مي كردند هريك فخريه را مي گفت كه وي را من كشته ام عمر گفت بيهوده منازعت مكنيد عابس آنكس نبود كه يك نفرش تواند كشت به صدمه همه لشكر مقتول شد بدين سخن اختلاف برداشت. ابوالشعثأ يزيد بن ابي زياد الكندي كه نخست در سپاه حر بود در مقابل امام به زانو اندر آمده كيش در پيش روي بپراكنيد صد چوبه تير بينداخت كه پنج از آن بر خطا نرفت و امام بر هر تير مي فرمود: اللهم سدد رميته. اي بار خداي من تيرش برنشان آر و بهشتش به پاداش ارزاني دار و اين رجز مي خواند



انا يزيد و ا بي مهاجر (مهاصر)

اشجع من ليث الشري مبادر



والطعن عندي للطغاة حاضر

يارب اني للحسين ناصر






و لابن هند تارك وهاجر

و في يميني صارم و باتر



مردانه همي تاخت و همي انداخت تا مرغ روحش قفس تن بپرداخت. ابن اثير او را بعد از شهداي اصحاب ذكر كرده وليكن مي نويسد «وكان اول من قتل» مخذولي در آن روز از صف خود بيرون آمده فرياد كرد: يا حسين بن علي بن فاطمه تو را از رسول خدا چه مزيت حرمت است كه ديگران را بهره نباشد؟ امام اين آيه قرائت فرمود ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض الي آخر الايه. اي بار خداي من هم امروز چنان خوارش كن كه هرگز عزت نيابد خواست تا به صحرا رود بر زمين آمد عقربي اندام او با نيش بزد و در پليدي خود همي غلطيد تا مكشوف العوره جان ناپاك بسپرد. و ملعوني ديگر بانگ برداشت: يا حسين بدين آب فرات بنگر كه به شكم ماران و ماهيان همي ماند به خداي از آن ننوشيد تا با لب تشنه شربت ناگوار مرگ بچشيد امام دست بدعا برداشته گفت: اي بار خداي من او را تشنه بميران هم در ساعت عطش بر او عارض شد كه تاب و توانائيش نمانده بر زمين افتاد و در زير سم ستوران به عذاب ابد واصل شد بر بصير متتبع پوشيده نيست كه هيچ يك از محدثين و مورخين فريقين اسامي شهدا رابه ترتيب ايراد نكرده اند و در تقديم و تاخير اصحاب و نسبت رجز بهر يك بسي اختلاف است بهمان ذكر اسامي و بيان اراجيز اكتفا نموده اند بلكه اكثر به ذكر معدودي اختصار فرموده اند و ما در ذكر اصحاب اقتفا بائمه حديث كرده چنانكه در كتب معتبره و مقاتل شيعه به نظر رسيده مرقوم مي داريم هر چند كه بعضي از اصحاب چنانچه نگاشته شد در حمله اولي شهادت يافتند از آن جمله وهب بن عبدالله بن خباب الكلبي بود كه در امالي و سيد در لهوف آورده اند كه مادر و زوجه او نيز همراه بودند مادر بدو گفت برخيز و نصرت فرزند رسول كن گفت آري در آنچه فرمودي تقصير نكنم به معركه كارزار آمد و اين رجز همي خواند:



ان تنكروني فانا ابن الكلبي

سوف تروني و ترون ضربي



و حملتي و صولتي في الحرب

ادرك ثاري بعد ثار صحبي






وادفع الكرب امام الكرب

ليس جهادي في الوغا بالعجب



تني چند بر خاك انداخت، بجانب مادر و زن آمد گفت: مادرا از من خشنود شدي؟ گفت ني تا در ركاب امام به خاك و خون خويش آغشته شوي، زن گفت خداي را تا به مرگ شوي خويشم ننشاني، مادر گفت بدمدمه و فسون زن از راه مرو كه فردا جد و پدر امام شفيع ما باشند، وهب بازگشته اين رجز مي گفت:



اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم تارة و الضرب



ضرب غلام مؤمن بالرب

حتي يذيق القوم مرالحرب



اني امرء ذو مرة و غضب

و لست بالخوار عند النكب



حسبي الهي من عليم حسبي

نوزده سوار، و دوازده تن پياده بكشت، از هر طرف گرد او بگرفتند و دستهايش بيفكندند، مادر ستون خيمه برداشت، و پسر را مي گفت جان خويش فداي اين پاكان از ذريت طاهره همي كن، وهب خواست تا مادر را به خيمه بازگرداند، گفت ني باز نگردم تا با تو جان سپارم، امام زن را بفرمود تا مراجعت كرد و آنها را دعاي خير گفت چون او به درجه شهادت رسيد زن آمد تا خون از روي شوهر پاك كند شمر غلام خويش را بفرستاد تا گرزي بر او بزد و بشوي ملحق ساخت مخالفان سر وهب ببريدند و به معسكر امام انداختند مادر آن سر برگرفت و ببوسيد و به لشكر منافقان افكند از صدمه آن مخذولي را بكشت و خود عمود خيمه بگرفت و دو نفر ديگر را بي جان كرد امام فرمود خدايت بيامرزاد باز كرد كه بر زنان جهاد نباشد عجوز به خيمه خويش آمده همي گفت: الهي لاتقطع رجائي امام فرمود خداوندت نوميد مكناد.



نگارنده گويد وهب بن عبدالله در زيارت ناحيه مقدسه مذكور نيست، وكيفيت شهادت او و زوجه اش را محدثين به يك نهج با عمير بن عبدالله روايت كرده اند چنانچه سابقا سمت نگارش يافت، و شايد كه به سبب كنيت زوجه عبدالله كه ام وهب


بوده و اتحاد قبيله با عمير بن عبدالله كه در قائميات ذكر شده مشتبه شده باشد و الله اعلم

سيد در لهوف آورده كه عمرو بن خالد الصيداوي قصد جانفشاني نموده عرض كرد يابن رسول الله بر من سخت ناگوار است كه تو را تنها و غريب به شمشير اين ناكسان شهيد بينم، و تخلف از اصحاب خود روا نمي دارم اجازت فرماي كه به ياران خود ملحق شوم، امام اجازت فرمود عمرو عازم حرب دشمنان شده، اين رجز مي خواند:



اليك يا نفس الي الرحمن

فابشري بالروح و الريحان



اليوم تجزين علي الاحسان

قد كان منك غابر الزمان



ماخط في اللوح لدي الديان

لا تجزعي فكل حي فان



والصبر احظي لك بالاماني

يامعشر الازد بني قطخان



پس از كوشش بسيار راه بهشت جاويدان گرفت

خالد پسر عمرو بن خالد عزم ميدان نمود و رجز مي گفت:



صبرا علي الموت بني قحطان

كيما تكو نوافي رضي الرحمن



ذي المجد و العزة و البرهان

و ذي العلي و الطول و الاحسان



يا ابتا قد صرت في الجنان

في قصر رب حسن البيان



پس از آنكه به لوازم جهاد اقدام نمود خود نيز ساغر شهادت دركشيد.

سعد بن حنظلة التميمي به قتال منافقان عراق پيش آمد، رجز مي خواند و نبرد مي كرد تا شهيد شد:



صبرا علي الاسياف و الاسنه

صبرا عليها لدخول الجنه



و حور عين ناعمات هنه

لمن يريد الفوز لا بالظنه



يا نفس للراحة فاجهدنه

و في طلاب الخير فارغبنه



در آن روز كافري آمد، در مقابل امام بايستاد و گفت: حسين كجاست؟ امام فرمود: اينك منم گفت: «ابشر بالنار» فرمود من با خداي رؤف مهربان


همي روم، و جد بزرگوار من شفيع مطاع است، تو خود كيستي؟ گفت: شمر بن ذي الجوشن، فرمود الله اكبر حضرت رسول فرموده بود بخواب اندر ديدم كه سگي ابلق در خون عترت طاهره من دهان برده، من نيز به واقعه ديدم كه سگان چند مرا به دندان همي گزند، و از همه شديدتر سگي بيسه بود و چنين همي بينم اي ابرص مشئوم آن سگ تو باشي.

