بازگشت

ذكر روز عاشورا و تعبيه صفوف جانبين و خطب چند


چون صبح روز غم اندوز عاشورا از مشرق مصيبت بدميد، مقتداي انام با اصحاب كرام فريضه صبح به جاي آورده بعد از اداي نماز روي به ياران كرده فرمود: اشهد انه قد اذن في قتلكم، يا قوم فاتقو الله و اصبروا. و في رواية: ان الله قد اذن في قتلكم فعليكم بالصبر تقدير خداوند چنين است كه امروز جملگي را شهيد كنند بايد تا


صبر و شكيبائي پيشنهاد كنيد، از بطنان [1] عرش الهي ندا رسيد (يا خيل الله اركبي) اي لشكر خدائي بر اسب سعادت برائيد و در ميدان شهادت درآئيد، ابن سعد تسويه صفوف كرده عمرو بن الحجاج الزبيدي را بر ميمنه و شمر بن ذالجوشن الضبابي الكلابي را بر ميسره، و عروة (عزرة خ ل) بن قيس الاحمسي را بر سوارگان، و شبث بن ربعي اليربوعي التميمي را بر پيادگان گماشته، رايت به دريد غلام خود داد، بر ربع كنده و ربيعه قيس بن اشعث بن قيس و بر ربع اهل مدينه عبدالله بن زهير الازدي و بر ربع مذحج و اسد عبدالرحمن بن ابي سيرة الجعفي و بر ربع تميم و همدان حر بن يزيد الرياحي اليربوعي التميمي را بگذاشت.

ابن اثير در كامل التاريخ مي گويد: فشهد هؤلاء كلهم مقتل الحسين عليه السلام الا الحربن يزيد فانه عدل الي الحسين و قتل معه، امام مظلوم نيز صفوف اصحاب آراسته زهير بن قين البجلي را بر ميمنه، و حبيب بن مظاهر (مظهر خ) اسدي را بر ميسره بداشت، و علم به ابوالفضل كرامت كرده، صدر كاينات خود در قلب بايستاد.

و در عدد اصحاب آن حضرت اختلاف است، چنانچه به روايت لهوف از حضرت امام محمد باقر چهل و پنج سوار و يكصد پياده، و به قول مشهور سي و دو سوار و چهل پياده بودند، هشتاد و دو تن پياده نيز گفته اند.

و مسعودي در مروج الذهب آورده كه هشتاد و هفت تن شهيد شدند كه از آن جمله چهار تن از انصار بودند، چنانچه تفضيل هر يك درموضع خود بيايد بمنه تعالي وجوده.

امام عليه السلام چون لشكر مخالف را در قتال مستعد و آماده ديد بفرمود تا خيام حرم از پس پشت بداشتند و بدان خندق كه دو شينه گرد خيام كرده بودند آتش زدند و خويشتن بر اسب برآمده مصحف درپيش گرفته دست مبارك به دعا برداشته گفت: اللهم انت ثقتي في كل كرب، و انت رجائي في كل شدة، و انت لي في كل امر نزل بي ثقه و عدة كم من كرب (هم خ ل) يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة و يخذل


فيه الصديق و يشمت فيه (به - خ) العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة (مني) اليك عمن سواك ففرجته عني و كشفته (كفيته خ ل) فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة لشكر كفار اسب بتاختند و گرداگرد خيام حرم برآمدند بدان خندق نگريستند كه آتش اندر زده و افروخته بودند شمر بن ذي الجوشن لعنه الله تعالي بانگ برداشت يا حسين مگر پيش از روز محشر به آتش شتاب داري؟ امام نام آن ملعون بپرسيد، باز گفتند فرمود: يابن راعية المعزي انت اولي بها صليا تو خود بدين آتش اوليتري، مسلم بن عوسجه گفت يابن رسول الله اجازت فرماي اين فاسق را كه از عظماي جبابره و متكبرين است بدين تير بزنم، امام فرمود ني هرگز من در جنگ ابتدا نكنم كه از پدر بزرگوار خود چنين آموخته ام پس شتر بخواست و بدان آماده برآمده آواز برداشته فرمود: ايها الناس شتاب بگذاريد و خاموش باشيد تا سخن من گوش كنيد كه سبب آمدن بدين زمين بگويم، اگر انصاف من بدهيد بدين نيكبختي و سعادت درخور و سزاوار باشيد، و اگر نپذيريد وقت از دست نرفته فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون ان وليي الله الذي نزل الكتاب وهو يتولي الصالحين مخدرات اهل بيت عصمت و طهارت را از شنيدن اين كلمات تاب نمانده آوازشان به گريه بلند شد امام عليه السلام ابوالفضل و علي اكبر را فرمود به خيام حرم رفتند و گفتند امام همي فرمايد كه شما را بعد از شهادت من بسي مي بايد گريست، اكنون صبوري پيشه نمائيد، چون ساكت شدند امام اين خطبه برخوانده بر خداوند سپاس گفت و بر انبياء مرسلين و ملائكه مقربين صلوات و درود فرستاد، چنانكه هيچكس خطبه بدان فصاحت و بلاغت نشنيده بود پس فرمود:

