بازگشت

ذكر توجه حضرت سيدالشهداء از مكه به جانب عراق


به روايت لهوف عمرو بن سعيد بن العاص روز ترويه با لشكري بزرگ به امر يزيد بن معويه به قصد قتال و جدال با حضرت ابوعبدالله صلي الله عليه وارد مكه شده امام انام به پاس حرمت بيت الله الحرام با اهل بيت عصمت و طهارت و ديگر بني هاشم و موالي كه به روايت علي بن عيسي در كشف الغمه هشتاد و دو مرد بودند هم در آن روز به عزم عراق نهضت فرمود در كامل الزياره از ابي جعفر عليه السلام مرويست كه چون سيد الشهدا از مكه عزيمت كوفه نمود عبدالله بن الزبير نيز به مشايعت بيرون آمده گفت اكنون كه موسم حج است خانه خداي گذاشته به عراق مي روي؟ فرمود آري شهادت بر كنار فرات مرا خوشتر باشد تا درساحت مكه معظمه به خاك اندر سپارند و به روايت ديگر گفت چه شود كه بيائي؟ و در حرم اقامت نمائي؟ فرمود حرمت آن ضايع نكنم و اگر تربت من در تل اعفر باشد نيكوتر تا در حرم خداوند اكبر جناب ابوعبدالله به صوب مقصد روي آورد عمرو بن سعيد كه قبل از يزيد بن معويه والي حجاز بود يحيي برادر خويش را با تني چند بفرستاد تا او را ممانعت نمايند و فرستادگان منع شديد كردند حضرت بدان التفات نفرموده برفت: و تدافع الفريقان و اضطربوا بالسياط، و


امتنع الحسين و اصحابه منهم امتناعا قويا. چون به منزل تنعيم برسيد قافله يمن پديدار شد كه بحير بن ريسان حميري حاكم آنجا از منسوجات يماني و ديگر امتعه با آنها به يزيد مي فرستاد، از آنكه نوبت امامت و حكم امور مسلمانان با آن حضرت و اولي به تصرف بود، بارها بستد كاروانيان را گفت آن كس كه با ما به عراق آيد كري تمام بدهيم، و رعايت او منظور داريم، و هر كس كه باز گردد تا بدين جا كه آمده اجرت بستاند برود بعضي از آنها بيامدند و برخي باز گشتند.

چون انوار آفتاب امامت و ولايت بر صفحه صفاح بيافت فرزدق شاعر شرف خدمت دريافت نمود گويد در سنه ستين هجرت، با مادر خويش به حج بيت الله الحرام مي رفتم؛ چون به حريم رسيدم، حضرت سيد الشهدا را ديدم كه از مكه بيرون آمده به خدمت رفته سلام دادم گفتم خداوند مسؤل تو عطا كناد و بدانچه منظور است برساناد، بابي انت و امي يابن رسول الله چونست كه مناسك به جاي نياورده همي روي؟ فرمود اگر شتاب نكردمي مرا بگرفتندي باز گوي كه كيستي؟ گفتم مردي عربم و بيش تفتيش نفرمود، باز پرسيد خبر كوفيان گوي؟ گفتم «من الخبير سئلت (علي الخبير سقطت) دلها با تو و شمشير بر تو دارند، قضا همه روزه از آسمان نازل است و خداوند آنچه خودخواهد همي كند، فرمود سخن به راستي گفتي كه ازمه امور به دست قدرت اوست؛ «و كل يوم هو في شأن» اگر قضا بر وفق مقصود رود بر نعماي الهي شكر واجب شود، و اگر صورتي ديگر روي نمايد آن كس را كه پرهيزكاري و حق نيت و سريرت باشد از حد در نگذرد، و از بليات پروا نكند گفتم آري خدايت پاس كناد و حافظ وناصر باد، پس مسئله چند از مناسك ونذور بپرسيدم جواب فرمود، و به درود كرده مركب خويش را براند، چون بگذشتم خيمه برافراشته ديدم گفتند عبدالله بن عمرو بن العاص راست، بدان جا رفته واقعه باز راندم گفت چون شد كه تخلف از خدمت كردي؟ بخداي كه مملكت اورا باشد و هيچ كس بر او و ياران او ظفر نيابد، اين سخن در قلب من موقعي عظيم يافت، بر آن شدم كه ملتزم ركاب شوم باري ابتلاي انبيا و شهادت آنها را متذكر شده فسخ عزيمت نموده بعسفان رفتم


روزي چند بر نگذشته كارواني از كوفه همي آمد، بر اثر آنها شتافته بانگ برداشته احوال امام باز جستم گفتند «الا قد قتل الحسين عليه السلام» من باز گشتم و عبدالله بن عمرو بن العاص را لعن و نفرين همي گفتم.

