بازگشت

اهل بيت در شام


و تمام روز آن حرم محترم و ذريت اطهار را گرد كوچه ها بر آوردند و در بازارها بگردانيدند و بر گذرها بداشتند تا به بارگاه يزيد رسانيدند و مروان بن حكم در كنار او بود.

يزيد بپرسيد كه با حسين بن علي چه كرديد و مهم او بر چه صفت گذشت؟ گفتند

: با هيجده تن از عشيره ي خويش و پنجاه و اند تن ديگر از قبايل عرب به عراق رسيد. و ما به فرمان امير عبيدالله زياد او را پذيره شديم و نخست او را به طاعت و تباعت [1] اميرالمؤمنين خوانديم، سر باز زد، لاجرم با او در انداختيم و عاقبت، او و جملگي ياران او را بكشتيم و سرهاي ايشان بر فراز نيزه كرديم و بر بدن ايشان اسبان تاختيم و با سم ستوران، استخوانهاي بر و آغوش ايشان خرد در هم شكستيم و زنان و پردگيان او را بر اين صفت كه اميرالمؤمنين همي بيند اسير كرديم و اثاث و متاع او به غارت داديم و بسياري بسوختيم و اينك بدنهاي ايشان سليب [2] و عريان در خاك و خون آغشته است و برابر آفتاب افتاده و آفتاب بر آنها همي تابد و بادها بر آن همي وزد وحش و طير را از گوشت و پوست ايشان نصيبي تمام باشد.

مروان حكم از شنيدن اين كلمات در اهتزاز آمد و سر مبارك امام را برگرفت و


فروخواند:



يا حبذا بردك في اليدين

و لونك الاحمر في الخدين [3] .



شفيفت نفسي من دم الحسين

اخذت ثاري و قضيت ديني [4] .


پاورقي

[1] متابعت.

[2] برهنه و بي جامه.

[3] چه خوش است خنکاي دست‏هاي تو و سرخي گونه هاي تو.

[4] از خون حسين دلم آرام گرفت و انتقام خود را گرفتم و دين خود را ادا کردم.

ر.ک: مثيرالاحزان ابن نما ص 54؛ ارشاد ص 264، اللهوف ص 213.