بازگشت

فرستادن امام مسلم بن عقيل را از مكه معظمه به جانب كوفه


چنانچه مرقوم شد حضرت سيد الشهدا جواب رسايل كوفيان با هاني بن هاني، و سعيد بن عبدالله بفرستاد و مسلم بن عقيل را طلبيده او را از احوال آگاهي داد، و برفتن كوفه امر فرمود قيس بن مسهر صيداوي و عمارة بن عبدالله السلولي، و عبدالرحمن بن عبدالله الارحبي را در خدمت او روانه داشته بپرهيزكاري از خداوند و كتمان امر و رفق و ملاطفت وصيت نمود كه اگر كوفيان را دل و زبان متحد و بر متابعت و مبايعت مجتمع ومتفق باشند بزودي بعتبه عليه انهاء كند، مسلم بر حسب امر نيمه رمضان از مكه روي به عراق نهاده به مدينه در آمد، ودر مسجد حضرت خاتم الانبياء نماز بگذارد واز كسان و دوستان خود وداع كرده دو نفر دليل از قبيله قيس با خود ببرد، وبيراهه مي رفت دليلها راه گم كردند واز شدت عطش از رفتن بماندند، پس از رنج بسيار كه راه يافتند باشارت به مسلم بنمودند، و هر دو تن بر زمين افتاده جان دادند، مسلم مصحوب قيس بن مسهر به خدمت


امام مظلوم عريضه فرستاد:

اما بعد فاني اقبلت من المدينة مع دليلين لي فجازا (فحارا) عن الطريق فضلا و اشتد عليهما العطش فلم يلبثا ان ماتا حتي انتهينا (اقبلنا خ) الي الماء فلم ننج الا بحشاشة انفسنا، و ذلك (الماء) بمكان يدعي المضيق من بطن الخبت وقد تطيرت من توجهي (وجهي - خ) هذا فان رايت اعفيتني منه وبعثت غيري و السلام من اين سفر خويش بفال نيك نگرفتم اگر رأي جهان آرا علاقه گيرد مرا عفو فرمايد و ديگري مامور نمايد، حضرت امام حسين در جواب نوشت:

اما بعد فقد خشيت ان لايكون حملك علي الكتاب الي في الاستعفاء من الوجه الذي وجهتك له الا الجبن، فامض لوجهك الذي وجهتك له (فيه خ) و السلام. مگر جبن ترا بدين استعفا واداشته البته ترا بدان طرف كه فرموده ام مي بايد رفت مسلم چون نامه بخواند گفت باري اين بيم مرابر جان خويشتن نبود، حالي از آنجا ارتحال نموده بر سر آبي از قبيله طي فرود آمد، از آن مكان عزيمت مقصد نموده مردي را ديد كه آهوئي شكار كرده بينداخت، مسلم گفت دشمنان ما نيز چنين به قتل رسند، واز آن منزل نيز راه بريده پنجم شوال به كوفه آمده در خانه مختار بن ابي عبيده ثقفي كه به خانه مسلم بن مسيب شهرت داشت نزول نمود، چون شيعيان از ورود آن جناب خبر يافتند به خدمت مبادرت وتشرف جستند و هر طايفه كه اجتماع مي كردند رقم مبارك حضرت خامس آل عبا عليه الصلوة و السلام بر ايشان مي خواند، و زار زار مي گريستند، پس عابس بن ابي شبيب شاكري برخواسته گفت: من از مردمان كوفه سخن نرانم و ضمير ايشان ندانم و ترا نيز فريب ندهم ولكن از خويش همي گويم به خداي كه دعوت تو اجابت و بدين تيغ كه بدست اندر دارم با دشمنان چندان نبرد كنم تا خداوند را ملاقات نمايم، و بدين كار رضاي حضرت باري عز اسمه همي طلبم، پس حبيب بن مظاهر الفقعسي گفت خدا ترا رحمت كناد كه عقيده خويش به موجزتر عبارتي ادا كردي به خدا من نيز برانم كه تو برآني، پس سعيد بن عبدالله الحنفي نيز قريب باين مضامين بيان نمود، حجاج بن علي به محمد بن بشر راوي خبر گفت باري بگو كه ترا در آن


مجمع سخن چه بود؟ گفت من از خداوند عزت و نصرت ياران خود مي خواستم، ولكن خواموش بودم كه نفس به هلاكت خود مسامحت نداشت، و من نيز دروغ بر خويش نمي پسندم، پس كوفيان با مسلم بن عقيل بيعت كردند بقول اكثر هيجده هزار، و به روايت ابي الفداء ودر النظيم و ابن الوردي فقط از نفس كوفه بغير از بصريان بيست و هشت هزار تا سي هزار كس مبايعت نمودند، مسلم بيست و هفت روز قبل از شهادت خود نامه به خدمت امام عليه السلام نوشته قدوم آن جناب را استدعا نمود، كوفيان نيز نوشتند: ان لك هيهنا مائة الف سيف فلا تتاخر، نصرت تو را صد هزار شمشير زن آماده اند تأخير روا مدار، و بشتاب، چون نعمان بن بشير والي كوفه كه از جانب معويه و يزيد در آنجا بود از واقعه آگاه شد به منبر برآمده اين خطبه بخواند و او مردي خداپرست و سلامت جوي بود:

