بازگشت

ذكر آياتي چند از قرآني كه به شهادت امام حسين تأويل شده


ذكر آيات قرآني كه به شهادت آن جناب تأويل شده و اخبار جبرئيل امين و ملائكه مقربين حضرت سيد المرسلين را و احاديث مرويه از خاتم النبيين صلي الله عليه و عليهم قبل از شهادت آن جناب

اول - در آنكه خداي باري تعالي پيمبران گذشته را از شهادت آن جناب خبر داده و آيات مأوله به شهادت آن حضرت

چنانكه در در الثمين در تفسير آيه مباركه: فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم [1] آورده كه حضرت ابوالبشر بر ساق عرش نام مبارك خاتم النبيين و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين نبشته ديد و به تلقين جبرئيل امين خداوند را بدان نامها بخواند چندانكه اسم حسين بر زبان آورد دلش شكسته و


اشكش روان گشت گفت يا جبرئيل اين پنجمين كس كيست كه چون نام او ببرم چنين متوجع و گريان شوم؟ جبرئيل گفت اين فرزند گرامي ترا مصيبتي برسد كه تمامت مصائب دنيا در برابر آن خرد باشد، ابوالبشر شرح آن محنت باز جست جبرئيل دگرباره گفت او را بكشند كه سخت تشنه و تنها وغريب و بي يار و ياور باشد، ايكاش اي آدم او را در آن كربت همي ديدي كه مي گويد: «و اعطشاه و اقلة ناصراه يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان» و اين استغاثت را كس جز با زبان شمشير جواب نگويد، و سر مطهرش را مانند گوسپندان بريده با رؤس اصحاب او به شهرها برند، و زنانش را چون اسيران از بلدي به بلدي ديگر بگردانند، اي آدم در علم ازلي خداوند بدين گونه گذشته و البته بخواهد شد، جبرئيل اين بگفت و بگريست و آدم نيز به گريه شد.

در احتجاج ومناقب ابن شهر آشوب و كتب ديگر مذكور است كه سعد بن عبدالله الاشعري گويد كه به خدمت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف شده در ضمن مسائل خويش از تأويل كهيعص از حضرت حجت عصر پرسيدم، فرمود اين حروف از انباء غيب است كه خداوند پيغمبر خويش زكريا را بدان آگاهي داده و باز خير المرسلين را از آن قصه اخبار فرمود، و آنچنان بود كه از زكريا علي نبينا و عليه السلام از خداوند مسئلت كرد تا نامهاي خمسه طاهره بدو بياموزد و جبرئيل امين فرود آمده به حضرتش تعليم كرد هر گاه كه زكريا اسامي محمد رسول الله و علي و فاطمه و حسن بر زبان آوردي خاطرش شادمان و اندوهش زايل شدي. و چون نام حسين بردي گريه راه گلويش بربستي و در تاسه [2] افتادي: «فقال ذات يوم الهي مابالي اذا ذكرت محمدا و عليا و فاطمة و الحسن تسليت باسمائهم من همومي و اذا ذكرت الحسين تدمع عيني و تثور زفرتي؟» اي خداوند مرا چه افتاده كه چون نام آن چهار كس برزبان آورم از هر اندوه كه مراست تسليت يابم و آنگاه كه اسم حسين برم اشك بر رخساره ي من فرو ريزد و از سينه ام آه آتشبار برآيد؟ خداوند از واقعه حضرت حسين بحروف كهيعص اخبارش فرمود كه كاف اشاره


به كربلا، و ها حاكي از هلاك عترت، و يا كنايت از يزيد وظلم او، و عين مخبر از عطش، وصاد مشعر از صبر و شكيبائي آن حضرت بر اين جمله مصائب و محن باشد زكريا كه اين واقعه بدانست به مسجد رفته سه روز تمام بنشست و راه آمد و شد مردمان بر خويش ببست، و بدين گونه نوحه و مرثيت آغاز كرد: «الهي اتفجع خير خلقك بولده؟ اتنزل بلوي هذه الرزية بفنائه؟ الهي اتلبس عليا و فاطمة ثياب هذه المصيبه؟ الهي اتحل كرب هذه الفجيعة بساحتهما؟» اي بار خداي من مگر دل پيمبر خويش بدين مصيبت دردمند كني، مگر اين رزيت به جناب رفيع او فرود آوري و علي و فاطمه را لباس سوگواري همي پوشاني، ديگر باره دست به دعا برداشته گفت: اي بار خداي من اندرين پيري ديدگان من بوجود پسري روشن ساز، و وراثت و وصايت منش ارزاني داشته مرا به محبتش مفتون كن، و باز كه فتنه او شدم به مصيبت او مبتلا نماي، تا او را با من آن منزلت باشد كه حسين را با خاتم الانبيا خداوند آن دعوت اجابت كرد و يحيي را بدو كرامت فرمود و از اين روي مدت حمل حسين و يحيي ششماه بود

ابن قولويه به اسناد خود از بريد عجلي روايت كرده كه حضرت ابي عبدالله را گفتم مرا از اسمعيل پيغمبر كه خداوندش در كتب خود ذكر نموده آنجا كه همي فرمايد: و اذكر في الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا [3] بگوي كه مگر اسمعيل بن ابراهيم عليهماالسلام باشدكه مردمان چنين همي گويند؟ ابي عبدالله فرمود كه خليل الله خود حجت خداي و صاحب شريعت بود خليل هنوز در قيد حيات بود كه اسمعيل را وفات در رسيد، و با وجود ابراهيم او بر كي مبعوث شده بود؟ گفتم جعلت فداك پس اين اسمعيل كه باشد؟ گفت اسمعيل بن حزقيل كه بر قوم خود بعثت يافت وبه خدايشان دعوت كرد تكذيب او كرده پوست رويش باز كردند، خداوند سطاطائيل را بدو فرستاده گفت يا اسمعيل رب العزة مرا كه فريشته عذابم فرستاده همي فرمايد كه اگر همي خواهي اين قوم را بانواع عذاب


معاقب گردانم؟ اسمعيل گفت ني من اين نخواهم از خداوند بدو وحي آمد كه حاجت خود بگوي؟ گفت اي بار خداي من ميثاق الوهيت خويش و نبوت محمد مصطفي و ولايت ائمه اطهار از بندگان بستدي، و بر آنچه از امت رسول بر فرزندش حسين همي رود اخبار فرمودي، و هم او را وعده كردي كه او را بدنيا رجعتي باشد تا كيفر دشمنان بنفس خود بدهد، اكنون مرا نيز مسئلت چنين است كه كرتي ديگر بدين جهان آمده كين خود از اين ظالمان بخواهم و خداي او را هم بدين گونه وعده فرمود و او را با حسين به دنيا بازگشت باشد.

و فيه ايضا باسناد اخر، عن سماعة، عن ابي بصير، عن ابي عبدالله (ع)، ان اسمعيل كان رسولا نبيا سلط عليه قومه فقشروا جلدة وجهه، و فروة رأسه فاتاه رسول من رب العالمين فقال له رب يقرئك السلام و يقول قد رايت ماصنع بك و قد امرني بطاعتك فمرني بما شئت، فقال يكون لي بالحسين بن علي اسوة.

در امالي و عيون اخبار الرضا منقولست كه چون حضرت خليل الرحمن قصد ذبح اسمعيل كرد و خداوندش بدان گوسفند فديه فرستاد خليل را آرزو چنين بود كه اي كاش اين فدا نيامدي و من اسمعيل را هم بدست خود كشتمي تا مرا آن توجع و تفجع بودي كه پدري پسر عزيز به دست خود ذبح كند تا بدين وسيلت با علي درجه ثواب اهل مصيبت نايل گشتمي خداوند وحي فرستاد يا ابراهيم از جمله ي خلايق نزد تو محبوب تر كيست؟ گفت از محمد مصطفي مرا كس دوست تر نباشد باز خطاب آمد كه تو خويشتن و فرزندان خويشتن را دوست تر داري يا محمد و پسر او را؟ گفت محمد و پسرش ديگر باره ندا رسيد ترا ذبح اسمعيل در فرمان من مولم باشد يا قتل حسين به تيغ دشمنان؟ گفت همانا شهادت حسين بدان ظلم و عدوان، هم از خداي بدين گونه بدو خطاب آمد كه چون محمد مصطفي رحلت نمايد طايفه از ستمكاران كه خود را امت او همي پندارند حسين را مانند گوسپندان سر ببرند وبدين ستم مستحق سخط و غضب من شوند ابراهيم كه اين بشنيد بگريست و جزع كرد از خداوند فرمان


رسيد اين سوگواري ترا بر مصيبت حسين فداي ذبح اسمعيل قرار داديم و بدين عمل مستوجب ارفع درجات اهل ثواب آمدي امام فرمود اينست معني كريمه «و فديناه بذبح عظيم [4] .

در خرايج باسناد خود از انس بن مالك از خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله روايت كرده كه چون خداي را بر هلاكت قوم نوح مشيت كامله علاقه گرفت بفرمود تا از درخت ساج تخت ها ببريد و همي ندانست تا بدانها چكند جبرئيل بيامد و با خويش تابوتي بياورد كه اندران يكصد و بيست و نه هزار ميخ بود، نجي الله آن ميخها همي كوبيد تا پنج از آن بماند نخست مسماري برگرفت نوري از آن ساطع شد چنانكه گوئي كوكب دري بر كرانه آسمان همي درخشيد نوح به حيرت اندر ماند ميخ به فرمان خداي به سخن آمده گفت شگفت مدار كه مرا بنام خير الانبياء محمد بن عبدالله كرده اند جبرئيل امين بيامد و نوح آن حالت باز جست كه من هرگز چنين نديده بودم!! گفت او را باسم سيد الانبياء بر جانب راست سفينه محكم كن، نوح ميخي ديگر برداشت هم از آن نوري بتافت جبرئيل گفت اين بنام برادر و پسر عم پيمبر است اين مسمار بر طرف يسار كشتي استوار نماي، نجي الله دست به ديگري بردهم فروغي سخت روشن ظاهر شد، جبرئيل گفت بنام فاطمه بدان سوي كه بنام مصطفي كوفه ي اين ميخ محكم ساز، باز دست آورد و چهارمين بگرفت پرتوي برخاست جبرئيل گفت اين ميخ (بنام حسن) نزديك مسمار علي همي كوب، چون دست بميخ پنجمين فرود آورد بدستور ضيا بخش گيتي گشت و نداوتي [5] پديد آمد، جبرئيل گفت اين يك حسين بن علي راست بقرب ميخ پدرش بر جاي سخت كن، نوح علي نبينا و عليه السلام از آن تري بپرسيد جبرئيل گفت آثار خون پاك او است كه بنا حق بريزند و قصه او بتمامت باز راند نوح اين بشنيد و بر قاتلين و ظالمين او لعنت فرستاد.

وفي تفسير العياشي، عن ادريس مولي لعبدالله بن جعفر، عن ابي عبدالله في تفسير


هذه الاية: الم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم مع الحسن و اقيموا الصلوة فلما كتب عليهم القتال مع الحسين قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لو لا اخرتنا الي اجل قريب الي خروج القائم فان مع النصر و الظفر قال الله قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقي الاية [6] .