ابوالفرج اصفهاني در اغاني آورده كه فرزدق گويدروز ششم ذي الحجه به خدمت سيد الشهدا رسيدم كه به عزم عراق از مكه بيرون آمده بود فرمود هان خبر باز گوي؟ گفتم كوفيان دل با تو و دست بر تو دارند چون آن جناب را شهيد كردند فرزدق همي گفت اگر عرب كينه مولاو مقتداي خويش بجويند هيبت ايشان به جاي ماند و عزتشان بپايد واگر تن در دهند خدايشان خوار كند و تا قيامت ذليل باشند، و اين شعر بگفت:



فان انتم لم تثأر و الا بن خيركم

فالقوا السلاح و اغزلوا بالمغازل



چون خون فرزند رسول مختار نخواهيد سلاح مردان جنگي بگذاريد و رشته و دوك پيره زنان برداريد [1] .

محمد بن طلحه شافعي در مطالب السؤل ملاقات فرزدق را درمنزل شقوق، و سيد بن طاوس در لهوف در منزل زباله بدين نهج آورده اند: فرزدق سلام داده دست مبارك ببوسيد، فرمود ابافراس از كجا مي آئي؟ گفت از كوفه آن حضرت ازمردمان آنجا بپرسيد گفت مگر سخن به راستي مي بايد راند؟ فرمود الصد (و) ق اريد گفت مردمان را دل با تست و تيغها به نصرت بني اميه همي زنند، و نصر و ظفر از جانب خداست، دينداران سخت ناياب و قضاي الهي همه روزه فرود همي آيد فرمود آري سخن به صدق گفتي اين مردمان بندگان دينار و درهمند، و دين به بازيچه گرفته اند، چندان كه امر زندگاني و معاش آنها بگذرد به زبان اظهار مسلماني نمايند و چون مقام امتحان شود كيش و آئين نابوده انكارند، گفت به كوفه چگونه روي كه پسر عم تو مسلم بن عقيل و ياران او رابكشتند؟ فرمود او به رحمن و رضوان باري تعالي پيوست آنچه حق او بود بگذاشت و آنچه بر ماست به جاست پس اين شعر بخواند:




فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اغلا [2] و انبل



و ان تكن الابدان للموت انشأت

فقتل امرء بالسيف في الله [3] افضل



و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

ففلة حرص المرء في الكسب اجمل



و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل [4] .

چون فرزدق بگذشت عمزاده او كه از بني مجاشع و با او همراه بود گفت همانا حسين علي عليهماالسلام بود؟ گفت آري هذا لحسين بن علي و ابن فاطمة الزهراء بنت محمد المصطفي هذا و الله ابن خيرة الله و افضل من مشي علي الارض (الان - خ) مرا در ستايش وي و جد و پدرش قصيده ايست كه خالصالوجه الله نه بر اميد صلت و پاداش گفته ام گوش دار تا بخوانم.



هذا لذي تعرف البطحاء و طأته

و البيت يعرفه و الحل و الحرام



هذا ابن خير عباد الله كلهم

هذا التقي النقي الطاهر العلم



هاذا حسين رسول الله والده

امست بنور هداه تهتدي الامم



هذا ابن فاطمة الزهراء عترتها

في جنة الخلد مجريا به القلم



اذا راته قريش قال قائلها

الي مكارم هذا ينتهي الكرم



يكاد يمسكه عرفان راحته

ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم



بكفه خيزران ريحه عبق

بكف اروع في عرنينه شمم



يغضي حياء و يغضي مهابته

فلا يكلم [5] الا حين يبتم



ينشق نور الدجي من نور غرته

كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم



منشقه [6] من رسول الله نبعته

طابت ارومته والخيم و الشيم



من معشر حبهم دين و بغضهم

كفرو قربهم ملجا [7] و معتصم



يستدف الضرو البلوي بحبهم

و يستقيم به الاحسان و النعم



ان عداهل التقي [8] كانوا أئمتهم

او قيل من خير اهل الارض؟ قيل هم






لا يستطيع مجار بعد غايتهم

ولايد اينهم قوم و ان كرموا



بيوتهم في قريش يستضاء بها

في النائبات و عند الحكم ان حكموا



فجده من قريش في ارومتها

محمد و علي بعده علم



بدر له شاهدو الشعب من احد

و الخندقان و يوم الفتح قد علموا



و خيبر و حنين يشهد ان له

وفي قريضة يوم صيلم قتم



مواطن قد علت اقدارها و نمت

آثارها لم تنلها العرب والعجم [9] .



علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه مي گويد «واظنه نقل هذا لكلام و القصيده من كتاب الفتوح لابن اعثم فاني طالعته في زمان الحداثه و نسب هذه القصيدة الي الفرزدق في الحسين و الذي عليه الرواة مع اختلاف كثير في شيي ء من ابياتها و انها للحزين الليشي قالها في قثم بن العباس رضي الله عنه ان الفرزدق انشدها لعلي بن الحسين عليهما الصلوة و السلام ولها قصة تاتي و اخباره ان شاء الله تعالي.»

مؤلف گويد كه ارباب ادب را درين قصيده و ابيات آن اختلاف بسيار است و ما براي مزيد بصيرت ناظرين در شرح قول علي بن عيسي رحمه الله به روايت اغاني اكتفا نموديم كه زمان او بر ساير مورخين اقدم است و خود نيز اعلم: «قال ابوالفرج في الاغاني انه من كنانه و ان الحزين لقب غلب عليه [10] و ان اسمه عمرو بن عبيد بن وهيب بن مالك و يكني ابالشعثاء بن حريث بن جابر الي ان قال) لما حج عبدالله (بن


عبدالملك قال له ابوه سياتيك الحزين الشاعر بالمدينة وهو ذرب اللسان [11] ان تحتجب عنه و ارضه [12] فلما قدم عبدالله المدينه و صفه لحاجبه و قال له اياك ان ترده فلم يات الحزين حتي قام لينام [13] فاستاذن له فادخله فلما صاربين يديه وراي جماله و بهائه و في يديه قضيب خيزران وقف ساكتا [14] ثم قال ايها الامير اني قد كنت مدحتك بشعر فلما دخلت عليك و رايت جمالك و بهائك اذهلني عنه فانسيت ما كنت قلته و قد قلت في مقامي هذا بيتين فقال ما هما؟ قال.



في كفه خيزران ريحه [15] عبق

من كف اروع في عرنينه شمم



يغضي حياء و يغضي من مهابته

فما يكلم الاحين يبتسم [16] .



و الناس يروون هذين البيتين للفرزدق في ابياته التي يمدح بها علي بن الحسين بن علي ابيطالب (التي) اولها.



هذا لذي تعرف البطحاء و طاته

و البيت يعرفه و الحل و الحرم



و هو غلط ممن وراء فيها و ليس هذان البيتان مما يمدح به مثل علي بن الحسين عليهماالسلام وله من الفضل المتعالم ما ليس لاحد و من الناس من يرويها [17] لخالد بن يزيد مولي قثم فيه فمن رواها لداود بن سلم في قثم و لخالد بن يزيد فيه فهي في روايته



كم صارخ بك من راج و را جية

يرجوك ياقثم الخيرات يا قثم



اي العمائر ليست في رقابهم

لاولية هذا اوله نعم






في كفه خيزران ريحها عبق (الخ)

و ممن ذكرلنا ذلك الصولي عن العلائي عن مهدي بن سابق ان داود بن سلم قال هذه الابيات الاربعة سوي البيت الاول في شعره في علي بن الحسين عليهماالسلام [18] .



چون مسافران كريم الاعراق به منزل ذات عرق رسيدند بشربن غالب اسدي بتقبيل ركاب مبارك نايل آمده حالت نفاق وشقاق كوفيان مانند ديگران به موقف عرض رسانيد امام فرمود اين اسدي راست همي گويد: ان الله يحكم ما يشاء و يفعل مايريد و عبدالله بن جعفر بن ابيطالب با پسران خويش عون و محمد نامه بدين مضمون به عتبه عليه امامت بفرستاد: «اما بعد فاني اسئلك بالله لما انصرفت حين تنظر في كتابي، فاني مشفق عليك من الوجه الذي توجه له ان يكون فيه هلاكك و استئصأل اهلبيت، ان هلكت اليوم طفي ء نور الارض فانك علم المعتدين رجاء المؤمنين، فلاتعجل بالسير فاني في اثر الكتاب و السلام» چون اين نامه بخواني خاطر مبارك از عزيمت منصرف و عنان منعطف فرمائي چه درين سفر همي ترسم ترا كه رهنماي خلق و اميد گاه مسلماناني شهيد نمايند، و براهل بيت تو ابقا نكنند و نور پاك خداوندي در زمين منطقي گردد حالي مشتاب كه من نيز بر اثر نامه ي خويشتنم، آنگاه نزد عمرو بن سعيد رفته تمنا نمود كه نامه مشعر بامان به خدمت امام زمان بنگارد باشد كه معاودت فرمايد، عمرو بن سعيد عريضه بدين مضمون به دست يحيي برادر خويش داده با عبدالله بن جعفر بفرستاد:

«اما بعد فاني اسئل الله ان يصرفك عما يوبقك و ان يهديك لما يرشدك، بلغني انك قد توجهت الي العراق و اني اعيذك بالله من الشقاق، فاني اخاف عليك فيه الهلاك و قد بعثت اليك عبدالله بن جعفر، و يحيي بن سعيد، فاقبل الي معهما فان لك عندي الامن و حسن الجوار و الصلة والبر لك الله علي بذلك شهيد، و كفيل و مراع و وكيل و السلام»

