بازگشت

ذكر وداع سيدالشهداء با روضه رسول اكرم و وصاياي ايشان بامحمد بن الحنفيه


چنانچه سمت نكارش يافت حضرت اباعبدالله الحسين صلي الله عليه از منزل وليد به خانه باز آمد، چون شب شد زيارت مرقد مطهر جد بزرگوار خود رسول مختار رفت، گفت يا رسول الله من حسين بن علي فرزند و دختر زاده توام كه مرا در اين امت به يادگار گذاشته باطاعت من امر فرمودي، گواه باش كه امت تو مرا ياري نكردند و قدر من ضايع خواستند، وپاس حرمت من و قرابت تو نداشتند، اكنون شكايت به تو آوردم تا آنگاه ترا ملاقات كنم، پس مشغول نماز شده تا بامداد در ركوع و سجود بود وليد آن شب به خانه آن حضرت براي تحقيق كس فرستاد، چون او را در منزل نيافتند به وليد باز گفتند، گفت شكر خداي را كه از اين شهر


برفت و به مؤاخذه خون پاك او گرفتار و مبتلا نگشتيم، پس حضرت صبحگاه به خانه مراجعت فرمود، آن روز در كوچه مروان ملعون را با امام انام ملاقات اتفاق افتاد، آن ملعون گفت يا اباعبدالله پند من بپذير و از سخن من برمگذر، حضرت فرمود بگوي گفت با يزيد بيعت نماي كه خير دو جهاني تو در آن است حضرت فرمود: انا لله و انا اليه راجعون وعلي الاسلام السلام مسلماني را وداع بايد نمود كه از ميان برفت، و امت حضرت خير الانام به اميري چون يزيد ابتلا يافتند، و من از جد بزرگوار خود شنيدم كه خلافت بر آل ابي سفيان حرام است، به خداي كه اهل مدينه معويه را بر منبر جد من بديدند و هيچ نگفتند، و فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله نگاه نداشتند و تو مرا به بيعت يزيد شرابخواره فاسق مي خواني، تو از مادر نزاده بودي كه پيغمبر خداي ترا لعن كرد اي دشمن خداي نمي داني كه ما اهل بيت رسول خدائيم، و هميشه حق بر زبان ما گذاشته است، واز اين گونه سخنان فيما بين بسيار شده مروان خشمناك برفت، چون شب ديگر شد حضرت اباعبدالله باز به زيارت قبر جد بزرگوار خود رفته وركعتي چند نماز بگذاشت بعد از نماز گفت: بار خدايا اين قبر پيغمبر تو و من سبط گرامي پيغمبر توام، اكنون مرا آن كار پيش آمده كه تو مي داني خدايا تو آگاهي كه من امر به معروف و نهي از منكر را دوست مي دارم، يا ذا الجلال والاكرام بحق قبر و آنكس كه در آنست آنچه خشنودي تو و رضاي پيغمبر است براي من اختيار كن و در آن شب بسيار بگريست و قريب صبح آن حضرت را خواب در ربوده در عالم واقعه چنان ديد كه حضرت رسول وفوجي بزرگ از ملائكه كه اطراف آن حضرت را داشتند جانب امام حسين آمدند و رسول مختار امام حسين را به سينه خود گرفته ميان هر دو چشم او ببوسيده گفت: اي حبيب من چنان مي بينم كه عنقريب گروهي از امت كه چشم شفاعت من دارند در زمين كربلا ترا بكشند، وتو تشنه باشي و از ايشان آب خواهي ترا آب ندهند در روز قيامت خداي شفاعت من بايشان مرساناد، اي حبيب من پدر و مادر و برادرت نزد منند و اشتياق لقاي تو دارند و بدان درجات بلند


كه در بهشت تراست جز به شهادت نتواني رسيد. امام حسين گفت يا جداه هم اكنون مرا با خويش ببر كه مرا به زندگاني اين جهان نياز نيست حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود ترا از رجوع ناچار است تابه سعادت شهادت فايز شوي وبدان ثواب عظيم كه خداوند براي تو نوشته آئي تو و علي و جعفر و حمزه سيد الشهدا عليهم السلام يك گروه باشيد كه به بهشت داخل شويد حضرت ترسناك بيدار شده همان نيمه شب قبر مبارك مادر را و برادر صلواة الله عليهما را وداع نموده صبحگاه به منزل معاودت فرمود. ابوسعيد مقبري گويد كه حضرت امام حسين هنگام خروج از مسجد بدين دو شعر يزيد بن مفرغ متمثل شده مي خواند



لاذعرت السوام في غلس الصبح

مغيرا ولادعيت يزيدا



يوم اعطي مخافة الموت ضيما

والمنايا يرصد نني ان احيدا [1] .



