بازگشت

دعاي استسقاي جناب سيدالشهداء


ودر كتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است كه طايفه از كوفيان به خدمت امير عليه الصلوة و السلام آمده از امساك مطر شكايت آوردندامير سبطي الرحمه را خواسته نخست حضرت


مجتبي را امر بدعا فرمود حسن سلام الله عليه دست برداشته گفت: اللهم هيج [1] لنا السحاب [2] بفتح الابواب بماء عباب [3] و رباب [4] بانصباب [5] و انسكاب [6] ياوهاب [7] و اسقنا مطبقة [8] مغدقة [9] مونقة فتح [10] اغلاقها [11] و سهل اطلاقها [12] و عجل سياقها [13] بالاندية [14] في بطون الاودية [15] يا وهاب بصوب [16] الماء يا فعال اسقنا مطرا [17] قطرا [18] طلا [19] .


مطلا طبقا مطبقا عاما معما دهماء [20] بهماء [21] رشا مرشا [22] واسعا عاجلا كافيا طيبا مباركا كاسلا طح بلا طح نيا طح الاباطح [23] مغدودقا مطبو بقا مغرورقا و اسق سهلنا و جبلنا و بدونا و حضرنا حتي ترخص به اسعارنا [24] و تبارك به في ضياعنا و مدننا ارنا الرزق موجودا و الغلاء مفقودا آمين رب العالمين.

آنگاه امام حسين را حكم باستسقا نمود امام عليه السلام بدين كلمات خداي را بخواند.

اللهم معطي الخيرات من مظانها و منزل الرحمات من معادنها ومجري البركات علي اهلها منك الغيث المغيث وانت الغياث المستغاث و نحن الخاطئون واهل الذنوب وانت المستغفر الغفار لا اله الا انت اللهم ارسل السماء علينا ديمة مدرارا و اسقنا الغيث و اكفا مغزار اغيثا مغيثا واسعا مسبغا هطلا (مهطلا) مريعا (مريئا) غدقا مغدقا عبابا مجلجلا سحا سحسا حابصا بصاصا (بسابساسا) مسبلا عاما و دقا مطفاحا تدفع الودق بالودق دفاعا يتلوا القطر منه قطرا غير خلب البرق [25] و لا مكذب الرعد تنعش به الضعيف من عبادك، وتحيي به الميت من بلادك مناعلينا آمين يا رب العالمين هنوز دعا تمام نكرده بود كه ابر


بباريد وعباد و بلاد سيراب شدند. از سلمان فارسي رضي الله عنه بپرسيدند يا اباعبدالله همانا كه حسنين اين چنين سخنها از كسي آموخته باشند؟ گفت مگر كلام رسول را نشنيده ايد آنجا كه فرمود: اجريت الحكمة علي لسان اهلبيتي.

و ذكر ابن ابي الحديد في واقعة صفين قال نصر ثم ان عليا صعد المنبر فخطب الناس و دعاهم الي الجهاد فبدء بحمد الله و الثناء عليه ثم قال: ان الله قد اكرمكم بدينه و خلقكم لعبادته فانصبوا انفسكم في اداء حقه، و تنجزوا موعوده، و اعلموا ان الله جعل امراس [26] الاسلام متينة، و عراه و ثيقة ثم جعل الطاعة حفظ الانفس و رضا الرب، و غنيمة الاكياس عند تفريط العجزة (الفجرة) و قد حملت امركم اسودها و احمرها و لا حول و لا قوة، لا بالله. و نحن سائرون انشاء الله الي من سفه نفسه، و تناول ماليس له (ما لايدركه) معوية و جنده الفئة الطاغية الباغية. يقودهم ابليس، و يبرق لهم (بحربته) ببارق تسويفه [27] و يدليهم بغروره، و انتم اعلم الناس بالحلال و الحرام، فاستغنوا بما علمتم، و احذروا ما حذركم الله من الشيطان، و ارغبوا فيما عند الله من الاجر و الكرامة و اعلموا ان المسلوب من سلب دينه، و امانته، و المغرور من آثر الضلالة علي الهدي، فلا اعرفن احدا منكم تقاعس [28] عني، و قال في غيري كفاية، فان الذود الي الذود ابل، و من لايذد عن حوضه يتهدم ثم اني امركم بالشدة في الامر و الجهاد في سبيل الله و ان لاتغتابوا مسلما و انتظروا النصر العاجل من الله انشاء الله

