بازگشت

غارت خيمه ها


و چون ناله ي زنان بلند گشت، عمر فرمان داد تا خيمه هاي آل رسول را آتش زنند، مگر [1] يكي به تعرض برخاست و گفت: گويي كشتن حسين و ياران او تو را بس نبود كه به سوختن زنان و كودكان همي گويي! همانا چنان خواهي كه زمين بر ما فرو رود و يا آسمان بر ما سنگ ببارد؟

عمر بدين سخنان التفاتي نكرد و خيام مباركه و آنچه در آن بود بسوختند.

زنان و كودكان سراسيمه، گشاده روي و پريشان موي بيرون دويدند و چون بنات نعش [2] به هر سوي پراكنده شدند. خاتون عرب زينب گويد: من بر بالين امام علي بن الحسين بودم و او بيمار بود و بر بستر افتاده، ناگاه مخذولي كبود چشم در آمد و آن بستر در كشيد و علي به روي افتاد. آن مخذول به من نگريست و مرا دو گوشوار بود. او آن گوشوار بيرون مي كرد و مي گريست. گفتم: مرا غارت مي كني و مي گريي؟! گفت: نه آخر دانم كه دختر بتول و از خاندان رسولي و اگر من نبرم ديگر كس خواهد برد! [3] .

فاطمه بنت الحسين گويد: من بر در سراي ايستاده بودم و پدر و ياران را


مي نگريستم كه چون گوسفندان سر بريده بودند و جامه ها از تن ايشان بيرون كرده و برابر آفتاب افكنده و اسبها بر تن پاك و جسد شريف هر يك تاخته و من در انديشه بودم كه بر ما از آن قوم چه خواهد رفت. مخذولي را ديدم بر اسبي سوار است و زنان حرم را با نيزه همي راند و آن زنان از طعن نيزه ي او به يكدگر همي پناهند و رسول خداي و علي مرتضي را همي خوانند و به خداي، مستغاث [4] مي برند و مرا از اين حالت دل بطپيد و اندام من بلرزيد. هم در اين حالت آن مخذول قصد من كرد و من از پيش دست او بگريختم و چنان دانستم كه توانم گريخت و او برسيد و كعب [5] نيزه بر كتف من رسانيد و من به روي فتادم. و او مقنعه از سر من بيرون كرد و گوشواره از گوش من بيرون كشيد، چنانكه هر دو گوش من بدريد و خون بر روي من روان شد و آفتاب بر فرق من بتابيد و مرا غشي افتاد. چون به خويش آمدم، سر خود در كنار عمه ام زينب ديدم. فرمود: خيز اي فاطمه تا برويم و ندانم بر برادر بيمار تو و ديگر كودكان چه رسيده است؟ گفتم: آيا پاره اي بود كه سر از اين نامحرمان بپوشانم؟ فرمود: عمتك مثلك.

چون بدو نگريستم، ديدم مقنعه از سر او برداشته اند و اندام او را به تازيانه سياه كرده. [6] .

و عمر هم در آن روز سر مبارك امام را به كوفه فرستاد و ده تن را بخواند تا بر اسبان، نعل تازه بستند و بر جسد كشتگان آل رسول تاختند و آن روز و روز ديگر بماند و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزارد! و همگان را به خاك سپرد و آن انوار پاك و اجساد مطهر را بر همان حالت بگذاشت تا بادها بر آن وزد و آفتابها بر آن تابد. [7] .


و پس از رفتن ايشان، طايفه اي از بني اسد بيامدند و بر ايشان نماز گزاردند و ايشان را به خاك سپردند.



ما روضة الا تمنت انها

لك حفرة و لخط قبرك مضجع [8] .



ايقظت اجفانا و كنت لها كري

و انمت عينا لم تكن بك تهجع [9] .



و عمر ساير سران را كه جمله هفتاد واند بود، در ميان قبايل تفرقه كرد تا بدان نزد عبيدالله تقرب جويند و عطيت و جايزه گيرند! [10] و روزديگر از عاشورا جانب كوفه گرفت و حريم آل رسول را همه گشاده روي پريشان موي بر شتران برهنه برنشانيد. و امام علي بن الحسين را زنجير نهادند و هر دو پاي مبارك او را در زير شكم شتر ببستند و بر صفت اسيران روم و ترك ايشان را براندند.



يصلي علي المبعوث من آل هاشم

و يغزي بنوه ان ذا لعجيب [11] .



چون به كوفه نزديك شدند، مردم به نظاره ي ايشان بيرون دويدند. زني از نظارگيان [12] پرسيد: شما اسيران از كدام خاندانيد؟ گفتند: از خاندان نبوت و عترت رسوليم. زن برجست و مقنعه و ازاري چند بياورد و بر ايشان تفرقه كرد. و مردم كوفه را از آن حالت اختيار نماند و چشمهاي ايشان خيره گشت و بر كرده ي خويش پشيمان شدند و جزع و زاري كردند و انگشت ندامت همي خاييدند [13] امام علي بن الحسين مي فرمود: چون شما بر ما مي گرييد؟ پس ما را كه كشت؟!

بشير اسدي گويد: من در زينب دختر علي همي نگريستم و به خداي كه هيچ زن


نديدم كه چنان سخن گويد؛ گويي بر زبان پدر خويش علي مرتضي سخن مي كرد.


پاورقي

[1] همانا.

[2] بنات نعش: بنات جمع بنت يعني دختر، نعش: تابوت، تخت مريض. در اصطلاح نجومي‏به دو شکل فلکي معروف يعني دب اکبر و دب اصغر گويند. چهار ستاره‏ي رأس که به صورت مربع مي‏باشد، به اين جهت آن چهار تا را نعش گفته‏اند که شبيه تخت چهار گوش است و سه ستاره‏ي دم آن را دختران آنها خوانده‏اند. و چون با هم فاصله‏ي بسيار دارند لذا در وصف پراکنده شدن و هر يک به سويي رفته به کار مي‏رود.

ر.ک: لسان العرب ابن منظور ج 202/14، دار احياء التراث، بيروت، چاپ اول، 1408 ه.

[3] امالي صدوق ص 99 مجلس 31؛ سير اعلام النبلا ء ذهبي ج 204/3؛ سالار کربلا ترجمه مقتل مقرم) ص 478.

[4] فريادرس خواستن.

[5] کعب: بند، بدنه.

[6] الدمعة الساکبة ص 348، تظلم الزهراء ص 132.

[7] مقتل خوارزمي ج 39/2؛ الاثار الباقية ابوريحان بيروني ص 329، چاپ لندن.

[8] هيچ باغ سرسبزي نيست جز آنکه آرزومند است که تو را در خود جاي دهد و آرامگاه تو آنجا باشد.

[9] چشم‏هايي (پلک‏هايي) را بيدار کردي که آنها را خواب بودي و چشمي را خوابانيدي که با بودن تو به خواب نمي‏رفت.

[10] اللهوف ص 190؛ وقعة الطف ص 258؛ ارشاد ص 243؛ الفتوح ص 914.

[11] بر پيامبري که از دودمان هاشم مبعوث شد درود (صلوات) فرستاده مي‏شود، در حالي که فرزندانش مورد هجوم و قتال واقع مي‏شوند، هر آينه اين شگفت است.

[12] تماشاگران.

[13] خاييدن، جويدن.