و فيه ايضا عن محمد بن مسلم، عن ابي جعفر، قال و الله الذي صنعه الحسن بن علي كان خير الهذه الامة مما طلعت عليه الشمس، و الله لفيه نزلت هذه الاية: الم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و اتو الزكوة انما هي طاعة الامام، فطلبوا القتال، فلما كتب عليهم مع الحسين قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال، لو لا اخرتنا الي اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل اراد و اتاخير ذلك الي القائم.

و فيه ايضا قال نزلت (هذه الاية) في الحسين بن علي كتب الله عليه و علي اهل الارض ان يقاتلوا معه.

وفيه ايضا علي جابر عن ابي جعفر عليه السلام قال نزلت هذه الاية في الحسين ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لو ليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصورا قال الحسين عليه السلام.

و فيه ايضا عن سلام بن المستنير عن ابي جعفر في قوله و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصورا [7] قال هو حسين بن علي قتل مظلوما و نحن اوليائه و القائم منا اذا قام طلب بثار الحسين، فيقتل حتي يقال قد اسرف في القتل و قال المقتول الحسين، و وليه القائم، و الاسراف في القتل ان يقتل غير قاتله، انه كان منصورا فانه لايذهب من الدنيا حتي ينتصر برجل من آل رسول الله يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

و في كامل الزيارة، عن محمد بن سنان، عمن ذكره، عن ابي عبدالله، قال ان


اسمعيل الذي قال الله تبارك وتعالي في كتابه: و اذكر في الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا لم يكن اسمعيل بن ابراهيم عليهماالسلام، كان نبيا من الانبياء بعثه الله الي قومه فاخذوه فسلخوا فروة رأسه و وجهه، فاتاه ملك من عند الله تبارك و تعالي فقال: ان الله عز و جل بعثني اليك فمرني بماشئت، فقال لي اسوة بما يصنع بالحسين بن علي

در كافي از حضرت صادق روايت است كه او را بدان سبب صادق الوعد گويند كه مردي را در رهگذري وعده داد و يك سال در آنجا منتظر بنشست تا مرد بيامد و از آن روي خدايش صادق الوعد ناميد.

قال القمي: هو اسمعيل بن حزقيل.

و في المجمع هو اسمعيل بن ابراهيم، و كان مع ذلك رسولا نبيا الي جرهم قال و قيل ان اسمعيل بن ابراهيم مات قبل ابيه و ان هذا هو اسمعيل بن حزقيل.

و في كامل الزيارة باسناده عن صالح بن سهل، عن ابي عبدالله في قول الله عز و جل و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين قال قتل اميرالمؤمنين عليه السلام و طعن الحسن بن علي عليهماالسلام و لتعلن علوا كبيرا قال الحسين بن علي فاذا جاء وعداوليهما قال اذا جاء نصر الحسين بن علي بعثنا عبادا لنا اولي باس شديد فجاسوا خلال الديار قوما يبعثهم الله قبل قيام القائم لايدعون وترا الا اخرقوه وكان وعد الله مفعولا [8] .

و في الكافي علي بن محمد، عن صالح بن ابي حماد، عن الحجال، عن بعض اصحابه، عن ابي عبدالله عليه السلام قال سالته عن قول الله عز و جل: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل [9] قال نزلت في الحسين لو قتل اهل الارض به ما كان سرفا.

از داود بن فرقد مرويست كه ابوعبدالله عليه السلام امر بقرائت سوره فجر در فرايض


و نوافل فرموده گفت بخواندن او رغبت نمائيد كه سوره حضرت حسين بن علي است ابواسامه كه در آن مجمع حاضر بود از اختصاص اين سوره بدان حضرت بپرسيد ابوعبدالله گفت همانا كريمه ي يا ايتها النفس المطمئنة الي آخر الايه [10] نشنيده باشي و اين خود حسين بن علي باشد كه صاحب نفس مطمئنه راضيه مرضيه است، و ياران او از آل محمد باشند كه در روز قيامت از خداوند رضا و خداوند نيز از آنها خشنود باشد، و اين سوره مخصوص حضرت امام حسين و شيعيان او و شيعه آل محمد است آن كس كه بخواندن آن مداومت كند در روز قيامت هم با او در بهشت باشد و در مجمع البيان نيز با اندك اختلاف روايت شده.

عن تفسير علي بن ابراهيم، باسناده عن ابي بصير، عن ابي عبدالله عليه السلام في قوله تعالي يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي [11] يعني الحسين بن علي.

و في الكافي علي بن محمد رفعه عن ابي عبدالله في قول الله عز و جل فنظر نظرة في النجوم فقال اني سقيم [12] حسب فراي ما يحل بالحسين فقال اني سقيم لما يحل بالحسين عليه السلام.

و عن تفسير فرات بن ابراهيم معنا عن ابي عبدالله في قول الله الذين اخرجوا مر ديارهم بغير حق الا ان يقولو ربنا الله [13] قال نزل في علي و حمزة و جرت في الحسين بن عليهماالسلام.

دوم - در اخبار ملائكه مقربين حضرت سيد المرسلين را بشهادت آن جناب و احاديث مرويه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله

ابن قولويه در كامل الزياره باسناد خود از عبيد بن يحيي الثوري، عن محمد بن الحسين بن علي بن الحسين، از پدر بزرگوار، از جد مطهر خويش علي بن ابيطالب


عليهم السلام روايت كرده كه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم روزي حجره ي ما را به تشريف قدوم خود مشرف فرمود، ما طعامي آماده كرده نزلي [14] بنهاديم و ام ايمن نيز كاسه ي بزرگ خرما و كاسه ي ديگر شير و مسكه [15] پيش كشيد رسول تناول كرد و من آب آوردم دست بشست و بروي مبارك فرو ماليده برخاست وبكرانه خانه به نماز گاه گرائيد و در سجده بسي بگريست و هم گريان سر برداشت و از تمامت ما كس را ياراي پرسش آن حال نبود، حسين كه تازه براه افتاده بود برجسته جانب رسول فرا رفت و بر زانوي مقدس بنشست، چنانكه سر مبارك بر سينه گرفته زنخ بر سر رسول نهاده گفت «يا ابه ما يبكيك؟» اي پدر از چه همي گريي؟ فرمود اي پسرك من در شما بنگريستم و سخت شادمان شدم كه هيچ گاهم چنان شادئي نبود، جبرئيل امين فرود آمده مرا چنين گفت كه شما را پس از من البته بنا حق بكشند، و قبور شما در اقطار عالم متفرق و پراكنده باشد، من خداي را سپاس گفتم و خير شما را در همه حال مسئلت كردم باز گفت: يا ابه فمن يزور قبورنا و يتعاهدها علي تشتتها» با چنين پراكندگي قبور ماتعهد آنها كي كند، و بزيارت ما بيايد؟ رسول فرمود گروهي چند از امت كه نيت آنان صلت و نيكوئي با من باشد زيارت نمايند، و من نيز در روز محشر تيمارشان بدارم، و بازوي آنها گرفته نجاتشان بخشم، و از اهوال رستاخيز برهانم

و هم بطرق متعدده در آن كتاب مسطور است كه ابوعبدالله عليه السلام فرمود كه جبرئيل با رسول به حجره ام سلمه اندر بودند كه حضرت حسين نيز بيامد، جبرئيل گفت يا رسول الله اين پسر را بعد از رحلت تو بكشند، مگر نخواهي آن خاك كه تربت او شود، باز نمايم؟ رسول فرمود آري بنماي؟ جبرئيل دست فرا برده كفي خاك بر گرفته به رسول بنمود و بروايت ديگر آن خاك سرخ رنگ بود.

و هم باسناد خود از محمد بن عبدالله بن عمر، و او از پدرش از ابن عباس روايت كرده آن فرشته كه خبر شهادت حضرت امام حسين برسول الله داد جبرئيل امين بود، گريان و مويه كنان بال فروهشته مشتي از تربت او در دست وبوي مشك از فراز آن


فائح بيامد و اين واقعه بگفت. رسول مختار فرمود مگر آن امت كه فرزند من بكشند رستكار شوند؟ جبرئيل گفت خداوند در ميانشان اختلاف افكند و دلهاشان مختلف گردد.

و في الارشاد روي عن ام سلمة رضي الله عنها، قالت بينا رسول الله ذات يوم جالس و الحسين جالس في حجره، اذهملت عيناه بالدموع، فقلت يا رسول الله مالي اراك تبكي جعلت فداك؟ فقال جاءني جبرئيل فعزاني بابني الحسين و اخبرني ان طائفة من امتي تقتله لا انالهم الله شفاعتي.

و هم در ارشاد از ام سلمه منقولست كه خاتم الانبيا شبي بيرون رفت و غيبت او بدرازا كشيد و زان پس ژوليده موي و گرد آلود كفها بربسته باز آمد، ام المؤمنين گفت يا رسول الله اين چيست كه همي بينم؟ فرمود درين نيم شب مرا به موضعي از عراق كه كربلا همي گويند ببردند ومصرع فرزندم حسين بنمودند كه با ديگر فرزندان و اهلبيت در آنجا شهادت يابند، و من تاكنون آن خونهاي پاك از زمين بر مي گرفتم و اينك بدست اندر دارم، رسول صلي الله عليه و آله كف بگشود، و آن به من بنمود مرا گفت نيك نگاه دار من برگرفتمش گفتي كه خاك سرخ بود در شيشه نهاده سر آن سخت بسته پيوسته شرايط محافظت به جاي همي آوردم، چندان كه حسين عليه السلام از مكه معظمه متوجه عراق گشت روزي يكبار و شبي يكبار شيشه را نگريسته همي بوئيدم و بدان چه رسول اخبار فرموده بود از مصائب حسين همي گريستم، تا روز عاشورا برآمد صبحگاه كه بديدم هم بدانگونه خاك سرخ بود و بعد از زوال خون تازه بديدم بسي بناليدم و بگريستم و از بيم شماتت دشمنان پنهان همي داشتم و روز همي شمردم تا خبر شهادت او به مدينه منوره آوردند و آنچه من خويش ديدم و همي دانستم محقق گشت.

و في الارشاد ان النبي كان ذات يوم جالسا و حوله علي و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السلام فقال لهم اللهم كيف بكم اذا كنتم صرعي وقبور كم شتي؟ فقال له الحسين انموت موتا او نقتل؟ فقال بل تقتل يا بني ظلما ويقتل اخوك ظلما و تشرد ذراريكم في الارض، فقال الحسين و من يقتلنا يا رسول الله؟ قال شرار الناس فقال


الحسين فهل يزورنا بعد قتلنا احد؟ قال نعم يا بني طائفة من امتي يريدون بزيارتكم بري وصلتي، فاذا كان يوم القيمة جئت بهم الي الموقف حتي آخذ باعضادهم فاخلصهم من اهواله و شدائده.