اما بعد فانسبوني فانظروا من انا، ثم ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها فانظروا هل يصلح لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟ الست ابن بنت نبيكم، و ابن وصيه، وابن عمه، و اول المؤمنين المصدق لرسول الله صلي الله عليه و آله بما جاء (به) من عند ربه؟ اوليس حمزة سيد الشهدا عم ابي؟ اوليس جعفر الطيار في الجنة بجناحين عمي؟ اولم يبلغكم


ما قال رسول الله صلي الله عليه و آله لي و لاخي هذان سيدا شباب اهل الجنة فان صدقتموني بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت كذبا منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله، و ان كذبتموني فان فيكم من ان سئلتموه عن ذلك اخبركم اسئلوا (سلوا خ ل) جابر بن عبدالله الانصاري و اباسعيد الخدري، وسهل بن سعد الساعدي، و زيد بن ارقم، وانس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لي و لاخي اما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟ فقال له شمر بن ذي الجوشن و هو يعبدالله علي حرف ان كان يدري ما تقول فقال له حبيب بن مظاهر. و الله اني لاراك تعبدالله علي سبعين حرفا و انا اشهد انك صادق ما تدري ما تقول [2] قد طبع الله علي قلبك، ثم قال لهم الحسين عليه السلام فان كنتم تشكون من هذا افتشكون اني ابن بنت نبيكم؟ فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم؟ و لا في غيركم ويحكم اتطلبوني بقتيل منكم قتلته؟ او مال لكم استهلكته؟ او بقصاص جراحة؟ فاخذوا لايتكلمونه فنادي: يا شبث بن ربعي ويا حجار بن ابجر ويا قيس بن الاشعث ويا يزيد بن الحارث الم تكتبوا الي ان قد اينعت الثمار، و اخضرت الجناب، وانما تقدم علي جند لك مجند؟ فقال له قيس بن الاشعث ما ندري ما تقول ولكن انزل علي حكم بني عمك فانهم لم يولوك (لم يروك خ ل) الا ما تحب، فقال لا والله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل، ولا اقرا قرار العبيد، ثم نادي يا عباد الله اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون اعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لايؤمن بيوم الحساب.

و في الكامل الم تكتبوا الي في القدوم عليكم؟ قالوا لم نفعل ثم قال بلي فعلتم ثم قال ايها الناس اذكرهتموني فدعوني انصرف الي مأمني من الارض فقال له قيس بن الاشعث اولا تنزل علي حكم ابن عمك يعني ابن زياد اي مردمان كوفه نسب من بشناسيد و يكي نيك بنگريد تاخود من كيستم آنگاه به خويشتن بدين امر زشت كه گرد آمده ايد عتاب و ملامت نمائيد به كدام حجت وبه چه تاويل خون من حلال خواسته قتل من روا داشته ايد و پاس حرمت من نمي داريد مگر دختر زاده پيغمبر شما و پسر وصي او نيستم پدر من اميرالمؤمنين نخست كس بود كه به خداوند ايمان آورد و نبوت