ثم قام ابنه الحسن بن علي عليهماالسلام خطيبا فقال: الحمد لله لا اله غيره و


وحده لاشريك له و اثني عليه بما (هو) اهله ثم قال مما اعظم الله عليكم من حقه و اسبغ عليكم من نعمه ما لايحصي ذكره و لايؤدي شكره و لا يبلغه قول و لا صفة و نحن انما غضبنا (اعتصبنا) لله ولكم فانه من علينا بما هو اهله ان نشكر آلائه و بلائه ونعمائه، و نقصد الي الله فيه الرضا، وننشرفيه عارفة الصدق، و نصدق الله فيه قولنا، و نستوجب فيه المزيد من ربنا، قولا يزيد و لا يبيد، فانه لم تجمع قوم قط علي امر واحد الا اشتد امرهم و استحكمت عقدتهم (عدتهم) فاحتشدوا [29] في قتال عدوكم معوية و جنوده (فانه قد حضر) و لاتخاذلوا فان الخذلان يقطع نياط القلوب وان الاقدام علي الاسنة نجدة و عصمة لم يمتنع قوم قط الارفع الله عنهم العلة و كفاهم حوائج الذلة و هداهم الي معالم الملة ثم انشد.



الصلح ياخذ منه ما رضيت به

و الحرب يكفيك من انفاسها جرع



ثم قال الحسين بن علي خطيبا فحمد الله و اثني عليه و قال يا اهل الكوفة انتم الاحبة الكرماء، و الشعار دون الدثار، جدوا في احياء مادثر بينكم و تسهيل ماتوعر عليكم [30] والفة ما اضاع منكم الحرب، الا ان الحرب شرها ذريع [31] و طعمها فظيع، و هي جرع متحسات، فمن اخذلها اهبتها واستعدلها عدتها ولم يألم كلومها عند حلولها فذاك صاحبها، ومن عاجلها قبل فرصتها (او ان فرصته) واستبصار سعيه فيها فذاك قمن [32] ان لاينفع قومه، و ان يهلك نفسه، نسئل الله ان يدعكم (يدعمكم) بالفتنة ثم نزل.

و في در النظيم سأل اميرالمؤمنين ابنه الحسين عليه السلام فقال له يا بني ما السودد؟


قال اصطناع العشيرة و احتمال الجريرة، قال فما الفقر؟ قال الطمع و شدة القنوط، قال فما اللئوم؛ قال احراز المرء نفسه و اسلامه عرسه، قال فما الخرق؟ قال معاداتك اميرك ومن يقدر علي ضرك و نفعك ثم التفت الي الحارث الاعور، فقال يا حارث علموا اولادكم هذه الحكم فانها زيادة في العقل و الحزم و الرأي.

نصر بن مزاحم در ذكر واقعه صفين آورده كه زيدبن وهب گويد اميرالمؤمنين عليه السلام حمله مي آورد ومرد مي افكند، پسران گرام هم در خدمت پدر بودند، ومن همي ديدم كه از هركرانه تير مانند قطرات مطر از پس دوش ونزديك بناگوش او مي گذشت، و ابناي گرامي همي خواستند تا جان خويش فدا كنند و امير كراهت داشته بر هر يك از پسران كه تقدم كردي خود سبقت فرمودي، احمر نام مولي بني اميه كه مردي شجاع بود امير را بديد گفت: «علي و رب الكعبة قتلني الله ان لم اقتلك او تقتلني» آهنگ حضرت امير نمود، كيسان غلام امير نيز قصد او كرده شهادت يافت، احمر خواست كه اندر آن گرمي امير را ضربتي زند، دست مبارك فرا برده گريبان او گرفته از اسبش در ربوده بر هوا نگاهش داشت و من خويش مي ديدم كه مخذول دردست امير گرفتار، و پايها مي جنبانيد، پس سخت بر زمينش كوفت كه استخوان شانه و بازو خورد درهم شكست، خامس آل عبا و محمد بن الحنفيه پيش تاخته با شمشيرش چندان بزدند كه جان پليد بسپرد وامير بر فرزندان همي نگريست، چون به حضرت پدر مشرف شدند حسن مجتبي عليه السلام را فرمود چه بودي كه تو نيز با برادران انبازي كردي؟ گفت مرا اينان بسنده بودند.