و صاحب كشف الغمه و ابن حجر در صواعق محرقه از عايشه روايت كرده اند كه رسول الله صلي الله عليه و آله را غرفه ي بود كه پايه ي آن در خانه ي عايشه بود و هر زمان كه رسول ملاقات جبرئيل خواستي نمود بدان جاي شدي، مگر رسول روزي بدان منزل شد و عايشه را فرموده كه كس را بدان برواره [16] راه ندهد، عايشه را غفلتي روي داد، و حسين نزد رسول رفت جبرئيل نامش بپرسيد پيغمبر گفت پسر من باشد و گرفته بر زانوي مبارك بنشاند، جبرئيل گفت اين را بكشند نبي الله گفت مگر پسر مرا به شهادت همي رسانند؟ گفت آري، و اگر خواهي تربت پاك او به تو بنمايم، جبرئيل اشارتي به زمين كربلا كرده كفي از خاك سرخ برگرفته برسول بنموده گفت اين خاك مقتل او باشد

علي بن عيسي در كشف الغمه آورده كه رسول الله بر جوانان قريش بنگريست كه چهرشان در پاكي و صفا چنان بود كه گفتي تيغهاي صيقلي، و از آن پس در رخساره همايونش آثار حزن پديدار آمده، اصحاب سبب اندوه و شكستگي باز جستند، فرمود خداوند براي اهلبيت رسالت آخرت را بر دنيا اختيار فرمود، و آنچه بعد از رحلت من بر اولاد من همي رود از كشتن و راندن و آوارگي بياد آوردم، و اين كأبت از آن روي بود.

و فيه ايضا يرفعه الي عبدالله بن مسعود قال بينما نحن جلوس عند النبي صلي الله عليه و آله اذ دخل فتية من قريش فتغير لونه، فقلنا يا رسول الله لايزال نري في وجهك الشي ء نكرههه، فقال انا اهل بيت اختار الله لنا الاخرة علي الدنيا و ان اهل بيتي سيلقون بعدي تطريدا و تشريدا.

و في در النظيم عن ثابت، عن انس بن مالك قال استاذن ملك القطر ربه عز و جل يزور النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاذن له و كان يوم ام سلمة فقال لها النبي صلي الله عليه و آله و سلم احفظي علينا الباب


لايدخل علينا احد، فبينا هي علي الباب اذ دخل الحسين بن علي عليهماالسلام فاقتحم و دخل يتوثب علي النبي، و جعل رسول الله يلثمه و يقبله، فقال له الملك اتحبه؟ قال نعم قال اما ان امتك ستقتله و ان شئت اريتك المكان الذي يقتل فيه؟ قال نعم فجائه بسهلة او تراب احمر فاخذته ام سلمة و جعلته في ثوبها فقال ثابت يقال انها من ارض كربلا.

صاحب در النظيم بطرق ديگر با اندك اختلاف در الفاظ و معاني حديثي چند در اين باب روايت كرده كه نظر باختصار از ايراد آنها اعراض شد و در آخر مي گويد: انما اخبر الله تعالي نبيه صلي الله عليه و آله و سلم بما يكون من قتل الحسين عليه السلام ليدرك اجر المصائب و يحوز اجزل الثواب بما يجده من الالم بقتل ولده، و لذلك اخبر النبي صلي الله عليه و آله عليا بذلك لينال اجر الصابرين.

و في اسد الغابة انس بن الحارث و كان عداده في اهل الكوفة روي حديثه اشعث بن سحيم، عن ابيه، عنه، انه سمع النبي صلي الله عليه و آله و سلم يقول: ان ابني هذا يقتل بارض من ارض العراق، فمن ادركه فلينصره فقتل مع الحسين عليه السلام. و روي محب الدين مثله. و في الاستيعاب انس بن الحارث روي عنه سليم والد الاشعث بن سليم، عن النبي في قتل الحسين، و قتل مع الحسين انس بن الحارث.

اين حديث پيوسته آويزه ي گوش همي داشت تا در كربلا جان خويش فدا كرد. و تتميم ذكر او در ضمن وقايع روز عاشورا كرده شود بمنه وجوده و در بعضي نسخ به جاي انس بن الحارث انس بن ابي سحيم مذكور است و همانا اشتباه شده و الاول هو الاصح.

و في اسد الغابة: قال ابواحمد يقال هو انس بن هزله وفي كشف الغمه باسناده قال بينا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في بيت عايشة وقت القائلة اذا استيقظ و هو يبكي، فقالت عايشه ما يبكيك يا رسول الله بابي انت و امي؟ قال يبكيني ان جبرئيل اتاني فقال ابسط يدك يا محمد فان هذه تربة من تلال يقتل بها ابنك الحسين يقتله رجل من امتك.

و فيه ايضا قالت عايشة بينا رسول الله يحدثني و انه ليبكي فيقول من ذا من امتي


من ذامن امتي من يقتل حسينا من بعدي.

و سيد بن طاوس در لهوف آورده كه چون از ولادت حضرت سيد الشهدا عليه السلام يكسال تمام بگذشت دوازده تن فريشته كه يكي بصورت آدميان و ديگر مانند شير و گاو و اژدها و صور مختلفه بودند بر رسول فرود آمدند با روي هاي سرخ برافروخته و بالهاي گشاده و همي گفتند يا رسول الله بر فرزند تو حسين آن بليت و محنت فرود آيد كه بر هابيل و او را آن اجر و مثوبت باشد كه هابيل را بود، و قاتل او را نيز آن كيفر وعقوبت كنند كه قابيل را و هيچ ملك در آسمان نبود كه به تعزيت رسول نيامد وتربت پاكش بسيد كاينات ننمود و آن ثواب كه در آن جهان او را مهيا داشته اند باز نشمرد و رسول همي فرمود: اللهم اخذل من خذله، و اقتل من قتله، و لا تمتعه بما طلبه و چون دوسال از ميلاد همايونش برفت خير المرسلين را سفري پيش افتاد، و چون از حجره مقدسه بيرون آمد در برزني ايستاده همي گريست و استرجاع همي فرمود، ياران سبب باز جستند فرمود اينك جبرئيل از زميني بقرب فرات كه كربلايش همي گويند مرا اخبار داد كه فرزندم حسين را در آنجا شهيد كنند دگرباره گفتند يا رسول الله نام قاتل او بگوي؟ فرمود مردي كه يزيدش همي نامند و گوئي كه منهم اكنون فرزند خويش را بر خاك افتاده و بخون آغشته همي بينم كه بدان حالت در ضريحش نهند، و از آن سفر كه معاودت فرمود هم بدان گونه محزون باز گشت، و بمنبر برشد مردمان را خطبه كرد، وموعظت فرمود چندانكه فراغت يافت دست راست بر سر حسن و دست چپ بر سر حسين نهاده سر بر آسمان برداشته گفت: اللهم ان محمدا عبدك ونبيك، و هذات اطالب عترتي و خيار ذريتي، و ارومتي و من اخلفهما في امتي، بار خدايا جبرئيل امين مرا بدين گونه خبر داد كه اين فرزند مرا بي يار و ياور بنا حق بكشند: اللهم فبارك له في قتله، و اجعله من سادات الشهداء اللهم و لا تبارك في قاتله و خاذله مردمان را از اين كلمات تاب نمانده آوازها به گريه برداشتند رسول فرمود «اتبكونه و لاتنصرونه» مگر امروز همي گرئيد و باز كه فردا بي كس و تنها ماند ياريش نكنيد اين بگفت و با چهره دگرگونه باز گشت وهم روز


ديگر مردمان را خطبه مختصر خوانده اشك بر رخساره مباركش همي دويد آنگاه فرمود يا قوم اني مخلف (خلقت) فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي و اهل بيتي و ارومتي و مزاج مائي و ثمرة فؤادي ومهجتي لن يفتر قاحتي يردا علي حوضي ايها الناس دو چيز بزرگ و خطير ونفيس اندر ميان شما همي گذارم: نخست قرآن خداوند وديگر عترت و اهلبيت منند كه از آن ريشه بررسته اند كه من خود بر رسته ام و ميوه ي دل و جان منند، هيچ از هم جدا نشوند تا در رسته محشر بر حوض كوثر نزد من آيند و من ورود اين هر دو را بر حوض نگرانم و نيز زياده از آنچه باري عز و علا فرموده نخواهم كه خداوند مرا گفت «ان اسئلكم المودة في القربي» از شما همي طلبم كه دوستي عترت و ذريت من بر خود لازم شماريد و زينهار سخت برحذر باشيد كه در روز قيامت نزد من آئيد و بر اهلبيت من ستم كرده حق آنها بناروا برده و دشمني ورزيده چه در رستخيز امتان من در تحت سه رايت نزد من آيند؛ نخستين گروهي با رايتي سياه وتيره بيايند چندانكه بر كناره حوض نزد من بدارندشان و من از ايشان بپرسم كه چه كسانيد؟ از شقاوت نام مرا فراموش كرده زياده نگويند كه از اهل توحيد و از عربان باشيم و من گويمشان من نيز احمد پيمبر تازيان و عجمانم آنگاه بگويند آري اي پيغمبر خداي همانا كه از امت توئيم ديگر باره بگويم اي امت من معاملت خويش با كتاب الله و عترت و ذريت من كه وديعت من بودند باز رانيد پاسخ گويند قرآن خدا را ضايع خواستيم و اولاد ترا بدانسر بوديم كه از روي زمين نامشان برافكنيم؛ و اثر از آنها نگذاريم، من روي خويش از آنها بسوي ديگر كنم، و آنان بدانسان كه بيامدند تشنه لب وسياه روي باز گردند سپس رايت ديگر بيايد از اولين سياه تر من سؤال كنم كه با ثقلين چه كرديد و وصيت مرا درباره آنها چگونه پاس داشتيد؟ گويند با آن بزرگتر كه كتاب الله باشد مخالفت ورزيديم و آن كوچك تر را كه عترت تو باشد ياري نكرده از ظلم و ستم بي اندازه به اطراف عالمشان پراكنده كرديم، هم بدان گونه بالب تشنه و روي سياه باز گردند، از آن پس قومي بارايت سپيد وروي هاي نوراني فراز آيند و همي


گويند ما اهل كلمه ي توحيد و تقوي و امت محمد مصطفائيم به مدلول كتاب خداي تعالي عمل كرده حلال آنرا حلال و حرام آنرا حرام دانستيم و با اولاد رسول دوستي ورزيده با تن و جان خويش ياري آنها نموده با دشمنانشان مقاتلت كرديم آنگاه بگويم بشارت باد كه من نيز محمد پيغمبر شمايم راست مي گوئيد كه در دار دنيا هم اين چنين بوده ايد كه همي گوئيد از آب كوثر همگان را بنوشانم و از آنجا شادان و شاداب باز گردند.