باخود گفتم تمثل بدين اشعار بي سبب نخواهد بودو پس از دو شب آن حضرت به سوي مكه نهضت فرمود و به قولي هنگام خروج از مدينه طيبه اين اشعار قرائت فرمود چون به منزل تشريف ورود ارزاني كرد اهل بيت عصمت و طهارت را از واقعه خبر داد در آن روز از مشرق ومغرب عالم از آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم كسي غمناك تر و گريان تر نبود

چون محمد بن الحنفيه عزيمت آن حضرت بدانست بامداد به خدمت حضرت آمد و نمي دانست كه به كدام سوي توجه خواهد فرمود بگفت: يا اخي انت احب الناس الي و اعرهم علي، و لست ادخر [2] النصيحه لاحد من الخلق الا لك انت احق بها تنح بتبعتك عن يزيد بن معويه، و عن الا مصار ما استطعت، ثم ابعث


رسلك الي الناس فادعهم الي نفسك فان (تابعك الناس) و بايعوا لك حمدت الله علي ذلك، و ان اجتمع [3] الناس علي غيرك لم ينقص الله بذلك دينك ولا عقلك ولايذهب [4] به مروتك و لا فضلك اني اخاف (عليك) ان تدخل مصرا من هذه الامصار (فيختلف الناس) بينهم [5] فطائفة منهم معك و اخري عليك، فيقتتلون [6] فتكون لاول الاسنة (غرضا) فاذا خير هذه الامة كلها نفسا وابا و اما اضيعها دما و اذلها اهلا، فقال له الحسين عليه السلام فاين اذهب [7] يا اخي؟ قال انزل مكة فان اطمانت بك الدار بها فسبيل ذلك، و في رواية اخري و ان تكن الاخري خرجت الي بلد اليمن، فانهم انصار ابيك و جدك و هم ارأف الناس و ارقهم قلوبا و اوسع بلادا، و ان بنت بك لحقت بالرمال و شعف الجبال، و خرجت من بلد الي بلد حتي تنظر الي مايصير امر الناس اليه، و تعرف عند ذلك الرأي فانك اصوب ما يكون رايا حين يستقبل الامر استقبالا و لا تكون الامور عليك ابدا اشكل منها حين تستدبرها استدبارا، فقال يا اخي قد نصحت و اشفقت و ارجو ان يكون رايك سديدا.

اي برادر تو دوست تر وگرامي تر مردماني نزد من، و هر نصيحت كه اندوخته ام خود تراست تا بتواني با ياران خويش از يزيد ملعون و شهرها دور باش، وكسان براي اخذ بيعت به مردمان بفرست، و خلق را به خويش بخوان، پس اگر بيعت و متابعت كنند شكر باري تعالي واجب آيد، و اگر بر ديگري اجتماع نمايند دين و عقل ومروت و فضل ترا زيان نكند، ازآن مي ترسم به شهري در آئي و اهل آنجا را با يكديگر مخالفت افتد، جمعي به دوستي تو بايستند و گروهي به دشمني برخيزند، تا كار به جدال انجامد