ابن شهر آشوب در مناقب خود نقل كرده كه امام فرمود مرا اين حديث استوار افتاد كه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «افضل الاعمال بعد الصلوة ادخال السرور في قلب المؤمن بما لا اثم فيه» چه بنده ي ديدم كه با سگي طعام مي خورد، بدو عتاب كرده سبب بپرسيدم؟ گفت يا بن رسول الله بسي اندوهناكم ومن شادماني خويش به شادي او همي جويم، و اين بدان است كه خداوند من جهودي باشد، و از خداي همي خواهم كه مرا


از او رهائي بخشد، امام عليه السلام كه اين بشنيد دويست دينار زر با خويش گرفته به خانه جهود رفت، و زر به بهاي غلام بشمرد، يهود زر نگرفته گفت غلام پاي مزد حضرت تو و باغ خويش بدو بخشيدم، و اين زر نيز پيشكش ونثار مقدم تو كردم، امام فرمود من به تو هبت نمودم، يهود گفت من اين زر بپذرفتم و غلام را دادم امام فرمود من نيز غلام را آزاد نموده اين مال بدو گذاشتم، زن جهود گفت من به خدا و رسول گرويده شوي را از كابين خويش بحل كردم يهود گفت من نيز ايمان آورده اين خانه زن را دادم.

و هم در آن كتاب منقولست كه روزي امام از برزني مي گذشت تني چند از درويشان ديد كه نان پاره چند گرد كرده همي خوردند شرايط ادب بجاي آورده امام را دعوت كردند، امام با كمال تواضع در ميان جمع نشسته بسي رأفت نموده و معذرت جسته فرمود چنين دانسته ايد كه صدقه بر ذريت رسول حرامست، مرا معذور بخواهيد داشت، حاليا از جاي خاسته به منزل من آئيد، مساكين امتثال كرده برفتند از كمال جود و افضال بعد از اداي لوازم مهرباني هر يكي را جامه و درم بخشيده اجازت معاودت فرمود.

كشي بدين گونه آورده: «عن مسعدة قال مر الحسين بن علي بمساكين قد بسطوا كساء لهم و القوا عليه كسرا فقالوا هلم يا بن رسول الله فثني وركه فاكل معهم ثم تلا: ان الله لا يحب المتكبرين المستكبرين ثم قال قد اجبتكم فاجيبوني قالوا نعم يا بن رسول الله صلي الله عليه و آله فقاموا معه حتي اتوا منزله فقال للجارية اخرجي ما كنت تدخرين».

ابراهيم الرافعي از پدر از جد خويش روايت كرده كه امامين همامين پياده بحج مي رفتند و البته بر هيچ سواره گذر نكردندي كه نه اجلال و تعظيم شان را فرود آمدي ازين روي مردمان را تعبي رخ نمود سعد بن ابي وقاص به خدمت آمده گفت چون شما پياده باشيد كسان را ركوب خوش نيفتد و اينان جمله در محنت باشند چه شود كه شما نيز سواره حج گذاريد ابومحمد الحسن فرمود كه بر ما نذري است


و ببايدمان تا بپاي خويش حج كنيم و ليكن آسايش مردمان را از راه گشته از كنار جاده رويم.

