بازگشت

ذكر رحلت حضرت ابومحمد الحسن المجتبي و شرح آن


ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين آورده چون حضرت امام مجتبي صلي الله عليه جانب مدينه رفت ودر آنجا اقامت فرمود معاويه مصمم گشت كه يزيد پسر خويش را ولايت عهد دهد و از مردم بيعت ستاند، با حيات امام عليه السلام و سعد بن ابي وقاص برو سخت دشوار بود، زهري پنهاني بفرستاد تا بدان مسموم شده بدرود جهان كردند.

و باز مي گويد: توفي الحسن بن علي و سعد بن ابي وقاص في ايام بعدما مضي من امارة معوية عشر سنين و كانوا برو (و) ن انه سقاهما سما» و آنچنان بودكه معويه زهري بجعده دختر اشعث بن قيس الكندي فرستاده نويد داد كه چون جگر گوشه رسول را مسموم كني ترا سيصد هزار درهم عطا كنم و به زوجيت يزيد در آرم، جعده فريفته شد وامام را مسموم ساخت معويه مال بداد و از تزويج با يزيد امتناع كرده به روايت مروج الذهب گفت «انا لنحب حياة يزيد و لو لا ذلك لوفينا لك بتزويجه» زندگاني يزيد همي خواهيم و گرني كه مرگ او دريغ بودي از مزاوجت مضايقت نرفتي، جعده به مردي از آل طلحه شوي كرد و فرزندان بياورد و چون آنان را با بطون قريش گفتگوئي واقع شدي آنها را به يا بني مسمة الازواج [1] سر زنش و نكوهش كردندي.

در كشف الغمه و مقاتل باسناد خود از عميربن اسحق روايت كرده كه بامردي بعيادت امام مجتبي رفتيم، ابومحمد فرمود يا فلان مسائل خويش بگوي، مرد گفت ني


هيچ نپرسم تا خدايت عافيت دهد، امام برخاسته به آبگاه رفته بيرون آمده گفت باري بپرس زان پيش كه امكان پرسش نماند، مرد گفت ني كه تا به شوي، فرمود چند بار مرا زهر دادند و هيچگاه چنين نبود كه پارهاي جگر خويش بيفكندم ما برفتيم و روز ديگر بيامديم، ابومحمد را ديديم كه در احتضار است و ابوعبدالله بر بالين او نشسته مي گويد: اي برادر اين گمان بر كه مي بري؟ فرمود مگر اين سؤال از آن كرده ي كه او را بكشي؟ گفت آري فرمود اگر آن باشد كه مظنه من است كيفر خدائي سخت تر و عقوبت او شديد تر است و گرني نخواهم كه بي گناهي مأخوذ شود، و صاحب تاريخ خميس همين حديث را با زيادتي روايت كرده مي گويد: «و الله لا اقول لكم من سقاني هذا» وابن حجر در شرح همزيه گفته: «و جهد الحسين اين يخبره بمن سمه فابي، و قال الله اشد نقمة واجد كبدي تقطع و اني لعارف من اين دهيت فبحقي عليك لا تتكلم في ذلك بشيي ء ثم قال: و اقسم عليك ان لا تريق في امري محجمة دم»

در در النظيم آورده كه معويه بيست هزار اشرفي وضيعتي چند در شعب سوداء كوفه و مزاوجت يزيد جعده را وعده كرد، جعده ابومحمد عليه السلام را سونش [2] زر در پستي [3] بقند آميخته بداد چون زهر در اندام مطهر بگرديد طشت بخواست وقي كردو پاره جگرش در طشت فرو افتاد.