رسول را تصديق كرد، حمزه سيد الشهدا عم پدرم و جعفر طيار عم من است از آن روز كه باز دانستم باري تعالي دروغ در دشمن دارد جز براستي سخن نرانده ام مگر حضرت سيد الانبياء درباره من و برادرم نفرمود: هذان سيدا شباب اهل الجنة. اگر مرا بدين حديث استوار داريد، متابعت حق كرده ايد و اكر دروغ همي پنداريد از جابر بن عبدالله الانصاري و ابي سعيد الخدري، و سهل ساعدي و زيد بن ارقم و انس ابن مالك بپرسيد اين حديث كه به گوش خود از رسول الله صلي الله عليه و آله شنيده ايد با شما بگويند اينها كه برشمرده ام مگر شما را از ريختن خون مطهر من باز نتواند داشت شمر شرير گفت خداوند رابر حرف پرستيده باشم اگر آنچه تو گوئي فهم كنم حبيب بن مظاهر گفت تو خداي را برهفتاد حرف همي پرستي و من گواهي مي دهم در آنچه مي گوئي صادقي كه باري تعالي بردل سياه تو مهر گذاشته واين سخنها فهم نتواني كردن باز امام سخن آغاز كرده فرمود: اگر شما را درينها شبهه باشد در اين نيز شك همي كنيد كه پسر دختر پيغمبرم؟ به خداي كه در مشرق و مغرب عالم دختر زاده پيغمبر جز من نيست كسي نكشته ام كه خون او بطلبيد مالي از شما نبرده ام كه از من همي خواهيد جنايتي نرسانيده ام كه قصاص همي جوئيد كوفيان چون اين فصل بشنيدند سر به زير افكنده خاموش ماندند و يكباره فرمود: يا شبث بن ربعي ويا حجار بن ابجر ويا قيس بن اشعث و يا يزيد بن الحارث نه شما نامه نوشتيد كه: قد اينعت الثمار و اخضرت الجناب وانما تقدم علي جند لك مجند. آن بي شرمان انكار نامهاي خويش كردند فرمود بلي و الله شما مكتوب فرستاديد. آورده اند كه حر بن يزيد در آن وقت گفت آري اينان نامه كردند اشعث بن قيس گفت ما اينها ندانيم باري تو بحكم پسر عم خويش فرود آي كه با تو بغير نكوئي اراده ديگر ندارد فرمود به خداي به ذلت تن ندهم و چون بندگان بدينها كه همي گوئيد اقرار نكنم: قال علي بن عيسي رحمه الله في كشف الغمه ان هذا الكلام منه و تكراره اياه انما هو لاقامة الحجة عليهم وازالة الشبهة عنهم في قتاله وتعريفهم ما يقدمون عليه من عذاب الله و نكاله پس شتر خويش


بخوابانيد و عقبة بن سمعان را گفت تا زنوان آن ببست و بر اسب بنشست مردمان كوفه آوازها برداشته فرمود اندكي خاموش باشيد تا حجت باز نمايم آن بدبختان را غوغا همي فزود گفت چون است كه به سخن من گوش نمي داريد و فرمان من نمي بريد آنكس كه اطاعت من كند هدايت يابد و هركه مخالفت ورزد هلاك خود خواسته باري انصاف دهيد و گوش فرا داريد كه راه حق به شما بخواهم نمود چون خاموش شدند اين خطبه ادا فرمود: تبا لكم ايتها الجماعة و ترحا حين [3] استصرختمونا و الهين فاصرخناكم (معدين مستعدبن - خ بحار) موجفين، سللتم علينا سيفا لنا في ايمانكم [4] و حششتم علينا نارا اقتدحناها [5] علي عدونا وعدوكم، فاصبحتم البا لاعدائكم علي اوليائكم [6] بغير عدل افشوه فيكم، و لا امل اصبح لكم فيهم، مهلا لكم الويلات [7] تركتمونا و السيف مشيم، والجاش طامن [8] والرأي لما يستحصف ولكن اسرعتم اليها [9] كطيرة الذباب [10] وتداعيتم [11] اليها كتهافت الفراش فسحقا لكم يا عبيد الامة [12] و شداد [13] والاحزاب ونبذة الكتاب و محرفي الكلم و عصبة الاثام [14] و نفثة الشيطان و مطفئي السنن امؤلاء [15] تعضدون و عنا تخاذلون [16] اجل و الله غدر فيكم قديم [17] وشجت اليه اصولكم و تأزرت عليه فروعكم و كنتم


اخبث شجر شجي للناظر واكلة للغاصب، الا [18] و ن الدعي ابن الدعي قدركز بين السلة والذلة و هيهات من الذله يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت [19] وانوف حمية ونفوس ابية من ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام الاواني زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد وخذلة الناصر [20] ثم اوصل كلامه بابيات فروة بن مسيك المرادي.



فان نهزم فهزامون قدما

وان نغلب فغير مغلبينا [21] .



وما ان طبنا جبن و لكن

منايا ناو دولة آخرينا



اذا بالموت رفع عن اناس [22] .

كلاكله اناخ بآخرينا



فافني ذلكم سروات قومي

كما افني القرون الاولينا



فلو خلد الملوك اذن خلدنا

ولو بقي الكرام اذن بقينا



فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا



ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس، حتي تدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور: عهد عهده الي ابي، عن جدي، فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون، اني توكلت علي الله ربي و ربكم مامن دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم، اللهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف و سلط عليهم غلام ثقيف يسومهم كاسا مصبرة فانهم كذبونا، و خذلونا، و انت ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك


المصير [23] .

