بازگشت

شهادت خاندان رسول اكرم


و چون عموم ياران به درجه ي رفيعه ي شهادت فايز شدند، نوبت جانبازي به خاندان اطهار او رسيد.

علي بن الحسين عليه السلام اجازت حرب خواست و او به روي و خوي، شبيه ترين مردم بود به رسول؛ و از عمر مباركش بيست و پنج سال بر آمده بود، و گويند هيجده ساله بود. امام اجازت فرمود و دست به آسمان برداشت و گفت: خدايا! تو گواه باش كه شبيه ترين خلق به روي و خوي و گفتار به رسول تو، روي به اين قوم نهاده است و از سر ضجرت [1] و حيرت به عمر بانگ زد و فرمود: چه مي كني اي پسر سعد؟! خداي رحم تو ببرد و از كار تو بركت بردارد و پس از من كسي را بر تو دست دهد كه گلوي تو هم بر فراش [2] تو برد، چنانكه رحم من ببريدي و قرابت من با رسول نگاه نداشتي. آن گاه به آواز بلند اين آيت از كلام مجيد فرو خواند: [3] «ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم. [4] .


و علي بن الحسين اين رجز خواند:



انا علي بن الحسين بن علي

من عصبة جد ابيهم النبي [5] .



و الله لا يحكم فينا ابن الدعي

اطعنكم بالرمح حتي ينثني [6] .



اضربكم بالسيف احمي عن ابي

ضرب غلام هاشمي علوي [7] .



و بسياري از ايشان بكشت و بازگشت و تشنگي بر او چيره گشته و زخمهاي فراوان يافته، عرض كرد: اي پدر! تشنگي مرا كشت و سنگيني سليح مرا به تعب انداخت؛ فهل الي شربة من ماء سبيل؟ [8] .

امام او را در آغوش كشيد و زبان او بمكيد و خاتم [9] همايون در دهان او نهاد و فرمود: بازگرد، چنان دانم كه شام نكني مگر آنكه از دست جد خويش به جامي لبريز سيراب شوي بدان مثابت كه باز پس تشنه نگردي. و او بازگشت و اين رجز خواند:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق [10] .



و الله رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق [11] .



منقذ بن مره ي عبدي [12] شمشيري بر فرق همايون او زد و او از آن ضربت بي طاقت گشت و ديگران شمشيرها بر او كشيدند و او دست فرا يال مركب خويش آورد و همي


خواست تا از آن ملحمه بيرون افتد و مركب او را بر مصاف لشكريان مي كشيد. و آن قوم بر آن سلاله ي [13] پاك و آفتاب تابناك نبخشيدند و او را با زخمهاي پياپي پخش كردند و هنوز از او رمقي باقي بود كه فرياد برداشت: اي پدر! اين است نياي من رسول خداي؛ به جامي لبريز مرا سيراب كرد و همي گويد : العجل العجل جام ديگر براي تو ذخيره نهاده ام و همين ساعت خواهي نوشيد.

امام بناليد و فرمود: قتل الله قوما قتلوك، ما اجرءهم علي الرحمن و علي الرسول و علي انتهاك حرمة الرسول علي الدنيا بعدك العفاء. [14] .

و علي بن الحسين را به كنيت ابوالحسن گفتندي و مادر او ليلي بود دختر ابي مره از بني ثقيف و مادر ليلي دختر بوسفيان بود [15] و از اين است كه روزي معاويه بر آيين صحبت گفته بود: بر اين امر از اين مردم كي سزاوارتر است؟ گفته بودندش: انت يا اميرالمؤمنين گفته بود: لا، بدين امر از هر كس علي بن الحسين اولي تر است، [16] چه نياي او رسول خداست و شجاعت بني هاشم و سخاي اميه و حسين ديدار ثقيف در اوست.

عمرو بن صبيح [17] تيري به جانب عبدالله بن مسلم رها كرد و عبدالله دست وقايه ي تير كرد و بر پيشاني نهاد و آن تير، دست او بر پيشاني بكوفت؛ چنانكه عبدالله را حركت نماند و ديگري رمحي بر قلب مبارك او يازيد. [18] .


عبدالله طائي، عون بن عبدالله جعفر را بكشت. [19] عامر بن نهشل، برادر او محمد را؛ [20] و عثمان بن خالد، عبدالرحمن بن عقيل را؛ [21] و ابوجرهم ازدي، محمد بن مسلم بن عقيل را؛ [22] و بشر بن سوط همداني و يا عروة بن عبدالله خثعمي، جعفر بن عقيل را [23] .

