بازگشت

مقدمه


در بيان آنكه سلاطين بني اميه مردمان را در زمان تغلب و استيلا تخويف وتطميع نموده از نشر فضايل و ذكر مناقب اهلبيت ممنوع داشتند و بر وضع احاديث و مفتريات بگماشتند تا رفته رفته در ميان امت مشتهر و منتشر مي شد و ذكر بعضي از آن احاديث

بر ارباب فطنت و اصحاب خبرت واضح و هويداست كه پس از رحلت خير البشر صلي الله عليه و آله در ميان امت اختلاف كلمت پديد آمد و پيوسته روز بروز همي فزود:



حتي ارتدي المحروم فضل ردائها

فغلت مراجل [1] احنة و نفار



و الله لوا لقوا اليه زمامها

لمشي بهم سجحا [2] بغير عثار



ولو انها حلت بساحة مجده

بادي بدي سكنت بدار قرار



هو كالنبي فضيلة لكن ذا

من حظه كاس و هذا عار



و الفضل ليس بنافع اربابه

الا بمسعدة من الا قدار



معاويه را نيز داعية خلافت پيدا شد و طلب خون عثمان بهانه ساخت و معركه صفين آراسته گشت، و واقعه ي حكمين خود داهينه دهيا و فتنه صماء بود تا اميرالمؤمنين صلي الله عليه و آله جوار رحمت حق بگزيد و حضرت مجتبي عليه الصلواة و السلام از نفاق اهل عراق مهادنت اصلح ديد و به شرايط چند متاركت فرمود، چندانكه معاويه را امارات


استقلال مشهود افتاد راه كوفه گرفته روز آدينه اي در نخيله بر منبر بر آمد مردمان را خطبه كرد كه: مرا از اين قتال و جدال غرض امامت نماز و روزه و حج نبود كه شما خود آن همه همي كرديد و من همي خواستم كه بر شما امارت و سلطنت يابم و خداوند مرا عطا كرد هرچند كه شما كاره و ناخشنود باشيد، و نيز آن عهود و مواثيق كه با حسن بر بستم اكنون به زير پاي اندر نهادم و به هيچ يك از آنها البته وفا نكنم، و اين نخست غدر و مكر و نقض پيمان بود كه اعلان نمود.

در احتجاج مسطور است كه معاوية بن ابي سفيان را حج بيت الله الحرام دامنگير شده آن روز كه به مدينه رسول صلي الله عليه و آله در آمد از قريش و انصار كس به استقبال او بيرون نشد، معاويه باز پرسيد كه از چه روي انصار پذيره نكردند؟

گفتند: مسكنت و فقرشان بدانجا رسيده كه چهار پايشان نمانده تا بدان سوار شوند، معاويه به طنز گفت: آن شتران آبكش كه داشتند چون شد؟

قيس بن سعد بن عباده گفت: از آن روز باز كه در ركاب رسول شمشيرها زدند تا تو و پدرت را كرها بدين اسلام اندر آوردند آن شتران را هلاكت رسيد و نيز پيمبر صادق مصدق ما از چنين روز اخبار فرموده بود، معاويه گفت تا به چه امرتان نمود؟ قيس گفت: تا بدين بلا و محنت صبر وشكيبائي ورزيم، گفت: حاليا امتثال حكم نبي اولتر، روز ديگر معاويه همي گذشت و بهر طايفه از قريش كه او را عبور افتادي حشمت او را بر پاي خواستندي، عبدالله بن عباس كه در مجمعي حاضر بود همچنان بر جاي نشسته به وظايف قيام نپرداخت، معاويه گفت: يا ابن عباس چه بودي كه تو نيز با اصحاب موافقت نمودي؟ و اين بدان كينه باشد كه از قضيه صفين اندر دل تو پنهان است، ترا زياده اندوهناك نبايد بود كه عمزاده من عثمان بن عفان را بنا حق بكشتند و من خون او همي خواستم.

ابن عباس گفت: اگر خون مظلومان همي طلبيدي كين عمر باز مي بايد جست كه او نيز به ناروا كشته شد، معاويه گفت: ني كه عمر را كافري به قتل رسانيد، ابن عباس گفت: مگر عثمان را كي كشته؟ گفت: مسلمانان، عبدالله گفت: اين سخن