اي ناكس مردمان هلاكت ومرگتان باد كه چون متحير فرو مانديد آرزومندي خود باز نموديد و استغاثه آورديد چون دعوت شما را اجابت و اغاثت را عجلت كرديم بناگاه آن شمشير كه از ما به دست اندر داشتيد بر ما كشيديد و آن آتش كه بر دشمنان خويش و شما افروختيم هم بر ما شعله ور ساختيد از آنها عدلي نديده و اميدي برنيامده واز ما جرمي سرنزده به طمع جيفه دنيوي بياري دشمنان به خون دوستان كمر بستيد واي بر شما اندكي آهسته تر چه باشد كه چون ما را نخواهيد دست بداريد وكنون كه ياري ندهيد دشمني مكنيد هنوز كه تيغها در غلاف و دلها بجاي، ورايها نااستوار است مانند ملخ و مگس از هر طرف بر ماگرد آمديد و چون پروانه از هر كرانه فرو ريختيد خداوندتان دور كناد كه بقيه احزاب هستيد كتاب خداي پس پشت انداخته نور هدايت وسيرت رسول خاموش ساخته ايد از كام ابليس فرو افتاده ايد كه اولاد انبيا همي كشيد و استلحاق زنازادگان همي پسنديد ناخوش و زشت تهيه كه خويش را كرده ايد و عذاب جاودان بر خود پسنديده ايد مگر اينان را معاونت مي دهيد و ما را مي گذاريد بلي و الله بدين غدر و مكر بررسته وبيخ فرو برده شاخه بر او زده ايد ثمر آن درخت پليد را مانيد كه چون باغبانش كه پرورده و بارور كرده به دهان گذارد در گلو بماند و آنان را كه به ظلم خورند بگوارد، لعنت بر آن گروه كه عهد ببستند و بشكستند،همانا زنازاده ي زياد بن ابيه همي خواهد كه مرا بدان باز دارد كه يا دل بكشته شدن نهم، و يا تن به مذلت اندر دهم هيهات خداوند اين نپسندد و رسول بدين خشنود نباشد، مادران پاكيزه سرشت و پدران پاكنهاد من روا ندارند، و نيز نفس شريف و ذات عزيز من قتل برخاري ترجيح دهد، با قلت ياران و كثرت دشمنان و خذلان ياوران


جهاد را آماده ام، پس بدان ابيات تمثل فرموده گفت بخداوند سوگند شما را چندان مهلت باشد كه كس بر اسب نشيند ناگهان روزگار بر شما چون آسياب گردد و مانند محور مضطرب شويد، عهدي است كه پدر نامدارم از جد بزرگوار چنين شنيده و مرا فرموده اي بار خداي من باران رحمت خود برايشان مبار، و قحط و تنگي برگمار، و سالهاي ايشان را چون سالهاي حضرت يوسف فرماي و آن جوان ثقفي (حجاج بن يوسف) را مسلط كن كه جام زهرناك برايشان بپيمايد، كه ما را به دروغ داشتند و نصرت نكردند.

آنگاه زهير بن القين سلاح بر تن راست كرده بر اسب بر آمد در برابر صفوف مخالف ايستاده گفت: «يا اهل الكوفة بدار من عذاب الله بدار» اي كوفيان از عذاب خداي بگريزيد، و بسي بگريزيد مسلمانان را بر يكديگر حق نصيحت است و ما تاكنون كه تيغها در نيام است همه بر يك كيش و آئين و برادرانيم و چون شمشير در ميان آيد آن حرمت از ميان برخيزد ما امت ديگر و شما امت ديگر باشيد خداوند باري تعالي ما را امتحان همي فرمايد تا معامله ما با ذريت رسول خويش بيند، و اكنون شما را بدين همي خوانم كه فرزند پيغمبر را ياري دهيد و عبيدالله را مخذول گذاريد، چه سيرت زشت و رفتار قبيح او و پدرش با اشراف وقراء، خود مانند حجر بن عدي، و هاني بن عروه، و ديگر كسان معاينه كرده ايد كه چشمها همي كنند