عبدالرحمن بن عبدالله اليزني جانب ميدان رفت و اين رجز مي خواند:



انا ابن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن



اضربك ضرب فتي من اليمن

ارجو بذاك الفوز عند المؤتمن



حمله مي كرد و دشمن مي انداخت تا به شهادت رسيد.

جون مولي ابي ذر غفاري كه غلامي سياه بود پيش آمد، تا اجازه جهاد طلبد، امام فرمود ترا بحل كردم تا بهر جاي كه خواهي بروي، چه به قانون مروت روا نباشد بدان بلا كه ما اندريم تو نيز گرفتار آئي و تو از آن جهة خدمت ما همي كردي كه در پناه مابه عافيت و سلامت روزگار بگذراني، جون گفت يابن رسول الله من خود مي دانم كه مرا رايحه عفن و حسبي دون و گونه سياه است وليكن من آنكي نيستم كه روز خوش در سايه عاطفت شما عمري به فراغت بگذرانم، و كاسه نعمت شما بليسم، و چون سختي و شدتي پيش آيد كفران ورزم، و در چنين روزتان بي يار و ياور گذارم چه شود كه باقتضاي مكرمت بر من منت نهي و رخصت فرمائي تا به بركت حضرت تو اين بوي ناخوش نيكو و اين روي سياه سپيد، واين حسب لئيم شريف شود و سپس در بهشت عدن در جوار تو باشم، نه به خداي هرگز مفارقت نكنم تا خون خويش با خون طيب وطاهر شما در نياميزم، چون به شرف اجازت اختصاص يافت به ميدان آمده اين رجز مي خواند



كيف يري الكفار ضرب الاسود

بالمشرقي القاطع المهند



بالسيف ضربا عن بني محمد

اذب عنهم باللسان و اليد



ارجو بذاك الفوز عند المورد

من الاله الواحد الموحد




اذلا شفيع عنده كاحمد

چون او را شهيد كردند امام برگشته او بايستاد و بدين گونه دعا فرمود:

اللهم بيض وجهه و طيب ريحه و احشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمدو آل محمد حضرت امام محمد باقر از حضرت سجاد عليهما الصلوة و السلام روايت مي كند بعد از ده روز كه شهدا را دفن كردند جون را ديدند كه از جثه او رايحه مشك فائح بود، زهي سعادت وشرافت اين غلام كه حضرت امام عليه السلام در زيارت شهدا مي فرمايند بابي انتم و امي اگر شهدا برعرش نازش نمايند بسيار نخواهد بود

يحيي بن ابي سليم المازني عازم قتال شد رجز مي خواند



لاضربن القوم ضربا فيصلا

ضربا شديدا في العدا معجلا



لا عاجزا فيها و لا مولولا

و لا اخاف اليوم موتا مقبلا



لكنني كالليث يحمي اشبلا

آنقدر جهاد كرد تا به روضه ي رضوان خراميد



پس قرة بن ابي قرة الغفاري رجزخوانان به معركه آمده مي گفت:



قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بنو نزار



باني الليث لدي الغيار

لاضربن معشر الفجار



بكل عضب ذكر بتار

ضربا وجيعا عن بني الاخيار



رهط النبي سادة الابرار

بعد از قتال بسيار درجه شهادت يافت رحمه الله



انس بن حارث و كان عداده في الكوفه از صحابه حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله بود از آن حضرت شنيده بود كه مي فرمود:

ان ابني هذا يعني الحسين يقتل بارض من العراق فمن ادركه منكم فلينصره پيوسته انتظار وقت همي برد تا درركاب سعادت انتساب به كربلا آمده از امام اجازه جدال خواست و به عرصه نبرد قدم نهاده رجز مي خواند