محمد بن ابي طالب گويد: چون جعفر به مبارزت اسب بر جهانيد اين رجز مي خواند:



انا الغلام الابطحي الطالبي

من معشر في هاشم و غالب [24] .



و نحن حقا سادة الدوائب

هذا حسين اطيب الاطائب [25] .



من عترة البر التقي العاقب [26]

و او پانزده سوار بينداخت.



و ابن شهر آشوب گويد: دو كس بكشت. [27] و لقيط بن ياسر [28] جهني، محمد بن ابي سعيد بن عقيل را؛ و بشير بن حوط قايضي، عبدالله اصغر پسر عقيل را؛ و مخذولي از همدان، عبدالله اكبر پسر عقيل را؛ و هم از اولاد عقيل، و جعفر بن محمد بن عقيل عز شهادت يافته و با جوار كرامت حق - عزو علا - موصول شدند. [29] و


از نژاد اميرالمؤمنين علي عليه السلام عثمان بن علي [30] اين رجز برخواند:



اني انا عثمان ذو المفاخر

شيخي علي ذو الفعال الظاهر [31] .



و ابن عم اللنبي الطاهر

اخي حسين خيرة الاخاير [32] .



و سيد الكبار و الاصاغر

بعد الرسول والوصي الناصر [33] .



خولي بن يزيد اصبحي، تيري بر جبين مبارك او نشاند و او از فراز زين بر زمين افتاد. مخذولي از بني ابان [34] سر او برداشت و از سنين عمرش بيست و يك سال بر آمده بود و امير المؤمنين علي عليه السلام نام عثمان بن مظعون [35] بدو داده بود.

و جعفر بن علي اين رجز بر خواند:



اني انا جعفر ذو المعالي

ابن علي الخير ذي النوال [36] .



حسبي بعمي شرفا خالي

احمي حسينا ذي الندي المفضال [37] .



هم خولي بن يزيد، تيري بر شقيقه ي او نشاند و از آن رميت [38] به جوار كرامت حق -عز و علا - پيوست و از سنين عمر او به روايت ابوالفرج، نوزده سال بر آمد بود.(و اين نشود، چه نامه نگاران اين حديث بأسرهم [39] شهادت امير المؤمنين علي عليه السلام را به ماه


رمضان سال چهل از هجرت رسول صلي الله عليه وآله و سلم ثبت دانند و خود اين رزء جليل [40] و مصاب هايل بر حديث متقن و سند صحيح به روز آدينه عاشر محرم از سال شصت و يك بود و اعتضاد السلطنه [41] وزير علوم - دام اجلاله - و ديگر مهره ي فن استخراج و عارفان به مواقع نجوم هم بر اين حديث معاون گشته اند و جداول شتي [42] ساخته). [43] .

عبدالله بن علي [44] به مبارزت اين رجز برخواند:



اناابن ذي النجدة الافضال

ذاك علي الخير ذوالفعال [45] .



سيف رسول الله ذوالنكال

في كل قوم ظاهر الاهوال [46] .



و او بر دست هاني بن ثبيت حضرمي، شهيد گشت و از سنين عمرش بيست و پنج


سال برآمده بود [47] و مادر اين هر سه، ام البنين بود، دختر حزام [48] بن خالد از بني كلاب [49] و با ابي الفضل عباس بن علي - سلام الله عليه - از يك مادر بودند. و فاطمه بنت عقيل گويد: [50] .



يا عين [51] جودي بعبرد و عويل

واندبي ان ندبت آل الرسول [52] .



ستة كلهم لصلب علي

قد اصيبوا و سبعة [53] لعقيل [54]



و چون امام بيشتر ياران و فرزندان خويش همگي را به خاك و خون كشته ديد هم از روي ضجرت و فروماندگي بلند آواز برداشت و دوري از وطن و غلبه عطش و قلت ناصر و معين خويش بخواند و فرمود:

آيا ياري كننده اي هست كه ما را ياري كند؟ آيا پناه دهنده اي هست كه ما را پناه دهند؟ آيا كسي هست كه حرم رسول خدا را پاس دارد؟

ناگاه دو جوان از سراي پرده بيرون دويدند. گويي به گونه ي روشن، دو ماه تمام بودند. يكي را احمد [55] نام بود و ديگري قاسم و هر دو از صلب پاك ابو محمد حسن بن علي بودند و همي گفتند: لبيك لبيك اي آقا و سيد ما! هنوز ما در خدمت ركاب توييم؛


بفرماي تا فرمان بريم.

