بازگشت

اهل بيت در مسير شام


و چون يزيد بن معاويه اين خبر بشنيد، حالي به عبيدالله نوشت كه سرهاي كشتگان آل رسول را با جمله ي زنان و كودكان آل علي به شام فرستد و در حفظ و حراست ايشان، شرط احتياط و مراقبت، به كار برد.

ابومخنف گويد: عبيد زياد، شمر ذي الجوشن و خولي را بخواند و يكهزار و پانصد سوار در اعتداد ايشان كرد و گفت: تا حريم آل رسول و سرهاي كشتگان آن خاندان را با ارهاقي [1] هر چه تمامتر به شام برند و به هر شهر و قريه گرد بازارها بگردانند و آن ذراري [2] پاك و دراري [3] تابناك را به همه ي مردم بنمايند و از بي حفاظي و غدر و سوء عشرت و هتك حرمت، هيچ فرو نگذارند. [4] .

چون به قادسيه رسيدند، ام كلثوم آواز به گريه بلند كرد و بخواند:



ماتت رجالي و افني الدهر ساداتي

و زادني حسرات بعد لوعات [5] .






صال اللئام علينا بعد ما علموا

انا بنات رسول بالهداي آت [6] .



يسيرونا علي الاقتاب عارية

كاننا فيهم بعض الغنيمات [7] .



اعزز عليك رسول الله ما صنعوا

باهل بيتك يا نور البريات [8] .



و همچنين مراحل و منازل پيمودن گرفتند و بر حسب فرمان عبيدالله، در اذلال حرم و ارهاق اسيران، تقصير نمي كردند.

چون به ارمينا رسيدند و آن شهري معمور [9] بود، عموم پيران و جوانان و زنان پرده نشين بيرون دويدند و بر سر مبارك حسين بگريستند و بر پدر و جد او درود مي گفتند و بر كشندگان او لعن و نفرين مي كردند، و ايشان بدان جايگاه نتوانستند زيست.

به راه موصل شدند و به والي موصل كس فرستادند و از مقدم آل رسول خبر دادند، و او همه ي مردم را بخواند و گفت: پذيره [10] شويد و اين جمع را پيش باز رويد و نزلي [11] لايق نهيد.

مردي در ميان جمع بايستاد و گفت: واي بر شما! اين سر حسين بن علي است كه به دمشق همي برند و اين اسيران ذريت آل رسولند كه به پاكي ايشان كلام مجيد گواه است.

چهار هزار تيغ زدن فراهم شدند و سوگند ياد كردند كه با سپاه عبيدالله مصاف دهند و سر مبارك امام و سباياي [12] آل رسول را از ايشان بازستانند.

آن مخاذيل را خبر شد و به راه نصيبين شدند و به نصيبين فرود آمدند و سرها و


اسيران را گرد كوچه ها برآوردند.

و زينب چون سر برادر بديد، برخواند:



اتشهرونا في البرية عنوة

و والدنا اوحي اليه جليل [13] .



كفرتم برب العرش ثم نبيه

كان لم يجئكم في الزمان رسول [14] .



لحاكم اله العرش يا شر امة

لكم في لظي يوم المعاد عويل [15]



و چون به دعوات رسيدند، والي آن بقعه با عموم خلق از ايشان پيش باز كردند و شرط اعزار به جاي آوردند و سر مبارك امام را از چاشتگاه تا به وفت باز پسين، بر فراز نيزه در ساحتي وسيع نصب كردند و طوايف امم بر آن مي گذشتند. طايفه اي خنده مي زدند و طايفه اي مي گريستند و آن شب را آنجا بماندند و به فسق و فجور و شرب خمور بامداد كردند.

و امام علي بن الحسين عليه السلام مي گريست و مي فرمود:



ليت شعري هل عاقل في الدياجي

بات من فجعة الزمان يناجي [16] .



انا نجل الامام ما بالخفي

ضائع بين عصبة الاعلاج [17] .