عبدالله و يحيي آن عريضه بستده در صفاح يا ذات عرق برسانيدند و چندانكه


جهد كردند مسؤل آنها شرف قبول نيافت، فرمود كه حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله مرا به خواب اندر آمده و فرماني داده است و مرا امضاي آن ببايد كردن، اگر بد پيش آيد يا نيك چون شرح رؤيا بپرسيدند، فرمود تاكنون شرح نداده ام، و تا حيات باشد نيز بكس نخواهم گفت، وبفرمود تا جواب نامه عمرو بن سعيد بدين گونه در قلم آوردند: اما بعد فانه لم يشاقق الله و رسوله من دعا الي الله عز و جل، و عمل صالحا، وقال انني من المسلمين، و قد دعوت الي الامان و البر و الصلة فخير الامان امان الله، و لن يؤمن الله في الاخرة من لم يخفه في الدنيا، فنسئل الله مخافة في الدنيا توجب لنا امانة يوم القيامة فان كنت نويت بالكتاب صلتي وبري فجزيت خيرا في الدنيا و الاخرة» آنكس كه نيكوكاري پيشه كند ومردمان را به طاعت خداوند بخواند با خداي عزاسمه و پيغمبر او خلاف نورزيده اينكه مرا امان همي دهي امان ايزدي نيكوتر، هر آنكس كه درين جهان از خداي خويش نترسد در رستخيزش زينهار نباشد، خداوند باري ما را در اين دنيا خشيتي عطا كناد كه در عقبي موجب امان او گردد، واگر در آنچه نگاشته ي ترا غرض نيكوئي و احسان است، خداوند پاداش خير دهاد، و عبدالله بن جعفر پسران خويش عون و محمد را به لزوم خدمت آن جناب و جهاد با دشمنان وصيت كرده، خود با يحيي بن سعيد نوميد به مكه معاودت نمود.

مفيد عليه الرحمه در ارشاد آورده و توجه الحسين عليه السلام نحو العراق مغذا لايلوي عن شيي ء، حتي نزل ذات عرق، امام همچنان شتابان جانب مشهد خويش همي رفتي وبه هيچ روي تواني جايز نشمردي، تا به ذات عرق فرود آمد، و مضمون كلام معجز نظام امير عليه السلام به ظهور پيوست: في امالي الطوسي، عن عمارة الدهني، قال سمعت اباالطفيل يقول جاء المسيب بن نجيبه الي اميرالمؤمنين عليه السلام متلببا بعبدالله بن سيا، فقال له اميرالمؤمنين ماشأنك؟ فقال له يكذب علي الله وعلي رسوله، فقال ما يقول؟ فلم اسمع مقالة المسيب وسمعت اميرالمؤمنين عليه السلام يقول: هيهات هيهات الغضب ولكن ياتيكم راكب الذعلبة، يشد حقوها بوضينها لم يقض تفثا من حج، و لا عمرة فيقتلونه يريد بذلك الحسين بن علي عليهماالسلام.


آورده اند كه وليد بن عتبه چون از توجه حضرت ابوعبدالله به عراق آگاه شد مكتوبي از مدينه به عبيدالله زياد نوشت و او را به غايت از مقاتلت با امام انام تحذير نمود، زينهار گرد اين كار نگردي، كه تا روز قيامت ملعون و مطرود عام و خاص باشي، ابن زياد بدين سخنان التفات نكرده حصين بن نمير التميمي صاحب شرطه را بفرستاد تا با سواران خويش به قادسيه نزول كرده ما بين قادسيه الي خفان ونيز از قادسيه الي قطقطانه و جبل لعلع سخت مظبوط نمود، و چنانكه سابقا نگاشتيم مسلم بن عقيل بيست و هفت روز قبل از آنكه به درجه شهادت رسد عريضه بدين مضمون بنوشت: اما بعد فان الرائد لا يكذب اهله ان جمع اهل الكوفة معك، فاقبل حين تقرا كتابي و السلام عليك» وكوفيان راعريضه چنين بود: «ان لك هيهنا ماة الف سيف فلاتتاخر».