يكي را در خدمت رسول گناهي افتاد روي پنهان نمود روزي حسنين را بر دوش نشانيده بحضور خاتم النبيين آمده گفت من بخداي پناه برده و بدينان متوسل شده حاليا بحضرت تو شفيع آورده ام رسول تبسم كرده فرمود از جريمت تو در گذشتم كه آزاد كرده ايناني ومن شفاعت اينها در حق تو بپذرفتم.

اعرابي از عبدالله بن الزبير فتوي جست بعمرو بن عثمان حوالت كرد و عمرو بعبدالله اشارت نمود اعرابي درمانده گفت از اين تواكل چه خيزد كه در دين خداي چنين روا نيست آن هر دو بيچاره شده به حسنين دلالتش كردند مرد رفته جواب يافته ايشان را مخاطب ساخته گفت:



جعل الله حر وجهيكما نعلين

سبتا يطأ هما الحسنان



پيري وضو مي كرد و آداب آن ندانستي امامين نخواستند كه پير خجلت برد تعليم او را با يكديگر نزاع كرده داوري نزد او بردند كه ايها الشيخ ما هر دو وضو همي كنيم يكي بنگر وبگوي تا كدامين نيكوتر است مرد بديده گفت اين وضوي شما هر دو نيك است و اين پير نادان وضو كردن نتوانست كه اكنون از آن شفقت كه بامت جد خويش داريد از شما بياموخت و به خداي توبه كرد.

مدرك بن زياد ابن عباس را ديد كه ركاب امامين گرفت تا سوار شدند و چون بر اسب بر آمدند جامهاشان راست كرد گفت يا ابن عباس با اين كبر سن ركاب اينان همي گيري؟ گفت اي ناخردمند مگر نه اينان پسران پيمبرند و از نعم خداوند بر منست كه ركابشان گرفته تسويه لباس مي كنم.

جعفر بن محمد بن عماره از پدر خويش از حضرت صادق از آباي طاهرين خود عليهم السلام روايت كند كه وقتي در مدينه باران نيامد ومردمان شكايت باميرالمؤمنين عليه السلام بردند امير خامس آل عبا را باستسقا مامور فرمود امام صلي الله عليه خداي را سپاس گفته بر رسول درود فرستاد وبدين گونه دعا كرد «اللهم معطي الخيرات


و منزل البركات ارسل السماء علينا مدرارا و اسقنا غيثا مغزارا و اسعا غدقا مجللا سحا سفوحا مجاجا تنفس به الضعيف من عبادك و تحيي به الميت من بلادك آمين رب العالمين» هنوز دعاي امام به پايان نرسيده بود كه آسمان باريدن گرفت ومردمان شادان شدند اعرابي از برخي نواحي به كوفه آمد گفت «تركت الاودية والاكام يموج بعضها في بعض».

وقتي مروان بن الحكم درمدينه مردمان را خطبه مي كرد در اثناي كلام از اميرالمؤمنين سخني چند بناسزا گفت چون از منبر فرود آمد حضرت ابوعبدالله را خبر دادند گفت مگر ابومحمد الحسن به مسجد اندر نبود؟ گفتند بلي ولكن هيچ نگفت امام غضبناك برخاسته تا نزد مروان آمده گفت «يابن الزرقاء يابن آكلة القمل» توئي كه در حق امير سخن ناشايسته مي گوئي؟ مروان گفت «انك صبي لاعقل لك» امام فرمود همي خواهي تا بگويمت كه خداوند در كتاب خويش در حق تو و يارانت چه فرموده و درباره علي چه گفته خداي همي فرمايد: «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» [33] اين آيت درشان علي و شيعيانش نزول يافته فانما يسرناه بلسانك لتبشربه المتقين [34] خداوند اين نويد بر زبان نبي عربي اميرالمؤمنين علي را بفرستاد.