بامدادان كوچ كردند و چون به قنسرين رسيدند، مردم قنسرين درهاي شهر بر ايشان فرو بستند و از كنار ربض [18] و اطراف حصار بديشان سنگ همي پراكندند و نفرين همي كردند. و ايشان را بگردانيدند و طريق معرة النعمان [19] گرفتند. و ام كلثوم بگريست و


بفرمود:



كم تنصبون لنا الاقتاب عارية

كاننا من بنات الروم في البلد [20] .



اليس جدي رسول الله ويلكم

هو الذي دلكم قصدا الي الرشد [21] .



يا امة السوء لا سقيا لربعكم

الا العذاب الذي احني علي الكبد [22] .



مردم معرة ايشان را پيش باز آمدند و از مطعوم و مشروب همگنان را نزلها نهادند. و چون به سيبور رسيدند، اما علي بن الحسين اين شعرها بخواند:



ساد العلوج فما ترضي به العرب

و صار يقدم رأس الامة الذنب [23] .



يا للرجال و ما يأتي الزمان به

من العجيب و ما في مثله عجب [24] .



آل الرسول علي الاقتاب عارية

و آل مروان تسري تحتهم نجب [25] .



جوانان سيبور به ياري آل رسول برخاستند، مردي سالخورده در ميان جمع بايستاد و گفت: اي مردم! فتنه مجوييد و قوم را راه دهيد كه اين فتنه را عاقبت نيكو نباشد.

جوانان گفتند: به خداي هرگز اين نشود و البته راه ندهيم و اگر همه را سر برود، جان دريغ نداريم. و بر اين بسنده نكردند و ساز و سلاح بر تن راست كردند و سر راه بر ايشان بگرفتند و آغاز مجالدت [26] و مطاردت [27] نمودند. حربي سخت بر خاست و ششصد تن از آن مخاذيل، مقتول و مخذول ماند.

ام كلثوم فرمود: اين شهر را چه گويند؟


گفتند: سيبور.

گفت: خداي سبحانه آب ايشان گوارا كند و نرخهاي ايشان سبك گرداند [28] و دست ستمكاران از ايشان بازدارد و اگر دنيا به ظلم و جور آكنده شود، ايشان را جز عدل و داد نرسد.

و چون به حمي رسيدند، مردم بشوريدند و درها ببستند و بر فراز سور بر آمدند و سوگندها ياد كردند كه تا جان دارند، نگذارند تني از ايشان بدان شهر فراز آيد و ايشان بر جانب حمص [29] شدند. مردم حمص به ممانعت خيره شدند و شانزده تن از ايشان بر در حمص بكشتند و ايشان با خوفي هر چه تمادمتر جانب بعلبك شدند.

والي بعلك بفرمود تا ايشان را بار دهند [30] و به اعزاز و اكرام، تلقي [31] كنند. فوجي از مخانيث [32] شهر با آلات لهو و انواع معازف [33] بيرون شدند و رايتها برافراشتند و دهل كوبيدن گرفتند.

ام كلثوم فرمود: اين شهر را چه گويند؟

گفتند: بعلبك.

گفت: خداي تعالي، زرع و حرث [34] ايشان ببرد و آبهاي ايشان ناگواركند و ظالمان را بر ايشان دست دهد و اگر همه ي دنيا به عدل و داد آكنده بود، ايشان را جز ظلم و بيداد نرسد.

چون از بعلبك كوچ كردند، شبانگاه به صومعه ي راهبي رسيدند، امام علي بن


الحسين اين چند بيت برخواند:



هو الزمان فما تفني عجائبه

عن الكرام و لا تهدأ مصائبه [35] .



فليت شعري الي كم ذا تجاذبنا

صروفه و الي كم ذا نجاذبه [36] .



يسيرونا علي الاقتاب عارية

و سائق العيس يحمي عنه غاربه [37] .



كفرتم برسول الله ويلكم

يا امة السوء قد ضاقت مذاهبه [38] .