فرمود: بر اين قوم، سبك حمله كنيد و حريم نياي خويش را پاس داريد. قاسم پيش تاخت و او را از سال عمر، چهارده بر آمده بود و بر آن قوم حمله برد و پنجاه سوار از ايشان بكشت. مخذولي بر او كمين گشود و با شمشير فرق همايون او بشكافت. و او به روي افتاد و در خون خويش همي غلطيد و همي گفت: اي عم بزرگوار مرا درياب!

امام اسب بجهانيد و آن قوم را از بالين او بپراكند و فرود آمد و او را بر پشت اسب به در سراي آورد و مي گفت: اي خداي! تو خود داني كه اين قوم ما را بخواندند تا ياري كنند، حالي [56] بدين صفت ما را خوار گذاشتند و خصمان ما را ياري كردند. اي خداي! باران آسمان ازاين قوم باز دار و بركت خويش از ايشان برگير. اي خداي! ايشان را در اقطار [57] زمين برپا كن و هرگز از ايشان خشنود مباش. اي خداي! اگر چند در اين جهان نصرت و پيروزي از ما بازداشتي و بسي خوار مانديم، تو خود داني آنچه رفت از جهت رضاي تو بود. اي خداي! همين خواري را براي ما بدان جهان ذخيره ي نيكو شمار و داد ما از اين قوم ستمكار بستان و انصاف ما بده. [58] .

احمد بر آن قوم تاخت و جواني شانزده ساله بود و اين رجز خواند:



اني انا نجل الامام بن علي

اضربكم بالسيف حتي يفلل [59] .






نحن و بيت الله اولي بالنبي

اطعنكم بالرمح وسط القسطل [60] .



و هشتاد سوار بيفكند و بازگشت و هر دو چشم او از بسياري عطش در حدقه فرو شده بود و آواز داد: اي عم بزرگوار! آيا شربتي آب باشد كه اين جگرسوخته بدان بياسايد؟ تا مگر بر مقاتلت اين قوم توانا شوم.

امام فرمود: اي نور هر دو ديده! اندكي بشكيب، [61] حالي از دست نياي خويش شربتي خواهي نوشيد كه از آن پس تشنه نگردي. [62] .

احمد بازگشت و اين رجز برخواند:



اصبر قليلا فالمني بعد العطش

فان روحي في الجهاد تنكمش [63] .



لا ارهب الموت اذا الموت دهش [64]

و لم اكن عند القاء رعش [65] .



و پنجاه سوار ديگر بيفكند و اين چند بيت برخواند:



اليكم من بني المختار ضربا

يشيب لهوله رأس الرضيع [66] .



يبيد معاشر الكفار جمعا

بكل مهند عضب قطيع [67] .



و شصت سوار ديگر بيفكند و كشته گشت.

و اين حديث از مقتل ابي مخنف لوط بن يحيي نقل افتاد.

و در اين وقت امام عموم ياران را كشته ديد و جوانان عترت رسول را به خاك و


خون آغشته؛ لا جرم به نفس نفيس آهنگ آن قوم كرد و به آواز بلند ندا داد كه آيا كسي بود كه شر اين قوم از حرم رسول خداي باز دارد؟

آيا خداي پرستي بود كه جانب ما نگاهدارد؟ آيا فرياد رسي بود كه به فرياد ما رسد و از خداي جزاي خير طلبد؟ [68] كس جوابي نگفت و به خوب يا زشت، پاسخي نياورد. و آواز زنان و كودكان به ناله و عويل [69] بلند گشت. به در سراي آمد و خاتون حرم، زينب را بخواند و فرزند دلبند، علي اصغر را كه هنوزش شش ماه بر آمده بود، بخواست و او را در قماطي [70] بر دست بالا گرفت، و روي جانب قوم كرد و فرمود:

اي مردم كوفه! گيرم كه مرا كافر انگاريد، نه آخر اين كودك را گناه چه باشد؟! مگر ندانيد كه از فرط عطش، شير در پستان مادر او نمانده و لب و كام او خشك گشته؟!