قد علمت ما لك و الدودان

و الخندفيون و قيس عيلان






بان قومي آفة (قصم خ) الاقران

لدي الوغاد سادة الفرسان



مباشروا الموت بطعن آن

لسنانري العجز عن الطعان



آل علي شيعة الرحمن

آل زياد شيعة الشيطان



پيوسته حمله مي آورد تا او را نيز شهيد كردند

عمرو بن مطاع الجعفي رخصت يافته اين رجز مي گفت و جهاد مي كرد:



انا ابن جعفي و ابي مطاع

وفي يميني مرهف قطاع



و اسمر في راسه لماع

يري له من ضوئه شعاع



اليوم قد طاب لنا القراع

دون حسين الضرب و السطاع



يرجي بذاك الفوز و الدفاع

عن حرنار حين لاانتفاع



تا او نيز از آن شربت چشيد كه ياران دركشيدند

حجاج بن مسروق الجعفي مؤذن حضرت امام عازم ميدان شد و رجزخوانان جهاد مي كرد و مي گفت:



اقدم حسين هاديا مهديا

اليوم نلقي جدك النبيا صا



ثم اياك ذالندي عليا

ذاك الذي نعرفه وصيا



و الحسن الخير الرضي الوليا

و ذاالجناحين الفتي الكميا



و اسد الله الشهيد الحيا

شرايط نصرت و مجاهدت بجاي آورد تا به ياران پيوست



جواني ديگر كه پدرش در آن روز شهيد شده بود از امام استدعاي اجازت نمود فرمود كه پدرت كشته شد باشد كه مادرت را به قتل تو دل ندهد جوان گفت مرا مادر به جنگ همي فرستد امام اذن داد اين رجز همي خواند:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير



علي و فاطمة والداه

فهل تعلمون له من نظير



له طلعة مثل شمس الضحي

له غرة مثل بدر المنير



كفار غلبه كردند وي را بكشتند و سر او به معسكر امام انداختند.


جنادة بن الحارث عزم جان نثاري كرده اين رجز مي خواند



انا جناد و انا بن الحارث

لست بخوار ولا بناكث



عن بيعتي حتي يرثني وارثي

اليوم شلوي في الصعيد ماكث



چون او را شهيد كردند پسر او عمر بن جناده بدين گونه رجز مي خواند



اضق الخناق بابن سعد وارمه

من عامه بفوارس الانصار



ومهاجرين مخضبين رماحهم

تحت العجاجة من دم الكفار



خضبت علي عهد النبي محمد صلي الله عليه و آله

فاليوم تخضب من دم الفجار



واليوم تخضب من دماء اراذل

رفضوا القران لنصرة الاشرار



طلبوا بثارهم ببدر اذ اتوا

بالمرهفات و بالقنا الخطار



والله ربي لا ازال مضاربا

في الفاسقين بمرهف بتار



هذا علي الازدي حق واجب

في كل يوم تعانق و كرار



جهاد همي كرد تا پي پدر گرفت نعم الوالد و ما ولد.

آنگاه قارب غلام ترك امام كه قاري قرآن بود به عرصه ميدان آمد و او را رجز چنين بود.



البحر من طعني و ضربي يصطلي

والجو من سهمي و نبلي يمتلي



چون بر زمين افتاد امام از كمال مكرمت بر بالين او تشريف قدوم ارزاني فرموده روي مبارك بر صورت او نهاد، غلام را چشم بر جمال مولاي خود افتاده خندان به رياض رضوان خراميد.