و چون شب در آمد، سر مبارك امام را بدان صومعه سپردند. و چون پاسي از شب بگذشت، راهب آوازي بر صفت رعد بشنيد كه جمعي تسبيح و تقديس همي كردند و نورهاي رخشان ديد كه بر هوا مي شد. و نوري ديد كه از آن سر همي بالا گيرد و با اعنان [39] آسمان همي پيوندد و دري ديد از آسمان كه زي زمين برگشوده اند؛ و فريشتگان ديد كه از آن دريچه فوج فوج بر زمين همي آيند و با حشمتي هر چه تمامتر بدان سر درود همي گويند.

و لله در المعري حيث يقول:



مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود

ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود [40] .



راهب از آن حالت خيره ماند و به حيرت فرو شد. چون بامدادان عزم رحيل كردند، آن سر مبارك را باز خواستند. راهب بر فراز صومعه شد و بزرگ آن قوم را بخواند. حولي به نزد او فراز آمد. راهب پرسيد: اين اسيران كه باشند و اين سر از


كيست؟

خولي گفت: مردي بر اميرالمؤمنين يزيد بيرون شد و از طاعت او سرباز زد، امير عبيدالله با او در انداخت و او را بكشت و اينك سر او ست كه به خدمت يزيد مي بريم. راهب گفت: او را چه نام بود و از كدام خاندان و نژادش به كه مي پيوست؟

گفت: نامش حسين و از آل هاشم و پسر علي ابوطالب و مادرش فاطمه و رسول خداي محمد بن عبدالله نياي او بود.

راهب گفت: هلاك باد شما را! هر آينه قسيسين [41] و احبار [42] درست گفته اند: چون مردي بدين صفت كشته شود، آسمان خون تازه ببارد و آسمان خون نبارد مگر بر قتل پيمبران و جاي نشينان ايشان، چه شود كه ساعتي ديگر اين سر به من باز دهيد؟ خولي دريغ كرد و گفت: ندهم و همي خواهم تا بدين سر به نزد اميرالمؤمنين يزيد تقرب جويم و جايزتي بسزا ستانم.

راهب ده هزار ديار زر بدو داد و آن سر مبارك را لختي باز پس گرفت و همي بوسيد و همي بوييد و مي گفت: به خداي بر من بسي گران است كه با تو به تن و جان مواسات [43] نكنم و افسوس كه اين سعادت در نيافتم و بدين شرافت نرسيدم. چون به نزد نياي خويش رسي، يكي گواهي ده كه من گواهي مي دهم كه معبودي بحق جز خداي سبحانه نيست و محمد رسول او بود و علي جانشين محمد است. [44] .

و خولي آن نقد در ميان ياران قسمت كرد. ناگاه خزف پاره اي [45] چند ديدند كه بر آنها نبشته اند: «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» [46] اين خبر پنهان داشتند و


هاتفي آواز داد:



اترجوا امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب [47] .



و قد غضبوا الاله و خالفوه

و لم يخشوه في يوم المآب [48] .



الا لعن الاله بني زياد

و اسكنهم جهنم في العذاب [49] .



و چون اين ابيات بشنيدند، رعب و هراس بر درون ايشان استيلا يافت، به جدي هر چه تمامتر براندند و آرام نگرفتند تا به دمشق رسيدند. و يزيد بفرمود [50] تا يكصد و بيست رايت برافراشتند و همه بازار و برزن فرو بستند و حريم آل رسول را با زيب و زينتي هر چه تمامتر پذيره شدند و تكبير و تهليل كردن گرفتند.

ناگاه هاتفي شنيدند كه در ميان زمين و آسمان اين چند بيت همي خواند:



جاؤا برأسك يا بن بنت محمد

مترملا بدمائه ترميلا [51] .



لا يوم اعظم حسرة من يومه

و اراه رهنا للمنون قتيلا [52] .



فكانما بك يا ابن بنت محمد

قتلوا جهارا عامدين رسولا [53] .



و يكبرون بان قتلت و انما

قتلوا بك التكبير و التهليلا [54] .