ابن عبدربه در كتاب العقد آورده كه امام عليه السلام بيست و پنج حج پياده بگذاشت ودر روز عاشورا كه شهادت يافت و سنگ دلان كوفه بدن مطهرش عريان بر خاك بيفكندند بر شانه مباركش نشانه از برداشتن بار بديدند از سبب آن بپرسيدند سجاد گفت اثر آن انبانها باشد كه در مدينه بدوش مبارك برگرفته بخانهاي ايتام و بيوه زنان همي برد مگر وقتي بر سر ضيعتي ميان امام و وليد بن عقبه والي مدينه نزاعي افتاد امام دست فرا برده عمامه وليد گرفته بر گردنش افكنده بتافت مروان گفت جرأتي چنين هرگز نديدم كه كس با امير خود بدين گونه معاملت كند وليد گفت كه اين سخن را به شفقت ومهرباني با من محملي نتوان نهاد بلكه ترا بر بردباري


و تحمل من از حضرت او رشك آمد و همانا كه اين ضيعت از آن اوست امام فرمود ياوليد آن مزرعه به تو گذاشتم و دامن افشانده از مجلس برخاست بعد از آنكه حضرت مجتبي عليه السلام بامعويه موادعت نمود ابوعبدالله الحسين به خدمت برادر بزرگوار رفته همي گريست و چون بيرون آمد خندان بود موالي از سبب اين هر دو بپرسيدند فرموداي شگفت كه به خدمت امام خود رفته همي خواهم كه چيزيش بياموزم گفتم كه موجب تسليم خلافت به معويه چه بود؟ فرمود آنچه پدرت اميرالمؤمنين را بدان داعي گشت.

سبط بن جوزي در تذكرة خواص الامه بدو طريق از ابن سعد و محمد بن اسحق نقل كرده كه خلاصه آن هر دو روايت چنين باشد: روزي مروان بن الحكم عليه اللعنه به منبر رفته در حق حضرت اميرالمؤمنين صلي الله عليه سخني چند نه بسزا گفت وامام مجتبي صلي الله عليه در مسجد نشسته آن جمله همي شنيد پيامي عتاب آميز به مروان فرستاد مخذول گفت برواز من بگوي: ابوك الذي فرق الجماعة و قتل اميرالمؤمنين عثمان و اباد العلمآء و الزهاد (يعني الخوارج) وانت تفتخر بغيرك فاذا قيل لك من ابوك تقول خالي الفرس.

مرد به خدمت ابومحمد آمده گفت مرا از مروان رسالتي است و من بر جان خويش خائف و از سطوت او هراسناكم اگر اجازت باشد بگويم و گرني تن خود فديه و وقايه حضرت تو كنم مجتبي اداي آن را رخصت فرمود مرد شنوده باز گفت حضرت ازين بيش نفرمود كه بدو بگوي اگر درين سخن صادق باشي خدايت پاداش بخشد و اگر ني هم نقمت و عقوبت او سخت تر است مرد را كه از خدمت مجتبي بيرون آمده بود با حضرت ابوعبدالله هم در سراي ملاقات اتفاق افتاد از سبب آمدن سؤال فرمود؟ گفت از مروان پيغامي داشتم و بگذاشتم امام از مضمون آن بپرسيد از بيم امتناع كرد فرمود اگر نگوئي كشته شوي حضرت ابومحمد خود از حجره بيرون آمده برادر را گفت او را بگذار تابرود گفت لاوالله تا سخن براستي گويد مرد ناچارا عادت كرد فرمود به مروان بگوي يقول لك الحسين بن علي بن فاطمة يابن