حرملة بن كاهل تيري به جانب امام بيفكند و آن تير بر گلوي علي نشست و از ديگر سوي بيرون جست.

امام علي را به زينب داد و خون حلقوم او به دست مي گرفت و به هوا مي افشاند. [71] و محمد بن علي الباقر عليه السلام گفت كه از آن قطره اي به زمين فرو نچكيد؛ [72] آن گاه روي جانب قوم كرد و اين رجز مي خواند:



كفر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين [73] .



قتل [74] القوم عليا و ابنه

حسن الخير كريم الابوين [75] .






حنقا منهم و قالوا أجمعوا

و احشروا الناس الي قتل الحسين [76] .



يا لقوم من اناس رذل

جمعوا الجمع و اهل الحرمين [77] .



ثم ساروا [78] و تواصوا كلهم

باجتياجي لرضاء الملحدين [79] .



لم يخافوا الله في سفك دمي

لعبيدالله نسل الكافرين [80] .



و ابن سعد قد رماني عنوة

بجنود كوكوف الهاطلين [81] .



لا لشي ء كان مني قبل ذا

غير فخري بضياء الفرقدين [82] .



بعلي الخير من بعد النبي

و النبي القرشي الوالدين [83] .



خيرة الله من الخلق ابي

ثم امي فانا ابن الخيرتين [84] .



فضة قد خلصت من ذهب

فانا الفضة و ابن الذهبين [85] .



من له جد كجدي في الوري؟

او كشيخي فانا ابن العلمين؟ [86] .



فاطم الزهراء امي و ابي

قاصم الكفر ببدر و حنين [87] .



عبدالله غلاما يافعا

و قريش يعبدون الوثنين [88] .






يعبدن اللات و العزي معا

و علي كان صلي القبلتين [89] .



فابي شمس و امي قمر

و انا الكوكب و ابن القمرين [90] .



و له في يوم احد وقعة

شفت الغل بفض العسكرين [91] .



ثم في الاحزاب و الفتح معا

كان فيها حتف اهل الفيلقين [92] .



في سبيل الله ماذا صنعت

امة السوء ما بالعترتين [93] .



عترة البر النبي المصطفي

و علي الورد يوم الجحفلين [94] .



و برابر قوم بايستاد و شمشير برآهيخته [95] و از زندگاني اميد برداشته و به مرگ تن فرا داده همي گفت:



انا ابن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر [96] .



و جدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الخلق يزهر [97] .



و فاطم امي من سلالة احمد

و عمي يدعي ذا الجناحين جعفر [98] .



و فينا كتاب الله انزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر [99] .



و نحن امان الله للناس كلهم

نسر بهذا في الانام و نجهر [100] .






و نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا

بكأس رسول الله ما ليس ينكر [101] .



و شيعتنا في الناس اكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيمة يخسر [102] .

آن گاه آن مخاذيل را به مبارزت خواند و از دليران سپاه و اذناب [103] قوم هر كه فرا مي رسيد به نيران [104] مي شتافت. از اين روي از هر طرف چون خيل شياطين بر او حمله كردند و او چون شير خشمگين از هر طرف بديشان مي تاخت و آن قوم كه فزون از سي هزار تن مبارز بودند، از هيبت تيغ و سنان او چون جراد [105] منتشر، به هر سوي پراكنده شدند.

عمر فرياد برداشت: اين پسر علي ابوطالب است آن انزع [106] بطين [107] و كشنده ي عرب؛ ثبات ورزيد و از هر طرف بر او بتازيد.

چهار هزار تير انداز از هر سوي كمانها بگشادند و تير انداختن گرفتند. و ديگر قوم، جانب پرده سراي دويدند و طريق حرم بر او باز بستند، تا مگر بدن وسيلت او را دل مشغول كنند.

امام فرياد بر آورد كه اي شيعه ي آل ابي سفيان! اگر چند شما را دين نباشد و از روز باز پسين نترسيد، باري بدين جهان، آزادمردي جوييد و با احساب [108] خويش باز گر ديد


كه از عربيد. [109] .

شمر گفت: اي پسر فاطمه چه گويي؟

فرمود: شما قصد من داريد، بر اين زنان گناهي نيست. تا من زنده باشم، به حريم من تعرض مرسانيد و اراذل [110] قوم و عتات [111] جيش را از اين قصد فاحش بازداريد.