آن روز كه پروده حجر طاهر رسول به منزل حاجر من بطن الرمه فرا رسيد، قيس بن مسهر صيداوي را بخواند و جواب كوفيان رقم نمود:

بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الي اخوانه من المؤمنين و المسلمين سلام عليكم، فاني احمد اليكم الله الذي لا اله الا هو اما بعد فان كتاب مسلم بن عقيل جائني يخبرني فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملئكم علي نصرنا و الطلب بحقنا فسئلت الله ان يحسن لنا الصنع و ان يثيبكم علي ذلك اعظم الاجر، وقد شخصت اليكم من مكة يوم الثلثا لثمان مضين من ذي الحجة يوم الترويه فاذا قدم عليكم رسولي فانكمشوا امركم و جدوا فاني قادم عليكم في ايامي هذه انشاء الله تعالي و السلام عليكم ورحمة الله» از مكتوب مسلم بن عقيل اجتماع شما بر ياري و طلب حق ما معلوم افتاد، از خداوند همي خواهم كه در همه حال خير و نيكوئي پيش آورد وشما را ثواب عظيم و اجر جسيم عطا فرمايد، ومن نيز روز ترويه از مكه بيرون آمدم، عن قريب بدان صفحات نزول اجلال خواهم فرمود چون فرستاده من برسد در كار مسارعت و اجتهاد ورزيد رسول امام عليه السلام رقم مبارك بستد و همه جا همي آمد تا به قادسيه رسيد حصين بن نمير او را گرفته نزد عبيدالله بن زياد فرستاد، ابن زيادش بر آن داشت تا بر فراز قصر رفته حضرت سيد


الشهدا را سب نمايد، چون قيس به بام بر شد گفت: ايها الناس اين حسين بن علي پسر فاطمه زهرا سبط رسول خداست كه مرا نزد شما رسالت داده او را در حاجر بجاي گذاشتم مي بايد در نصرت او و جهاد با دشمنان شرط متابعت به جاي آريد، و هم بر زياد و عبيدالله لعن كرده مناقب حضرت اميرالمؤمنين برشمرد، و صلواة و سلام فرستاده استغفار نمود، چون زاده مرجانه بشنيد بگفت تا او را از بام قصر به زير افكندند چنانكه پيوندهاي او بگسيخت و به جوار رحمت حق پيوست.

مفيد رحمه الله در ارشاد آورده «بعث قيس بن مسهر الصيداوي، و يقال بل بعث اخاه من الرضاعه عبدالله بن يقطر الي الكوفه، و لم يكن عليه السلام علم بخبر ابن عقيل رحمه الله».

و سيد بن طاووس در لهوف فرستاده آن جناب را زياده از يك كس ايراد نكرده است و ما ذكر عبدالله بن يقطر را به نهجي كه ارباب تواريخ متعرض شده اند در موضع خود بياريم ان شاء الله العزيز. حضرت سيد الشهدا بدين گونه سير همي فرمود تا بر سر آبي رسيد كه عبدالله بن مطيع العدوي بدان جاي منزل گزيده بود، چون چشم او بر جمال مبارك افتاد برجسته شرايط خدمت تقديم كرده امام را فرود آورد گفت بابي انت و امي يابن رسول الله ما اقدمك» موجب تجشم باز فرماي؟ گفت چنانچه شنيدي معوية بن ابي سفيان رخت به ديگر سراي برد و كوفيان نامها نوشته مرا بدان ولايت دعوت كردند عبدالله گفت «اذكرك الله يابن رسول الله و حرمة الاسلام ان تنتهك انشدك الله في حرمة رسول الله صلي الله عليه و آله انشدك الله في حرمة العرب» به خداي كه از اين عزيمت در گذري كه بني اميه رعايت قرابت رسول الله نكنند، اگر به كوفه روي ترا بكشند و چون شهيد شوي حرمت اسلام و حرمت قريش و حرمت عرب برود، و سپس از ديگري باك ندارند.

صاحب در النظيم آورده كه حديث كرد جعفر بن سليمان از كسي كه مشافهة از حسين بن علي صلي الله عليهما شينده بود كه گفت: درآن سال حج بيت الله الحرام گذاشتم، و از كناره جاده مي رفتم خيمه هاي بسيار بر افراشته ديدم گفتند حضرت


خامس آل عبا راست عزم خدمت كردم، به خيمه بزرگ اشارت نمودند بدان جاي در آمدم ديدمش نزد عمود خيمه نشسته مكاتيب بسيار در پيش داشته نظر مي كرد گفتم يابن رسول الله چون است كه در اين بيابان بي آب و گياه فرود آمده؟ فرمود كه بني اميه اراده قتل من كردند و اينك نامهاي كوفيانست كه مرا دعوت نموده اند و البته مرابه درجه شهادت رسانند، و چون چنين كنند حرمت هيچ كس نپايند، آنگاه قهار منتقم كسي بر گمارد تا خوارشان كند، چنانكه خوارتر از ركوي حيض كنيزكان سياه باشند.