مفيد عليه الرحمه در ارشاد آورده كه چون حضرت مجتبي را رحلت نزديك شد برادر گرامي خويش ابوعبدالله را بخواند و چنين گفت: اي برادر عزيز من اكنون از تو مفارقت كنم و جوار رحمت حق بگزينم كه مرا زهري جان گزاي دادند و پاره جگر خود بطشت اندر افتاده ديدم چوبي برگرفته لخت لخت آن زبر زير كردم


و چون من خود نيك دانم كه اين زهر كه داد و مرا چنين كار سخت از كجا فرا رسيد، بدان حق كه مرا بر تست تا هيچ سخن نگوئي و همي منتظر باش تا خداوند چه فراز آورد و من داوري با خداوند دادگر برم و مخاصمت با اين ستمكاران رابروز رستخيز گذارم حاليا كه جان پاك من از كالبد مقدس بر آيد، چشمان من فرو بند و غسل ده و كفن بپوشان و نعش من بر گيرزي روضه رسول صلي الله عليه و آله بر، تا تجديدعهد كنم، و از آنجاي تا مضجع جده ام فاطمه بنت اسد برده بخاك سپار و نيز بدان كه چون آهنگ مرقد رسول نمائي كسان پندارند كه همانا اراده ي دفن من در آنجا داري، از هر كناره بر تو گرد آيند و نگذارند، زينهار كه مقدار شيشه حجامي خون ريخته نشود، آنگاه وصيت زن و فرزند بدو كرد واسرار امامت كه به حضرت او سپرده بود باز گذاشت و ابوعبدالله را براي هدايت شيعيان نصب و دوستان خود را بخلافت او نص فرموده، راه رياض رضوان گرفت

وشيخ ابوجعفر طوسي وصاياي آن حضرت را در امالي خويش بدين گونه آورده كه حضرت خامس آل عبا بر بالين برادر آمده حال بپرسيد؟ گفت در پسين روز اين جهان و نخستين روز آن جهانم و البته من بر اجل خويش سبقت نكنم و سوي جد خود باز روم و چندكه اين رفتن بر كراهت از فراق تو و برادران و دوستان باشد استغفر الله من مقالتي هذه و اتوب اليه باري به شوق ديدار رسول و اميرالمؤمنين و علي و فاطمه زهرا و حمزه و جعفر عليهم الصلوة و السلام همي روم و في الله عز و جل خلف من كل هالك و عزاء من كل مصيبة ودرك من كل مافات و مرا روز به پايان آمد كه جگر خويش پاره پاره در طشت بديدم و من همي دانم كه اين مكر و ستم با من كه كرد بگوي كه معاملت تو با قاتل من بر چه وجه باشد؟ ابوعبدالله گفت البته بخواهمش كشت فرمود لا والله هيچ با تو نگويم تا با جد خويش رسول الله ملاقات كنم و شرح اين ستم كه بر من رفته به حضرت او عرضه دارم حاليا باملاي من بنويس «هذا ما اوصي به الحسن بن علي الي اخيه الحسين بن علي عليهماالسلام، انه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و انه يعبده حق عبادته لا شريك له في الملك، و لا ولي له من


الذل، و انه خلق كلشي ء فقدره تقديرا و انه اولي من عبدوا حق من حمد، من اطاعه رشد، و من عصاه غوي و من تاب اليه اهتدي» برادر اندرز من به تو چنين است كه از نيكان فرزندان و اهل بيت من بپذيري و از بدانشان در گذري و پس از من بر آنان خليفت و پدر باشي، وهم مرا در جوار جد خويش خاتم الانبياء مدفون كني كه من به رسول از آنان كه در حجره طاهره بخاك اندر شده اند اوليترم، چه ايشان را از آن حضرت دستوري نبود و از آسمان نامه برخصت ايشان از پس نبي الله نيامد، و خداوند در قرآن مجيد گفته: يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم [4] و اذن ما در تصرف به حق وراثت باشد كه فرزند پيمبر و از هركس سزاوارتريم، وگر ترا مانع آيند به حق قرابت تو بارسول و برادري من كه چند محجمه ي خون كس بر زمين نريزد كه من خود شكايت اين مردمان بجد خويش بخواهم كرد.