يابن الزرقاء الداعية الي نفسها بسوق ذي المجاز صاحبة الراية بسوق عكاظ و يابن طريد رسول الله و لعينه اعرف من انت و من انك و من ابوك» اي زاده روسبي گربه چشم كه در رسته ذي المجاز مردمان را بزنا به خويشتن دعوت ودر بازار عكاظ رايت برافراشته زن باركانرا بخود دلالت مي كرد اي پسر طريد و لعين رسول خدا اندازه خود بدان واين پدر و مادر كه ترا بود نيك بشناس تاخود چه كسي، مرد برفت و فرموده برسانيد، مروان گفت باز گرد و حسن را بگوي «اشهد انك ابن رسول الله» و حسين را بگوي «اشهد انك ابن علي بن ابيطالب» مرد آمده عرض كرد فرمود بدو بگوي كلهما لي ورغما اين هر دو شرف و فضيلت مراست، تا بيني تو بر خاك ماليده باد بعد از آن در تفسير اين حديث مي گويد: مادر مروان زني اميه نام مكنات بام حنبل زرقاء، و از فواحش جاهليت بودكه بر در سراي خويش علمي افروخته بدلالت آن كسان را به خويش رهنمون آمدي، مروان را پدري معلوم نبود نسبت او بحكم بدانسان همي كردند كه انتساب عمرو بعاصي، و اما اين كه فرموده يابن طريد رسول الله، اشارت بحكم بن ابي العاص بن امية بن عبدشمس بوده، چه حكم در فتح مكه اسلام آشكار ساخت و به مدينه منزل گزيده پيوسته تجسس اخبار رسول كردي، و به كفار اعراب رسانيدي، شعبي گويد كه حكم ملعون هيچ مسلمان نشد و اسلام او نيكو نگشت مگر روزي رسول الله براهي مي رفت و حكم در پي بود، مخذول بعمد خويشتن همي جنباند كه گوئي حكايت رفتن پيمبر مي كند خاتم النبيين بديد فرمود «كن كذلك» هم بدين گونه باش از اثر نفرين آن حضرت اختلاج در او بماند، چون راه رفتي چنان حركت كردي كه گوئي مگر بروي در خواهد افتاد، رسول لعنتش كرد و بطائفش نفي واخراج فرمود در خلافت ابوبكر وعمر از آمدن به مدينه ممنوع بود عثمان نزد عمر شفاعت كردو آوردن او را اجازت خواست عمر بپذيرفت و گفت يا عثمان اما تستحي من رسول الله صلي الله عليه و آله و من ابي بكر ترد عدو الله و عدو رسوله الي المدينة و الله لا كان هذا ابدا» هم چنان در طايف بودتا كار به عثمان رسيد او را به مدينه آورد و مالي فراوان ببخشيد


بر مرتبت او بيفزود مروان پسر او را يك بار از خمس غنايم افريقيه پانصد هزار دينار زر سرخ داد مسلمانان در آوردن حكم سخنها گفتند و او معتذر گشت كه رسول خود، مرا چنين وعده فرمود و از اسباب قتل او يكي همين بود و عايشه انكار نموده گفت: «اخرج يابن الزرقاء اني اشهد علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه لعن اباك وانت في صلبه» تولد مروان را در سال دوم هجرت نوشته اند. انتهي.

درمناقب مسطور است كه هم مروان روزي ديگر بر منبر خطبه كرد و از اميرالمؤمنين علي سخني چند ناخوش گفت و حضرت مجتبي اين جمله همي شنيد وهيچ نفرمود خامس آل عبا بشنيد نخست مروان را ديده گفت «يابن الزرقاء انت الواقع في علي» آنگاه خدمت امام حسن آمده گفت همي نشيني تامروان پدر تو سب كند و باز كه اين جمله شنوي هيچ نگوئي؟ فرمود چه توانم گفت كه مردي مقتدر است آنچه خواهد بگويد و آنچه خواهد بكند.

وقتي امامين همامين و عبدالله بن جعفر بحج بيت الله الحرام رفتند از تاب تشنگي و شدت گرسنگي آهنگ خيمه نمودند زني اندر آن خيمه بديدند مشروب و مطعوم خواستند، گفت مرا جز اين گوسپند هيچ نيست، يك تن از شما آن را ذبح كند تا من طعامي مهيا كنم، سرش ببريدند عجوز كبابي ساخت؛ ياران بخوردند و بخفتند و آهنگ رفتن كرده زن را گفتند اگر به مدينه بيائي پاداش نيكو يابي، شوي زن بيامد و از واقعه آگاه شد زن را سخت بزد و چندي بگذشت زن بينوا شد آهنگ مدينه كرد، نخست حضرت مجتبي او را بديد بشناختش هزار دينار زر وهزار گوسفندش بداد، و با يك تن بخدمت ابوعبدالله فرستاد، امام نيز مانند برادر عطا فرمود، عبدالله بن جعفر در عطيه به امامين خود اقتدا نمود.