شمر فرياد برآورد: اي مردم! از حريم اين مرد دور شويد و خود او را طلبيد كه او خود، كفوي كريم باشد. همگان بر جانب او شدند و به تيغ و تير و خاك و خاشاك آن تن همايون را رنجه مي داشتند و بر او حمله ها مي كردند و طعنها مي زدند. و او آن حمله ها دفع مي كرد، و از آن مخاذيل شربت آبي، همي طلبيد و از فرط عطش، زبان در كام همي گردانيد كه تشنگي عظيم بر او چيره گشته بود بدان مثابت كه ديده ي همايونش تاري شده بود و هواي صافي را چون دود همي ديد. اسب به جانب فرات جهانيد. اعور سلمي و عمرو بن حجاج زيبدي با چهار هزار كس شريعه ي فرات بر او باز بستند و او بر ايشان بتاخت و بكشت و بپراكند و به فرات شد. كفي آب برداشت، مخذولي فرياد برآورد كه اي حسين! تو آب مي نوشي و قوم بر حريم تو تاخته اند. امام آب بريخت و جانب حرم گرفت و چون فرا رسيد، آن سخن را دروغ ديد، ديگر باره بر آن قوم حمله كرد و بسي از سران سپاه و مبارزان گمراه بكشت. ابوالحتوف [112] جعفي تيري به جانب او رها كرد و آن تير بر جبهه ي همايون او نشست. تير را بكشيد؛ خون بر گونه ي مباركش روان شد و خود آن خون بر سر و روي مي ماليد و مي فرمود: بر همين صفت نياي خويش رسول خداي را ملاقات خواهم كرد و عرض حال خود بدو خواهم برد. [113] .


ابو مخنف گويد: چون كار مقاتلت به درازا كشيد و از آن مخاذيل، بسياري نابود ماند، شمر با پسر سعد گفت: اين جمع را بايستي سه فرقه شد: فرقه اي تيرانداز و طايفه اي شمشير زن و نيزه باز و گروهي با آتش و خاك و خار و خاشاك، تا از سه سوي بدو روي نهند و كار او آسان بسازند. چنين كردند و از هر طرف به رشق [114] سهام [115] و طعن رماح و مشق [116] بدن شريف او بخستند. [117] .

خولي بن اصبحي، تيري بر سينه ي مبارك او نشاند كه ديگرش طاقت نماند و از فراز زين بر زمين افتاد و در خاك و خون همي غلطيد. لختي بنشست و با هر دو دست، آن تير از پس پشت بيرون كشيد و خون از سينه ي مباركش روان بود و او آن خون با دو كف مي گرفت و بر سر و روي مي ماليد و مي فرمود:

بر اين گونه جد خويش را ملاقات خواهم كرد و از اين حالت شكايت خواهم برد. آن گاه بيفتاد و در غشي شد. [118] چون به خويش آمد، خواست تا به پاي خيزد، از شدت ضعف و بسياري زخم، نتوانست و بيفتاد و به آواز بلند بگريست و جد و پدر را بخواند و از دوري وطن و شدت عطش و ضعف مدد و قلت ناصر و هتك حرمت و زوال حشمت و مصرع ياران و برادران و فرزندان بناليد و همي فرمود: بر من ستم رود و جد من محمد مصطفي است؟! و تشنگي كشتم و پدر علي مرتضي است؟! و هتك حرمت من كنند و مادر من فاطمه زهرا است؟! [119] .

وديگر باره در غشي شد و چندان تير بر بدن همايون او نشسته بود كه گويي خارهاي خار پشت را همي ماند و يكهزار و نهصد زخم تيغ و تير يافته بود. چه،


شمشير بر اثر [120] شمشير زدندي و نيزه در نيزه كشيدندي و تير بر جاي تير نشاندندي. مگر اندكي به خويش آمد و سر برداشت. مخذولي از كنده پيش دويد و شمشيري بر فرق همايون او زد. امام بر او نفرين كرد و به روي افتاد و با اين همه، همه ي التفاتش جانب حرم بود. و شمر برعموم سپاه بانگ زد كه حسين را طاقت نمانده و ضعيف و ناتوان گشته، به يكبار بر او بتازيد و كار او بسازيد. [121] .

