بازگشت

بيان و توضيح بعضي از اسماء و لغات و امثال


مشيع كمعظم بتشديد الياء و فتحها.

معقل بفتح الميم و سكون العين و كسر قاف

ذو الكلاع كسحاب بالمهملة وقال في المغني بفتح كاف وخفة لام.

حمير كدرهم بحاء المهملة.

المغره بغين المعجمة و بعدها راء مهملة و يحرك طين احمر.

مهران بكسر الميم.

ثمام بالمثايه كغراب نبت معروف و احدته ثمامه.

بنوالصيداء بطن من بني اسد و في نسخة ابوثمامة الصائدي.

بقطر بالموحدة بعدها قاف بعدها المهملتين كبرثن و في كتب الرجال بالفاف الساكنه بعد الياء المنقطه تحتها نقطنين رضيع الحسين.

زبيد - بزاء المعجمه و بعدها الموحدة ثم التحتية كزبير بطن من مذحج رهط عمرو بن معديكرب

مذحج - حاء مهملة بين المعجمتين كمجلس اكمة ولدت مالكا وطيا امهما عنده فسموا مذحجا

روعة - بفتح راء المهمله و بعدها واو و عين مهملة

رويحه - بالراء الحاء المهملتين و بعد الواو ياء تحتية كجهينه

عزيز - بتقديم عين المهملة ثم زاي

جعده - بفتح الجيم و بعدها المهملتين

جديله - بفتح الجيم بنت سبيع بن عمرو بن حمير، ام حي و النسبة جدلي قال


في المغني بجيم و دال مفتوحتين منسوب الي جديلة قيس بن مربن اد و جديلة طي

قعقاع - بفتح القاف

شور - بفتح الشين وبعد الواو راء مهملة

ذهل - بضم المعجمه و سكون الهاء ابن شيبان بن ثعلبه ابوقبيلة

شيبان - بفتح الشين و سكون التحتية و بعدها الموحده

مرداس - بكسر الميم ثم المهملات ابوعباس السلمي

اياس - ككتاب بالتحتانيه.

عثل - ككتف بعد المهملة ثاء مثلثه

خازر - بخاء المعجمة و بعد الالف زاي مكسورة معجمة كذا رواه الا زهري و غيره ثم راء مهملة و قد حكي عن الازهري انه رداه بفتح الزاي نهر بين اربل و الموصل، ثم بين الزاب الاعلي و الموصل، و عليها كورة يقال لها نخلا و هو موضع كانت عنده وقعة بين عبيدالله بن زياد و ابراهيم بن مالك الاشتر النخعي في ايام المختار، و يومند قتل ابن زياد الفاسق لعنهما الله تعالي و ذلك في سنه ست و ستين.

يوم القرن - وهو جبل كانت به وقعة بين خثعم و بني عامر فكانت لبني عامر

شبام ككتاب بالشين المعجمه و بعدها الموحده

عبدالله بن زبير بفتح الراء وكسر الموحده هو ابن الاشيم الاعشي ينتهي نسبه الي اسد بن خزيمه و هو شاعر كوفي المنشاء و المنزل من شعراء الدولة الامويه و كان من شيعة بني اميه و يكني اباكثير و هو احد المجائين للناس المرهوب شرهم:

ليس لمكذوب راي - اول من قال عنبر بن عمرو بن تميم و كانت الهيجمانة بنت العنبر تعشق عبدشمس بن سعد و كان ملقب بمقروع فاراد ان يغير علي قبيلة الهيجمانه و علمت بذلك الهيجمانه فاخبرت اباها فارسل العنبر في بني عمرو فجمعهم فلما اتو خبر هم بما سمع من الهيجمانه فقال مازن حنت و لات هنت و اني لك مقروع ثم قال مازن للعنبر: ما كنت حقيقا ان تجمعنا لعشق جارية تفرقوا فقال لها العنبر عند ذلك اي بنيه اصد قيني فانه ليس لمكذوب راي فارسلها مثلا وليس


موضع تمام القصة ههنا و مثله قولهم لاراي لمكذوب.