ابطال حجت ترا دليلي كافي است، معاويه گفت: باري به اقطار عالم نامها فرستادم تا كس ذكر مناقب علي نكند، وظيفه آنكه تو نيز از نشر فضايل او خاموش ماني، گفت: همانا ما را همي گوئي كه تلاوت قرآن نكنيم؟ گفت: ني، گفت: مگر نهي از تأويل آن همي فرمائي؟ گفت آري، ابن عباس گفت: شگفت كاري كه قرآن خداوند قرائت كنيم و ندانيم كه به اين آيات چه خواسته، و تو خود بگوي كه تلاوت كلام الله واجبتر يا عمل به آن؟ گفت عمل به آن، گفت ما كه ندانيم چه فرموده حكم او را كار بستن نتوانيم، گفت از آنان پرس كه مانند تو واهل بيت تو تأويل ننمايند، گفت از تفسير قرآن كه بر اهل بيت من نزول يافته و باري تعالي برايشان فرستاده از آل معاويه و ابوسفيان بپرسم و بدين سخن ما را همي داري كه آنچه در فرقان حميد از احكام حلام و حرام مندرج است متروك داريم، گفت ني من اين نگفتم ولكن همي بايد كه به احكام آن رفتار كنيد، و آنچه در فضايل شما نازل شده با كس نگوئيد، ابن عباس گفت اگر تو چنين گوئي باري تعالي فرموده است: «يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و يا بي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون [3] «گفت يا ابن عباس حالي از اين گفتار خموش باش و بر جان خويش ببخشاي و، چند كه تو از اين سخنها تن نزني از اين پس در پنهاني گوي و آشكار مكن و چون بازگشت يكصد هزار درهم ابن عباس را به هديه فرستاد، و گفت تا منادي كردند كه زينهار تا هيچ كس ذكر مناقب علي عليه السلام نكند كه خون و مال او به هدر باشد.

و از جمله ي اهالي امصار كوفيان را محنتي سخت و بليتي عظيم روي داد كه جمله شيعيان بودند، و باز بدين قدر كفايت نكرده، زيادبن ابيه را كه معرفتي كامل به حال شيعه داشت امارت بصره و كوفه داد، ابن سميه هيچ دقيقه از ظلم وستم فرو نگذاشت، و به هرجا كه از آنها نشان جست نامشان برانداخت دست و پا ببريد و چشمها برآورده به دار كرد و خونشان بريخت، چندانكه در وطن امكان اقامتشان نماند و به حكم زياد اخراج و ازعاج شدند.


و ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه آورده است: و روي ابوالحسن علي بن محمد بن ابي سيف المدايني في كتاب الاحداث، قال كتب معوية نسخة واحدة الي عماله بعد عام الجماعة ان برئت الذمة ممن روي شيئا من فضل ابي تراب و اهلبيته ففامت الخطباء في كل كورة و علي كل منبر يلعنون عليا و يبرؤن منه و يقعون فيه و في اهل بيته و كان اشد الناس حينئذ بلاء اهل الكوفة لكثرة من بهامن شيعة علي فاستعمل عليهم زياد بن سمية وضم اليه البصره فكان يتتبع الشيعة و هو بهم عارف لانه كان منهم ايام علي فقتلهم تحت كل حجر و مدر و اخافهم و قطع الايدي و الارجل و سمل العيون و صلبهم علي جذوع النخل [4] و طردهم و شردهم عن العراق فلم يبق بها معروف منهم.

و ابن عبدربه در كتاب العقد آورده كه چون حضرت مجتبي سلام الله عليه رحلت كرد معاويه به مدينه آمده خواست بر منبر رسول اميرالمؤمنين راسب كند گفتندش كه سعد بن ابي وقاص به مدينه اندر است و او هرگز بدين شناعت رضا ندهد همي بايد تا نخست رأي او بداني، معويه بفرستاد و سعد را بخواست و سخن در ميان نهاد، سعد گفت به خدا اگر چنين كني من ازين مسجد بروم و ديگر باز نگردم، معاويه اين عزيمت چندان موقوف داشت تا سعد بمرد و او خبث نفس آشكارا كرد و نامها به عمال خود مشعر بدين معني بنوشت: ام سلمه كتابي به معويه فرستاد كه همانا بر منابر مسلمانان خداي و رسول را لعنت همي فرستيد. و اين سخن از آن روي همي گويم كه علي و دوستان او را نفرين همي كنيد و مرا گواهي چنين است كه خداي تعالي و تقدس و پيغمبر هم از دوستان ويند.

معاويه اين جمله بشنيد و البته هيچگونه التفات نكرد و به عمال خود كه در آفاق جهان بودند نامه فرستاد كه از اين پس از شيعيان شهادتي پذيرفته نشود و نيك بنگرند تا هر كه در حق عثمان فضيلتي روايت كند پاس حرمت و رعايت جانب او واجب شمارند و نام پدر و مادر و قبيله و عشيره اش انهاء دارند و او جوايز بزرگ


وصلات كرامند همي داد و اقطاع معين همي كرد.

بدين حيلت احاديث مجعوله در ميان مردمان منتشر و مناقب عثمان مشتهر گشت روز بروز مردمان را بحطام دينوي رغبت همي فزود و روايات كاذبه زيادت همي گشت.