و صدوق در امالي به اسناد خود از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش، از سعيد بن جبير، از ابن عباس روايت كرده كه رسول مختار روزي نشسته بود كه امام حسن مجتبي عليه السلام بيامد رسول كه بديدش بگريست و گفت نزد من آي و او چندان فراتر آمد تا بر ران مبارك بنشست و از آن پس سيد الشهدا روي نمود رسول از ديدن او نيز گريان شده و نزديكش همي خواند تا بر ران چپ بنشاند، سپس صديقه طاهره فرا رسيد پيمبر از آمدنش به گريه شد و زي خويشتن خوانده در برابر خود نشستن فرمود، و در آخر اميرالمؤمنين اقبال كرد و خاتم النبيين همچنان گريه همي كرد وبر جانب راست اذن جلوس فرمود، ياران گفتند چونست كه اهلبيت خويش را كه بديدي بگريستي مگر اندرين جمع خود يك تن نبود كه حضرت ترا بديدار او شادي افزايد؟ رسول فرمود: بدان خداي كه مرا به رسالت برانگيخته و بر تمامت مردمان بگزيد كه من و اهلبيت من از همه خلق بر خداوند گرامي تريم، و مرا نيز كس از اينان محبوب تر نباشد اما علي بن ابي طالب برادر من است كه با حضرت من از يك اصل و ارومت بررسته است، و آنگاه كه من از اين جهان رحلت كنم خلافت و امارت مؤمنان او را باشد، و هم در اين جهان و آن جهان حامل لواي من، و صاحب حوض، شفاعت، و مولي هر مؤمن و امام هر مسلم، و قائد متقيان اوست ونيز وصايت و خلافت من بر اهل بيت و امت چه در زندگاني و چه پس از رحلت من او راست، آنكه بغض او را دارد با من دشمني كرده، و هر كه محب او باشد مرا دوست داشته، همانا


كه به دوستي او امت من مرحوم شوند و به عداوت او به لعنت خداوند گرفتار آيند، چون بديدمش از آنچه پس از وفات من بدو رود به خاطر آورده بگريستم كه بر مسند من كه به فرمان باري تعالي او را باشد نگذارند و با او غدر كنند، چندان در محنت و تعب زندگاني كند تا فرق مباركش بشكافند، و محاسن او را از خون سرش خضاب نمايند و اما دختر من فاطمه سيده زنان اولين و آخرين، و حوراء انسيه، پاره ي تن و نور چشم و روح پاك و ميوه دل منست، چون در محراب عبادت به پاي ايستد از نور خويش آسمانيان را روشني بخشد، چنانكه ستارگان آسمان زمينيان را خداوند همي فرمايد اي فريشتگان من يكي بدين كنيزك من كه به معبد خويش به پاي شده بنگريد كه به جان و روي دل به شرايط بندگي اقبال نموده، از بيم من چنين همي لرزد، گواه باشيد كه شيعيان او را از آتش دوزخ ايمني بخشيدم، و حاليا كه ديدم چنين همي آيد از آن خواري كه پس از من بر او رود ياد كردم، و اشك من فرو ريخت كه ذليلش خواسته حرمتش ندارند، حق او بناروا ببرند، و از ميراث من او را بهره ندهند، وبدينها اكتفا نكرده پهلويش بشكنند، كه از شدت ستم كه بر او رود پيوسته بانگ وا محمداه بر آورد، و كس اجابت او نكند، و استغاثت او را اغاثت ننمايند، و او بدين گونه محزون و غمگين و گريان بماند، آثار وحي از خانه خويش متقطع بيند، و آواز من به تلاوت قرآن نشنود، مفارقت من بر او دشوار باشد، و چون شب آيد بر وحشت او بيفزايد، و اين بدان باشد كه پس از آن عزت كه او را بود خويشتن را چنين خوار و ذليل بيند، و خداوند باري تعالي او را به ملائكه كرام انس بخشد، و هم آن چنان كه مريم بنت عمران را ندا دادند بدو نيز منادي كنند: يا فاطمة ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفيك علي نساء العالمين يا فاطمة اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين و با اين همه مصائب ومحن اندكي بر نگذرد كه امارات اسقام و امراض بر او ظاهر شده بيمار گردد، و شكايت با خداي آورد، و ملالت خود از زندگاني اين جهان بگويد، از پس مفارقت ملاقات من طلبد، و او اول كس از اهل بيت من باشد كه به من ملحق شود حق او به غصب گرفته، و ستم ديده، و غمناك و اندوهناك، من بر


ظالمان او نفرين كنم، و ملائكه آمين گويند و اما حسن فرزند و پسر من و قرة العين و ثمرة الفؤاد و ضياء قلب من اوست، سيد جوانان بهشت و حجت بر امت من است، فرمان او فرمان من، و گفته او گفته منست، آنكه پيروي او كند از من باشد، و هر كه عصيان ورزد از او بي زارم، چون او را بديدم آنچه كه بدو همي رود متذكر گشتم كه همچنان مظلوم وحق او مغضوب زندگاني كند تا او را به ستم زهر بدهند، و به مرگ او ملائكه آسمانها بگريند، و مرغان و ماهيان گريه كنند، آنكس كه بر او بگريد آن روز كه چشم ها كور شود او را غمي نرسد، و همه كس محزون باشند و او را اندوهي نباشد، و هركس در بقيع زيارتش نمايد آن روز كه همه كس از صراط بلغزد قدم او ثابت ماند و اما حسين او نيز از من است و بهترين مردمان، و خليفه رب العالمين و امام مسلمانان، مولي مؤمنان، و حجت خداي بر عالميان، وسيد جوانان بهشت و باب نجات امت است، آنچه او بگويد من گفته ام و طاعت او طاعت من باشد، از منست آن كس كه متابعت او نمايد، و هر كه از حكم او سر باز زند از من نباشد، و من چون بديدمش از آنچه بر او همي رود متذكر شدم كه اين امت با او چگونه معاملت كنند. و من همي بينم كه حسين به حريم من پناه آورده، و قرب من همي طلبد، و جوارش ندهند، و من در چنان حالت بخواب او بيايم و بفرمايم كه از دار الهجرة من مسافرت كند و مژده شهادتش بدهم، و او به فرموده من به جانب كربلا كه مشهد مقتل اوست برود، و با جمعي از مؤمنان كه به نصرت او آمده باشند، شهادت يابد. ومن همي نگرم كه آن بدبختان تيري بدو بيفكنند كه از آن جراحت از اسب بر زمين آيد، و بدان خستگي سرش مانند گوسفندان ببرند. آنگاه رسول به گريه شد و بانگ ناله از ياران بلند گشت رسول صلي الله عليه و آله بر پاي خواسته به حجره اندر رفته همي گفت: اللهم اني اشكو اليك ما يلقي اهلبيتي بعدي.

ابن قولويه در كامل الزياره باسناد خود از عبدالله بن محمد الصغاني، از ابي جعفر عليه السلام روايت كرده كه خامس آل عبا به خدمت حضرت رسول آمد، پيمبرش فرا خويش كشيده به اميرالمؤمنين فرمود كه نگاهدارش و پيمبر او را گرفته همي بوسيد،


و همي گريست، حسين گفت يا ابه اين گريه چيست؟ فرمود جاي آن شمشيرها كه بر تو واقع شود مي بوسم و مي گريم گفت يا ابه مگر مرا بخواهند كشت؟ فرمودآري تو و پدر و برادرت مقتول شويد، ديگر باره گفت همانا كه قبور ما نيز پراكنده باشد، و چون چنين باشد به زيارت ما كه آيد؟ فرمود البته مرا و پدر و برادرت وترا جز صديقان اين امت زيارت نكنند.

مؤلف گويد: كه تا خاتم النبيين در حيات بود حسنين حضرتش را پدر گفتندي و حسن مجتبي اميرالمؤمنين را اباالحسين و حسين او را اباالحسن خواندي، پس از رحلت رسول هردو فرزند نامدار پدر بزرگوار را يا ابه خطاب كردند.

ابن قولويه عليه الرحمه در كامل الزياره آورده كه سيد كاينات صلي الله عليه و آله روزي سيد الشهدا را بر كنار خود نشانيده ملاعبت مي فرمود، عايشه كه آن بديد گفت يا رسول الله وه كه چند بدين كودك خوشي؟ فرمود چون خوش و خرم نباشم كه ثمرة الفؤاد و قرة العين من او است، بخداي كه چون رحلت كنم امت من بكشندش، و آنكس كه از سپس شهادت زيارتش كند خداوند ثواب يك حج من در نامه ي او بنويسد، عايشه استعجاب كرد، فرمود ني كه اجر دو حج، ديگر باره تعجب كرد فرمود همانا مثوبت چهار حج، عايشه پيوسته سخن مكرر همي نمود، رسول همي افزود، تا فرمود بلكه نود حج با عمره كه من بجاي آوردم.

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است كه هند نزد عايشه آمده گفت خوابي هايل ديده ام و همي خواهم كه از حضرت خاتم النبيين تعبير آن بپرسي، رسول فرمود تا شرح آن بگويد، هند گفت مرا بخواب اندر چنان نمودند كه آفتابي از بالاي من بتافت و ماهي از اندام من بيرون آمده آفتابي كوچك از خورشيد بزرگ جدا شد، و ستاره سياه از آن ماه پيدا گشت و ستاره آن آفتاب كوچك را بيوباريد، آفاق آسمان تيره شد و باز ظاهر آمده بكرانهاي زمين احاطه كردند، نبي الرحمه كه اين قصه بشنيد فرمود «هندهي اخرجي يا عدوة الله مرتين» اي هند بيرون رو و هان اي دشمن خدا پيش مپاي كه خبر مرگ دوستان همي دهي، و آن اندوه كه مرا


بود تجديد همي كني، چون هند بيرون شد فرمود: اللهم العنها و العن نسلها. از خاتم الانبياء تفسير اين سخنان بپرسيدند. فرمود آن شمس منير كه ديده اميرالمؤمنين علي است، و آن ماه سياه كه از اين زن بيرون آمده معويه مفتون فاسق است، و آن ظلمت و ستاره اسود يزيد بن معويه است كه بر آفتاب خورد كه حسين فرزند من است غلبه كند وبه شهادتش رساند كه بدين ظلم مهر منور منسكف، و اقظار عالم مظلم شود، و آن نجوم صغار كه ديده گرداگرد جهان فرا گرفته اند بني اميه باشند.

در تفسير فرات بن ابراهيم از جعفر بن محمد الفزاري، از حضرت ابي عبدالله عليه السلام روايت كرده كه حضرت صديقه فرزند خويش را در آغوش داشت، پيغمبر خداي كودك بستد و همي گفت «لعن الله قاتلك و لعن الله سالبك، و اهللك الله المتوازرين عليك و حكم الله بيني وبين من اعان عليك» زهرا گفت يا ابه اين چيست كه همي فرمائي؟ فرمود از آنچه برين فرزند از پس رحلت من و تو از ستم و آزار و غدر و عدوان همي رود متذكر گشتم و گويا همي بينم كه با گروهي از جوانان كه به نجوم مضيئه همي مانند بمقتل خويش همي شتابند، ديگر بپرسيد يا ابه تا آن زمين را چه نام باشد؟ فرمود «موضع يقال له كربلا و هي دار كرب و بلاء علينا و علي الامة اندر آن زمين اشرار اين امت بر اهل بيت و عترت من بيرون آيند كه اگر تمامت آسمانيان و زمينيان شفاعت يكي از آن جمله كنند البته در حضرت باري پذيرفته نشود، وهم در آن جهان مخلد در دوزخ باشد باز پرسيد مگر او را بخواهند كشت؟ گفت آري كه هيچ كس را چنان نكشته باشند، و بر شهادت او اهل آسمان و زمين و ملائكه و دام و دد و رستنيها وكوه و دريا بگريند تا آخر حديث كه اكنون موضع حاجت نباشد.