در مناقب منقول است كه خامس آل عبا با حضرت مجتبي گفت همي خواهم كه حالت تو در حضور موت بدانم، فرمود كه از سيد المرسلين چنين شنيدم چندانكه اهل بيت رسالت را جان اندر بدن باشد، عقل نيز بر جاي بود، دست خويش اندر كف من بگذار، آنگاه كه ملك الموت را معاينت كنم دست تو بفشارم، اين بگفت وساعتي بگذشت مجتبي عليه السلام دست برادر اندكي بيفشرد، امام حسين گوش بر دهان مجتبي فرا داشت، فرمود اينك ملك الموت همي گويد بشارت باد كه خداوند از تو خشنود و پيمبر شفيع تو است چون حضرت مجتبي عليه السلام جوار رحمت حق بگزيد حضرت خامس آل عبا چنانچه وصيت فرموده بود غسلش داده كفن بپوشانيد و محفه او با جميع بني هاشم و موالي بر گرفت و آهنگ روضه ي رسول نمود مروان و بني اميه را گمان چنين افتاد كه همي خواهند كه ضريح پاكش در حجره ي مقدسه بپردازند، حالي سلاح جنگ پوشيده مستعد قتال بايستادند چندانكه امام با سرير برادر به روضه ي رسول رسيدند بني اميه با آلات حرب در برابر آمدند و عايشه نيز بر استري سوار بديشان پيوسته همي گفت:


«مالي ولكم تريدون ان تدخلو بيتي من لا احب» ومروان نيز بدين گونه رجز مي خواند يا رب هيجاهي خير من دعة مگر عثمان را بر حوالي بقيع بگور كنند. و حسن با جد خويش مدفون شود، هرگز اين نتواند بود كه من شمشير بربسته و جدال را آماده ام نزديك بدان شد كه ميان هاشميان و امويان فتنه پديد آيد، امام حسين همي گفت بدان خداي كه مكه را حرم خويش فرمود حسن بجد خود رسول و به خانه او سزاوارتر از آنان است كه شما همي پنداشتيد وابن عباس فرا رفته گفت يا مروان فتنه بگذار و بازگرد كه ما را قصد دفن او نيست و اين آوردن بدان بود كه با جد خود عهد مجدد كند، و چندانكه زيارت روضه ي مطهره نمايد مرقد پاكش در بقيع نزد فاطمه بنت اسد بپردازيم، امام حسن اين جمله مي دانست كه چنين وصيت كرد و هم او حرمت رسول بداشت و حجره او از تطرق هدم محفوظ خواست، نه آن چنانكه خانه او ويران وبي دستوري حضرتش بدان جاي اندر آمدند، اگر ني وصيت او بودي بدانستي كه چون توئي منع او نتوانستي، آنگاه نزد عايشه آمده گفت زهي رسوائي و زشت كاري كه تو پيشنهاد خود كردي، يك روز بر اشتر سوار به جنگ پدر آئي و يك روز بر استر آهنگ پسر نمائي مگر بدان سري كه نور خدائي بنشاني، و با دوستان او نبرد آزمائي هم اكنون آسوده برگرد كه مهم كفايت شد و به آرزوي خود رسيدي، و خداوند داد مظلومان اهل بيت بستاند، چند كه روزگاري بر آن بگذرد امام عليه السلام فرمود اگر ني كه مجتبي اندرز [5] كرده بود كه در اين واقعه خوني ريخته نشود مواقع تيغهاي خدائي بر اتنهاي خويش همي ديديد از آن روي كه پيمان بشكستيد و نكث عهد روا داشتيد و آن شرط كه از نخست كرديد باطل انگاشتيد و از آنجاي سرير امام حسن برده در بقيع غرقد [6] نزد جده اش فاطمه بنت اسد مدفون كردند.