و دست و پا بريده بردار همي زنند، مخالفين زهير را دشنام داده عبيدالله را بسي ستوده گفتند كه: اين سخنها بگذار به خداي از اينجا آنسوتر نشويم تا شما را نزد عبيدالله فرستيم، يا به شهادت رسانيم، گفت به خدا ياري و مودت فرزند فاطمه اولي تا نصرت زنازاده سميه، باري چون معاونت نكنيد او را با يزيد بگذاريد و در قتل عترت رسول صلي الله عليه و آله يكدل مباشيد، شمر شرير تيري به زهير انداخته گفت خاموش باش كه از كثرت كلام تو به رنج اندريم زهير گفت: «يابن البوال علي عقبيه» سخن را روي با چون تو بهيمه نيست. حاليا تو عذاب آخرت را آماده باش، گفت ساعتي ديگر باشد كه شما را به قتل آريم. گفت مگر مرا از مرگ مي ترساني به خداي كه مردن با وي خوشتر تا زندگاني جاويدان با شما كردن، پس آواز برداشته گفت يا عباد الله زينهار تا باقوال اين جلف جاني فريفته نشويد، به خداي آنان را كه خون ذريت رسول و اهلبيت و ياوران آنها بريزند از شفاعت محمد صلي الله عليه و آله بهره و نصيب نيست، امام عليه السلام بفرمود تا زهير بازگشته در صف خود بايستاد. پس يزيد بن الحصين (برير بن الخضير - خ - ل) الهمداني از امام اجازه خواسته در برابر صفوف كفار آمده اين كلمات ادا كرد:

يا معشر الناس ان الله عزوجل بعث محمدا بالق بشيرا و نذيرا و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا

اينك نهر فرات است كه وحوش و سباع از آن سيرابند و فرزند رسول مختار و اهل بيت او را از آن منع همي كنيد، گفتند اي يزيد اين سخنان بس كن به خداي كه حسين تشنه شهيد شود، چنانكه پيش از او نيز كشته شدند حضرت وي را امر به نشستن فرموده بر شمشير خود تكيه داده بايستاد، و اين خطبه بر خواند:

«انشدكم الله هل تعرفوني؟ فقالوا نعم انت ابن رسول الله صلي الله عليه و آله وسبطه قال انشدكم الله هل تعلمون ان جدي رسول الله؟ قالوا اللهم نعم قال انشدكم الله هل تعلمون ان امي فاطمه بنت محمد؟ قالوا اللهم نعم قال انشدكم الله تعلمون ان ابي علي بن ابي طالب؟ قالوا اللهم نعم قال انشدكم الله هل تعلمون ان جدتي خديجة بنت خويلد اول


نساء هذه الامة اسلاما؟ قالوا اللهم نعم قال انشدكم الله هل تعلمون ان سيد الشهدا حمزة عم ابي قالوا اللهم نعم قال فانشدكم الله هل تعلمون ان جعفر الطيار في الجنة عمي؟ قالوا اللهم نعم قال فانشدكم الله هل تعلمون ان هذا سيف رسول الله و انا متقلده؟ قالوا اللهم نعم قال فانشدكم الله هل تعلمون ان هذه عمامة رسول الله صلي الله عليه و آله انا لابسها؟ قالوا اللهم نعم قال فانشدكم الله هل تعلمون ان عليا كان اولهم اسلاما و اعلمهم علما و اعظمهم حلما وانه ولي كل مؤمن و مؤمنة؟ قالوا اللهم نعم قال فبم تستحلون دمي؟ وابي الذائد عن الحوض غدا يذود عنه رجالا كما يذاد البعير الصادر عن الماء، و لواء الحمد في يدابي يوم القيمة؟ قالوا قد علمنا ذلك كله و نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت عطشا.

بسي از مناقب و مفاخر خويش گفت، و كوفيان را گواه مي گرفت فرمود چون بر همه تصديق داريد خون من از چه روي حلال داشته ايد؟ و خود مي دانيد كه پدر من ساقي كوثر، و حامل لواء حمد است، گفتند اين همه دانسته ايم و هيچت رها نكنيم تا با لب تشنه كشته شوي، در آن وقت حضرت دست مبارك بر محاسن شريف زده گفت: غضب خداوند بر يهود سخت شد كه عزير را پسر او گفتند، و سخط باري تعالي بر نصاري شديد گشت كه خداي را ثالث ثلثه و عيسي را به پسري او گرفتند، و بر مجوس غضب فرمود كه پرستش آتش كردند، و منتقم قهار بر اين امت خشم آرد كه فرزند پيغمبر خود بكشند، بخداي كه دعوت اينان اجابت نكنم تا ريش به خون رنگين كرده خداوند خويش را ملاقات نمايم.