الصدق ينبي عنك لا الوعيد - يقول انما ينبي عدوك عنك ان تصدقه في المحاربة و غيرها لا ان توعده و لاتنفذ لما توعدبه

اتتك بحائن رجلاه اول من قاله عبيد بن الابرص حين عرض للنعمان بن المنذر في يوم بؤسه. و كان قصده ليمدحه و لم يعرف انه يوم بؤسه، فلما انتهي اليه قال النعمان ما جاء بك يا عبيد؟ قال اتتك بحائن رجلاه، و لهما قصة يطول ذكرها و ليس هذا موضعه و قيل كان الفضل يخبر بقائل هذا لمثل فيقول انه الحارث بن جبلة الغساني قاله للحارث بن العيف العبدي و كان ابن العيف قد هجاه فلما غزي الحارث بنجبلة المنذر بن ماء السماء كان ابن العيف معه فقتل المنذر و تفرق جموعه واسر ابن العيف فاتي به الحارث فعند ها قال اتتك بحائن رجلاه يعني مسيره مع المنذر اليه و لمارايت اكثر الناس يروونه اتتك بخائن رجلاه يرونه من الخيانه و هو غلط احببت الايضاح: الحائن بحاء المهمله و له و جهان اما بمعني الاحمق و المعني احمق سعي برجليه الي الهلاك، و الثاني الحين بمعني الهلاك و معناه ها لك، ساقه الموت اليك برجليه



اريد حبائه و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد



هذا مثل تمثل به اميرالمؤمنين صلي الله عليه حين راي ابن ملجم لعنه الله و اخزاه ويروي حبائه و الحباء بحاء المهمله بعده الموحده العطاء بلا من ولا اذي قولهم عذيرك من فلان اي هلم من يعذرك منه و اول من قاله عمرو بن معديكرب الزبيدي.

اعذر من اندز اي من حذرك ما يحل بك فقد اعذر اليك اي صار معذورا عندك.

لاناقتي في هذا و لاجملي اصل المثل للحسرت بن عباد حين قتل حساس بن مرة كليبا و هاجت الحرب بين الفريقين و كان الحرث اعتزلهما قال الراعي.



و ما هجرتك حتي قلت معلنة

لا ناقتي لي في هذا ولا جملي




و قال بعضهم ان اول من قال ذلك الصدوف بنت حليس العذريه قالته لزيد بن الاخنس العذري زوجها

وداعه - بفتح الواو ثم المهملتين ابوقبيلة او هو وادعه

ابدي الصريح من الرغوه - اول من قال عبيدالله بن زياد قاله لها ني بن عروة المرادي اي وضح الامر يضرب عند انكشاف الامر و ظهوره.

الشرط - كصرد اول كتيبة تشهد الحرب و تتهياء للموت و طايفة من اعوان الولاة شرطي كتركي وجهني سموا بذلك لانهم اعلموا انفسهم بعلامات يعرفون بها و قال في اثار الباقيه الشرطان هما العلامتان و سمي بذلك كما سمي اصحاب السلاطين شرطا اذا عملوا انفسهم بالسواد او غيره

ذكر مقتل ميثم تمار ورشيد هجري رضي الله عنهما

از سوانح عظيمه كه در آن اوان رخ نمود قتل ميثم و رشيد است كه از اجله اصحاب و حمله اسرار اميرالمؤمنين عليه السلام بودند و ما در اين كتاب مختصري از حالات و كيفيت شهادت آنها به ظلم عبيدالله بنگاريم:

مقيد عليه الرحمه در ارشاد آورده:

ان ميثم التمار كان عبدا لامراة من بني اسد فاشتراه اميرالمؤمنين منها فاعتقه فقال له ما اسمك؟ فقال سالم فقال اخبرني ني رسول الله صلي الله عليه و آله ان اسمك الذي سماك به ابوك في العجم ميثم، قال صدق الله و رسوله و صدقت يا اميرالمؤمنين و الله انه لاسمي قال فارجع الي اسمك الذي سماك به رسول الله و دع سالما فرجع الي ميثم و اكتني بابي سالم.