و به روايت كافي محمد بن الحنفيه عليه السلام گفت يا عايشه يوما علي بغل و يوما علي جمل


عايشه گفت يا ابن الحنفية ابنان اگر سخن گويند از فواطم باشند ترا اندرين ميانه چه افتاده باري خاموش باش، امام گفت مگر او را از فواطم بر كنار همي داري بخداي كه او راسه تن از فواطم بزادند نخست فاطمه بنت عمران بن عائذ بن مخزوم و يكي فاطمه بنت اسد بن هاشم و ديگري فاطمه بنت زائدة بن الاصم بن رواحة بن حجر بن معيص بن عامر، عايشه كه اين بشنيد گفت نحو ابنكم و اذهبوا به انكم قوم خصمون باري اين عماري از اينجا دور داريد و بهر جاي كه خواهيد ببريد چه گروهي دشمنانيد. در آن روز ابوهريره كه اين بشنيد گفت: بخداي كه اين ظلمي بزرگ باشد كه حسن را نگذارند تا در جوار پدر خويش مدفون شود، بخداي سوگند كه حسن پسر پيمبر است يكي مرا بگوئيد كه اگر فرزندي از موسي بن عمران رحلت كن دهم نگذاريدش كه با پدر خود دفن كنند، و باز نزد مروان آمده گفت مگر حسن را از دفن در روضه جد خويش منع همي كني، ومن خود از رسول شنيدم كه مي فرمود «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة» مروان ابوهريره را گفت دست از ما بدار همانا ترا مظنون چنين است كه اگر تو و ابوسعيد خدري احاديث رسول روايت نمي كرديد اخبار آن حضرت از مردمان منقطع مي شد.

آورده اند كه در آن روز از نخست مروان جنازه مقدس امام را بر دوش گرفته همي برد و مي گريست خامس آل عبا آن ملعون را گفت امروز چنين كني و تو خود ديروز از كردار زشت ورفتار ناهنجار خاطر اقدسش رنجه همي داشتي!! گفت آري و اين با آنكس كردمي كه حلمش همسنگ كوهها بود.

و به روايت طوسي عليه الرحمه در امالي ميان ابن عباس و عايشه سخني چند رخ نمود كه ترجمه بعضي از آن مذكور شد، در آخر گفت اكنون باز كرد كه به مطلوب خود رسيدي، عايشه روي ترش ساخته گفت: همانا كه جنگ جمل فراموش كرده ايد اي بس كينه ديرين كه اندر سينه شما پنهان است، ابن عباس گفت آسمانيان را از ياد نرفته زمينيان را چگونه فراموش شود، عايشه باز گشته گفت:



فالفت عصاها و استقر بها النوي

كما قر عينا بالاياب المسافر




يوسف قزاوغلي در تذكره ي خواص الامة گويد كه چون آثار موت بر حضرت مجتبي پديدار آمد، فرمود تا بسترش بصحن سراي بردند سربرداشته گفت: «اللهم اني احتسب عندك نفسي فانها اعز الانفس علي لم اصب بمثلها اللهم ارحم صرعتي و آنس في القبر وحشتي» و هم او گويد كه امام در آن حال فرمود «لقد عملت شربته و بلغ امنيته و الله لايفي بما وعد و لايصدق» آن شربت كه معاويه فرستاد كارگر آمد و در مرگ من به آرزوي خود برسيد، به خداي كه به وعده خويش وفا نكند و همچنان شد كه مجتبي فرمود، چون جعده زوجه آن حضرت انجاز وعد طلبيد گفت: «و الله ما ارضاك للحسن افنرضاك لانفسنا».

در كافي آورده: «عن ابي عبدالله عليه السلام ان الاشعث بن قيس شرك في دم اميرالمؤمنين، و ابنته جعدة سمت الحسن عليه السلام و محمد ابنه شرك في دم الحسين.»

سبط ابن جوزي گويد كه ابومحمد الحسن هنگام رحلت بگريست ابوعبدالله الحسين گفت اي برادر اين گريه چيست چون نزد رسول و اميرالمؤمنين و جعفر و فاطمه زهرا و خديجه عليهم السلام مي روي، و پيمبر در حق تو سيد شباب اهل الجنة فرمود، ترا مناقب كثيره و سوابق بيشمار است و پانزده بار پياده حج كرده، دوبار مال خود را در راه خداي با درويشان قسمت نمودي، و فضائل ومكارم او بشمرد؟ مجتبي دگرباره گريسته گفت «ألست اقدم علي هول [7] عظيم و خطب جسيم [8] لم اقدم علي مثله قط» و في رواية «انما ابكي لخصلتين هول المطلع و فراق الاحبة»

المطلع بتشديد الطاء المهملة و البناء للمفعول امر الاخرة و موقف القيمة الذي يحصل الاطلاع عليه بعد الموت.