و آل رسول را از در خيزران وارد دمشق كردند و همه بر شتران بي جهاز [55] سوار بودند و هيجده سر از آل هاشم بر نيزه كرده بودند. و آن نيزه كه سر مبارك امام بر فراز


آن چون ماه تمام همي درخشيد، بر دست شمر بود و او از در مباهات همي گفت:



انا صاحب الرمح الطويل

انا صاحب الدين الاصيل [56] .



انا قتلت ابن سيد الوصيين

و أتيت برأسه الي اميرالمؤمنين [57] .



ام كلثوم فر مود: كذبت يا لعين بن اللعين ألا لعنة الله علي الظالمين [58] .

واي بر تو خود را به كشتن حسين همي ستايي؟! آن كس كه خداي سبحانه نام او هم در ازل بر سرادق [59] عرش نبشت و به نياي او پيمبران را ختم كرد و به پدر او مشركان را بر انداخت؟!

سهل بن سعد گويد: من خود در آن جمع بودم و از مشاهدت اين حالت آرام از من برفت و مرا شكيب نماند. به خدمت امام علي بن الحسين رفتم و گفتم: اگر خدمتي باشد باز فرماي كه من سهل بن سعدم و از مواليان آل رسول.

فرمود: اگر با تو از نقود چيزي باشد، بدان كس ده كه سر حسين همي برد و در خواه كه لختي بر كنار شود كه اين زنان و كودكان را ديگر طاقت نماند و من چنين كردم و چون بازگشتم او را ديدم كه همي خواند:



اقاد ذليلا في دمشق كأنني

من الزنج عبد خاب عنه نصير [60] .



و جدي رسول الله في كل مشهد

و شيخي اميرالمؤمنين وزير [61] .



فياليت لم انظر دمشق و لم يكن

يزيد يراني في البلاد اسير [62] .





پاورقي

[1] ستم کردن، سخت گرفتن.

[2] جمع ذريه: فرزندان.

[3] جمع دري، درخشنده.

[4] کوتاهي نکنند.

[5] مردان ما کشته شدند و روزگار سروران ما را نابود کرد و حسرت‏ها از پي سوزش‏ها بر من افزود.

[6] نامردمان پست بر ما يورش آوردند، پس از آن که مي‏دانستند ما دختران رسول خدا پيام آور بر هدايت هستيم.

[7] ما را بر پشت برهنه‏ي شتران از اين سو و آن سو مي‏برند گويي ما غنايم جنگي آنها هستيم!.

[8] اي رسول خدا! و اي نور آفريدگان! چه گران است بر تو آنچه با اهل بيت تو کردند!.

[9] آباد.

[10] استقبال کردن و پيشباز رفتن.

[11] طعام، هديه.

[12] اسيران.

[13] آيا ما را به زور در پيش چشم خلايق مي‏گردانيد و حال آنکه جد ما رسول خداست.

[14] نخست به پروردگار کافر شديد و سپس به پيامبر او و گويي هرگز رسولي از جانب خدا به سوي شما نيامده است.

[15] خداوند عرش شما را دشمن بدارد اي بدترين امت، شما را در آتش روز قيامت ناله و فرياد بسيار است.

[16] کاش مي‏دانستم چگونه عاقلي در تاريکيها، را صبح مي‏کند و از فجايع روزگار با پروردگار مناجات مي‏کند.

[17] من فرزند اما هستم که بر کسي پوشيده نيست ولي اکنون ميان گروهي از کافران تنومند، گمنامم.

[18] ديوار شهر، خانه‏هاي حاشيه‏ي شهر.

[19] شهري است مختصر ميان حلب و حماة ر.ک: ترجمه آثار البلاد، ج 357/1.

[20] گويي ما دختران رومي هستيم که بر پشت اسبان و شتران بي زين و بي محمل، از اين سوي به آن سوي مي‏بريد.

[21] واي بر شما! آيا جد من رسول خدا نيست؟ آنکه شما را از گمراهي به سعادت رهنمون شد.

[22] اي امت زشت کردار! هرگز سرزمين شما سيراب نشود جز عذابي که بر جگرهاتان فرود آييد.