و نخست ترا شهيد كنند. چنانچه خون پاك تو كه بذات شريف خويش و پدر و مادر بهترين اين امتي ضايع ماند، حضرت فرمودبكدام طرف تصميم عزيمت كنم؟ محمد عرض كرد به مكه معظمه فرود آي اگر موافق افتد و اهل آنجا بيعت كنند فهو المطلوب واگر كار دگرگون باشد به بيابانها وكوهها رو، و از شهري به شهري همي گرد، و بنگر تا كار به كجا كشد، و به روايتي گفت جانب يمن شو كه مملكتي وسيع و اهل آن جمله انصار رسول و شيعيان پدر تو باشند و دلها با تو مهربان دارند، پس حضرت فرمود: اي محمد نصيحت گفتي و شرايط مهرباني به جاي آوردي، و اگر در تمام عالم مكاني نيابم با يزيد پليد بيعت نكنم، و اميدوارم كه اين را مقرون بصواب باشد سپس چندان بگريستند كه ريش مبارك هر دو بزرگوار از اشك تر شد، محمد بن الحنفيه تهيه خروج ديده كه در خدمت جگر گوشه رسول برود، حضرت او را امر به توقف فرمود كه تو همين جا بمان و از جانب من در كارها نگران باش كه چيزي بر من پوشيده نماند، پس حضرت وصيت نامه بدين مضمون در قلم آورد:

بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصي به الحسين بن علي بن ابيطالب الي اخيه محمد المعروف بابن الحنفيه، ان الحسين يشهد ان لا اله الا هو وحده، لاشريك له و ان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق، و ان الجنة و النار حق، و ان الساعة آتية لاريب فيها و ان الله يبعث من في القبور، و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا ولا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد ان آمر بالمعروف وانهي عن المنكر، و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب، فمن قبلني بقبول الحق، فالحق اولي (فالله اولي- خ ل) بالحق و من رد علي هذا اصبر حتي يقضي الله بيني وبين القوم بالحق و هو خير الحاكمين، و هذه وصيتي يا اخي اليك وما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب. اينكه از مدينه بقصد فساد و تكبري و داعيه سلطنتي بيرون نيامدم، بلكه براي طلب اصلاح در ميان امت جد بزرگوار آهنگ خروج كردم كه امر به معروف و نهي از منكر كنم، و به سيرت پسنديده ي جد خود احمد مختار و پدر خود


حيدر كرار رفتار نمايم، پس هر كه قول مرا كه حق محض است قبول نمايدحضرت حق تعالي اولي است كه حق از او بپذيرد، و آن كس كه سرباز زند و بر من رد كند شكيبائي كنم تا خداوند حكم فرمايد.

و سيد بن طاوس در لهوف از رسايل محمد بن يعقوب كليني نقل مي كند: «عن حمزة بن عمران عن ابي عبدالله صلي الله عليه قال ذكرنا خروج الحسين و تخلف ابن الحنفية، فقال ابوعبدالله يا حمزة اني ساخبرك بحديث لاتسئل عنه بعد مجلسك هذا، ان الحسين لما فصل متوجها دعا بقرطاس و كتب فيه: بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي بن ابيطالب الي بني هاشم اما بعد فانه مي لحق بي منكم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح (الفلاح - خ) و السلام.»

ام سلمه رضي الله عنها به خدمت امام آمده گفت زنهار تا ترك سفر عراق نمائي و دل من به فراق خود غمگين نفرمائي چه جد بزرگوار تو خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم مرا خبر داده كه حضرت تو را در آن سرزمين شهيد كنند، امام فرمود اي مادر من نيز اين مسئله نيك مي دانم كه در كدام روز مرا بكشند، و قاتل و مدفن خود و شهداي اهل بيت و اقرباي خود نيك همي شناسم، و اگر همي خواهي تا مشهد شريف خود به تو باز نمايم، تا بداني آنچه تو گفته برمن پنهان و پوشيده نيست، پس به دست مبارك اشارتي فرمود تا زمين كربلا را ام المؤمنين بديد و معسكر و مصرع ياران و فرزندان امام مشاهده كرد، ام سلمه بسي بگريست و ناله و افغان برداشت؛ امام فرمود خداوند عزاسمه همي خواهد تا مرا مقتول و خواهران و دختران مرا اسير بيند كه شهر به شهرشان همي گردانند، وهيچ كس ايشان را ياري ندهد، ام سلمه گفت آن روز كه جد اطهرت مرا اين حديث فرمود نيز قبضه خاك كربلا عطا كرد كه در شيشه نگاه دارم، فرمود كه آري به خداي سوگند كه مرا در آن سرزمين خون پاك بريزند، و اگر خود بدان زمين نروم درهر جاي كه باشم البته به قتل رسانند و مشتي ديگر از تربت كربلا به ام المؤمنين داده گفت اين را نيز نگاه دار و آن روز كه اين هر دو خون تازه شوند به يقين كه مرا در


كربلا كشته باشند.