و في الصحاح: المطلع الماتي يقال اين مطلع هذا لامراي مأتاه و هو موضع الاطلاع من اشراف الي انحدار.

وفي الحديث من هول المطلع شبه ما اشرف عليه من امر الاخرة.


و قال في النهاية يريد به الموقف يوم القيمة او ما يشرف عليه من امر الاخرة عقيب الموت فشبهه بالعطلاع الذي يشرف عليه من موضع عال.

ومفيد عليه الرحمه در ارشاد و محمد بن طلحه در مطالب السؤل آورده اند «فسقته جعدة السم فبقي اربعين يوما مريضا ومضي لسبيله» مسعودي گويد «فلم يلبث بعد ذلك الا ثلاثا وتوفي» پس از نوشيدن زهر سه روز بيش نزيست وبه جوار رحمت حق پيوست چندانكه مجتبي صلي الله عليه را به ضريح نهادند ابوعبدالله عليه السلام بر مزار پاكش بايستاد و بدين اشعار مرثيت فرمود:



ء ا هن راسي ام تطيب محاسني

و خدك معفور [9] وانت سليب [10] .



او استمتع الدنيا بشيي ء احبه

الاكل ما ادني اليك حبيب



فلا زلت ابكي ما تغنت حمامة

عليك ما هبت صبا و جنوب



سابكيك ماناحت حمامة ايكة [11] .

و ما اخضر في دوح الحجاز قضيب



بكائي طويل والدموع غزيرة [12] .

وانت بعيد و المزار قريب



غريب و اطراف البيوت تحوطه

الا كل من تحت التراب غريب



فلا يفرح الباقي خلاف الذي مضي

و كل فتي للموت فيه نصيب



فليس حريب من اصيب بماله

ولكن من واري اخاه حريب



نسيبك من امسي يناجيك طيفه

وليس لمن تحت التراب نسيب



و في المناقب له عليه السلام يرثيه



ان لم امت اسفا عليك فقد

اصبحت مشتاقا الي الموت



آنگاه به روايت مسعودي و سبط ابن جوزي محمد بن الحنفيه بر مرقد برادر ايستاد بگريست و بدين گونه رثا كرد «رحمك الله ابامحمد لئن عزت حياتك لقد هدت وفاتك و لنعم الروح تضمنه كفنك [13] و لنعم الكفن كفن تضمن بدنك و كيف لاتكون هكذا


و انت سليل (عقبة - خ ل) الهدي و خلف (حليف خ ل) اهل التقوي و خامس اصحاب الكساء ربيت في حجر الاسلام و رضعت (و غذتك بالتقوي اكف الحق و ارضعتك) ثدي الايمان ولك السوابق العظمي و الغايات القصوي وبك اصلح الله بين فئتين عظيمتين من المسلمين ولم بك شعث الدين فعليك السلام فلقد طبت حيا و ميتا و ان كانت انفسنا غير سخية بفراقك رحمك الله ابامحمد. قال المسعودي و وجدت في وجه آخر من الروايات في اخبار اهل البيت ان محمدا وقف علي قبره فقال ابامحمد لئن طابت حياتك لقدفجع مماتك وكيف لاتكون كذلك وانت خامس اصحاب الكساء و ابن محمد المصطفي و ابن علي المرتضي وابن فاطمة الزهراء وابن شجرة طوبي وانشاء يقول «ءادهن راسي الخ».

و هم اين اشعار سليمان بن قبه راست:



يا كذب الله من نعي حسنا

ليس لتكذيب نعيه ثمن



كنت خليلي و كنت خالصتي

لكل حي من اهله سكن



اجول في الدار لا اراك وفي

الدار اناس جوار هم غبن



بدلتهم منك ليت انهم

اضحوا وبيني و بينهم عدن



و نيز فضل بن عباس راست.