مروي است كه در آن روز چون عمر بن سعد بر قتال مصمم شد نزديك معسكر امام آمد حضرت امام بر اسب نشسته با تني چند از اصحاب اندكي پيش راند و برير بن خضير پيشاپيش همي رفت، برير را فرمود اينان را موعظت كن، برير گفت: ايها الناس اينك عترت رسول و ذريت طاهره او به زمين شما اندر آمدند، باز گوئيد تا معامله شما با آنها چگونه باشد، و از ايشان چه مي طلبيد؟ گفتند به حكم ابن زياد سر درآورده تن در دهند، تا رأي خويش بامضا رساند، برير گفت مگر


از ايشان نپذيريد تا بدانجا كه بوده اند باز گردند، مگر مكاتيب خود و عهود خويش كه فرستاده و خداوند را بر آن گواه گرفته ايد فراموش كرديد كه جان خويش فديه وي كنيد، و اكنون كه آمده شربتي آب از وي دريغ داريد، و بدان سريد كه بابن زيادش بسپاريد؟ پاداش حضرت رسول صلي الله عليه و آله در اهل بيت و عترت او چنين نبود، خداوند شما را در حشر سيراب نكند، چه زشت مردم كه شما بوده ايد گفتند يا برير اينها كه تو همي گوئي ما فهم نكنيم، گفت الحمد الله كه بصيرت من در حق شما بيفزود، خداوندا من از ايشان بيزارم تو بأس و سطوت ايشان به يكديگر باز نماي، و شمشيرشان بر يكديگر كشيده دار، و از ايشان خشنود مباش كوفيان چون اين فصل بشنيدنداز هر طرف بدو تير همي انداختند، برير باز گشته امام قدري پيش رانده نظر كرد كه اشراف كوفه با عمر بن سعد ايستاده اند، و لشكر چون سيل مواج بودند اين خطبه ادا فرمود:

(الحمد الله الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال، متصرفة باهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته، والشقي من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها، و تخيب طمع من طمع فيها، واراكم قد اجتمعتم علي ا مر قد اسخطتم الله فيه عليكم، واعرض بوجهه الكريم عنكم، و احل بكم نقمته و جنبكم رحمته فنعم الرب ربنا، و بئس العبيد انتم، اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد صلي الله عليه و آله ثم انكم زحفتم الي ذريته و عترته، تريدون قتلهم لقد استحوذ عليكم الشيطان فانسيكم ذكر الله العظيم، فتبا لكم و لم تريدون انا لله و انا اليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ايمانهم فبعدا للقوم الظالمين.

پس از حمد و سپاس باري تعالي فرمود كه همي بينم بدان امر اجتماع كرده ايد كه خداوند رابر خويش خشمگين ساخته ايد ونظر رحمت از شما برگرفته عذاب فرو فرستاده از رحمت خود دور داشته است چه نيك خداوندكه اوست و چه زشت بندگان كه شمائيد بخداوند اقرار كرديد وبه رسول او بگرويديد و اكنون بقتل ذريت و عترت او كمر بسته ايد همانا ابليس بر شما غالب شده كه شما را از ياد


خداوند غافل ساخته هلاك و خسارتان باد انا لله و انا اليه راجعون، عمر به منافقان ديگر گفت جواب او بگوئيد، شمر نزديك آمده گفت يا حسين اين سخنها چيست كه همي گوئي آنچنان گوي كه فهم توانيم كردن، فرمود سخن من اين است كه از باري تعالي و تقدس بپرهيزيد و خون من مريزيد كه قتل و هتك حرمت من حلال و روا نباشد چه مي دانيد كه من دختر زاده پيغمبر شمايم و شنيده ايد كه پيغمبر فرموده: الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنة. سعدبن عبيده مي گويد كه امام در آن روز بر شتر نشسته جبه در برداشت ومردمان را خطبه كرد وموعظت فرمود چون باز گشت مردي تميمي به نام عمر و الطهوي بدو تيري افكند كه ديدمش بين الكتفين از جبه آويخته بود.

و در خرايج حديثي طولاني از آن حضرت ذكر مي كند كه موضع حاجت از آن ايراد مي شود سهل بن زياد، عن ابن محبوب، عن ابن فضل، عن سعد الجلاب، عن جابر، عن ابي جعفر عليه السلام قال قال الحسين قبل ان يقتل ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال لي يا نبي انك ستساق الي العراق، و هي ارض قد التقي بها النبيون، و اوصياء النبيين، وهي ارض تدعي عموراء وانك تستشهد بها، ويستشهد معك جماعة من اصحابك، لايجدون الم مس الحديد، وتلا: قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم [24] يكون الحرب بردا و سلاما عليك و عليهم، فابشروا فوالله لان قتلونا فانا نرد علي نبينا، و في عقايد الصدوق و معاني الاخبار، عن ابي جعفر الثاني، عن آبائه عليهم السلام، قال قال علي بن الحسين: لما اشتد الامر بالحسين بن علي بن ابي طالب نظر اليه من كان معه، فاذا هو بخلافهم لانهم كلما اشتد الامر تغيرت الوانهم، وارتعدت فرائضهم و وجلت قلوبهم وكان الحسين بعض من معه من خصائصه تشرق الوانهم و تهدي جوارحهم، و تسكن نفوسهم، فقال بعضهم لبعض: انظروا اليه لايبالي بالموت، فقال لهم الحسين عليه السلام صبرا بني الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراء، الي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الي قصر؟ و ماهو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب، ان ابي حدثني، عن رسول الله ان الدنيا