آورده اند كه عقيلة قريش زينب طاهره سلام الله عليها در منزل خزيمية به خدمت برادر بزرگوار آمده گفت دوش از خيمه بيرون آمدم هاتفي را شنيدم كه اين دو بيت همي خواند:



الا يا عين فاحتعلي بجهد

و من يبكي علي الشهدا بعدي



علي قوم تقودهم المنايا

بمقدار علي انجاز وعد



هان اي ديده بسي بگري كه بعداز من كسي برين شهدا نگريد اين گروه مظلوم را مرگ به جايگاه خويششان همي برد تا آن وعده كه با خداوند خويش كرده اند بجاي آرند آنگاه آن بحر علم وجود بر آبي كه فوق زرود بود شرف ورود ارزاني فرمود آورده اند كه زهير بن القين البجلي كه نخست عثماني الراي بود در آن سال حج بگذاشت قومي از قبيله فزاره و بجيله حكايت كرد كه با زهير بن القين همراه بوديم و چون حضرت سيد الشهدا به مكاني فرود آمدي زهير منزلي ديگر بگزيدي و به غايت مبغوض داشتي كه با آن جناب در يك جاي فرود آيد تا محلي مضرب خيام جلالت شد كه ما را نيز از آن گزير نبود ناچار رخت افكنده غذا همي خورديم ناگاه فرستاده امام بيامد و زهير را به خدمت خواند سخت فرو مانديم چنانكه لقمه ازدست بيفكنديم زوجه زهير ديلم (دلهم - خ) بنت عمرو شوي را گفت سبحان الله فرزند رسول مختار همي خواند و اجابت نكني از اين چه زيان رفته كه سخنان او شنوده باز گردي زهير برفت و بسي برنگذشت كه شادمان بيامد و خيمه و متاع خويش به جوار جناب امامت برده


با ياران گفت من جان و تن در راه پسر پيغمبر فدا كنم آن كس كه سعادت ابدي جويد متابعت من كند چه اين ديدار واپسين باشد حالي اين حديث بگويم كه چون به غزاي بلنجر برفتيم و لشكر اسلام را فتح روزي شد و غنايم موفور به دست افتاد سلمان بن ربيعة الباهلي (سلمان الفارسي) ما را گفت مگر بدين غنيمتها مسروريد گفتيم آري گفت بدان روز كه در ركاب سيد جوانان بهشت جهاد كنيد همي بايد كه شادمانتر باشيد آنگاه حليله را طلاق داد تابه قبيله خويش برود، گفت نخواهم كه از طرف من ترا مكروهي فرارسد، زن بگريست و او را بدرود كرد گفت خدايت ناصر و معين باد هان تا عهد مودت فراموش نكني، روز قيامت نزد جد حسين صلواة الله عليه و آله مرا بياد آري زن برفت و زهير را قايد سعادت همي كشيد تا در كربلا به شهادت رسيد و به روايت ديگر زن تا هنگام شهادت زهير در كربلا همراه بود.

در ارشاد مسطور است كه بامر عبيدالله زياد مابين واقصه الي طريق شام تا جاده بصره بگرفتند چنانكه هيچ كس را مجال آمد شد نبود، حضرت امام از اعراب خبر باز پرسيد، گفتند ما ندانيم واقعه چيست، همي دانيم كه احدي را توانائي بيرون شدن و ياراي در آمدن نيست.

از عبدالله بن سليم و مذري (منذر - خ) بن المشمعل اسدي روايت كرده اند چون از مناسك حج بپرداختيم سخت همي تاختيم چه همت ما همگي مصروف لحاق به آن جناب بود تا در زرودد برسيديم مردي از كوفه همي آمد چون كوكبه امام بديد از راه بگرديد، حضرت نيز درنگي فرمود چنانكه مي خواست خبري بپرسد، من رفيق خويش را گفتم همي رويم تا حال بدانيم، از مرد و نام و نسب پرسيديم، گفت بكير بن شعبد الاسدي ما نيز نام و نسب آشكار ساختيم، و از احوال كوفيان تحقيقي رفت، گفت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را بكشتند، و من خود ديدم كه ريسمان به پاي ايشان كرده در بازار مي كشيدند ما خويشتن به ركاب امام عليه السلام رسانيديم، شبانگاه كه از روباه بازي چرخ كبود فرزند شير خداي در منزل ثعلبيه نزول فرمود به خدمت حضرت رفته گفتيم قضيه ايست اگر فرمائي علانية و گر نه پنهاني به عرض رسانيم فرمود از اينان مطلبي پوشيده ندارم حادثه