اصبح اليوم ابن هند آمنا

ظاهر النخوة اذ مات الحسن



رحمة الله عليه انما

طال ما اشجي ابن هند وارن



استراح اليوم منه بعده

اذ ثوي رهنا لا حداث الزمن



فارتع اليوم ابن هند آمنا

انما يقمص بالعير السمن



و في فعل جعدة يقول نجاشي الشاعر و كان من شيعة علي في شعر طويل



جعدة بكيه و لا تسامي [14] .

بعد بكاء المعول الثاكل



لم يسيل الستر علي مثله

في الارض من حاف و لا ناعل [15] .






كان اذا شمت له ناره

يرفعها بالسند [16] القابل



كيما يراها بائس مرمل

و فرد قوم ليس بالاهل



يغلي بنسئي اللحم حتي اذا

انضج لم يغل علي الاكل



اعني الذي اسلمنا هلكه

للزمن المستخرج الماحل



و في ذلك يقول آخر من الشيعة

تعزفكم لك من سلوة



تفرج عنك غليل الحزن



بموت النبي وقتل الوصي

وقتل الحسين و سم الحسن



و كان الحسن بن علي ابيض مشربا حمرة، اذعج العينين، سهل الخدين الدقيق المسربة كث اللحية، ذاوقرة (و) كان عنقه ابريق فضة عظيم الكراديس بعيد ما بين المنكبين ربعة ليس بالطويل ولا بالقصير (مليحا) من احسن الناس وجها و كان تخضب بالسواد و كان جعد الشعر حسن البدن.

وفات امام مجتبي را در سنه تسع و اربعين و سنه خمسين، و احدي و خمسين نيز گفته اند چنانكه در استيعاب گويد «مات سنةتسع و اربعين وقيل بل مات في ربيع الاول سنة خمسين بعد ما مضي من خلافة معوية عشر سنين و قيل بل مات سنة احدي وخمسين وفي اسد الغابد مثله» و محمد بن طلحه در پنجم ربيع الاول سنه چهل و نه هجرت نوشته است و صاحب كشف الغمه در بيست و هشتم صفر سنه پنجاهم گفته:

وقال المفيد مضي لسبيله في صفر سنة خمسين من الهجرة وله يومئذ ثمانية و اربعون سنة».

و محمد بن طلحه مدت عمر آن حضرت را چهل و هفت و علي بن عيسي چهل و هفت سال و چند ماه گفته است.

وابوالفرج در مقاتل الطالبيين آورده «واختلف في سن الحسن وقت وفاته عليه السلام، فحدثني احمدبن سعيد، عن يحيي بن الحسن، عن حسن بن حسين اللؤلؤئي، عن محمد بن سنان، عن عبدالله بن مسكان، عن ابي بصير، عن جعفر بن محمد، ان الحسن عليه السلام توفي و هو ابن ست واربعين.


و قال ايضا في المقاتل: عن عمر بن بشير الهمداني، قال قلت لابي اسحق متي ذل الناس؟ قال حين مات الحسن وادعي زياد و قتل حجر بن عدي» علي الجمله مروان بن الحكم نامه بمعويه بدين مضمون بفرستاد كه بني هاشم همي خواستند تاحسن را در حجره رسول مدفون نمايند وسعيد بن العاص را نيز با ايشان موافقت بود، و من روا نداشتم كه عثمان در بقيع و حسن نزد جد خويش باشد از در ممانعت در آمدم تا او رانيز به بقيع بردند معويه از مروان سپاس داشته امارت مدينه او را داد و سعيد را معزول ساخت. سبط ابن جوزي گويد در آن وقت كه خبر شهادت مجتبي عليه السلام به معويه رسيد در خضرا بود تكبيري بلند گفت و آنانكه به گرد او بودند متابعت كردند چنانكه بانگ تكبير به مسجد رسيد ابن عباس كه در آن هنگام مكفوف بود نزد معويه آمده قائد خود را گفت دست از من بدار تا بدين كوري معويه شماتت نكند، معويه مقصود او بدانست گفت حالي اين خبر با او بگويم كه بر او بسي سخت تر باشد، گفت ياابن عباس شنيده باشي كه حسن بدرود جهان كرد؟ ابن عباس استرجاع نموده گفت آري اگر او برفت تو نيز بسيار نماني.