سجن المؤمن و جنة الكافر، والموت جسر هؤلاء الي جنانهم وجسر هؤلاء الي جحيمهم ما كذبت ولا كذبت امام صلي الله عليه از اين گونه خطبها كرد وموعظتها و اتمام حجت فرمود، بدان سنگدلان كه مصداق فهي كالحجارة او اشد قسوة [25] بودند البته مؤثر نيفتاد و بر قتال و جدال مصمم شدند.

حر بن يزيد در آن اثنا نزد عمر آمده گفت مگر با ابوعبدالله جنگ خواهي كردن؟ گفت آري چنانكه سرها از تن جدا، ودستها از بدن بيفتد، گفت چه باشد تا از آن خصال كه القا فرموده يكي بپذيريد، گفت اگر اختيار مرا بودي بپذرفتمي، ولكن عبيدالله سرباز مي زند، حر بازگشته در موقف خود بايستاد و گفت: ابعد الله الباطل و اهله به خداي كه هرگز حطام دنيوي بر عذاب اخروي نگزينم، قرة بن قيس را گفت امروز اسب خود را آب داده ي؟ گفت ني گفت مگر آبش نخواهي داد باري من بروم تا مركب خويش سيراب كنم، قره گويد حر اين بگفت واز موقف خود دورتر شد و قصد خويش از من مستور داشت، و اگر اراده او دانستمي شرايط متابعت بجاي آوردمي حر اندك اندك آهنگ معسكر امام نموده و سخت لرزان بود، مهاجربن اوس او را ديده گفت: ياحر امروز از كار تو به شك اندرم اگر از شجعان عرب باز پرسند نخست ترا برشمرم، و از تو درنگذرم اين چيست كه مشاهده مي شود؟ گفت خود را در ميان بهشت و دوزخ همي بينم، و به خداي اگر پيوند من از هم بگسلند و به آتشم بسوزانند عذاب ابد بر نعيم سرمد اختيار نكنم، اسب بتاخت و سپر بر روي كشيد چنانكه گفتي حمله خواهد كردن چون نزديك معسكر امام رسيد، سپر پس پشت انداخته دست بر سر گرفته گفت: اللهم اليك انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيك عليهم السلام يابن رسول الله هل من توبه؟ بار خدايا توبه كردم كه دلهاي دوستان خدا و عترت رسول ترسانيدم، يابن رسول الله مگر توبه من خداوند خواهد پذيرفت؟ جعلني الله فداك يابن رسول الله من آنكسم كه نخست راه بر تو بربستم و كار سخت كردم، ونگذاشتم تا به حرم


خدا و رسول او بازگردي و همي گفتم مرا درين مقدار اطاعت ايشان زياني نباشد، و در حساب نداشتم آنچه تو فرمائي رد كنند، و معامله تو با ايشان بدين جاي كشد، و اگر اينها در گمان بودي بدان كار قيام نكردمي، اكنون توبه كردم فرمود خداوند توبه تو قبول كناد و ترا بيامرزاد، حاليا فرود آي، گفت خدمت ترا ساعتي سواره نيكوترم تا پياده چند كه پايان كار بر زمين افتم، پس پيش تاخته كوفيان را مخاطب ساخته گفت: مادر بر شما بگرياد اين امام مظلوم را بخوانديد، و چون دعوت شما اجابت فرموده بيامد به دشمنانش سپرديد، و بدان سريد تا بناحق خون او بريزيد، مانند حلقه بر او احاطه كرده آب فرات را كه دام و دد و يهود ونصاري از آن مي نوشند از اهل بيت و اطفال خورد سال او دريغ داريد، كه از تشنگي جان همي دهند، و اكنون در دست شما به اسيري ماند كه جلب نفع و دفع ضرر از خويش نتواند نمود، باري چون نصرتش نمي كنيد و فرمانش نمي بريد بگذاريد تا با عيال خود به شهر ديگر و زمين ديگر رود مگر به خداي و رسول او ايمان نداريد، و برستخيزتان يقين نيست، وه چه زشت امت خاتم الانبيا را كه شما هستيد، و بدا پاداش رسالت كه او را داده ايد، خدايتان در روز تشنگي سيراب مكناد، اين فصل فرو خواند گروهي از لشكر كفار بر او حمله آوردند، و از هر طرف تير انداختند حربن يزيد بازگشته در پيش روي امام بر جاي خويشتن بايستاد.