بگفتيم فرمود: انا لله و انا اليه راجعون خدايشان رحمت كناد گفتيم خداي را تا از اين عزيمت در گذري چه ترا در كوفه ناصري و ياوري نيست و از كوفيان بر تو بسي بيم داريم حضرت جانب اولاد عقيل نگريسته گفتند هرگز مراجعت نكنيم تا از آن شربت كه او چشيده ما نيز بنوشيم يا خون خويش بطلبيم امام فرمود بعد از مرگ اين جوانان زندگاني گوارا نباشد بدانستيم كه حضرت بدان سفر مصممست ما نيز وداع نموديم اصحاب ديگر عرض كردند جناب ترا با مسلم بن عقيل قياس نتوان كرد چون به كوفه رسي به خدمت تو سريعتر باشند اباهره ازدي به خدمت امام آمده گفتا يابن رسول الله چونست كه حرم خداي و حرم جد خويش بگذاشتي؟ فرمود ويحك اباهره بني اميه مال من بستدند صبر ورزيدم، عرض من بگفتند شكيبا شدم، اكنون همي خواهند تا خون پاك من مظلوم بريزند، البته اين ستمكاران خون من بخواهند ريخت آنگاه خداوند ولي شامل و سيفي قاطع برگمارد، و مانند قوم سبا خوار شوند كه زني آنچه خواستي در جان و مالشان كردي و در بعضي از روايات ملاقات اباهره را در رهيمه نوشته اند.

در كافي باسناد خود آورده: چون آن حضرت به ثعلبيه رسيد مردي از كوفه آمده سلام داد فرمود يا اخا الكوفي هر گاه در مدينه ترا ديدمي اثر جبرئيل امين را در خانهاي ما كه از جانب خدا به خاتم النبيين وحي آوردي بنمودمي، هرگز اين نتواند بود كه مردمان از زمزم صافي علوم ما جرعه نوش باشند، و ما را خود نصيب نباشد. و به روايت ديگر بشر بن غالب در اين منزل سعادت خدمت اندوخته: گفت اخبرني يابن رسول الله عن قول الله عز و جل: يوم ندعو كل اناس بامامهم؟ قال امام هدي دعا الي الله فاجابوه اليه و امام دعا الي الضلالة فاجابوه اليها هولاء في الجنة و هولاء في النار و هو قوله عز و جل: فريق في الجنة وفريق في السعير» عبدالله و مذري اسديان گويندكه چون سحر گاه شد امام بفرمود تا غلامان چارپايان سيراب كرده چندانكه توانستند آب برگرفتند از ثعلبيه به جانب زباله حركت فرمود در آن جايگاه خبر شهادت عبدالله بن يقطر معروض سده سنيه امامت افتاد، و آن چنان بود كه آن حضرت او را با نامه نزد مسلم بن عقيل فرستاد، چون به قادسيه رسيد خيل حصين بن نمير التميمي


او را بگرفتند نزد عبيدالله عليه اللعنه بردند، عبدالله نخست آن رقم كه مصحوب او بود بدريد ابن زيادنام او پرسيد؟ گفت مردي شيعه اميرالمؤمنين علي و امام حسينم گفت آن نامه چرا بدريدي؟ گفت تا مضمون آن نداني گفت آن نامه كه نوشته بود؟ گفت حضرت امام حسين به چند كس از كوفيان كه نامهاي ايشان ندانم، گفت ترا رها نكنم تا نامها برشماري يا به منبر رفته حسين بن علي را ناسزا گوئي باز آنچه صلاح باشد به ظهور رسانم، عبدالله لعن اختيار نموده به منبر بر آمده قدوم حضرت امام مظلوم را به مردمان بگفت و زياد بن ابيه و عبيدالله ملعون را لعنت كرده، گفت: اينك فرزند حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مرا فرستاده تا او را بر ابن مرجانه زنازاده نصرت دهيد، ابن زياد گفت تا او را از بام قصر به زير انداختند چنانچه اعضاي او خورد در هم شكست، نيم جاني داشت مردي بنام عبدالملك بن عمير اللخمي يا (عمرو الازدي) در آن حال برسيد، و سرش ببريد مردمان بدين امر شنيع ملامتش كردند، گفت از آنكه سخت در رنج بودخواستم تا راحت يابد، بعضي آورده اند كه عبدالملك بن عمير نبود مرد ديگر، گرد اندام دراز قامت كه به عبدالملك همي مان است مرتكب اين امر شنيع گشت.