ديگر باره مكاتيب به عمال خود بنوشت كه بدانچه از مفاخز و مآثر عثمان فاش شده كفايت باشد ازين پس همي بايد كه در نشر فضايل خلفاء اولين و صحابه احاديث بسازند. و هر منقبت كه از حضرت ابوتراب بر زبانها باشد نقيض آن در حق ديگر اصحاب بيارند كه مرا نيكوتر آيد و ادحاض حجت شيعيان را قويتر باشد اين نامها بر رؤس اشهاد بخواندند، كسان را دل قوي شد و حب مال و جاء ديده ي دل ايشان بدوخت، دين به دنيا بفروختند و در مدح صحابه احاديث مفتعله بپرداختند و عاميان را در روايت آن بداشتند و خطباء به رؤس منابر به ذكر آنها بلند آوازه شدند. معليمن به اطفال كتاب بياموختند چنانكه آيات مباركات را و رفته رفته زنان و كنيزكان و خدم وحشم بدين عقيده راسخ آمدند چندانكه روزگاري بدين بر آمد، بار ديگر نامها در قلم آورد و عمال خود را اشارت كرد، تا نام شيعيان اميرالمؤمنين از ديوان بيفكنند و از عطا محروم سازند، و سپس مناشير ديگر در پي بفرستاد كه محبان علي را عقوبت نموده خانها ويران كنند، و درين بار بر عراقيان خاصه بر كوفيان بلاي عظيم فرود آمد و به مصيبتي بزرگ دچار شدند چنانكه اگر دو كس شيعي را با هم سخني بودي از مماليك و بندگان خود هراس داشتي يار خود را به نهانخانه برده خلوت كرده نخست عهود و مواثيق بستدي و به ايمان مغلظه مؤكد داشتي تا كتمان اسرار كند و با دشمنان نگويد آنگاه سخن در ميان آوردي، اندكي حال بدين منوال بگذشت اخبار موضوعه و اكاذيب و مفتريات بسيار شد، واليان و فقهاء و قضات بر انتشار آنها همت گماشتند، و مآثر مشكوره برين جمله ي قاريان و مرائيان را بود كه زهد و ورع همي نمودند و مردمان را فريفته احاديث كاذبه همي ساختند، و بدين وسيلت ضياع و عقار مالك شدند، و از بس كه اشتهار يافت


آنانرا كه نيز ديني بود يقين گشت، و اعتقاد كردند چه گمان دروغ و افترا نمي كردند، و روات آن رائقه و امين مي پنداشتند، و اگر جعل آن بدانستندي البته نپذيرفتندي، زماني نيز بدين گونه ببود تا حسن مجتبي صلواة الله عليه به رياض رضوان خراميد، آنگاه فتنه سخت تر شد و بلا شديد تر گشته هر شيعي كه يافتند همي كشتند، و گر ني از خانه و وطن نفي و اجلا كردند، ومعاويه را اين جمله بسنده نبود تا مردمان را نهي كرد كه حسنين را فرزند رسول نخوانند، چنانكه از ذكوان مولي معاويه روايت است كه معويه روزي گفت: البته ازين پس هيچكس حسنين را ابناء پيغمبر نگويد كه اينان پسران علي باشند و آنكه تخلف ورزد كيفر يابد

روزي ديگر مرا گفت كه اسامي فرزندان او و اولاد آنها بنويسم من نام پسران و ابناء آنها درج كردم، و نام دختر زادگان بيفكندم، معويه كه آن درج بديد گفت از چه روي اسم اولاد دختران ننوشتي؟ گفتم مگر ابناء بنات فرزندان تو باشند و پسران فاطمه در شمار فرزندان رسول نيايند؟ معويه گفت: مالك قاتلك الله زينهار سپس اين سخن از تو كس نشنود.

و چون حضرت امام حسين عليه السلام شهادت يافت آن محنت بر محبان اميرالمؤمنين ازدياد پذيرفت چنانكه عبدالملك بن مروان مستولي گشت حجاج بن يوسف ثقفي را ولايت كوفه داد، ورود او بر شيعيان خود طامه كبري بود بسا كه با دشمنان علي دلنمودگي نمود و با دوستانش معاندت ورزيد تا نيكمردان و پرهيزكاران به بغض اميرالمؤمنين بدو تقرب جستند و او نيز عطايا و هبات وافره همي داد بدان مثابه كه جد اصمعي در مجمع عام بانگ كرد ايها الامير شكوه ي پدر و مادر به تو همي آورم كه مرا علي نام نهادند ونيز سخت فقير و به عطاي امير نيازمند. حجاج بخنديد و گفت نيك وسيلت كه به دست كردي، و او را به شغلي مختصر بگماشت: و قد روي ابن عرفة المعروف بنفطويه و هو من اكابر المحدثين و اعلامهم في تاريخه ما يناسب هذا الخبر و قال: ان اكثر الاحاديث الموضوعة في فضايل الصحابه افتعلت [5] .