و در كشف الغمه آورده كه تني از اهل مدينه در صحبت اين بزرگواران بود چون زن به مدينه آمد اول بار نزد عبدالله بن جعفر رفت ني كه ترا همي بايد بخواجگان من حسن و حسين ابتدا نمود و سپس نزد من آمد زن چنان كرد حضرت مجتبي صد شترش عطا فرمود، و خامس آل عبا هزار گوسپند داد پس آمده


عبدالله را گفت اين خواجگان از شتر و گوسفندم بي نياز كردند عبدالله صد هزار درهمش ببخشيد، زن جانب مرد مدني شد گفت مرا با اين رادان دم از مبارات ومجارات نتوان زد، وليكن خواربار عيال ترا اشتر باري آرد و زبيب مهيا داشته ام زن گرفته برفت

يوسف بن حاتم الشامي عليه الرحمة در كتاب در النظيم آورده كه مردي شبانگاه به مدينه آمده در برزنها همي گرديد تا بدر سراي خامس آل عبا رسيد در بكوفت و اين شعر بگفت:



لم يخب الان من رجاك و من

حرك من دون بابك الحلقة



حضرت سيد الشهدا كه در نماز بود اين بشنيد و سلام داده وبه در سراي آمد درويشي برهنه ديد كه بانتظار ايستاده فرمود هم برجاي باش تابيايم نزد غلام آمده دو هزار درهم كه نفقه اهل بيت و موالي رامعين فرموده بود بستد ودو برد بر آن بيفزود و به درويش داده گفت.



خذها فاني اليك معتذر

و اعلم باني عليك ذو شفقه



مسكين زرها گرفته برفت و اين ابيات همي خواند:



مطهرين نقيات ثيابهم

تجري الصلوة عليهم اينما ذكروا



و انتم السادة الاعلون عندكم

علم الكتاب و ماجاء ت به السور



من لم يكن علويا حين تنسبه

فماله في قديم الدهر مفتخر



اعرابي به خدمت امام آمده گفت ديت كامله را ضمانت كرده ام واز اداي آن درمانده وبدان پاينداني [35] مأخوذم، با خود گفتم از رادترين مردمان بخواهم و از خانواده رسول كس كريم تر نباشد، امام فرمود سه مسئلت از تو بپرسم و در جواب هر يك ثلثي از آن مال عطا كنم، اعرابي گفت چگونه تواند بود چون تو كسي كه معدن علم و شرف باشد از چون مني سؤال كند، امام فرمود بلي من از جد خويش ررسول الله چنين شنيدم كه همي فرمود المعروف بقدر المعرفة اعرابي گفت بفرماي


اگر بتوانم بگويم و گر ني بياموزم، فرمود افضل اعمال چيست؟ گفت ايمان بخداي، فرمود از مهالك بچه توان رست؟ گفت با وثوقي كامل باو فرمود آرايش مردمان بچه باشد؟ گفت دانشي كه با بردباري بهم دارد، فرمود اگر از آتش بهره نبود؟ گفت جوانمردي بسزا، فرمود اگر آن نيز ندارد؟ گفت فقري با صبر، گفت اگر از اين محروم ماند؟ گفت صاعقه كه از آسمان فرود آمده بسوزاندش كه چنان بدبخت چنين عقوبت را در خور است، امام بخنديد صره كه هزار دينار زر اندر آن بود با انگشتري كه نگين آن دويست درهم ارزش داشت بدو داده گفت بدين زر از عهده غرامات خود براي، و اين انگشتري در وجوه عيال هزينه نماي، مرد بستد وبرفت و همي گفت الله اعلم حيث يجعل رسالته.