ابن قولويه باسناد خود از محمد بن سنان، از سعيد بن يسار و غيره روايت كرده كه از حضرت ابي عبدالله سلام الله عليه چنين شنيديم، كه جبرئيل امين خبر شهادت سيد الشهدا بخير المرسلين آورد پيغمبر دست اميرالمؤمنين گرفته بكناري ببرد، و همي بگريستند و هيچ از آن گريه نايستادند، جبرئيل امين با پيام رب العالمين فرود آمده گفت خداوندتان سلام مي رساند و مي گويد شما را مي فرمايم كه شكيبائي كنيد، نبي و


وصي اطاعت فرمان نموده صبر كردند.

وفيه ايضا باسناده، عن ابراهيم بن موسي الانصاري، قال حدثني مصعب عن جابر، عن محمد بن علي، قال قال رسول الله من سره ان يحيي حياتي ويموت مماتي و يدخل جنتي جنة عدن غرسها ربي بيده فليتول عليا و يعرف فضله و الاوصياء من بعده، و يتبرء من عدوي اعطاهم الله فهمي و علمي و هم عترتي من لحمي و دمي اشكو اليك ربي عدوهم، من امتي المنكرين لفضلهم، القاطعين فيهم صلتي و الله ليقتلن ابني ثم لا تنالهم شفاعتي.

و صاحب در النظيم از ابن عباس نقل كرده كه چون مرض موت بر رسول اشتداد يافت به خدمت رسول رفتم ديدمش كه فرزند خويش حسين را ببر گرفته در چنان حالت كه جان همي دهد و خوي از او همي چكد همي گويد: «مالي و ليزيد لابارك الله فيه اللهم العن يزيد» و بر آن حضرت از تاب بيماري غشي عارض شد چون از آن غشي باز آمد بر لب و دندان مباركش بسي بوسه داده گريان گفت «اما ان لي و لقاتلك مقام بين يدي الله.

و هم در مناقب مذكور است: «قال النبي بيني و بين قاتل الحسين خصومة يوم القيمة آخذ ساق العرش بيدي و ياخذ علي بحجزتي و تاخذ فاطمة بحجزة علي و معها قميص الحسين فاقول يا رب انصفني في قتلة الحسين عليه السلام» نبي الله چنين فرمود چون روز قيامت آيد با قتله حسين در پيشگاه عدل خداوندي مخاصمت و داوري كنم من ساق عرش خاي تعالي بگيرم و علي بين ابيطالب بمن تمسك جويد، و فاطمه بعلي اعتصام كند كه پيراهن حسين بدست اندر گرفته باشد، و من همي گويم اي خداوند داد من از آنان كه فرزند من بكشتند بستان.

و قال في الاساس اخذ بحجزة فلان استظهر به. و روي علي عليه السلام ان النبي صلي الله عليه و آله قال له اذا كان يوم القيمة اخذت بحجزة الله و اخذت انت بحجزتي و اخذ ولدك بحجزتك، و اخذ شيعة ولدك بحجزتهم فتري اين يؤمربنا و هذا من المجاز يقال رجل طيب الحجزة، و قال الذبياني




رقاق النعال طيب حجزاتهم

يحيون بالريحان يوم السباسب اي اعفاء



انتهي

سيم - در احاديث وارده از حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب صلي الله عليه.

مفيد عليه الرحمه در ارشاد آورده كه روزي حضرت اميرالمؤمنين بر منبر بدين گونه خطبه كرده فرمود «سلوني قبل ان تفقدوني، فو الله لاتسئلوني عن فئة تضل مأة او تهدي مأة الانباتكم بناعقها وسائقها الي يوم القيمة» ايها الناس بپرسيد از آن پيش كه مرا نيابيد بخداي كه امروز تا روز قيامت هيچ كس نباشد كه صد تن گمراه كند ياصد كس هدايت نمايد مگر اينكه بگويم آن قوم را كه بر اندو كه بخواهد مردي از آن جمع مگر بر سبيل انكار برخواسته گفت «اخبرني كم في راسي و لحيتي من طاقة شعر» بگوي كه مرا بر سر و ريش چند تار موي باشد؟ امير عليه الصلوة و السلام فرمود بخداي كه خليل من رسول مختار ازين مسئلت تو اخبار فرموده، حالي بدان كه بر هر تار موي سرت فريشته باشد كه بر تو لعنت فرستد، و در بن هر موي ريش تو شيطاني كه تو را برماند و سبكسارت كند، و هم ترا بسراي اندر سخله ي باشد كه فرزند رسول بخواهد كشت و نشانه آنچه از ملازمت فرشته و ديو با تو گفتم اين سخن بود كه به تو باز نمودم و اگر ني كه فهم اين جمله بر تو دشوار بودي برهان آن بنمودمي و در آن هنگام او را پسري به خانه اندر بود كه همي غيژيد «فلما كان من امر الحسين ما كان تولي قتله و كان الامر كما قال اميرالمؤمنين.

و صدوق در امالي، و ابن قولويه در كامل الزياره آورده اند كه اين سؤال سعد بن ابي وقاص كرد و عمر بن سعد در آن وقت كودكي بود كه به تازگي راه همي رفت چنانكه مي گويد: «قال لقد سئلتني مسئلة حدثني خليلي رسول الله انك ستسألني عنها و ما في رأسك و لحيتك من شعرة الاوفي اصلها شيطان جالس و ان في بيتك لسخلا يقتل الحسين ابني و عمر بن سعد يومئذ يدرج بين يديه و في كامل الزيارة مثله.

و ابن ابي الحديد در جزو دهم نهج البلاغة در شرح اين خطبه بدين گونه ايراد كرده


و من ذلك ان تميم بن اسامة بن زهير بن دريد التميمي اعترضه و هو يخطب علي المنبر و يقول: سلوني قبل ان تفقدوني فو الله لاتسئلوني عن فئة تضل مأة او تهدي مأة الانباتكم بناعقها و سائقها و لو شئت لا خبرت كل واحد منكم بمخرجه و مدخله و جميع شانه، فقال له فكم في رأسي طاقة شعر؟ فقال له اما و الله اني لاعلم ذلك، و لكن اين برهانه لو اخبرتك به و لقد اخبرتك بقيامك و مقالك و قيل لي ان علي كل شعرة من راسك ملكا يلعنك و شيطانا يستنفرك و آية ذلك ان في بيتك سخلا [17] يقتل ابن رسول الله و يحض علي قتاله و كان الامر بموجب ما اخبربه چه حصين (بصاد مهمله) در آن روز كودكي خورد و شير خواره بود چندان بزيست تا صاحب شرطه عبيدالله بن زياد شد و ابن زياد او را نزد عمر بن سعد فرستاده بر زبان او عمر را تهديد نمود تا با سيد الشهدا قتال كند و بامداد آن شب كه حصين اين رسالت آورد امام شهادت يافت.

و باز در جزو ديگر شرح نهج البلاغه مي گويد: «و ان في بيتك سخلا يقتل ابن رسول الله و كان ابنه قاتل الحسين يومئذ طفلا يحبو [18] و هو سنان ابن انس النخمي».

و هم ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، و علي بن عيسي در كشف الغمه آورده اند كه اميرالمؤمنين روزي براء بن عازب را گفت يا براء تو زنده باشي فرزند من حسين كشته شود وياري او نكني، چون امام به شهادت رسيد براء گفت امير را سخن راست بود ومن حيات داشتم ونصرتش نكردم وه چه بزرگ حسرتي كه مرا نصيب گشته و تا زنده بود اظهار ندامت همي نمود.

و در استيعاب مسطور است كه غرفة بن الحارث الازدي گفت كه با علي اميرالمؤمنين همي رفتم چندانكه بر كرانه فرات برسيد از راه گرديده بايستاد و ما نيز گرداگرد حضرتش بايستاديم امير فرمود «هذا موضع رواحلهم و مناح ركابهم، و مهراق دمائهم بابي من لاناصر له في الارض و لا في السماء» بارشان بدين زمين افتد، و خونشان هم


اينجا بريزد، آنان را كه در زمين و آسمان ياوري نباشد پدرم فدا باد، مرا ازين حديث شكي بدل اندر افتاد و هماره در خاطر همي خليد، تا امام حسين شهيد شد بكربلا رفتم و آن مكان بديدم هم آنچنان بود كه امير گفته و حرفي برخطا نرفته بود از آن شك استغفار كردم و دانستم كه علي را سخنان بر گزاف نبود، و آنچه همي گفت از پيمبر فرا گرفته.

و جويرية بن مسهر العبدي گويد در ركاب امير به صفين همي رفتيم، چندان كه به كربلا رسيد بر كرانه معسكر ايستاده بسي بر چپ و راست بنگريست و بگريست و گفت: «و الله هذا مناخ ركابهم و موضع منيتهم» ياران گفتند يا اميرالمؤمنين اين چه زمين است كه چنين همي گوئي؟ فرمود «هذا كربلا يقتل فيه قوم يدخلون الجنة بغير حساب» اين بگفت و برفت و معني اين كلمات همچنان بر مردم پوشيده بماند تا امام حسين به شهادت رسيد و مصداق آن سخنان در حق امام و اصحاب پديدار آمد.

آورده اند در آن وقت يكي از اصحاب خواست آن موضع را نشاني گذارد هيچ نداشت پاره استخوان شتري يافته در آن مكان كه امير اشارت كرده بود به خاك كرد تا آنگاه كه امام شهيد شد آن استخوان بجست و در مقتل شهدا يافت.

در كشف الغمه از اصبغ بن نباته مرويست كه با اميرالمؤمنين بدان موضع كه مشهد حسين است بيامدم امير همي گفت: «هيهنا مناخ ركابهم، و موضع رحالهم، و هيهنا مهراق دمائهم» اندرين زمين جوانان آل محمد كشته شوند كه آسمان و زمين بر مصيبت ايشان بگريند. و في الصواعق مثله

نصر بن مزاحم در اخبار صفين آورده كه عروه بارقي نزد سعيد بن مسيب آمده گفت همي خواهم تا از آنچه تو خود از اميرالمؤمنين علي شنيده مرا حديث كني، گفت مخنف بن سليم مرا بخدمت امير فرستاده بيامدم تا در كربلا به حضرتش برسيدم؛ ديدمش به دست مبارك اشارتي كرده همي گويد: هيهنا هيهنا مردي گفت اين سخن چيست كه همي گوئي؟ امير گفت «ثقل لآل محمد ينزل هيهنا فويل لكم منهم و ويل لكم عليهم» از آن است كه احمال اهل بيت رسول بدين سرزمين فرود آيند واي بر ايشان از شما


و واي بر شما از ايشان، مرد گفت مراد از نخستين دانستيم آن دو يمين را معني چه باشد؟ امير فرمود از آن روي كه همي بينيد به ظلم و عدوان كشته شوند و شمارا ياراي ياري آنها نبود. و في رواية اخري فويل لهم منكم و ويل لكم منهم فقال الرجل يا اميرالمؤمنين ما معني هذا الكلام قال ويل لهم منكم تقتلونهم و ويل لكم منهم يدخلكم الله بقتلهم النار.