في ايام بني امية تقربا اليهم بما يظنون انهم يرغمون به انف بني هاشم.

و باز در شرح نهج البلاغه مي گويد: كه حضرت ابوجعفر محمد بن علي الباقر عليهماالسلام روزي يك تن از اصحاب را فرمود يا فلان تا ما خود از ستم قريش چه ديديم و دوستان و محبان ما از مردمان چه كشيدند، رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه رحلت همي فرمود وصيت ما به امت كرده اولويت ما در امر دين و دنيا باز نمود، از همان روز بر غصب حق ما مظاهرت كرده به قرابت رسول بر انصار احتجاج نمودند و حق ما به ناروا بستدند، اين بدان بگذاشت و آن يك ديگري را بگماشت، چندانكه خلافت به ما رسيد قومي نكث عهد كرده گروهي به جنگ بايستادند و اميرالمؤمنين را پيوسته از عقبه صعب طي عقبه ديگر همي بايست نمود، تا جوار رحمت حق بگزيد، وچون نوبت به امام حسن مجتبي عليه السلام رسيد نخست بيعت كرده سپس غدر نموده جانب منيع او بگذاشتند و به معويه پيوستند و آنان كه با او بودند اثاثه و متاع او به تاراج بردند پيكر مقدسش به زخم خنجر بخستند و خلخال كنيزكانش بربودند

چندانكه نابكاري عراقيان مشاهدت نمود پاس جان خويش و اهلبيت طاهره را با معويه مهادنت فرمود، و سلامت در مسالمت ديد چه شيعيان بسي اندك بودند، و باز به حضرت سيد الشهدا بيست هزار تن بيعت كرده نامها فرستاده اطاعت آشكارا ساختند، و چون راه كوفه گرفت شمشير كشيده به خشنودي بني اميه خون پاكش بريختند ثم لم نزل اهل البيت نستذل و نستضام و نقصي و نمتهن و نحرم و نقتل و نخاف ولا نأمن علي دمائنا و دماء اوليائنا مخالفان را كه منتهز فرصت بودند وقت به دست آمد؛ قربت ولات عهد و قضات سوء و عمال جور را احاديث كاذبه و اخبار مفتعله بپرداختند، و باز از زبان ما روايات مجعوله بساختند تا بدين بهانه مردمان را بر عداوت ما يكدل كنند، و چون حضرت امام حسن مسموم شد و معويه استيلا يافت اين بليت شديد شد در هر بلد كه يكتن از شيعت اميرالمؤمنين بديدندي دست و پاي ببريدندي و به اقبح وجهي بكشتندي و اگر كسي انقطاع خود به ما باز نمودي يا محبت ما آشكارا ساختي، به زندان اندر كردندي و يا اموال او به تاراج دادندي و يا خانه ي او از بن برآوردندي اين محنت پيوسته همي فزود تا عبيدالله بن زياد امارت عراقين


يافت و تزايد محن و تراكم فتن در زمان حجاج بود كه مردمان رابه گمان همي گرفت و به محض تهمت به انواع عقوبت همي كشت تا اگر كسي را به الحاد و زندقه نسبت دادندي خوشتر بودي كه به تشيع منسوب شدي و شيوع اين احاديث منحوله بدان مثابت رسيد كه مردمان صدوق متورع نظر به اعتماد امانت و گمان صدق كه به روات داشتندي احاديث دروغ و اخبار عجيبه از تفصيل واليان گذشته نقل كردندي كه البته باري تعالي از آنها هيچ يك نيافريده و از نخست نبوده و نيز هرگز نباشد.

و شيخ بهاء الدين محمد در شرح اربعين به اسناد خود از ابان بن ابي عياش از سليم ابن قيس الهلالي روايت كرده كه سليم از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام باز پرسيدكه من از سلمان و مقداد و ابي ذر بسا سخنها كه در تفسير قرآن مجيد و احاديث نبوي صلي الله عليه و آله همي شنوم و حضرت تو تصديق آن جمله همي فرمائي، واي بس چيزها كه در معني قرآن و حديث مردمان ديگر همي گويند كه شما را بدان مخالفت است و باطل مي شماريد مگر پنداري كه كسي بر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به عمد دروغ تواند بست يا كلام الله را به رأي خود تفسير تواند كرد؟

امير فرمود: اكنون كه پرسيدي فهم جواب را گوش دار همانا اندر دست مردمان از حق و باطل وصدق وكذب و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و حفظ و وهم بسيار است و هنوز حضرت ختمي مآب صلي الله عليه و آله به دنيا بود كه چندان احاديث دروغ از حضرتش روايت كردند كه مردمان را خطبه خوانده فرموده.

ايها الناس قد كثر علي الكذابة فمن كذب علي متعمدا فليتبوء مقعده من النار و چون رحلت فرمود اكاذيب زياد گشت.