شيخ كشي آورده كه امير روزي خفته بود ميثم خواست كه درك خدمت كند گفتندش امير به خواب رفته بانگ برداشت: هان اي خفته از خواب برآي كه ريش


مقدس از خون سرت خضاب كنند، امير بيدار شده بارش داد چون در آمدديگر باره همان سخن اعادت كرد، امير فرمود تو راست گفته، وليكن ترا نيز دست و پاي و زبان بريده بر كناسه كوفه بريكپاره چوب بر آويزيد، وبر پارهاي سه گانه حجر بن عدي و محمد بن اكتم و خالد بن مسعود را بردار زنند، ميثم گفت مرا از اين حديث شكي بدل پديد آمد كه امير كنون اخبار به غيب نيز همي كند، گفتم يا اميرالمؤمنين مگر البته چنين شود؟ گفت آري به خداي خداوند كعبه سوگند كه رسول مرا چنين فرمود، گفتمش بكدام جرمم بكشند؟ فرمود عبيدالله بن زياد زنا زاده باشد كه ترا گرفته بردار كند واز آن روز باز هر گاه كه در خدمتش بجبانه شدمي چون بخرما بني برسيدي فرمودي: تو را با اين نخله كاري بزرگ در پيش است.

مؤلف گويد اين روايت محل اشكال است چه حجر بن عدي را معاويه با چند كس ديگر به جرم محبت اميرالمؤمنين درشام به قتل آورد چنانچه مرقوم افتاد و نيز مفيد عليه الرحمه اين گفتگوي امير را با جوبرية بن مسهر درارشاد آورده است و به روايت ديگر امير ميثم را خوانده گفت چون باشي آن روز كه عبيدالله دعي بني اميه ترا بيزاري از من فرمايد؟ گفت هرگز برائت نجويم فرمود اگر نپذيري البته مصلوب و مقتول شوي. گفتم با خشنودي خدا و مهر تو بسي اندك است، فرمود:آنگاه در جنات عدن با من دريك درجت باشي از آن پس هرگاه كه ميثم بر عريف قوم بگذشتي بدو گفتي همي بينم كه عبيدالله بن زياد مرا از تو بطلبد و چون نزد او بري مرا كشته بر در خانه عمرو بن حريث صلب كند و چون عمرو را بديدي گفتي آن روز كه با تو همسايه شوم مرا نيكو دار، عمرو فهم اين سخن نكردي و همي گفتي ايكاش كه چنين شدي چه همي پنداشت كه خانه وضيعتي بمجاورت سراي و مزرعت او بخواهد خريد روز جمعه با تني چند در فرات بكشتي اندر نشسته بود. بادي بوزيد ميثم سر بر كرده به هوا نگريسته گفت كه بادي سخت است زورق باز داريد كه معاويه هم اكنون راه سراي ديگر گرفته است، آدينه ديگر بريدي از


شام آمده حال باز جستند روز جمعه معاويه بمرد و يزيد امارت يافت، علي الجمله اندكي بگذشت و او قصد عمره مفرده آهنگ بيت الحرام كرده به مدينه آمد، و از ام سلمه استيندان كرد، ام المؤمنين گفت تا پرده آويخته بسرايش آوردند نامش بپرسيد ميثم نام خود بگفت ام المؤمنين گفت حسين علي بن فاطمه را ديدم كه بسي نام تو همي برد و او هم امروز به خارج مدينه رفته است، گفت من نيزاز ياد او بدر نيستم چون بيايد، سلام من بحضرتش برسان كه بيش درين شهر امكان اقامتم نيست، ام المومنين تكريم او را گفت تا كنيزك روغن بان آورده، ريش ميثم را تدهين كند، گفت باري اگر تو امروز چنين كني، فرداست كه بخون رنگين شود از آن خانه بدر آمد، ابن عباس را نشسته ديد گفت تفسير قرآن از من بپرس كه تنزيل آن بر امير قرائت كرده و تأويل آن از او آموخته ام، حالي كاغذ و دوات طلبيده باملاء اومي نوشت و در اثناي كلام گفت:

«يا بن عباس كيف بك اذا رأيتني مصلوبا تاسع تسعة اقصر هم خشبة و اقربهم الي المطهرة؟»

ابن عباس كاغذ بدريده ي گفت: وتكهن ايضا. ميثم گفت نبشته محفوظ دار كه آنچه گفتمت اگر واقع شود رنج بهدر نداده باشي، واگر ني دريدن كاغذ پاره دشوار نيست، ابن عباس دست باز داشت ميثم راه عراق گرفته همي آمد.

آورده اند كه چون عبيدالله به عراق آمد ياور قوم را خواسته ميثم را از او طلبيد، عريف گفت به مكه رفته است، گفت من اينها ندانم اگر اورا نياوري البته ترا بكشم، عريف در طلب او به قادسيه رفت، چندان ببود تا ميثم برسيد، وي را گرفته نزد ابن زياد آورد، مفيد در ارشاد آورده:

«فاخذه عبيدالله بن زياد، فادخل عليه فقيل له هذا كان من آثر الناس عند علي عليه السلام قال ويحكم هذا لا عجمي؟ قيل له عبيدالله اين ربك؟ قال بالمرصاد لكل ظالم و انت احد الظلمة قال انك علي عجمتك لتبلغ الذي تريد ما اخبرك صاحبك اني فاعل بك؟ قال: اخبرني انك تصلبني عاشر عشيرة انا اقصرهم خشبة و اقربهم الي المطهرة، قال


لنخالفننه، قال تخالفه فو الله ما اخبرني الا عن النبي عن جبرئيل عن الله تعالي فكيف تخالف هولاء؟ و لقد عرفت الموضع الذي اصلب عليه اين هو من الكوفة و انا اول خلق الله الجم في الاسلام»

و بقول ديگر آن روز كه ابن زياد به كوفه در آمد رايت او بجزما بني گرفته پاره شد، مخذول بدان تطير كرده گفت: آن درخت بيفكندند درود گري آن درخت بخريد و به چهار پاره ببريد، ميثم برآن بگذشت پسر خويش را گفت بر اين پاره نام من بنويس، و ميخي نيز برآن بكوب، روزي چند كه بگذشت خرما فروشان كوفه را كه از عامل خويش شكايتي بود نزد ميثم آمده گفتند: يا ميثم بيا تا نزد امير رويم كه اين عامل از ما بردارد و ديگري بگمارد، چون برفتند از جمله تمارين ميثم سخن گفتن آغاز كرد كه زباني فصيح و بياني بليغ داشت. عبيدالله را بدان حلاوت [1] منطق خوش بوده گوش فرا مي داشت، عمرو بن حريث المخزومي فراز آمده گفت: همانا كه اين سخنگوي را امير نشناسد، ابن زياد گفت: ني عمرو گفت:

ميثم التمار الكذاب مولي الكذاب علي بن ابي طالب

حالي مخذول كه اين سخن بشنيد راست بنشست، گفت ياميثم اين چيست كه همي گويد؟ گفت او دروغ همي گويد:

بل انا الصادق مولي الصادق علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين حقا

مخذول گفت همي بايد تا از علي برائت جوئي ومساوي او برشمري و ولايت عثمان فريضه داني و محاسن [2] او ذكر كني. و گرنه دست و پاي تو ببرم و به دارت آويزم، ميثم بگريست ابن زياد گفت بمجرد سخني كه بشنيدي چنين همي گرئي؟ گفت ني كه از گفتن وكردن هيچيك، نگريم، واين گريه من بدان است كه امير از نخست مرا چنين فرمود و مرا از اين سخن به دل اندر شك بود واكنون حقيقت پديد گشت عبيدالله كه اين سخن بشنيد به خشم رفته گفت دست و پاي تو ببرم و زبانت بگذارم، واحدوثه [3] .