در آغاز جنگ مغلوبه كه از تير كوفيان اسبان اصحاب مجروح و از پاي درآمدند ضحاك بن عبدالله المشرقي اسب خود را در خيمه پنهان كرده بود تا از آسيب آنها محفوظ ماند و خود پياده جهاد مي كرد از منافقان دو كس را بكشت و يكي را دست بينداخت، و امام او را دعا مي گفت در اين وقت به خدمت امام آمده گفت: يابن رسول الله تو مي داني كه مرا با حضرت تو بيعت چنان بود كه اگر ترا سپاه و لشكري باشد من نيز مقاتلت كنم، و اكنون كه ترا ناصر و معيني نمانده


بايد كه بيعت خود برداري تا بازگردم، امام فرمود آري راست همي گوئي از من بحلي اگر بتواني ازين ورطه خونخوار برهي حاليا ضحاك به جانب خيمه خود آمده بر اسب سوار شد و بر كوفيان حمله آورد سپاه راه بگشادند او از ميانه بدر رفت پانزده سوار وي را تعاقب كردند و لكن نتوانستند رسيد و به سلامت ماند.

از مهران مولي بني كاهل مروي است كه مردي از لشكر امام بيرون آمده قتالي سخت مي كرد وبهر گروه كه روي مي آورد از جاي مي داشت و باز به خدمت آمده اين رجز مي خواند.



ابشر هديت الرشد تلقي احمدا

في جنة الفردوس تعلو صعدا



ديگر باره حمله مي كرد و دشمن مي انداخت من نام او بپرسيدم گفتند ابوعمرو النهشلي او الخثعمي در اثناي گير و دار به ضربت عامر بن نهشل احد بني اللات به درجه شهادت رسيده سرش ببريد و كان ابوعمرو هذا متهجدا كثير الصلوه.

انس بن معقل الاصبحي پاي به ميدان گذاشته اين رجز مي خواند.



انا انيس و انابن معقل

وفي يميني نصل سيف مصقل



اعلو بها الهامات وسط القسطل

عن الحسين الماجد المفضل



ابن رسول الله خير مرسل

زياده از بيست و چهار نفر كشته به درجه شهادت فايز آمد.



آنگاه ابراهيم بن الحصين الاسدي به قصد جانفشاني روي به معركه نهاده رجز مي گفت.



اضرب منكم مفصلا و ساقا

ليهرق اليوم دمي اهراقا



و يرزق الموت ابي اسحاقا

آورده اند كه هشتاد و چهار نفر به درك فرستاده خود به بهشت جاودان خراميد



از آن پس عمير بن عبدالله المذحجي به قصد جهاد به عرصه نبرد رفت رجز مي خواند و مرد مي افكند تا به ضربت مسلم ضبابي وعبدالله البجلي شهادت يافت و آخر كس كه از اصحاب عازم جانفشاني شد.


سويد بن عمرو بن ابي المطاع الخثعمي بود و او مردي شريف كثير الصلوة بود لختي بكوشيد تا از كثرت جراحات بر زمين افتاد، دشمنان او را كشته پنداشتند ترك او گفتند تا آنگاه كه فرياد الا قد قتل الحسين شنيد خويشتن را اندك سبكتر يافت از جاي برخاست و كاردي كه در موزه داشت بكشيد، و با ضعف و ناتواني كه وي را بود مجاهدت كرد تا به ضربت عروة بن البطان الثعلبي و يزيد بن رقاد الجهني شهيد شد.

اين بود اسامي اصحاب و انصار امام عليه الصلوة و السلام كه درين كتاب مبارك از كتب محدثين و مورخين ثبت شد و مي تواند بود كه بعضي ازين بزرگواران به مبارزت بيرون نيامده باشند و در آن جنگ مغلوبه شهادت يافته باشند اراجيز آنها محفوط و در كتب مضبوط مانده ديگر از اصحاب كس باقي نماند و نوبت شهادت به هاشميان رسيد: قال السيد في اللهوف جعل اصحاب الحسين يسارعون الي القتل بين يديه وكانوا كما قيل.



