بازگشت

ذكر انتقال معاويه به سراي ديگر و وصاياي او به يزيد


جمهور محدثين ومورخين فريقين متفق اند كه معويه در رجب سنه ستين روي بسراي ديگر نهاد و اعتقاد اكثر ائمه سير بر آن است كه در نيمه آن ماه واقع شده و پاره غره و چهارم و هشتم. و ابن اثير در كامل التاريخ و بعضي از مورخين بيست و


دوم رجب نيز گفته اند، وابن عبدالبر در استيعاب گفته: عن الليث توفي معويه في رجب لاربع ليال بقين منه سنة ستين. و يحتمل كه اشتباه از كتاب باشد زيرا كه با روايات ديگر ونهضت حضرت امام از مدينه به جانب مكه اختلاف واستبعاد دارد، در مدت حيات او نيز اختلاف بسيار است، چنانكه هفتاد و هشت و هشتاد سال نيز ضبط نموده اند.

آورده اند كه عمال مدينه چون بريدي به جانب معويه فرستادي منادي كردندي تا اگر كس را به معويه مكتوبي باشد بداند، زربن حبيش يا ايمن بن خزيم رقعه در ميان مكاتيب مردمان بيفكند، معويه ديد كه اندر آن نبشته اند.



اذ الرجال ولدت اولادها

و اضطربت [1] من كبر [2] اعضادها [3] .



و جعلت اسقامها تعتادها

فهي زروع قددنا حصادها [4] .



گفت همانا اين نامه خبر مرگ من همي دهد

در ترجمه ابن اعثم مسطور است كه معويه در اثناي مراجعت در منزل ابوا نزول كرده، در ميان شب به قضاي حاجت بيرون آمد، آنجا چاهي بود كه از آن جا آب كشيدندي، معويه در آن چاه نگريست بخاري از آن چاه بر روي او زد او را علت لقوه افتاد و سخت رنجور شد، به زحمت تمام به خوابگاه باز آمد در جامه ي خواب افتاد مردمان خبر يافتند و فوج فوج به عيادت او مي آمدند.

و صاحب روضة الصفا بعد از ايراد اين روايت مي گويد: چون مردمان بيرون رفتند مروان در وي نگريست گفت يا امير از عرض مرض جزع مي كني؟ گفت نه از آن مي ترسم كه مي توانستم خير كنم و نكردم وديگر آنكه مرض عارض عضوي از


اعضاي من شده كه پيوسته آن را گشاده مي بايد داشت ومي ترسم كه اين بلاي نازل بجهة آن باشد كه حق اميرالمؤمنين علي به ستم تصرف كرده، حجر بن عدي و اصحاب او را كشتم و يزيد را بر امت محمد والي كردم.

مؤلف گويد اين روايت خالي از اشكال نيست. علي الجمله چون معويه را مرض موت در رسيد يزيد را خوانده گفت كه من هر مهم را كفايت كرده دشمنان را خوار و گردن سركشان عرب را افكنده كارها را ممهمد داشته ام، و آنچه براي تو نهاده و اندوخته ام هيچ كس ديگري را نگذاشته البته در حق اهل سه مملكت نيك بنگري حجازيان كه هم از ارومت تواند هر كس از آنها بر تو وارد شود مقدم او را سخت گرامي دار و تعهد احوال غايبان همي كن، و از مردم عراق غافل مباش و اگر از تو درخواست كنند كه هر روز عاملي از آنها برداري وديگري بگماري بپذير كه بر داشتن حاكمي آسان تر تا به يك بار صد هزار شمشير برخلاف تو از غلاف برآيد، و شاميان را رعايت نماي كه محل اعتماد و امانت وموضع اسرار و خواص تو اينانند، و چون ترا دشمني پديد آيد بديشان انتصار كن و باز كه پيروز شدي بشامشان رجعت ده، چه اگر در ولايت خارج اقامت نمايند اخلاقشان دگرگون شود و افعال دگرسان كنند، و بغير از سه كس از قريش بر تو باك ندارم كه در امر خلافت منازعت كنند حضرت ابوعبدالله الحسين عليه السلام، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن الزبير، اما حضرت حسين قرابت او را با خاتم النبيين صلي الله عليه و آله دانسته كه گوشت و پوست او از گوشت و خون رسول روئيده و او را پيوندي نزديك با رسول وحقي عظيم است، لامحاله اهل عراق او را به جانب خويش خوانده سپس تنها گذارند، و چون بر او ظفر يابي قدر و منزلت او بشناس، و حق او بدان، زنهار كه به جناب او از تو بدي رسد يا مكروهي بيند.

و به روايت ابن عبدربه گفت اميد كه كفايت مهم آن حضرت بشود چه كوفيان اميرالمؤمنين علي را شهيد كردند، و با حسن مجتبي عهد شكسته ياري نكردند، اما عبدالله بن عمر را عبادت باري تعالي از هر شغلي باز داشته و چون همه بيعت


كنند وجز او ديگري نماند مبايعت و آنكه چون شيران در كمين بنشيند و فرصت از دست ندهد و مانند روبهان حيلت گر بربايد و گاه خوشتن بر كنار كشد عبدالله بن الزبير است، هر گاه بدو پيروز آمدي پيوند او بگسل و پاره پاره اش كن.