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين آورده كه چون مردمان با معويه بيعت كردند بر منبر بر آمده خطبه خواند و از اميرالمؤمنين علي و امام حسن صلي الله عليهما در اثناي كلام ذكري نه در خور مي نمود امام حسين از جاي خويش برخاسته خواست تا جواب او بگويد حضرت مجتبي دست برادر گرفته بنشاند و خويشتن برپاي شده گفت: ايها الذاكر عليا انا الحسن و ابي علي، و انت معويه وابوك صخر، وامي فاطمة وامك هند، و جدي رسول الله و جدك حرب، و جدتي خديجة و جدتك قثيله (نتيلة) فلعن الله اخملنا ذكرا و الامنا حسبا وشرنا قدما واقدمنا كفرا و نفاقا» مردم كه اين سخنان بشنيدند از هر كرانه مسجد بانگ آمين بر آوردند.



پاورقي

[1] برانگيز از براي ما،.

[2] سحاب ابر.

[3] عباب با اسم پري آب و بسياري آن و برآمدن آن.

[4] رباب بفتح راء ابر سفيد.

[5] انصباب ريخته شدن.

[6] انسکاب ريخته شدن آب و روان شدن آن در روي زمين.

[7] وهاب بخشنده.

[8] مطبقه باران عام چنانچه گفته مي شود مطر طبق.

[9] غدق آب بسيار را گويند.

[10] مؤنقه شادي وشادماني دهنده. اي حسن.

[11] اغلاق بسته شدن و بستگي.

[12] اطلاق باز کردن و رها کردن و دست گشادن بنيکي.

[13] سياق راندن.

[14] انديه جمع ندي و نداوة وندي يعني باران.

[15] اوديه جمع وادي يعني رودخانه ها.

[16] صوب فرود آمدن باران و صيب ابري که باران درشت قطره داشته باشد.

[17] مطر باران.

[18] قطر باران جمعها قطار واحدها قطره.

[19] طل باران ريزه و جمع آن طلال.

[20] فرو گرفتن بانبوهي و سياه شدن.

[21] ابهمت الارض کثر بهمها يعني زياد شدن گياه يا بمعني خالص که چيزي با آن مخلوط نباشد کما في الحديث يحشر الناس يوم القيامة عراة حفاتا بهما يعني ليس فيهم من العاهات و الاعراض التي تکون في الدنيا کالعور و العوج.

[22] رش چکيدن آب و باران اندک و باريدن آن و ارشاش باران ريزه باريدن.

[23] السلطح و الصلطح الضخم و البلطح کبلدح الذي يضرب بنفسه الارض و السلاطح و الصلاطح کعلابط العريض و قوله عليه‏السلام بلاطح نياطح الا باطح يريد به کثرة الماء و قوته و فيضانه و حينئذ فلا حاجة الي جعل بلا طح من الاتباع کشيطان ليطان - مج.

[24] اسعار ترخها.

[25] خلب البرق ابري که در آن باران نباشد يعني رعد و برق دارد ولي باران ندارد.

[26] امراس جمع مرس يعني رسن و متين يعني استوار و محکم.

[27] مي ترساند آنهارا به شمشيرهاي درخشنده.

[28] تقاعس باز پس شدن و خويشتن باز پس کشيدن از کاري.

[29] حشد اي جماعة و هو في الاصل مصدر و حشدوا اي اجتمعوا و احتشدوا و تحشدوا کذلک ومعني کلام چنين باشد پس اجماع کنيد و گرد هم آئيد در باب قتال با دشمنان يعني معويه و لشکريان او.

[30] توعر عليکم آنچه بر شما دشوار گرديده.

[31] ذريع - اي سريع.

[32] قمن - سزاوار.

[33] سوره مريم آيه 96.

[34] سوره ي مريم آيه 97.

[35] پاينداني ضمانت است.