اما بعد فاتقوا الله عباد الله و لا تسارعوا الي الفتنة و الفرقة فان فيها (فيهما) تهلك الرجال، و تسفك الدماء و تغصب الاموال، اني لا اقاتل من لا يقاتلني ولا اتي علي من لم يأت علي (ولا اثب علي من لا يثب علي ولا انبه نائمكم) [1] ولا اتحرش بكم ولا آخذ بالقرف، و لا الظنة و لا التهمة و لكنكم ان ابديتم صفحتكم لي و نكثتم بيعتكم و خالفتم امامكم فوالله الذي لا اله غيره لاضربنكم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي (في يدي) ولو لم يكن لي منكم ناصر، اما اني ارجو ان يكون من يعرف الحق منكم اكثر ممن يرديه الباطل

از خداي بپرهيزيد و در فتنه مشتابيد كه مردمان هلاك شوند و خونها ريخته و مالها بغصب گرفته شود، همانا تا با من مقاتله نكنيد جدال نكنم، و فتنه خفته بيدار نسازم، و شما را بر يكديگر نشورانم، به تهمت و گمان نگيرم، ولكن اگر خلاف آشكار كنيد و بيعت يزيد بشكنيد بدين شمشير كه دارم شما را بزنم، هر چند كه مرا ياوري نباشد، عبدالله بن مسلم بن ربيعه حضرمي حليف بني اميه گفت، ايها الامير اين كار را سختي و ستيزه اصلاح كند و اينها كه تو گفتي سخن ضعيفان است؟ نعمان گفت ضعف در طاعت خداي مرا خوشتر از آن توانائي كه در نافرماني او باشد، و من آن پرده كه خداي تعالي فروهشته ندرم.


و ابن قتيبه دينوري در كتاب الامامة و السياسة آورده كه نعمان گفت: لابن بنت رسول الله احب الينا من ابن بنت بحدل. سبط رسول مختار نزد من از يزيد دختر زاده بحدل بغايت دوست تر و گرامي تر است، پس عبدالله نامه به يزيد بفرستاد و از ورود مسلم و بيعت كوفيان آگاهي داد، كه اگر كوفه تو را در كار است مردي توانا بفرست تا حكم جاري كند و با دشمنان بسيرت تو معاملت نمايد چه نعمان مردي ضعيف است، پس عمارة بن عقبه، و عمر بن سعد نيز از اين گونه نامه ها نوشتند چنانچه اين نامه ها به فاصله دو روز متواليا به يزيد رسيد، يزيد عليه اللعنه سرجون بن منصور رومي را كه در زمان معويه كاتب و مرجع امر بود خوانده از واقعه مطلع ساخت كه از نعمان بن بشير اخبار نيك نمي شنوم، حالي امارت كوفه را كه سزاوار باشد؟ و در آن هنگام يزيد پليد بر عبيدالله بن زياد عليهم اللعنة خشمگين بود، سرجون گفت اگر معويه از گور بدر آيد وبكاري اشارت كند رأي او بپذيري؟ يزيد گفت آري سرجون عهد معويه را براي عبيدالله بر كوفه بيرون آورده گفت: امارت كوفه را ضميمه ايالت بصره كرده عبيدالله را بفرست، يزيد عهد امارت كوفه عبيدالله را بامسلم بن عمرو باهلي نوشته نامه ديگر بدين مضمون در قلم آورد:

«اما بعد فانه كتب الي شيعتي من اهل الكوفة يخبرونني ان ابن عقيل فيها يجمع الجموع و يشق [2] عصا المسلمين فسرحين تقرأ كتابي هذا حتي تاتي الكوفة فتطلب ابن عقيل طلب الخرزة حتي تثقفه فتوثقه او تقتله او تنفيه و السلام» دوستان من از كوفه نوشته اندكه مسلم بن عقيل بيعت مي ستاند. و جمع مسلمانان پراكنده مي سازد، چون اين نامه بخواني به كوفه بشتاب و مسلم را چون مهره كم شده بجوي تا او را دريافته در بند كني يا به درجه شهادت رساني يا از كوفه اخراج نمائي آنگاه نامه ها را تسليم مسلم بن عمرو كرد ومسلم روي براه آورد.



پاورقي

[1] شاتمکم - خ.

[2] ليشق - خ.