و گويي خداي سبحانه رحم از دل آن قوم برداشته و در هيچ تن شفقت نمانده و شرم و آزرم برخاسته و عار و ننگ بي وقع گشته؛ سلاله ي پاك و فلذه ي [122] جگر و ميوه ي دل و شكوفه انس رسول و سيد جوانان بهشت و پسر پادشاه عرب كه بسي برنيامده بود، كه ديده بودندش بر كنار رسول نشسته و بر دامن بتول پرورش يافته و در خدمت پدر بسي گرامي بوده و صيت جلالت قدر [123] و منزلت عظيم او در افواه [124] افتاده و نباهت [125] حسب و شرافت نسب او از ذروه ي [126] عيوق [127] گذشته، اينك تنها و يگانه در ميان خاك و خون همي غلطد و هزاران زخم نيزه و شمشير يافته و از حيات شريفش رمقي باقي مانده؛ ياران و برادرانش كشته شده و فرزندان و برادر زادگانش سليب [128] و عريان، برابر آفتاب افتاده و حريم پاك و حرم محترمش كه عترت گزيده و خاندان رسولند در چنان حادثه اي نازل و واقعه اي هايل، سراسيمه و حيرانند و به هر سوي همي نگرند و از هيچ طرف، ياري و غمسگاري نبينند و از غايت دلسوختگي، بگذشتگان [129] خويش را همي خوانند: وا محمداه و واعليا! همي گويند، و وا حمزتاه و وا جعفراه!


همي سرايند. در چنين حالت، آن ناكسان بي باك، بر آن شخص يگانه و نور پاك از هر سوي مي تاختند و وقاحتها مي نمودند.

ذرعة بن شريك شمشيري بر دست چپ او زد. عمرو به خليفه تيري بر سينه ي او نشاند. صالح بن وهب نيزه بر تهيگاه او كشيد. عمر سعد، اسب بر سر او دوانيد و ياران خويش را گفت: فرود آييد و سر او برگيريد.

و در اين حال عبدالله بن الحسن كه طفلي يازده ساله بود، از خيمه بيرون دويد و پردگيان حرم نتوانستند او را نگاهداشت و او در وقت شهادت پدر، طفلي رضيع [130] بود و در دامان عم بزرگوار پرورش يافته و امام عليه السلام به ديدار او بسي مستأنس [131] بود. چون فرا رسيد. امام او را در كنار گرفت. ابحر بن كعب شمشيري بر امام فرود آورد. عبدالله دست خويش وقايه ي عم بزرگوار كرد و آن شمشير، ساعد شريف او با پوست بياويخت. عبدالله فرياد برداشت: واعماه! امام او را در آغوش كشيد و تسليت مي داد و هم در آن حالت حرملة بن كاهل او را به تيري نشانه كرد و گويند مخذولي گريبان او برگفت و از آغوش امامش بيرون كشيد و هم فرا روي او سر مبارك او جدا كرد. [132] .

ابومخنف گويد اول كس از آن قوم لئيم كه بر اين قصد كه بر اين قصد سوء مبادرت جست، شبي بن ربعي بود. چون فرا رسيد، اما بدو نگريست، شبث شمشير بينداخت و بازگشت و همي گفت: معاذ الله! هرگز اين نكند اي حسين كه من خداي را با خون تو ملاقات كنم.

سنان بن انس بر او ملامت كرد كه تو را از كشتن حسين چه باز داشت؟ گفت: چون بدو نزديك شدم در من نگريست. گويي هر دو چشم رسول را نگريستم و مرا شرم


آمد كه به كشتن مانند رسول، دليري كنم. سنان گفت: من به كشتن او سزاوارترم. چون فرا رسيد. امام در او نگريست. سنان بر خويش بلرزيد و بازگشت. شمر بدو گفت: تو را چه شد؟ گفت: چون در من نگريست، از شجاعت پدر او ياد كردم و بر جان خويش بترسيدم.

شمر گفت: من به كشتن او از هر كس سزاوارترم و مرا باكي نيست كه حسين به جد خويش مانند است و يا پدر او مردي شجاع بود. تيغ بركشيد و فراز آمد و بر سينه ي امام بنشست.

امام در او نگريست. فرمود: تو كيستي كه بر جايي بس عظيم بر آمده؟ مگر مرا نشناسي؟

شمر گفت: چگونه نشناسم؟ جد تو محمد مصطفي است و پدر تو علي مرتضي و مادر تو فاطمه زهرا.

امام فرمود: چون مي شناسي چگونه بر كشتن چون مني دليري مي كني؟

گفت: از اين دليري جايزه يزيد مي طلبم.