امام مظلوم غريب بر هر حي و قبيله كه عبور مي فرمود گروهي از دنيا طلبان به خدمتش مي پيوستند چه مي پنداشتند مهم خلافت او را مستقيم و كوفيان يكدل و مطيعند، در منزل زباله عريضه كه به پيشگاه امامت رسيد بر مردمان خوانده فرمود اينك از كوفه خبري سخت زشت و ناگوار رسيده مشعر بر آنكه كوفيان بنا بر غدر و بيوفائي نهاده مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر را شهيد نمودند و آنان كه لاف متابعت و دوستي ما مي زدند ياري نكردند اكنون هر كه را عزيمت رفتن باشد برگردد كه من عهد خويش برداشتم بنابر روايت مسعودي درمروج الذهب در آن وقت از اهل بيت و اصحاب پانصد سواره و يكصد تن پياده همراه بودند دنيا پرستان به مجرد استماع از چپ و راست به رفتند و آن حضرت را با برادران و بني اعمام و موالي و اصحاب كه از مكه آمده بودند بگذاشتند، اين قصه بدان فرمود كه مردمان بدانند تا كار بر چگونه است و انجام چه خواهد بود چه مي دانست اين اجلاف


را طمع مال و جاه و زخارف دنيوي آورده، و اصحاب او آنكس باشد كه پيش تير بلاها سپر تواند بود، جان خويش فدا كند و از سر و تن بگذرد، آنگاه بفرمود تا مواليان آب برداشته روي براه آوردند.

چون ساحت بطن العقبه مهبط انوار الهي شد يكي از مشايخ بني عكرمه كه بنام عمرو بن لوذان بود و به قولي آنكس را كه از عم خود روايت مي كند نام لوذان بود به خدمت آمده گفت يابن رسول الله بخداي كه هم از اين مكان معاودت فرمائي كه مقدم ميمون تو بردم شمشيرها و نوك نيزها افتد چه رأي اين بود، اين منافقان نخست مهم قتال از حضرت تو كفايت، و ولايت را مصفا داشته، آنگاه بدان صفحه دعوت نمايند، حضرت فرمودند تدبير نيكو دانم و حقيقت بر من پوشيده نيست و ليكن برقضاي الهي غالب نتوان آمد، به خدا سوگند اين ظالمان مرا نگذارند تا اين يك قطره خون من مظلوم بريزند وچون چنين كنند خداوند كسي برايشان بگمارد تا خوارتر از جميع فرق مردمان شوند.

و في كامل الزياره باسناده عن ابن عبدربه، عن ابي عبدالله، انه قال: انه لما صعد الحسين عليه السلام علي عقبة البطن قال عليه السلام لاصحابه: اني لااراني الا مقتولا قالوا و ما ذاك يا اباعبدالله؟ قال عليه السلام رؤيا رايتها في المنام قالوا وماهي؟ قال رايت كلابا تنهشني اشدها علي كلب ابقع» پس شرف دوده عبدمناف از آنجاي منزل.

شراف را به قدوم سعادت لزوم مشرف فرمود: ابن عبدربه در كتاب العقد مي گويد كه خبر شهادت مسلم بن عقيل در منزل شراف معروض افتاد آنگاه امر كرد تا بسي آب برگرفتند و جانب مقصد توجه فرمود.


پاورقي

[1] الاغاني جلد 19 ص 66.

[2] اعلي - خ.

[3] و الله - خ.

[4] به الحرز يبخل - خ.

[5] فما - خ.

[6] مشتقة - خ.

[7] منجا - خ.

[8] اهل الندي - خ.

[9] اين قصيده را در اغاني جلد 19 ص 78 از فرزدق در مدح علي بن الحسين روايت کرده و بين دو نسخه اندک اختلافست: قال اخبرنا عبدالله بن علي بن الحسين الهاشمي، عن حيان بن علي العنزي، عن مجالد، عن الشعبي،قال حج الفرزدق بعد ما کبرو قداتت له سبعون سنة و کان هشام بن عبدالملک قد حج في ذلک العام فراي علي بن الحسين في غمار الناس في الطواف فقال: من هذا الشاب الذي تبرق اسرة وجهه کانه مرآة صينية يترائي فيها عذاري الحي وجوهها؟ قالوا: هذا علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب هذا الذي الخ.

[10] الاغاني جلد 14 ص 17 فقال ذکرا لواقدي انه من کنانة وانه صليبه و ان الحزين لقب غلب عليه الخ.

[11] ذوب اللسان فصيح اللسان.

[12] (و صفته انه اشعر. ذو بطن، عظيم الانف - کذا في الاصل.

[13] فقال له الحاجب: قدار تفع فلما ولي ذکر فلحقه فقال: ارجع، فأستاذن - کذا في الاصل.

[14] فامهله عبدالله حتي ظن انه قد اراح ثم قال له السلام رحمک الله اولا، فقال: عليک السلام و حيأ الله وجهک ايها الامير.

[15] ريحها - خ.

[16] فاجازه فقال: اخد مني اصلحک الله فانه لاخادم لي فقال: اختر احد هذين الغلامين فاخذ اصغر هما فقال له عبدالله: اعلينا ترذل خذ الاکبر - زيادة في الاصل.

[17] ايضا من يروي هذه الابيات لداود بن سلم في قثم بن العباس و منهم من يرويها لخالد بن يزيد.

[18] انظر الاغاني جلد 14 ص 174.