و بعضي از مورخين و محدثين فريقين عبدالرحمن بن ابي بكر را نيز ذكر كرده اند كه معويه گفت اما عبدالرحمن بن ابي بكر همگي همت او مصروف زنان ومقصور بر لهو ولعب است، همه آن كند كه ياران او گويند. و اين روايت صحيح نباشد چه عبدالرحمن بن ابي بكر به چند سال قبل از فوت معويه وفات كرد چنانكه گذشت.

و در اسد الغابه گويد: و خرج عبدالرحمن بن ابي بكر الي مكة فمات بها قبل ان تتم البيعة ليزيدو كان موته فجاة من نومة نامها بمكان اسمه حبشي علي نحو عشرة اميال من مكة، و حمل الي مكة فدفن بها، و كان موته سنة ثلاث (و خمسين) و قيل سنة خمس و خمسين وقيل سنة ست و خمسين، و الاول اكثر» و به قولي ديگر در مرض موت معويه يزيد در دمشق غايب وبحوارين از اعمال حمص بود [5] معويه اين وصايا به ضحاك بن قيس الفهري ومسلم بن عقبة المري كرده بود، تا با يزيد بگويند آنها اين پيام بدو برسانيدند وبه روايت ديگر معويه در آن حال خود نامه بدين مضمون به يزيد نوشت: اما بعد يا بني قد قرب مني ما بعد و الموت مفرق بين الا حبة فاذا قرات كتابي هذا فسر الي عاجلا فاني ميت لامحاله. چون نامه بدو رسيد اين ابيات انشاد كرد:



جاء البريد بقر طماس يخب به

فأوجس القلب من قرطاسه فزعا



قلنا لك الويل ماذا في صحيفتكم

قال لخليفة امسي مثبتا و جعا



فمادت الارض او كادت تميدبنا

كان ثهلان من اركانه انقلعا



لايرقع الناس ما اوهي و ان جهدوا

ان يرقعوه ولايوهون ان رقعا






اغرا بلج يستسقي الغمام به

لو قارع الناس عن احلامهم قرعا



قال الشافعي سرق هذين البيتين من الاعشي. و قبل از وصول او معويه راه سراي ديگر گرفت در آن وقت كه بيماري معويه سخت شد خبر مرگ او در ميان مردم منتشر گشت گفت، تا چشمش سرمه كشيده بر روي و مويش روغن ماليده بنشانيدندش گفت تا مردمان در آيند و كس را اجازت نشستن نبود، چون بيرون رفتند گفتند معويه را مرض و بيماري نيست معويه شنيده گفت:



بتجلدي للشامتين اريهم

اني لريب الدهر لا اتضعضع



و اذا المنية انشبت اظفارها

الفيت كل تميمة لاينفع



و به روايت ديگر عبدالله بن عباس به عيادت او رفت، چون اذن خواست وي گفت جامه بر من راست كنيد و بر بالش تكيه داده بنشايند تا ابن عباس بر من شماتت نكند چندانكه ابن عباس اندر آمد و پرسش كرد معويه اين بيت بر خواند.



بتجلدي [6] للشامتين اريهم

اني لريب الدهر لا اتضعضع [7] .



و ابن عباس علي الفور شعر ديگر اين قصيدت انشاد كرد:



و اذ المنية انشبت اظفارها

الفيت كل تميمة لاينفع [8] .



و از حجره بدر آمد هنوز از در سراي بيرون نرفته بود كه شيون زنان بر مرگ معويه بگوش او رسيد و ابن الوردي در تاريخ خود آورده «قد تجلد للعائدين» فقال بتجلدي للشامتين الي آخره فقال رجل واذا المنية الي آخره و قال ابن خلكان في ترجمة يحيي بن اكثم: ان معوية بن ابي سفيان الاموي لما مرض موته و اشتدت علته و حصل اليأس منه دخل عليه بعض اولاد علي بن ابي طالب عليه السلام بعوده و لااستحضر


الان من هو فوجده قد استند جالسا يتجلد له لئلا يتشفي به فضعف عن القعود فاضطجع و انشد.



و تجلدي للشامتين اريهم

فقام العلوي من عنده و هو ينشد



و اذا لمنية انشبت اظفارها

فعجب الحاضرون من جوابه. ثم وجدت في كتاب فلك المعاني لابن الهبارية ان الحسن بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام دخل علي معوية في علته فقال اسندوني فتمثل ببيت ابي ذويب، فسلم الحسن و انشد البيت الثاني.