و نيز ببايد دانست آنان كه شما را حديث كنند از چهار كس به در نباشد:

نخست: منافقي كه شعار مسلمانان آشكار كند و ايمان به خدا و رسول اظهار نمايد و با اين همه از دروغ بستن به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بيم نكند و باك ندارد و خويشتن بزهكار نشمارد، و اگر مردمان بدانند كه متعمدا دروغ همي زند البته از او


نپذيرند و آن احاديث استوار ندارند، وليكن از آن به صدق مقال او اعتماد داشته اند كه همي گويند به شرف صحبت رسول سرافراز بوده و از حضرتش سخنها شنيده و اگر خبث سيرت و عدم مبالات او بدانند البته قبول نكنند و باري تعالي از منافقين در كتاب خود خبر داده و بدين گونه صفت كرده فقال عز و جل:

و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم كانهم خشب مسندة [6] .

زماني بيش نگذشته كسان را تقرب به ائمه ي ضلال و ولات جور بر آن داشت كه كذب و بهتان و افترا وسيله ساختند و اعمال و ولايت يافته بر مال و جان مردمان استيلا جستند تا حطام دنيوي بيندوختند و آدميان خود تابع سلاطين و روزگارند

دوم آن كس كه از نبي الله حديثي شنيده و نيك فرا نگرفته به وهم اندر افتاد و او خود درين خطا متعمد نبود و قصد كذب نداشت و از اين روي باشد كه بدان رفتار همي كند وفتوي همي دهد و همي گويد كه من از رسول شنيده ام و اگر كسان خطاي او بدانند از او نپذيرند و اگر او نيز وهم خويش بداند ترك روايت كند.

سوم آنكه امري از رسول شنيده و نيك به ياد داشته و سپس كه از آن نهي فرموده بي خبر بوده يا نهي كرده و باز كه امر بدان فرموده نشنيده، حكم نخستين كه منسوخ شده محفوظ داشته و از آن ديگري كه ناسخ است آگاهي نيافته واگر او خود يا مسلمانان نسخ اولين بدانند، عمل به آنرا متروك دارند.

چهارمين آن كس باشد كه از حضرت باري عزاسمه بترسد و عظمت رسول بشناسد و كذب دشمن دارد و احاديث پيغمبر هم بدان وجه كه شنيده حفظ كرده نه بر آن افزوده و نه هيچ كاسته، ناسخ از منسوخ دانسته به حكم ناسخ كار بسته و منسوخ را گذاشته باشد، زيرا كه كلمات صاحب شريعت صلي الله عليه و آله مانند كلام خداوندبر ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه مشتمل است و هميشه كه سخنان رسول را دو معني بود كلامي خاص وآن ديگري عام و حق عزاسمه همي فرمايد:


ما آتيكم الرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا [7] .

چه مدلول كلام خداي و رسول بر جاهلان مشتبه باشد، و عقولشان از درك آن قاصر ماند، و هركس از اصحاب كه سؤال كردي فهم جواب نتوانستي همانا چنان نبود كه هر جواب كه بشنيدندي مكنون خاطر مقدسش دريافتندي و همي خواستند كه اعرابي در آيد و از آن جناب مسائل پرسد و آنان استماع كنند، و من خود بدان كرامت شرف اختصاص داشتم كه شبي يك بار و روزي يك بار به خدمت خاتم النبيين برسيدمي و حضرتش با من خلوت ساختي وهر جا كه بگشتي با او برفتمي و ياران همه را معلوم بود كه اين مرتبت و فضيلت ديگري را نبود واي بسا كه خانه ي مرا به مقدم شريف خود مشرف ساختي و صديقه طاهره و فرزندان من هم حضور داشتندي و آنگاه كه من به خدمتش رفتمي خانه از امهات مؤمنين بپرداختي چنانكه ما را ثالثي نبود و از آنچه بپرسيدمي پاسخ فرمودي و چون خاموش شده مسائل من به پايان آمدي حضرتش آغاز تعليم فرمودي چنانكه تمامت آيات قراني بر من قرائت فرمود و احكام آنها املا نمود ومن به خط خويش نوشته، تأويل و تفسير هر يك بياموختم و ناسخ و منسوخ فرا گرفتم محكم و متشابه معلوم ساختم و عام وخاص محفوظ داشتم و از خداي بخواست تا مرا فهم و حفظ عطا كند از آن روز باز كه دعا فرمود مرا، از آنچه از آيات قرآني و علوم ديگر كه آموختم نسيان نبود و از امر و نهي و حلال و حرام و طاعت و معصيت كه بر انبياي سابقه فرستاده مرا تعليم داد فرا گرفتم و حرفي فراموش نكردم ديگر باره دست مبارك بر سينه من نهاده دعا گفت، گفتم به ابي و امي انت يا نبي الله از آغاز كار كه مرا دعا فرمودي كلمتي از من فوت نگشته مگر از نسيان بر من همي ترسي؟ فرمود ني كه از اين پس از جهل و فراموشي بر تو بيم نباشد.