قوم اذا نودوا لدفع ملمة

و الخيل بين مدعس و مكردس



لبسوا القلوب علي الدروع كانهم

يتهافتون علي ذهاب الانفس



فلما لم يبق معه سوي اهلبيته علي بن الحسين ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده كه چون امام عليه السلام شهادت يافت مگر يكي از مخاذيل را كه در آن معركه حاضر بود گفتند: واي برشما كه ذريت رسول كشتيد نه از خداي بيم داشتيد، و نه از پيمبر شرم كرديد، گفت عضضت بالجندل اگر تو همي ديدي آنچه ما ديديم آن همي كردي كه ما كرديم، گروهي بر كين ما كمر بسته و دست از جان شسته تيغ بر كف چون شيران خشمگين برون جسته سواران ما خورد و درهم شكستند كه امان و زينهار كس نپذيرفتندي و مال و خواسته اين جهاني نخواستندي هيچشان از مرگ هراس نبود، اگر اندكي در كار حرب مساهلت افتادي يك تن از لشكريان از دم تيغ آنان نرستي، لا ام لك خود تو بگوي تا چه توانستيم كردن

در بصائر الدرجات باسناد خود از حذيفة بن اسيد الغفاري روايت كرده كه


حضرت امام مجتبي صلي الله عليه پس از موادعت با معويه عزيمت مدينه فرمود، و من چون سايه ملازم آفتاب بودم همي ديدم كه شتري بار بر نهاده پيشاپيش حضرت همي برند كه هيچگاه از او جدا نشدي، روزي گفتم جعلت فداك يا ابامحمد اين اشتر بار چيست كه حضرت ترا بدان چندين توجه است؟ فرمود طومار اسامي شيعيان ماست، گفتم جعلت فداك باشد كه بمن بنمائي تا نام خويش اندر آن ببينم؟ فرمود آري بامدادان بگاه نزد من آي، چون من خود خواندن نمي توانستم برادرزاده خود همراه بردم مجتبي عليه السلام سبب آمدن بپرسيد انجاز وعد طلبيدم، فرمود اين جوان كيست گفتم برادرزاده من باشد تا نام من در آن درج بيند، حضرت مرا امر به نشستن فرموده با پرستاران گفت آن ديوان ميانين بياريد حالي بياوردند، جوان اندر آن نگريسته گفت يا عم اينك اسم من اندرين صحيفه نبشته اند گفتم ثكلتك امك از آنت آورده ام تا نام من بجوئي و تو اسم خود همي گوئي، جوان ورقي چند بگردانيد نام من نيز در آنجا مثبت ديد مرا شگفت آمد كه در ديوان او را سبقت بود تا جوان در ركاب حضرت سيد الشهدا شهادت يافت و سر آن هويدا گشت: و عنف ابن عباس علي تركه الحسين عليه السلام فقال ان اصحاب الحسين لم ينقصوا رجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم و قال محمد بن الحنفيه وان اصحابه عندنا لمكتوبون باسمائهم و اسماء آبائهم (فياليتني كنت معهم فافوز معهم)

پايان جلد اول

به تصحيح اين حقير سيد محمود محرمي موسوي زرندي در هشتم ماه شعبان 1377 جلد اول به پايان رسيد و در مجلد دوم شروع مي شود به ذكر احوال و مقتل بني هاشم.


پاورقي

[1] شوذب بشين معجمه ي مفتوحه و واو ساکنه و ذال معجمه مفتوحه و باء موحده بر وزن جعفر و آن در لغت هر کسي است که بلند قامت و نيکو خلق باشد که بدين نام ناميده مي شود واما اين شوذب عبارت است از شوذب بن عبدالله همداني شاکري مولي شاکر يعني حليف و هم سوگند با بنوشاکر و اهل سير گفته اند که وي از مردان نامي شيعه و از سوارکاران سرشمرده بوده حامل حديث از اميرالمؤمنين و حافظ احاديث آن جناب، شوذب مجلس حديثي داشته که در آن مي نشسته و شيعيان در گرد او مي نشستند و اخذ حديث مي نمودند و شيخ ما در مستدرک فرموده که مقام و جلالت شأن او کمتر از عابس نمي باشد. و اما اينکه شوذب غلام عابس باشد بصحت نپيوسته وبلکه اشتباه در کلمه مولي واقع شده که مولي را به معني غلام گرفته اند، بلکه مولي در اين جا به معني حليف و هم سوگند است.