و في الكافي عن ابي عبدالله عليه السلام قال ان الحسين بن علي عليهماالسلام لما سار الي العراق استودع ام سلمة الكتب و الوصية فلما رجع علي بن الحسين عليهماالسلام دفعتها اليه.

در كامل الزياره باسناد خود از حضرت امام محمدبن علي الباقر صلي الله عليهما روايت نموده كه چون حضرت امام را آهنگ خروج از مدينه افتاد زنان بني عبدالمطلب از دو سوي رده زده بنشستند و آغاز نياحت كردند امام از ميان آنها رفته فرمود خداي را كه اندرين مويه گري عصيان خداي و رسول نكنيد، زنان گفتند اين گريه و مرثيت چون بر تو نكنيم بر كه خواهيم كردن؟ گوئي هم امروز خاتم النبيين و سيد الوصيين و خيرة نساء العالمين و رقيه وزينب و كلثوم دختران پيمبر ازين جهان در گذشتند فننشدك الله جعلنا الله فداك من الموت يا حبيب الابرار من اهل القبور» يك تن از عمات مكرمات از ميان جمع گريسته گفت يا حسين من خويش آواز جنيان شنيدم كه بر تو نوحه كرده همي گفتند:



و ان قتيل الطف من آل هاشم

اذل رقابا من قريش فذلت



حبيب رسول الله لم يك فاحشا

ابانت مصيبه الانوف و جلت



از عمر بن علي بن ابيطالب روايت است كه گفت چون حضرت سيد الشهدا عليه السلام در مدينه از بيعت يزيد امتناع فرمود، روزي به خدمت آن حضرت رفتم و آن جناب را تنها يافتم، گفتم يا اباعبدالله جان من فداي تو باد حضرت مجتبي از پدرم علي مرتضي عليهماالسلام چنين حديث كرد، پس مرا چنان گريه گرفت كه آواز من بلند شد و ديگر سخن نتوانستم گفت، حضرت مرابه سينه خويش گرفته فرمود همانا تو را خبر داد كه مرا به درجه شهادت خواهند رسانيد؟ گفتم از تو دور باد يابن رسول الله باز فرمود بحق رسول الله صلي الله عليه و آله به قتل من اخبار فرمود؟ گفتم بلي اي كاش كه با يزيد بيعت فرمائي، حضرت فرمود كه اميرالمؤمنين مرا از خاتم انبيا صلي الله عليه و آله و سلم حديث فرمود كه مرا و پدرم را به درجه شهادت برسانند و تربت پاك من با مرقد مطهر آن جناب نزديك خواهد بود، چنين


مي پنداري كه آنچه تو دانسته ي من ندانم، به خدا سوگندكه من تن به خواري ندهم بتول عذرا از آنچه ذريه طاهره او از فاسقان امت ديده اند با پدر بزرگوار خويش شكايت كرد و آنانكه سيده نساء را در اولاد او آزار كرده اند داخل بهشت نشوند.


پاورقي

[1] ذعر ترسانيدن. و سوم غارت. يقال سومت عليهم اي اغرت عليهم سوام جمع. و غلس الصبح بتحريک يعني تاريکي آخر شب. مغير اسم فاعل يعني غارت کننده. و دعيت فعل مجهول ضيم ستم کردن فهو مضيم و مستضام اي مظلوم. منا يا جمع مينة يعني مرگها ارصاد کمين کردن حيود حيدوده ميل کردن يقال حاد عنه اي مال عنه وعدل عنه حيا يکسون شدن.

[2] اذخر - خ ل.

[3] اجمع - خ ل.

[4] ولاتذهب - خ ل.

[5] و تاتي جماعة من الناس فتختلفون بينهم - خ ل.

[6] فيقتلون - خ ل.

[7] ذاهب - خ ل.