و چون سخن بدينجا رسيد شعري چند از قصيده مذهبه سيد حميري كه شرح يكي از معجزات باهرات امير و متفق عليه فريقين است و اندر آن زمين ظاهر شده بنگاريم:



و لقد سري فيما يسير بليلة

بعد العشاء بكربلا في موكب



حتي اتي متبتلا في قائم

القي قواعده بقاع مجدب



يا تيه ليس بحيث يلقي عامرا

غير الوحوش و غير اصلع اشيب



فدني فصاح به فاشرف ماثلا

كالنسر فوق شظية من مرقب



هل قرب قائمك الذي بوئته

ماء يصاب فقال مأمن مشرب



الا لغاية فرسخين ومن لنا

بالماء بين نقي وقي سبسب



فثني الاعنة نحو وعث فاجتلي

ملساء تلمع كاللجين المذهب



قال اقلبوها انكم ان تقلبوا

تروو اولا تروون ان لم تقلب



فاعصو صبوا في قلعها فتمنعت

منهم تمنع صعبة لم تركب



حتي اذا اعيتهم اهوي لها

كفا متي ترد المغالب تغلب



فكانها كرة بكف حزور

عبل الذراع دحي بها في ملعب



فسقاهم من تحتها متسلسلا

عذبا يزيد علي الالذ الاعذب



حتي اذا شربوا جميعا ردها

ومضي فخلت مكانه لم يقرب



و فيه ايضا عن الحسن بن كثير، عن ابيه، ان عليا اتي كربلا فوقف بها فقيل يا اميرالمؤمنين هذه كربلاء، قال ذات كرب و بلاء و اومي بيده الي مكان فقال هيهنا موضع رحالهم و مناخ ركابهم، و اومي بيده الي موضع


آخر فقال هيهنا تكون مهراق دمائهم.

و هم اندران كتاب از هرثمة بن سليم مذكور است چون با اميرالمؤمنين علي از غزوه صفين مراجعت اتفاق افتاد بكربلاء فرود آمده در خدمتش نماز بگذاشتيم، پس از فراغت كفي از خاك برگرفته ببوئيده گفت «و اهالك ايتها التربة، ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب» من اين سخن بشيندم با زن خويش جرداء بنت سمير كه شيعه خاندان بود بگفتم كه هيچت از صديق خويش علي شگفت نيايد كه مشتي خاك بر گرفته ببوئيد و سخن بدين گونه گفت او را چنين علم غيب از كجا بود؟! زن گفت هان اي مرد اين سخن بگذار كه اميرالمؤمنين جز بر حق سخن نراند، روزگار بسي بگرديد تا عبيدالله بن زياد لشگر بقتال امام حسين فرستاد، من نيز با سواران كوفه برفتم، چندانكه به زمين كربلا رسيدم آن بقعه و آن مكان بشناختم و آن حديث كه از امير شنوده بودم فار ياد آمد سفر خويش ناخوش داشته بحيرت اندر شدم، ناچار پيش تاخته به حضرت امام آمدم سلام داده گفتم آن روز از امير چنين حديث شنيدم و امروز خود مصدوقه آن همي بينم، امام فرمود حاليا بگوي كه قصد دوستي داري ياراي دشمني؟ گفتم ني يابن رسول الله سر اين هر دو هيچ ندارم كه زن و فرزندان در كوفه گذاشته ام و از ابن زياد بسي هراسناكم، امام فرمود باري سخت بگريز و بشتاب كه مقتل ما نبيني، چه هر كس اين واقعه به بيند و نصرت ندهد خدايش به آتش اندر افكند، من كه اين سخن بشنيدم گريزان همي تاختم تا مصرع آل رسول نبينم.

از اعمش روايت است كه هرثمه عثماني الراي بوده، و او همي گفت «لو رايت عليا يتكهن لنا» اي كاش علي را كه با ما سخن بكهانت گفتي همي ديديدي و اين حديث ذكر كرده و در آخر گفتي ما اعلمه بالغيب.

ابوجعفر محب الدين طبري مرسلا از اميرالمؤمنين صلوات الله عليه روايت كرده كه روزي به خدمت سيد المرسلين برفتم بديدمش كه همي گريد گفتم يا رسول الله مگر از كسي بخشم اندر شده باشي كه چنين اشك تو روان است؟ فرمود ني ولكن هم


اكنون جبرئيل از اين جاي برفت و مرا گفت كه حسين را بر كناره فرات شهيد كنند، و قبضه از تربت او گرفته مرا داد و من از اين اندوه ضبط اشك خود نتوانستم كرد و پس از اين مي گويد: عبدالله بن يحيي از پدر خود روايت كند كه با اميرالمؤمنين به صفين مي رفتيم، چندان كه برابر خانهاي ما رسيد بانگ برداشته سه بار آواز در داد صبرا اباعبدالله صبرا اباعبدالله، صبرا اباعبدالله صبرا بشاطي الفرات من گفتم اباعبدالله چه باشد و كه باشد؟ امير صلي الله عليه حديث را كه گذشت بتمامه بيان فرمود.

صاحب در النظيم از ابن عباس روايت كند كه با اميرالمؤمنين به صفين همي رفتيم چندان كه به زمين نينوي فرود آمد بانگ برداشته مرا بخواند گفت يابن عباس اين زمين بشناسي؟ گفتم ني يا اميرالمؤمنين گفت آري اگر تو نيز بشناسي چنانچه من همي شناسم، هيچ از اين زمين بر نگذري تا چون گريستن من بگرئي وبسي بگريست كه ريش مبارك از آب چشمش تر شد، و آب ديده بر سينه مقدسش بدويد من در آن بكاء با حضرتش موافقت كردم، و امير در اثناي گريه همي گفت: «اوه اوه مالي و لال ابي سفيان مالي و لال حرب حزب الشيطان، و اولياء الكفر، صبرا يا اباعبدالله فقد لقي ابوك مثل الذي تلقي منهم» آه آه مرا با آل ابي سفيان و آل حرب و لشكر ديوان چه كار؟ يا اباعبدالله شكيبائي پيش گير كه پدرت از اين قوم همان ديد كه تو نيز بخواهي ديد، آنگاه آب خواسته وضو نمود و ركعتي چند نماز گذاشت، و آن كلمات اعادت كرده اندكي بخفت وسر برداشت مرا بخواند گفتم اينك در خدمت تو حاضرم، فرمود گوش دار تا آنچه مرابخواب اندر نمودند بگويم گفتم نامت عيناك خيرا رايت يا اميرالمؤمنين فرمود در واقعه بديدم كه مردي چند شمشير بربسته ي بارايات سفيد بر زمين آمدند و گرداگرد اين زمين خطي بكشيدند و باز چنين ديدم كه اين خرما بن شاخهاي خود بر زمين افكنده، و اين صحرا مانند دريائي بخون تازه موج ميزند، و حسين كه فرزند وميوه دل و توانائي منست اندر آن درياي خون غرقه شده و استغاثت همي كند وهيچ كس فرياد او نرسد، ومن باز چنان ديدم كه مردماني


سفيد از آسمان فرود آمدند و ندا همي دادند: صبرا آل الرسول فانكم تقتلون علي ايدي شرار الناس يا اباعبدالله اينك بهشت به ملاقات تو آرزومند است و سپس مرا تعزيت گفتند كه يا اباالحسن نويد و بشارت باد آن روز كه رستخيز آيد خداوند باري به پاداش اين مصيبت ديدگان تو روشن كند، و من بدينسان از خواب برجستم به خداي سوگند كه رسول صادق مصدق ابوالقاسم از نخست مرا چنين فرمود كه چون به غزاي اين ستمگران روم بدين زمين برسم، و اين موضع ببينم، همانا كه اين بقعه را كربلا نامند كه حسين و هفده نفر از فرزندان من و اولاد فاطمه به خاك اندر شوند، و هم اين زمين نزد اهل آسمان چنان معروف باشد كه بقعه حرمين شريفين در زمين، حاليا يابن عباس برخيز و در كرانهاي اين زمين پشك آهوان كه از مرور ايام بگونه زعفران زرد گشته بجوي، بخداي كه با من دروغ نگفته و من خود نيز هرگز دروغ نگويم، ابن عباس گويد اندكي بجستم بدان صفت كه امير فرموده بود بيافتم و اميرالمؤمنين را آگاه ساختم علي گفت: صدق الله ورسوله و همي شتافت تا بيامد و آنها را گرفته ببوئيده گفت هي هي بعينها يابن عباس همي داني كه اين پشكها چيست؟ عيسي بن مريم آنها را ببوئيد و آنچنان بود كه عيسي و حواريون بدين زمين برسيدند آهوئي چند بديدند گرد يكديگر فراز آمده همي گريند عيسي بنشست و بگريست و حواريون نيز شرايط متابعت بجاي آوردند و البته هيچ ندانستندي كه اين نشستن وگريستن را سبب چه بود از آن پس بپرسيدند يا روح الله و كلمته موجب اين گريه باز گوي؟ عيسي گفت اندرين زمين فرزند رسول كه مادرش دختر پيمبر و مانند مادر من مريم باشد شهادت يابد وهم تربت او در اين خاك مشكبوي شود كه طينت آن مبارك فرزند شهيد است وخود سرشت پاك پيمبران و اولاد آنها چنين باشد و اكنون اين آهوان مرا چنين گويند كه از شوق فرزند رسول بدين زمين آمده اند تا خوش و خرم و ايمن بچرند، پس دست فرا برده اين پشكها برداشته گفت همانا از طيب گياه اين زمين اينها چنين خوشبوي باشند