در ربيع الابرار وكتاب العقد مسطور است كه چون معويه اين خبر بشنيد به سجده رفته با ياران خود تكبير زدند، چندانكه مسجديان بشنيدند ابن عباس اندر آمده معويه گفت يا ابن عباس مگر ابومحمد را رحلت فراز آمد؟ گفت آري سجودو تكبير شاديانه تو نيز بدانستم، بخداي بدانكه آن بدن شريف به خاك اندر شد كور بر تو بسته نشود واز آنكه روز او بسر آمد روزگار تو پايدار نماند گفت كودكان خرد بخلف هشته؟ گفت آري وليكن كار آنها با تو نگذاشته كه وكيل آنها خداي عز و علاست وما جمله از خردي به بزرگي رسيديم، گفت امروز خواجه اين گروه توئي؟ گفت ني كه سيد قوم ابوعبدالله الحسين بن علي است.

و مسعودي در مروج الذهب گفته: قال علمت يابن عباس ان الحسن توفي؟ قال الذلك كبرت؟ قال نعم قال و الله ماموته بالذي يؤخر اجلك ولا حفرته بسادة حفرتك و لئن اصبنا به فقد اصبنا بسيد المرسلين و امام المتقين و رسول رب


العالمين، ثم بعد بسيد الاوصياء فجبر الله تلك المصيبة و رفع تلك العبرة، فقال ويحك يابن عباس ما كلمتك الا وجدتك معدا» وهم او گويد كه فاخته بنت قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبدمناف بانگ تكبير معويه بشنيد از منظره بر معويه مشرف گشته گفت پيوسته شاد بادي اين شادماني امروز چه بودكه چنين تكبير گفتي؟ گفت به مژده موت حسن بن علي فاخته گريسته گفت: انا لله و انا اليه راجعون اوخ كه سيد مسلمانان و دختر زاده رسول وفات يافت معويه گفت نيكو كاري كه تو همي كني بگري كه حسن چندين گريه چنين را سزا ودر خور است.

در اسد الغابه مذكور است كه زنان بني هاشم يك ماه ماتم او بر پاي داشته سالي تمام در لباس سياه بودند.


پاورقي

[1] اي پسران زنيکه شوهران خود را مسموم مي کرد (ج 10).

[2] سونش بکسر نون بر وزن سوزش ريزگي فلزات را گويند که از دم سوهان ريزد و بعربي براده خوانند.

[3] پست بکسر اول هر آردي را گويندعموما و آردي را گويند که گندم و جو و نخود آنرا بريان کرده باشند خصوصا و آنرا بعربي سويق خوانند و قاووت نيز گفته شده چه سويق الشعير آرد جو بريان کرده و سويق الحنطه آرد گندم بريان کرده باشد.

[4] سوره احزاب (33) آيه 53.

[5] اندرز بازاي هوز برون کم عرض به معني بند و نصيحت و حکايت و وصيت باشد.

[6] غرقد درختي است و بقيع غرقد مرقدي است در مدينه منوره.

[7] هول ترسانيدن و ترس و هول عظيم ترس بزرگ.

[8] خطب جسيم کاري بزرگ وامري عظيم.

[9] معفور خاک آلوده.

[10] سليب برهنه.

[11] و ماهملت عيني من الدمع قطرة خ ل.

[12] غزير بسيار و بسيار شدن.

[13] و لنعم الروح روح عمر به بدنک و لنعم البدن بدن تضمنه کفنک - خ ل.

[14] چهار شعر از اين ابيات در حق حضرت علي بن الحسين الشهيد روايت شده چنانچه در موقع خود مذکور خواهد شد و سأم بمعني ملال باشد.

[15] حافي پابرهنه و ناعل کفش پوشيده.

[16] بالشرف خ ل.