و شيخ عليه الرحمة بعد از ايراد اين حديث گفته:

«لاريب انه قد كذب علي رسول الله للتوصل الي الاغراض الفاسدة و المقاصد


الباطلة من التقرب الي الملوك و ترويج الآراء الزائفة و غير ذلك و دعوي صرف القلوب عن ذلك ظاهرة البطلان و ما تضمنه هذا الحديث من قوله: قد كثرت علي الكذابة دليل علي وقوعه لان هذا القول اما ان يكون قد صدر عنه اولا و المطلوب علي التقديرين حاصل كمالا يخفي و لوجود الاحاديث المتنافية التي لا يمكن الجمع بينها و ليس بعضها ناسخ لبعض قطعا.

و باز مي گويد كه هم بدانگونه كه حضرت اميرالمؤمنين صلي الله عليه و آله فرمود بسيار واقع شده كه به جهت تقرب سلاطين و خلفا احاديث وضع نموده اند چنانچه عياش بن ابراهيم كه ميل خاطر مهدي عباسي به كبوتران ديد رضاي او را گفت:

«لا سبق الافي خف او حافرا و نصل او جناح»

مهدي گفت: او را ده هزار درهم جايزه دادند و چون پشت كرده برفت مهدي گفت:

اشهد ان قفاه قفا كذاب علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

پيغمبر مسابقت در جناح نفرمود و او بدين سخت دروغ، تقرب ما همي جويد و گناه مراست كه بدين كذبش داشته ام گفت تا كبوتران را سر ببريدند و از آن پس زنادقه و خوارج و غلات را اكاذيب بسيار بود كه اشاعه شد چنانكه تني از آنها كه هدايت يافت و از عقيدت نخستين انابت كرد گفت: در احاديث نيك امعان نظر كنيد تا روايت آن از كه رسيده كه ما را چون رائي پيدا شدي به مقتضاي آن وضع حديث همي كرديم، و بسي از علما مانند صنعاني و ديگران در احاديث مفتعله كتاب ها پرداخته اند.

و عبدالكريم ابن ابي العوجاء را چون بفرموده ي محمد بن سليمان و الي كوفه بگرفتند و به هلاك خويش متيقن گشت گفت: حالي كه مرا بخواهيد كشتن براي اختلاف شما چهار هزار حديث وضع كرده و بر زبانها افكنده ام.

و در اسد الغابه از ابواحمد عسكري نقل كرده كه اوزاعي و زهري را در فضايل يك حديث بيش نباشد كه از بني اميه سخت هراسناك بودند.


و كشي به اسناد خود از ميمون بن عبدالله روايت كرده كه گفت: روزي در خدمت حضرت ابي عبدالله سلام الله عليه بودم گروهي بيامدند كه استماع خبر كنند امام از من بپرسيد از اينان هيچ كس را همي شناسي؟ گفتم: ني، فرمود: از من رخصت نيافته چگونه اندر آمدند؟ گفتم اينان حديث همي طلبند و از هركس نيز كه بشنوند مبالاتشان نباشد، مردي را فرمود: پيش از اين كسي ديگر ترا حديث گفته؟ مرد گفت: آري، فرمود از شنيدهاي خويش پاره ي بگوي گفت: آمدن من از آن بود كه خود بشنوم نه كه شنفتها بگويم، امام يار او را فرمود: چه باشد از آنها كه شنيده برخي بگويد مگر به امانت فرا گرفته كه با كس نبايد گفت؟ مرد گفت ني، فرمود باري از آنچه مسموع داشته ي بگوي گفت: سفيان ثوري مرا روايت نموده كه جعفر بن محمد عليهماالسلام گفت:

«النبيذ كله حلال الاالخمر» و خاموش بنشست، امام استزادت كرد گفت: «حدثني سفيان الثوري عمن حدثه عن محمد بن علي انه قال: من لم يمسح علي خفيه فهو صاحب بدعة و من لم يشرب النبيذ فهو مبتدع و من لم ياكل الجريث و طعام اهل الذمة و ذبايحهم فهو ضال»

چه عمر بن الخطاب قطرات آب بر نبيذ بيفشاند و بنوشيد و موزه به پاي اندر كرده بر آن مسح نمود از آن جمله سه روز در سفر و شبانه روزي در حضر بود و اميرالمؤمنين صلي الله عليه امر به خوردن ذبايح ذميان كرده خود نيز بخورد و اين آيت قرائت فرمود:

«اليوم اجل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم» و ساكت ماند.