[23] مردي شرور و کافري، گرگ صفت که عرب بر حکومت او راضي نيست، به فرمانروايي رسيد و دم امت بر سر امت پيشي گرفت.

[24] شگفتا چه مرداني! که زمان مانند آنها به خود نديده است.

[25] خاندان رسول خدا بر پشت اسبان و شتران برهنه در حرکتند و حال آنکه آل مروان در بهترين اسبان و شتران سوارند.

[26] جدال و درگيري.

[27] طرد کردن، دفع کردن، دور ساختن.

[28] ارزاني و فراواني نعمت دهد.

[29] مدينه‏اي است حصينه به زمين شام ر.ک:ترجمه‏ي آثار البلاد ج 238/1.

[30] پذيرا شوند.

[31] استقبال و پيشباز رفتن.

[32] جمع مخناث: مطربان و مغنيه‏ها و زن صفتان.

[33] جمع معزفه: آلات موسيقي مانند ني و عود، به مطلق لهو و ملاهي هم گفته مي‏شود.

[34] کشتزار.

[35] شگفتيهاي روزگار پايان ناپذير است و مصائب و سختيهاي آن از بزرگان آرام نمي‏گيرد.

[36] کاش مي‏دانستم که دگرگونيهاي روزگار تا چند با ما در کشاکش است.

[37] ما را بر شتران بي محمل سير مي‏دهند و ساربان مراقبت از شتر خود مي‏کند!.

[38] واي بر شما! اي امت ناصالح که برسول خدا کافر شديد و راههاي شما بسته شد.

[39] جمع عنان، اطراف و جوانب.

[40] رسول خدا پيشاني او را دست کشيد که درخشتي بر گونه‏هاي اوست پر و مادرش از برترين قريش‏اند و جد او بهترين اجداد بود.

[41] جمع قسيس: کشيش.

[42] مواسات: ياري و نصرت کردن.

[43] مواسات: ياري و نصرت کردند.

[44] تذکرة الخواص، سبط ابن جوزي ص 150؛ منتخب طريحي ص 341؛ سالار کربلا (مقتل مقرم) ترجمه‏ي فهيم کرماني ص 547.

[45] سفال، گل پخته.

[46] الشعرا: 227.

[47] آيا امتي که حسين سبط رسول خدا را به قتل رسانده. شفاعت جد او را در روز حساب دارد؟.

[48] امتي که خدا را به خشم آورد و ترسي از روز بازگشت به خود راه نداد.

[49] همانا خدا بر فرزندان زياد نفرين کناد و در دوزخ جاي دهاد و عذاب کناد.

[50] فرمان داد.

[51] اي پسردختر محمد! اينک سر تو را آغشته به خون بدينجا آوردند.

[52] هيچ روزي افسوس آور از روز او نيست که او را کشته و دستخوش مرگ مي‏بينم. اللهوف ص 211.

[53] گويي با قتل تو اي پسر دختر محمد، رسول خدا را آشکارا و عمدا کشتند.

[54] بانگ تکبير بر مي‏آورند که تو کشته شدي، و همانا با کشتن تو تکبير و تهليل (لا اله الا الله گفتن) را نابود کردند.

[55] بي محمل، بدون کجاوه.

[56] من صاحب نيزه‏ي بلندم من صاحب دين ناب هستم.

[57] من پسر سرور اوصياء را کشتم و سر او را براي يزيد آوردم.

[58] دروغ مي‏گويي اي نفرين شده‏ي فرزند نفرين شده که همانا لعنت و نفرين خدا بر ستمکاران است.

[59] پرده.

[60] مرا در دمشق خوار و بي ياور مي‏گردانند گويي برده‏اي زنگي‏ام که او را ياوري نيست.

[61] و حال آنکه جدم رسول خدا در هر جا ناظر است و پدرم اميرالمؤمنين علي وزير اوست.

[62] اي کاش! دمشق را نمي‏ديدم و کاش يزيد مرا در اين ديار اسير نمي‏ديد.