اي بار خداي من اينها را چندان بگذار تا پدر آن شهيد ببيند و تسليت يابد از آن روز باز تاكنون چنين بماند و اين صفرت از طول عهد و مرور زمان است آنگاه اميرالمؤمنين دست به دعا برداشته گفت: يا رب عيسي بن مريم لا تبارك في قتلته و المعين عليه و الخاذل له اي بار پروردگار عيسي بن مريم بركت خود بازگير از آنكه او را بكشد و بر قتل او مظاهرت نمايد و ياريش ندهد، ديگر باره بگريست تا غشي طولاني بدو عارض گشت و ما نيز به گريه شديم، چون او را افاقتي روي داد اندكي از آن پشكها گرفته در رداي خويش ببست و قدري مرا داده گفت يابن عباس چون ببيني كه اينها خون تازه شده و جريان يافته حسين را كشته باشند من آنها بستده بطرف رداي خود بربسته اهتمام من در حفظ آنها بدان مثابت بود كه در يكي از فرايض الهي وهيچگاه از من جدا نبود نيم روزي كه از خواب بر آمدم ديدم آن جمله خون گشته وآستين من بخون آغشته است با خويش گفتم قتل و الله الحسين بخداي كه اميرالمؤمنين هرگز دروغ نگفت و هر سخن كه مي گفت خود فرموده رسول بود چه آن سخنها كه پيمبر با او بميان آوردي با ديگري بيان نكردي بنشستم و بسي بگريستم و بامدادان از سراي بدر شدم مدينه رسول را تيرگي شديد پيدا شده مگر گفتي كه ميغ فرا گرفته و هيچ پديدار نبود آفتاب بدميد همي پنداشتي كه منكسف شده و ديوارهاي مدينه از شعاع آفتاب چنان سرخ كه گوئي بخون تازه آغازيده اند مرا بيش طاقت نمانده گريان به گوشه خانه بنشستم از كرانه ي خانه آوازي شنيدم كه مي گفت:



اصبروا آل الرسول

قتل الفرخ البتول



نزل الروح الامين

ببكاء و عويل



اين مرثيت بگفت و بلند بگريست من روز و ماه بنوشتم كه عاشورا و دهم محرم بود آنگاه كه خبر شهادت امام برسيد بديدم كه هم بدان تاريخ بود كه من نبشته بودم و باز اين جمله را به همراهان امام حديث كردم گفتند كه ما نيز اين آوازه به معركه بشنيديم و همانا كه جز خضر پيمبر ديگري نتواند بود.


شيخ كش÷ي در رجال خود از ابي عبدالله الجدلي روايت كرده كه در خدمت امير نشسته بودم مرا حديث همي فرمود آنگاه گفت همي خواهم زان پيش كه بيگانه اندر آيد هفت سخن با تو بگويم از آن جمله سه كلمت ادا كرد و در چهارمين گفت اين فرزند من كشته شود و تو زنده باشي و نصرتش ندهي و دست مبارك بر شانه حسين فرود آورد، گفتم بخداي كه اين چنين زندگاني بسي ناخوش و پليد باشد ناگاه مردي در آمد و امير خاموش شد.

و في كامل الزيارة باسناده عن ابي عبدالله الجدلي، قال دخلت علي اميرالمؤمنين عليه السلام و الحسين الي جنبه فضرب بيده علي كتف الحسين ثم قال ان هذا يقتل و لاينصره احد قال قلت يا اميرالمؤمنين و الله ان تلك لحيوة سوء قال ان ذلك كائن.

و هم در آن كتاب باسناد خود از عمرو بن شمر از جابر از حضرت ابي عبدالله سلام الله عليه روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين به سيد الشهدا چنين فرمود كه از دير باز تقدير چنين رفته كه مقتداي مردمان شوي و هر محنت زده به تو تاسي كند، امام گفت همانا مرا حال چگونه باشد فرمود كه من نيك بدانم آنچه ديگران ندانند و هر بخرد دانا از دانش خود برخوردار شود اي پسر از آن پيش كه آن روز سخت فراز آيد بشنو و بدان، بدان خداي كه جان پاك من اندر قبضه ي اوست كه البته بني اميه خون پاك تو بريزند و باز بدين ستم ترا از دين خويش نبرند و از ياد خدايت فراموشي نيارند سيد الشهداء گفت با اين همه جفا آنكس كه مرا بيافريده بسنده است و من بدانچه خداي فرستاده اقرار همي كنم و تصديق قول جد بزرگوار خود رسول كرده سخن پدر خويش به دروغ ندارم.

و هم ابن قولويه آورده كه هاني بن هاني گويد حضرت اميرالمؤمنين فرمود البته حسين را بكشند و من آن تربت كه نزديك نهرين و مصرع او باشد بشناسم.

در ارشاد منقول است كه سويد بن غفله گويد روزي در خدمت حضرت اميرالمؤمنين


نشسته بودم كه مردي آمده گفت از وادي القري همي گذشتم كه خالد بن عرفطه بمرد چه شود كه از خداوند آمرزش او بخواهي؟ امير گفت ني خالد نميرد تا پيشروي لشكر ضلالت كند و رايت او را مردي بنام حبيب بن حماد (جماز خ ل) حامل آيد حبيب كه اين سخن شنيد از جاي خاسته گفت كه حبيب بن حماد (جماز خ ل) من باشم و اندر شمار دوستانم امير فرمود زينهار برحذر باش و البته آن رايت كه فرموده ام تو برگرفته ازين در درآئي و به باب الفيل اشارت كرد بسي برنگذشت كه امير بروضه رضوان خراميد و مجتبي راه جنان گرفت خامس آل عبا به عراق آمده ابن زياد عمر بن سعد را امارت سپاه داد و خالد بن عرفطه را بر مقدمه لشكر بفرستاد و حبيب بن حماد لوا به دست گرفته از باب الفيل داخل مسجد كوفه شد.

مؤلف گويد: كه اين روايت در ارشاد مفيد بدين گونه آمده وليكن ابوالفرج در مقاتل الطالبيين گويد: عن مالك بن سعيد و دخل معوية بالكوفه بعد فراغه من خطبته بالنخيله و بين يديه خالد بن عرفطه ومعه رجل يقال له حبيب بن حماد يحمل رايته حتي دخل الكوفة فصار الي المسجد فدخل من باب الفيل فاجتمع الناس اليه و اين حديث را بتمامه ذكر كرده تا آنجا كه مي گويد: فقدم خالد بن عرفطه علي مقدمة معويه يحمل رايته حبيب بن جماز فقال مالك حدثت الاعمش بهذا الحديث فقال حدثني صاحب الدار و اشار بيده انه سمع عليا عليه السلام يقول هذه المقالة انتهي اي الي دار السائب ابي عطا.

در كامل الزياره از كثير بن شهاب الحارثي روايت كرده كه در رحبه كوفه در خدمت اميرالمؤمنين نشسته بوديم كه حسين پديدار شد امير تبسمي فرموده گفت خداوند در قرآن مجيد ذكر قومي كرده همي فرمايد: فما بكت عليهم السماء و الارض وما كانوا منظرين [19] بدان خداي كه دانه بشكافت و خلق بيافريد اين فرزند من كشته شود و آسمان و زمين بر او بگريند.

و سبط ابن جوزي در تذكره خود آورده كه امير صلي الله عليه و آله عمر بن


سعد را كه در آن روزگار جواني بود ديده فرمود يا عمر حال تو چه باشد كه در موقفي درآئي و در ميان بهشت و دوزخ مخير باشي و تو آتش جهنم برخويش بپسندي.

صاحب در النظيم از اصبغ بن نباته روايت كرده كه چون حضرت اميرالمؤمنين صلي الله عليه از عبدالرحمن بن ملجم مرادي ضربت يافت حضرت ابومحمد الحسن و ابوعبدالله الحسين عليهماالسلام را خوانده اين فصل ادا كرد كه هم امشب از اين جهان بخواهم گذشت و برسول خداي بخواهم پيوست سخن من بشنويد، و بدان جمله كار بنديد: نخست اي حسن وصايت و قيام بامر امت از پس من تراست و اي حسين تو نيز با او در امر امامت انبازي چندانكه او سخن گويد خاموش باش و چون بفرمايد متابعت كن و آنگاه كه بدرود اين جهان كند قائم بامر و امام برحق توئي همي بايد كه تقوي و پرهيزكاري شعار و دثار خود سازي چه آنكس كه فرمان خداي برد برهد و آنكو عصيان ورزد هلاكت يابد و بحبل الله المتين الكتاب العزيز الذي لا ياتبه الباطل من بين يديه و لامن خلفه تنزيل من حكيم حميد [20] اعتصام جوئيد و اي حسن ولي امر بعد از من توئي، اگر از قاتل من در گذري اختيار تراست، و اگر بخواهي كشتن ضربتي بيش نزني كه او نيز ضربتي زيادت نزد، زينهار كه مخذول را مثلت نكني و گر چند كه سگي باشد كه پيغمبر خداي را حكم چنين است ونيز بدان كه حسين برادر تو هم ولي دم و با تو برابر است و آن حجت كه از خداي باري بر قاتل من تراست هم او را باشد مخذول تيغي براند و مؤثر نيفتاد تا شمشيري ديگر فرود آورد از نخست تو اعمال سيف همي كن، اگر كارگر نيايد حسين را بگوي تا بدان حق ولايت كه او راست ضربتي بزند كه البته اثر كند كه بعد از تو تا روز قيامت امامت در اولاد او باشد، و هم بپرهيز از آنكه ديگري را كه قاتل من نباشد بكشي، چه خداوند فرموده ولا تزروازرة وزر اخري [21] و باز بدانكه معويه با تو مخالفت كند، چنانكه با من كرد و تو را در موادعت و متاركت با او تاسي و اقتدا بجد خود سيد المرسلين صلي الله عليه و آله و سلم باشد كه با


ضمره و بني اشجع و قريش مصالحت نمود و متابعت من كرده باشي كه بيست و پنج سال حق من ببردند و شكيبا بودم و اگر آهنگ جهاد كني، البته با اين مردم امر تو به صلاح نيايد كه كار پدرت نيز با اينها اصلاح نيافت كه مردماني غدار و بي وفايند، ترا در كاري صعب در آرند و عهد و پيمان نپايند و آنگاه راه بدر شد بر تو مسدود گردد كه به هيچ گونه نصرتت نكنند و همچنان بي يار و ياور بماني تا در پايان كار معويه ترا زهر دهد و بدان شهادت يابي كه در سابق علم خداي سبحانه و تعالي و تقدس ذكره چنين رفته، وظيفه آنكه خون دوستان خود محفوظ داشته به مصالحت و مسالمت گرائي ديگر باره روي به حسين كرده فرمود اي فرزند عزيز چون حسن رحلت كند معويه سپري شود مهم تو با يزيد به قتال انجامد و ملعوني ابرص از آن سپاه كه در حق تو پاس امان و زينهار نكند سرت از تن بردارد و هفده تن از اهل بيت تو كه در تمامت زمين مانندشان نباشد بقتل رسانند كه به خاك و خون خود آغشته بي غسل و كفن در بيابان افتاده باشند و پنداري كه هم امروز بمنظر من است كه در چنين حال جرعه آب طلبي و مضايقت كنند و بخواني و پاسخ ندهند و استغاثت كني و اجابت ننمايند و همي نگرم كه حريم تو باسيري و مال تو به تاراج رفته آسمان در مصيبت تو خون و خاكستر بر فرق زمينيان ببارد و پريان بر ماتم تو مويه كنند و روزگاري برنگذرد كه ضريح پاك تو مطاف فريشتگان و مزار آدميان شود امير صلي الله عليه و آله و سلم وصايا به پايان آورده دم فروبست.

