بازگشت

ذكر نسب مسلم بن عقيل


مسلم پسر حضرت عقيل ابن ابي طالب است وحضرت ابوطالب را از فاطمه بنت اسد چهار پسر بود كه هر يك از ديگري بده سال بزرگتر بودند برين نسق: طالب وعقيل و جعفر ذو الجناحين و اميرالمؤمنين علي صلي الله عليه:

في امالي الصدوق: حدثنا الحسين بن احمد بن ادريس، قال حدثنا ابي، عن جعفر بن محمد بن مالك، قال حدثني محمد بن الحسين بن زيد قال حدثنا ابواحمد، عن محمد بن زياد، قال حدثنا زياد بن المنذر، عن سعيد بن جبير عن ابيه عباس قال قال علي لرسول الله يا رسول الله انك لتحب عقيلا؟ قال اي والله اني لا حبه حبين حباله و حبا


لحب ابيطالب له و ان ولده لمقتول في محبة ولدك فتدمع عليه عيون المؤمنين و تصلي عليه الملائكة المقربون ثم بكي رسول الله حتي جرت دموعه علي صدره ثم قال الي الله اشكو ماتلقي عترتي من بعدي.

مرويست كه حضرت سيد المرسلين صلي الله عليه و آله به عقيل فرمود: «اني احبك حبين حبا لقرابتك و حبا لما كنت اعلم من حب عمي اياك» ابن قتيبه در معارف مي گويد: و كانت ام مسلم بن عقيل نبطية من آل فرزندا، و خرج ولد عقيل مع الحسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام فقتل منهم تسعة نفر وكان مسلم بن عقيل اشجعهم وفي مقاتل الطالبيين وهو اول قتيل من اصحاب الحسين عليه السلام و امه ام ولد يقال لها عليه (حلية - خ ل) كان عقيل اشتراها من الشام فولدت له مسلماو لا عقب له. رقيه دختر حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة كه مادر او از بني تغلب بود در خانه مسلم بود و از رقيه دو پسر داشته علي بن مسلم وعبدالله بن مسلم. ابن ابي الحديد المعتزلي در شرح نهج البلاغه آورده كه معوية بن ابي سفيان روزي عقيل بن ابيطالب را گفت اگر ترا حاجتي باشد بگوي؟ عقيل گفت كنيزكي به چهل هزار درهم مي فروشند مرا قيمت آن مي بايد تا آن كنيزك بخرم، معويه بر سبيل مزاح گفت ترا كه نابينائي چنين كنيز به چه كار آيد در كنيزكي كه پنجاه درهم ارزد كفايت است عقيل گفت آن جاريه از آنم ببايد تا فرزندي بزايد كه چون او را به خشم آري گردنت با شمشير بزند، معويه گفت ازين سخن قصد من مزاح بود پس دراهم بشمرد و عقيل كنيزك بخريد چون عقيل به بهشت جاودان خراميد ومسلم هيجده ساله شد معويه را گفت مرا در مدينه مزرعه ايست كه در بهاي آن صد هزار درهم داده ام اكنون به تو مي فروشم معويه قيمت داده بعمال خود نوشت كه آن زمين را متصرف شوند حضرت امام حسين عليه السلام كه اين بشنيد به معويه نوشت كه پسري از بني هاشم ترا بفريفت وزميني كه مالك نبود بفروخت تكليف آنكه زمين بما بگذاري و زر خود ازو بستاني، معويه مسلم را بخواند نامه حضرت بدو نموده گفت مال ما باز پس ده و ضيعت بستان كه ملك ديگري فروخته ي، مسلم خشمناك شده


گفت نخست بدين شمشير سرت بردارم پس زر بشمارم، معويه خندان شده گفت به خداي اين همان سخن باشد كه آن روز كه عقيل مادرت را مي خريد به من گفت و نامه به خدمت امام انام نوشت كه زمين بشما باز گذاشتم واز آنچه به مسلم دادم نيز گذشتم. از سياق اين خبر چنين استنباط مي شود كه عمر شريف مسلم در زمان شهادت تقريبا بيست و هشت سال بود، چه حضرت امام حسن مجتبي صلي الله عليه در سنه چهل ونه يا پنجاه هجري برياض رضوان خراميده بود و امامت عامه خلايق با حضرت خامس آل عبا عليه السلام بود.

ابن ابي الحديد وفات عقيل را در سنه پنجاه هجرت نوشته است وابن حجر در تقريب گويد: عقيل بن ابيطالب الهاشمي، اخو علي و جعفر كان الاسن صحابي عالم بالانساب مات سنة ستين و قيل بعدها (و الاول هو الاصح)