تو و امير به دروغ دارم و گفت تا هر دو دست و هر دو پاي او قطع كرده از دار الاماره بدر بردند كه به دارش زنند، بانگي بلند بر آورد ايها الناس زي من آئيد تا احاديث مكنونه از علي بن ابي طالب با شما بگويم، مردمان كه اين بشنيدند ازدحام كردند عمرو بن حريث كه به قصد خانه خويش از قصر بيرون آمده بود موجب آن احتماع بپرسيد و سبب بدانست، علي الفور باز گشت و مخذول را از حال خبر داده گفت بگوي كه حاليا زبانش ببرند كه ايمن نيستم دل كوفيان بر تو دگرگون شود، ابن زياد عواني را گفت كه رفته زبانش برآر عوان آمده ميثم را گفت زبان بيرون كن كه امير مرا قطع آن فرمود، ميثم گفت: ابن الامة الفاجره همي خواست كه حديث مولاي من به دروغ كند، اينك زبان من خوش برگير از آن پس ساعتي در خون خود غلطيده جانش جانب رضوان گرفت و تنش زينت دار شد.

صالح بن ميثم گويد روزي چند بدان سوي رفتم هم بر آن چوبه مصلوب شد كه او بگفت ومن ميخ كوفتم و به روايت ديگر او را در سراي عمرو بن حريث هم بدانگونه كه خود گفته بود بردار كردند وپيوسته مردمان را حديث مي گفت: ابن زياد حرسي به قتل او فرستاد حرسي رسيده حربه كه داشت بدو افكنده گفت:

اما و الله لقد كنت ما عملتك الا قواما

من هيچ جز اين ندانم كه تو در تمامت زندگاني خويش شبها به عبادت به پاي بودي آن حربه كارگر آمد و خون د ردرون او محتقن گشت، سه روز زنده بماند و پيش از مغرب از هرد و بيني او خون بگشاد و ريش بدان رنگين كرد، علي اختلاف الروايات، پس از شهادت او هفت تن از خرما فروشان مواعدت و معاهدت كرده، برفتند و با وجود كثرت پاسبانان و فروغ آتش جثه او را از دار فرود آورده به خاك بسپردند بامدادان عبيدالله سواران در جستجو و طلب آنها فرستاد، البته اثري نيافتند و اين جمله روايت شيخ كشي بود كه مرقوم افتاد.

و مفيد در ارشاد آورده كه چون او را نزد ابن زياد آوردند، بامختار بن ابي عبيده به زندان كرده ميثم در محبس او را تسليت داده همي گفت: تو ازين محنت


محنت برهي و خون سيد الشهدا بجوئي اين ظالم كه ما را چنين بخواري همي كشد كيفر دهي، در آن هنگام نامه ي درباره مختار از يزيد بابن زياد رسيد و عبيدالله او را رها كرده گفت تا ميثم را بردار كنند مردي او رابديد كه به پاي دار همي برند، گفت اي بسا بي نيازي كه ترا چنين محنت بود ميثم بدان خرما بن اشارتي كرده گفت: بهرانم آفريده، و براي منش پروريده اند چون بردار شد عمرو بن حريث را آن سخن ها بياد آمده كنيزك خويش را گفت تا پاي دار بروفت و آب زده مجمره سوخت، ميثم به فضايل بني هاشم زبان گشاد ابن زياد بشنيده گفت تا او را لگام كردند و او نخست كس بود كه اندر اسلام لجامش كردند وكشي گويد:

فالجمه بلجام من شريط و هو اول من الجم و هو مصلوب.

نگارنده گويدكه به روايت مفيد عليه الرحمه كه در ارشاد گفته:

و كان قتله قبل قدوم الحسين العراق بعشرة ايام.


پاورقي

[1] گفتار شيرين.

[2] نيکيها.

[3] حدوثه حديث و سخن باشد.