منقول است كه امام در آن روز عمر را بخواند و آن ملعون ملاقات امام را خوش نداشت و سخت گريزان بود، گفت يا عمر به اميد ولايت ري و جرجان كه عبيدالله به تو داده بدان رضا دادي كه مرا شهيد كني، و به خداي سوگند حكومت ري ترا مهيا و مهنا نشود، ودر دنيا و آخرت روي نيكبختي نبيني، باري آنچه خواهي براي خشنودي پسر زياد با من همي كن، و من همي بينم كه در كوفه سر ترا بر ني كرده كودكان بازيچه خويش و هدف تير و سنگ كنند، عمر روي بگردانيده متابعان خويش را گفت چندين انتظار چيست، حمله بريد كه اينان لقمه بيش نباشند.



پاورقي

[1] بطنان بضم باء و سکون طاء بر وزن غفران.

[2] فلاندري ما تقول - خ.

[3] و تعسا خ.

[4] ايدينا خ.

[5] اضرمناها - خ.

[6] علي اوليائکم ويدا لاعدائکم - خ.

[7] انالوکم خسيس عيش طمعتم فيه من غير حدث کان منا ولا رأي تفيل لنا فهلا اذا کرهتمونا - خ.

[8] ماطاش - خ.

[9] علينا - خ.

[10] الدباء.

[11] وتها فتم خ.

[12] فبعدا و سحقا و قبحا لطواغيت هذه الامة خ ل.

[13] و بقية خ ل.

[14] وقتلة اولاد الانبياء و ملحق العهرة بالنسب و مواخي المستهزئين الذين جعلوا القرآن عضين لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون خ ل.

[15] فهؤلاء - خ.

[16] تتخاذلون - خ.

[17] خذل فيکم معروف - خ.

[18] الا لعنة الله علي الظالمين الناکثين الذين ينقضون الايمان بعد توکيدها وقد جعلتم الله عليکم کفيلا.

[19] و جدود طهرت - خ.

[20] وکثرة العدو و قلة الناصر.

[21] و ان نهزم فغير مهزمينا - خ ل.

[22] اذا ماالدهر جر علي اناس - خ -.

[23] قوله: مؤدين اي مؤدين حقکم فان علي الامام ان يجيب الناس اذا دعوه و هو حق يجب اداؤه عليه. وقوله: مسعدين. من الاسعاد بمعني الاجابة و المعني انکم کنتم متحيرين في امر دينکم فاستغثتم بنافحين اجبناکم و جئنا اليکم لهدايتکم سللتم علينا سيف الجهاد والقتال و نحن المتقلدون لهذا السيف اذهو حق لرسول الله و نحن وارثه و ذريته. قوله تجهزتموها. الضماير المؤمنة راجعة الي الحرب او الفتنة اي اسرعتم الي حربنا و مع انا لم نشهر فيکم سيفا و کنا مطمئنين بکم والتشبيه بطيرة الذباب اما للسرعة و امالان الذباب يتحرک من غير شعور الي ما يشتهيه و قوله تداعيتم من قولهم تداعت الحيطان للخراب تساقطت و الفراش جمع فراشة و هي ما يسقط عند السراج و يقال لها بالفارسية پروانه، يعني انکم في التسرع الي قتلي تريدون الوصول الي مشتهيات انفسکم مع انکم تحرقون انفسکم بذلک کما ان الفراشة کذلک. و قوله: عصبة الاثام. العصبة قوم الرجل الذي يتعصبون له والمراد انکم بمنزلة العشيرة الاثم و المعصية تتعصبونه. قوله: و ملحقي العهار. العهار الزنا و الکلام اشارة الي ما فعل معوية بزياد بن ابيه حيث الحقه بابيه ابي سفيان و قوله و شجت عليه عروقکم يقال و شجت العروق و الاغصان اي اشتبکت و الوشيجة عرق الشجرة. محمد القمي ره في حاشية البحار.

[24] سوره انبياء آيه 69.

[25] سوره بقره.