و في كتاب الزهرة للظاهري منسوبة الي الحسين بن علي بن ابيطالب و الله اعلم. قلت: ولم يذكر ابن الهبارية مرض موته و لا الظاهري انه كان في علة الموت، و لايمكن ذلك لان الحسن توفي قبل معويه، و الحسين لم يحضر وفاة معويه لانه كان بالحجاز و معوية توفي بدمشق، ثم وجدت في اول كتاب التعازي تاليف ابي العباس المبرد هذه القصة جرت للحسين بن علي بن ابيطالب عليهماالسلام انتهي.

هم در آن ايام رمله دخترش سر پدر در كنار گرفته پرستاري همي كرد معويه گفت: «ان كنت تقلبينه [9] تقلبين [10] حولا قلبا جمع المال من شب الي دب فليته لايدخل النار» مردي حيلت گر مكار را تيمار همي داري كه از ريعان جواني تا پايان زندگاني آز ورزيد ومال گرد كرد، اي كاش كه از آتش دوزخ نيز برستي، آنگاه بدين بيت متمثل گشت.



لقد سعيت لكم من سعي ذي نصب

وقد كفيتكم التطواف و الرحلا




آورده اند كه معويه را در آن بيماري خرد بزيان رفته بود، و هذيان مي گفت كه كم بيننا و بين الغوطه [11] دختر بانگ واحزناه برآورد، معويه گفت: «ان تنفري لقد رايت نفرا» اگر گريه وجزع كني بدان در خوري كه گاه آن اندر رسيد، چون معويه را دست مرگ ناي بيفشرد ضحاك بن قيس بر منبر رفته كفن معويه بر دست گرفته به مردمان بنمود وبه موت او ندا در داد، نماز گذاشته به گورش كرد، چون يزيد به دمشق آمد بر سر خاك پدر آمد و از آنجاي بسراي رفته سه روز در برو ببست و كس را بخويش راه نداد.

و قال في الخميس فقدم من ارض حمص و بادر الي قبر والده، ثم دخل دمشق الي الخضراء و كانت دار سلطنته

و في استيعاب ان معويه اول من جعل ابنه ولي العهد و خليفة من بعده في صحته، و قال الزبير هو اول من قتل مسلما صبرا حجرا و اصحابه و اول من اقام علي رأسه حرسا و امر بهدايا النيروز والمهرجان، و اتخذ المقاصير في الجوامع؛ و اول من قيدت بين يديه النجائب و اول من اتخذ الخصيان في الاسلام و كان يقول انا اول الملوك


پاورقي

[1] اضطراب جنبيدن و مختل شدن.

[2] اضطراب جنبيدن و مختل شدن.

[3] اعضاد کل شيي‏ء ما يسد حواليه من البناء و غيره.

[4] هنگاميکه مردان داراي اولاد شدند و از فرط پيري اطراف و حوالي آنها (اعضا و جوارح) مختل گرديد و بدن او به بيماريها اعتياد پيدا نمود، پس آن ها بمنزله کشت و زراعتي است که هنگام درو آن رسيده باشد.

[5] خمص بالکسر ثم السکون و الصاد مهمله بلد مشهور قديم کبير مسور و في طرفه القبلي قلعه ي حصينة علي تل عال کبيرة و هي بين دمشق و حلب في نصف الطريق يذکر ويؤنث. بناه رجل يقال له حمص بن المهر بن جال بن مکنف و قيل حمص بن مکنف العمليقي معجم البلدان.

[6] تجلد جلدي کردن و چابکي نمودن.

[7] تضعضع بضاد منقوله خوار شدن و ويران شدن و معني اين شعر چنين است براي آنکه خود را دشمن شاد نکرده باشم چنين وانمود مي کنم که من از حوادث روزگار مضطرب نشده و خوار نخواهيم گرديد.

[8] منية يعني مرگ و انشبت اظفارها يعني ناخن هاي خود را در آويخت الفيت يافتم و تميمة طومار و تعويذ: يعني وقتي که مرگ چنگال خود را در من در آويخت هيچ طومار و تعويذي را نيافتم که فايده دهد.

[9] تغلبينه خ ل.

[10] قلب اي محتال بصير بتقليب الامور وقلب بضم قاف و فتح لام و تشديد آن است و حول بالضم. و التشديد اي بصير بتحويل الامور و مرد حيله باز و يقال اعييتني من شب الي دب اي من لدن شبيت الي ان دبيت علي العصا و شب بضم شين و تشديد باء و دب بضم دال و تشديد با يعني از جواني تا پيري.

[11] الغوطة بالضم ثم السکون و طاء مهمله هي الکورة التي منها دمشق استدارتها ثمانية عشر ميلا يحيط بها جبال عالية من جميع جهاتها ولاسيما من شماليها فان جبالها عالية جدا و مياهها خارجة من تلک الجبال وتمد في الغوطة في عدة انهر فتسقي بساتينها و زروعها و يصب باقيها في اجمة هناک و بحيرة و في المجمع: و الغوطة بالضم موضع بالشام کثير الماء و الشجر يقال لها غوطة دمشق.