چهارم - در آنچه حضرت ابومحمد الحسن المجتبي و حضرت ابوعبدالله الحسين خود بدان اخبار كرده اند

در امالي طوسي از مفضل بن عمر از حضرت صادق روايت است كه روزي امام حسن نشسته بود كه امام حسين به مجلس اندر آمد چون چشمش بر مجتبي افتاد بگريست فرمود يا اباعبدالله اين گريستن را سبب چيست؟ گفت از آنچه مي بينم بر حضرت تو از اين مردمان همي رود مجتبي گفت بر من زياده از آن ستم نشود كه زهري


بنوشانند و شهادت يابم وليكن يا اباعبدالله هيچ روزي چون روز تو نباشد كه سي هزار كس به قتل تو مبادرت نمايند كه خود را مسلمان و امت جد تو شمارند تا خون تو بريزند و حرمت تو ندارند دختران و پردگيانت به بردگي برده اثقال تو به غارت دهند آنگاه غضب و لعنت خداوندي بر بني اميه فرود آيد و آسمان خون و خاكستر ببارد و هر آفريده حتي وحوش و سباع بيابانها بر تو بگريند.

و في در النظيم قال الاعمش، سمعت اباصالح التمار عن حذيفة يقول: سمعت الحسين بن علي يقول و الله ليجمعن علي قتلي طغاة بني امية و يقدمهم عمر بن سعد و ذلك في حيات النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقلت له انباك بهذا رسول الله؟ فقال لافاتيت النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاخبرته فقال علمي علمه و علمه علمي لانه ليعلم بالكائن قبل كينونيته و في رواية و اننا لنعلم»حذيفه گويد كه رسول هنوز اندرين جهان بود كه خامس آل عبا همي گفت به خداي كه سركشان بني اميه بر قتل من مظاهرت و اجماع كنند، گفتمش مگر اين سخن از پيمبر شنيده كه همي گوئي؟ گفت ني، من به خدمت نبي آمده شنوده بگفتم فرمود هرچه من بدانم او نيز بداند كه علم ما هر دو يكي باشد و ما بودني قبل از بودش آن بدانيم.

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است كه چون معويه استيلا يافت بدان سرشد كه از حضرت امام حسين نيز بيعت بستاند حضرت امام حسن گفت دست بدار كه او را اكراه نتوان كرد، چه هرگز بيعت نكند تا خود شهيد نشود و شهادت او از آن پس باشد كه اهل بيت او به قتل رسند و آن جمله تا باضعاف خويش از لشكر ضلالت نكشند مقتول نشوند شيخ رجب برسي در مشارق الانوار آورده در آن هنگام كه امام اراده خروج از مدينه طيبه فرمود ام سلمه به خدمت آمده گفت: «يا بني لاتحزني بخروجك فاني سمعت رسول الله يقول: يقتل ولدي الحسين بالعراق» اي پسر زين بيش مرا درين مسافرت خويش غم گين مپسند كه من خود از رسول شنيدم كه حضرت ترا در زمين عراق شهيد كنند امام گفت اي مادر از قضاي محتوم گريز نيست، و البته بدان گونه كه ترا فرموده اند مقتول شوم و من خويشتر


آن تربت كه مدفن من شود بشناسم و همي دانم كه از اصحاب و اهل بيت من كيان و چه روز در ياري من شهيد شوند و اگر خواهي هم اكنون ضريح خود بتو بنمايم، پس با دست مبارك اشارتي كرد زمينها پست شد تا مضجع خويش به ام المؤمنين برأي العين بنمود.

مزيد بيان درين خبر و دادن خاك كربلا بام المؤمنين و ديگر چيزها كه در مكه به عبدالله بن الزبير و در عرض راه به اصحاب فرموده و نامها كه مشعر بر شهادت خويش به محمد بن الحنفيه و بني هاشم فرستاد هر يك در موضع خود بيايد و الله ولي التوفيق.

شيخ مفيد در ارشاد نقل كرده: «روي سالم بن حفصة قال عمر بن سعد للحسين يا اباعبدالله ان قبلنا ناس سفهاء يزعمون اني اقتلك!! فقال له الحسين انهم ليسوا سفهاء و لكن حلماء اما انه يقرعيني ان لا تاكل بر العراق بعدي الا قليلا» عمر بن سعد گفت يا اباعبدالله اين سفيهان را مظنون چنين است كه من ترا بخواهم كشت، امام فرمود اين چنين مگوي كه آنان خود بخردان و دانشمندانند و من بدان شادم كه چون از اين جهان درگذرم از گندم عراق بيش برنخوري.

پنجم - در آنچه اصحاب كرام و غيرهم قبل از شهادت آن حضرت بامردمان گفته اند و اين جمله خود اقتباس از مشكوت نبوت و امامت باشد.

در كامل الزياره باسناد خود از عروة بن الزبير روايت كرده كه چون عثمان بن عفان ابوذر غفاري را از مدينه نفي كرده بر بذه مي فرستاد اميرالمؤمنين و حسنين و يك دو تن از خواص اصحاب به مشايعت بيرون شده او را وداع كرده تسليت گفتند كه شاد باش اي اباذر كه اين محنت در رضاي خدا بسي اندك است ابوذر گفت آري اين خود آسان باشد وليكن بگوئيد كه شما را حال چگونه باشد كه حسين بن علي را بكشند و سرش را از تن جدا كنند و بخداي كه در اسلام قتلي از اين عظيم تر نباشد و چون چنين كنند خداوند تيغ قهر و انتقام خويش برين امت بكشد و باز هرگز در نيام نكند و هم از ذريت او يك تن برانگيزد كه كيفر اين


عمل فظيع بدهد و كين خود بگذارد و به خداي اگر بدانيد كه اهل بحار و سكان جبال را در اين مصيبت چه اندوه و غم فرا رسد البته چندان بگرئيد كه جانتان از تن برآيد الي آخر الحديث.

صدوق در امالي خويش آورده كه كعب الاحبار پيوسته مي گفت در كتاب آسماني مسطور است كه تني از فرزندان رسول شهادت يابد و هنوز عرق اسبان ياران او خشك نشده باشد كه با حوران بهشت معانقه كنند كعب الاحبار اندرين سخن بود كه حضرت مجتبي بگذشت مردمان گفتند مگر اين را همي گوئي؟ گفت ني سپس سيد الشهدا گذر كرد كعب گفت اين همان كس باشد كه از كتب سماوي بما رسيده.

در ارشاد نقل كرده كه عبدالله بن شريك العامري مي گفت بسي پيشتر از آنكه خامس آل عبا شهادت يابد چون عمر بن سعد به مسجد آمدي اصحاب اميرالمؤمنين را ديدم كه او را به يكديگر نموده گفتندي كه اين كس حسين را بخواهد كشت.

از مسيب بن نجبة الفزاري روايت است كه چون سلمان به عراق آمد من با مردمان بپذيره او رفتم چندانكه به كربلا رسيد نام آنجا بپرسيد بگفتندش گفت: «هذه مصارع اخواني هذا موضع رحالهم و هذا مناخ ركابهم و هذا مهراق دمائهم يقتل (قتل خ ل) بها خير الاولين و يقتل بها خير الاخرين» و از آنجا گذشته بحر و را رسيد نام آن زمين باز جست؟ گفتند حر و را گفت «خرج بها شر الاولين و يخرج منها شر الاخرين» از آن زمين برفت تا ببانقيا و از آنجا به كوفه اندر آمد گفتند كوفه است گفت نعم قبة الاسلام رأس الجالوت گويد كه پدر من هر گاه به كربلا گذر كردي اسب خود بتاختي تازود از آن مكان بدر رود و چون سيد الشهدا شهادت يافت آن شتاب بگذاشت و به آرامش خاطر همي رفت من موجب آن از پدر بپرسيدم گفت از آنكه مرا چنين گفته بودند كه پيمبر زاده در آن زمين شهيد شود ومن از بيم جان همي


گريختم و چون حسين را بكشتند آسوده گشتم كه آن حديث اخبار به شهادت او بود و اين سعادت نصيب او گشت.

شيخ كشي باسناد خود از فضيل بن الزبير الاسدي روايت كرده كه ميثم تمار سواره بر مجلس بني اسد گذر نمود حبيب بن مظاهر اسدي كه او را بديد به استقبال بيرون آمده ساعتي به سخن گفتن مشغول شدند حبيب در پايان كلام گفت مردي اصلع بزرگ شكم كه در باب الرزق كوفه خربزه فرو شد همي شناسم كه به جرم دوستي اهل بيت رسول بدارش زده هم بر آن دار شكمش بشكافند ميثم گفت آري من نيز مردي سرخ روي بشناسم كه دو گيسو بافته و فرو هشته بعزم ياري فرزند پيمبر بيرون رود و در راه سبط رسول مقتول و سرش به شهرها بگردانند اين سخن گفته هر يك به راهي شدند مجلسيان را از اين كلمات حيرت افزوده گفتند چون اين دو تن دروغگو كس نديديم، در آن ساعت رشيد هجري در طلب آنها بيامد و نشانشان باز جست، گفتند هر دو كس اينجا بودند و بدين گونه حديث كرده برفتند رشيد گفت خداوند ميثم را رحمت كناد همانا فراموش كرده تا بگويد حامل سر را صد درهم عطا دهند چون رشيد پشت بنمود گفتند چه كذاب مردمانند و اين يك از آن هر دو دروغگوتر باشد و روزي چند بيش بر نيامد كه آن جمله وقوع يافت و در حق حبيب مي گويد: «و كان من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين، ولقوا جبال الحديد، و استقبلوا الرماح بصدورهم و السيوف بوجوههم، و هم يعرض عليهم الامان و الاموال فيابون و يقولون لاغذرلنا عند رسول الله ان قتل الحسين و مناعين تطرف حتي قتلوا حوله» و تتمه احوال حبيب در طي وقايع روز عاشورا بيايد انشاء الله العزيز.



پاورقي

[1] سوره بقره (2) آيه 35.

[2] تاسه بر وزن کاسه اندوه و ملالت و اضطراب وبيقراري و فشارش گلو به سبب غم و حزن.

[3] سوره مريم (19) آيه 55.

[4] سوره صافات (37) آيه 108.

[5] نداوت تري باشد.

[6] سوره النساء (4) آيه 79.

[7] سوره اسري (17) آيه 34.

[8] سوره اسري (17) آيه 4.

[9] سوره اسري (17) آيه 34.

[10] سوره فجر (89) آيه 28.

[11] سوره فجر آيه 31.

[12] سوره صافات (37) آيه 87.

[13] سوره حج (22) آيه 41.

[14] نزل - آنچه پيش مهمان فرود آيند. نهند از طعام و جز آن.

[15] مسکه - کره باشد.

[16] برواره بالاخانه باشد.

[17] سخل بره و بزغاله نوزاده ذکرا کان او انثي و الجمع سخل و سخال.

[18] الحبو يعني با چهار دست و پا نشسته راه رفتن کودک که آن را غيژيدن گويند.

[19] سوره دخان آيه 28.

[20] سوره فصلت 41 آيه 42.

[21] سوره انعام 6 آيه 164.