امام فرمود: باز بگوي مرد گفت: از آنچه شنيدم با تو بيان كردم، فرمود مگر آنچه ترا گفته اند همين قدر بود؟ گفت ني، فرمود بيار گفت:

«حدثنا عمرو بن عبيد، عن الحسن قال اشياء صدق الناس بها و اخذوا بماليس في الكتاب لها اصل منها عذاب القبر و منها الميزان و منها الحوض و منها الشفاعة و


منها النية ينوي الرجل من الخير فلايعمله فيثاب عليه و لايثاب الرجل الا بما عمل ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا»

ميمون گفت: مرا از اين سخنها خنده گرفت، امام اشارت به سكوت فرموده من خاموش بنشستم مرد سر برداشت كه اين خنده بر حق ترا افتاد يا بر باطل؟ گفتم ني از اينكه اين اخبار چنين نيك فرا گرفته مرا شگفت همي آمد، باز فرمود: كه ديگر بگوي گفت:

«حدثني سفيان الثوري عن محمد بن المنكدرانه راي علي بن ابيطالب صلي الله عليه علي منبر الكوفة و هو يقول: لئن اتيت برجل يفضلني علي ابي بكر و عمر لا جلدنه حد المفتري»

بر آن كس كه مرا بر ابي بكر و عمر فضيلت نهد حد مفتريان جاري كنم امام عليه السلام زيادت خواست گفت:

«حدثني يونس بن عبيد عن الحسن ان عليا عليه السلام ابطا علي بيعة ابي بكر فقال له عتيق: ما خلفك عن البيعة و الله لفد هممت ان اضرب عنقك؟ فقال علي عليه السلام با خليفة رسول الله لا تثريب فقال لا تثريب»

علي عليه السلام از بيعت ابي بكر تأخير فرمود، ابوبكر فرستاده گفت اين درنگ چه بود و من همي خواستم كه بدين ابطاء گردن تو بزنم؟ علي گفت اي خليفه ي رسول سرزنش مكن عتيق گفت ني نكنم. امام مزيد طلبيد گفت:

«حدثني سفيان الثوري عن الحسن ان ابابكر امر خالد بن الوليد ان يضرب عنق علي بن ابيطالب عليه السلام اذا سلم من صلوة الفجر (الصبح خ ل) و ان ابابكر سلم بينه و بين نفسه ثم قال: يا خالد لا تفعل ما امرتك»

ابوعبدالله عليه السلام مرد را سخن گفتن فرمود گفت: نعيم بن عبيدالله مرا از جعفر بن محمد الباقر حديث كرد كه اميرالمؤمنين علي گفت به سايه خرما بنان ينبع نشستن و از خرماي زبون آنجا خوردن خوشتر بودي تا جنگ جمل و نهروان.

حضرت صادق ديگر باره حديث طلب كرد گفت: عباد از امام جعفر صادق


روايت كرده كه علي عليه السلام را درجنگ جمل نظر بر قتلي افتاد و فزوني آنها بديد فرزند خويش حسن مجتبي رافرمود هلاكت يافتم، امام حسن گفت آري من نيز ترا از نخست نهي كردم، اميرالمؤمنين گفت: ولي مرا در حساب نبود كه كار تا بدين جاي بخواهد كشيد، ابوعبدالله گفت ديگر بيار تا چه داري، گفت: هم سفيان ثوري از جعفر بن محمد خبر داد كه چون اميرالمؤمنين بر كشتگان صفين بنگريست بگريسته گفت باري عزو جل در بهشت ما و شما را جمع كناد.

ميمون بن عبدالله گفت: چون رشته اخبار مكذوبه تا بدين جا رسيد مرا بيش طاقت نماند و خوي فرو ريخت وسراي بر من تنگي كرد شكيب نمانده همي خواستم كه مرد را پي سپركنم مرا از اشارت و نهي امام ياد آمده بر جاي بماندم.

امام مرد را فرمود: از كدام شهري؟ گفت: از بصره، فرمود تو خود جعفر ابن محمد را ديده ي و از او حديث شنيده ي؟ گفت ني فرمود مگر اينها كه گفته حق همي داني؟ گفت آري فرمود از چه روز اين خبرها آموخته اي؟ گفت دير باز است كه از بصريان شنيده ام و كس را در اينها شك نباشد، فرمود: اگر جعفر بن محمد ترا بگويد كه اين مفتريات من نگفته ام و جمله دروغ باشد از او نپذيري؟ گفت نه چه آنان كه اين احاديث گفته اند اگر بر قتل مسلماني شهادت دهند مسموع الكلمه و مقبول القول باشند و تصديق جعفر بن محمد متضمن تكذيب آنها شود. امام فرمود: اكنون از من نيز حديثي بنويس.

بسم الله الرحمن الرحيم حدثني ابي عن جدي

مرد گفت: نام خود بگوي، امام فرمود: نام من چه كني؟ ديگر باره فرمود:

ان رسول الله قال خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفي عام ثم اسكنها الهواء فما تعارف منها ايتلف هيهنا و ماتناكر ثم اختلف هيهنا و من كذب علينا اهل البيت حشره الله يوم القيامة اعمي يهوديا و ان ادرك الدجال آمن به وان لم يدركه آمن به في قبره


خداوند ارواح مردمان را به دو هزار سال قبل از خلقت اجساد بيافريد و در هوايشان جاي داد؛ آنها كه در آن عالمشان با يكديگر معرفتي بود در اين جهان با هم الفت گزينند و آنان را كه در آنجا شناسائي نبود درين نشأه موافقت نباشد و آن كس كه بر اهلبيت رسول صلي الله عليه و آله دروغ گويد خدايش يهود و كور برانگيزد و اگر زنده ماند چندانكه خروج دجال بيند بدو بگرود و اگر هم بميرد به دعوت او در گور خويش ايمان آورد، ابوعبدالله مرا اشارتي كرده نشستن فرمود و از غلام آب خواسته از ميان جمع برخاست قوم حديث امام نبشته برفتند امام با رخسار منقبض و ديگرگون آمده بنشست مرا فرمود همانا مقالات اين جمع شنيدي؟ گفتم: «اصلحك الله» اين سخنان را وقعي نباشد، واينان خود در شمار كس نيايند، فرمود اي عجب كه بر من دروغ همي زنند و از من روايات كنند كه من نگفته ام و كس از من نيز نشنيده، و باز شگفت تر كه همي گويند انكار و تكذيب جعفر بن محمد را باور و استوار نداريم خداوندشان بگيراد و بيش مهلت مدهاد اميرالمؤمنين علي را كه آهنگ خروج بصره افتاد، فرمود: خداوندت لعنت كناد كه از هر زمين بويناكتر و بويراني نزديكتر و عذاب خداي را سزا و آماده تري كه دردي شديد اندر تو پنهان است، گفتند يا اميرالمؤمنين آن داء دوي چيست؟ فرمود: دروغ بستن و دشمني اهل بيت كه سخط خدا و غضب رسول صلي الله عليه و آله را جالب باشد، همانا كه اين مردمان بر ما دروغ همي گويند و آن افترا حلال همي شمارند.

از سياق اين اخبار كه علي سبيل الاجمال نگاشته آمد همگان را معلوم افتد كه بني اميه و ديگر خلفاي جور از نشر فضايل و ذكر مناقب ائمه اطهار مردمان را مانع آمده، شيعيان را عقوبتها كردند و بر وضع احاديث مجعوله صلتها و عطيتها بخشيدند، تا مردمان متورع فريفته شده به طمع دنيا دين از دست بدادند و مبغضان و متعصبان را خود بدينها حاجت نبود كه دشمن را چون فرصت به دست آيد چندانكه تواند كين خويش بگذارد، و وقت فائت نگرداند، و از آن پس ديگر مؤرخين نيز قبايح اعمال و فضايح افعال بني اميه را چندانكه توانسته اند مستور داشته به لباس


ديگر بيان كرده اند، و باز كمتر كتابي ديده شود كه مشحون از كرامات و معجزات ومناقب اميرالمؤمنين و اولاد اطهار او نباشد، و هنوز حصر و احصاي معشار عشري از اعشار مناقب او و اولادش نكرده اند:

قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا [8] .

و ما در اين كتاب مستطاب آنچه از كتب معتبره فريقين و متفق عليه طرفين به دست آورديم نگاشتيم كه حاسد و طاعن را مجال انكار نباشد و در تنقيح اخبار و تصحيح آثار بذل جهد كرديم و با وجود قصر باع و قلت بضاعت اقتدا و اقنفا به صدوق عليه الرحمه نموده بدان نهج كه در كتاب من لا يحضره الفقيه گفته همي گويم:

و اعتقد فيه انه حجة فيما بيني و بين ربي تقدس ذكره و تعالت قدرته و جميع ما فيه مستخرجة من كتب مشهورة عليها المعول و اليها المرجع

و در اين جملت رجا به كرم خداوند واثق است كه به فضل خود از خطا و زلل محفوظ دارد و از ناظرين مأمول كه خورده نگيرند چه هيچ آدمي از سهو و نسيان مبرا نتواند بود و ماشرح كتب كه هنگام تأليف در نظر بود با تفصيل اسامي مصنفين و تاريخ وفات آنها در خاتمه بياوريم و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.


پاورقي

[1] پس بجوش آمد ديگهاي کينه و نفرت.

[2] سجح بضمتين يعني سهل و آسان.

[3] سوره توبه (9) آيه 32.

[4] صلب بدار آويختن و جذوع نخل شاخه هاي درخت خرما باشد.

[5] ساخته شده است.

[6] سوره منافقون 63 آيه 4.

[7] سوره حشر 59 آيه 7.

[8] سوره کهف (18) 109.