امام فرمود: چه شود كه به جاي جايزه ي يزيد شفاعت جد من طلبي و خويشتن را از كشتن من معاف داري؟

گفت: معاذ الله! هرگز اين نكنم و چون ديگران بد دل و بيمناك نباشم و دانگي از جايزه ي يزيد، به شفاعت جد تو و بهشت جاويد نفروشم.

امام فرمود: چون مرا بخواهي كشت، باري مرا شربتي آب ده كه بسي تشنه ام.

گفت: اي حسين! تو همي گفتي پدرم بر حوض كوثر است و هر كه را دوست دارد آب دهد، لختي بشكيب [133] تا از دست پدر آب نوشي.

امام فرمود: تو را به خداي همي خوانم تا لثام [134] برداري، چون لثام برداشت، بر


جسم پليد او نشانه ي برص [135] بود.

امام فرمود: راست گفت جدم رسول خداي كه حسين را مخذولي كشد مبروص كه با سگان بسي مانند بود. شمر در خشم شد و امام را به روي فكند و تيغ بر قفاي [136] او همي كشيد و رگهاي مبارك او يكان يكان مي بريد و مي گفت:



اقتلك اليوم و نفسي تعلم

ان اباك خير من تكلم



بعد النبي المصطفي المعظم [137]

و امام همي ناليد و همي فرمود:



وا جداه وا علياه وا جعفراه وا حمزتاه وا عقيلاه وا غياثاه وا قتيلاه وا قلة ناصراه وا غريباه [138] .

و ذلك يوم الجمعة العاشور عاشر شهر محرم الحرام سنة احدي و ستين [139] .


پاورقي

[1] دلتنگي و پريشان حالي.

[2] بستر.

[3] ر.ک: بحارالانوار ج 43/45؛ مقتل خوارزمي ج 30/2؛ طبري ج 331/3، وقعة الطف ص 242؛ مقاتل الطالبيين ص 76، ارشاد ص 238 (با اندک تفاوت) الفتوح ص 907 و 908؛ امالي شيخ صدق ص 318، قم، 1373 ق؛ اللهوف ص 166، منتخب طريحي ص 284.

[4] آل عمران 33 و 34؛ «همانا خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و عمران را از جهانيان برگزيد فرزنداني برخي از نسل برخي ديگر پديد آمده و خدا شنوا و داناست».

[5] منم علي فرزند حسين بن علي، از گروهي که جد پدرشان پيامبر است.

[6] به خدا سوگند که فرزند زنازاده بر ما حکومت نتواند کرد، شما را با نيزه مي‏زنم تا نيزه‏ام خميده شود.

[7] با شمشيرم شما را مي‏کشم و از پدرم حمايت مي‏کنم، شمشير زدن جوان هاشمي علوي.

[8] آيا جرعه‏اي از آب گوارا هست که مرا سيراب کند؟.

[9] انگشتر.

[10] در اين جنگ حقايقي و تعصبات جاهلي آشکار گشت و پس از آن نيز افراد صادق شناخته شدند.

[11] به خداي پروردگار عرش سوگند که جمع شما را رها نکنيم تا شمشيرها در نيام شوند.

[12] در بيشتر منابع مرة بن منقذ بن نعمان عبدي آمده است، ر.ک: طبري 331/3؛ بحارالانوار، ج 44/45؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 109/4، وقعة الطف ص 242، اکليل المصائب ص 213، الفتوح ص 907.

[13] نسل، فرزند.

[14] خدا بکشد قومي که تو را کشت. چه گستاخ و بي شرمند اينان نسبت به خدا و پرده‏دري حريم رسول خدا! و پس از تو خاک بر سر اين دنيا باد.

[15] وقعة الطف ص 241، طبري ج 331 - 330/3؛ مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني ص 77.

[16] چون اولي صيغه افعل التفضيل است لذا آوردن پسوند «تر» که در فارسي علامت تفضيل است، غلط مي‏باشد.

[17] اصل: عمر بن صبيع و ضبط عمرو صحيح است.

[18] مناقب ابن شهر آشوب ج 105/4؛ الفتوح ص 905؛ وي را اولين کس از خاندان اطهار رسول مي‏داند که وارد ميدان جنگ شد و به شهادت رسيد.

بحار الانوار ج 32/45؛ مقاتل الطالبيين ص 62؛ مقتل خوارزمي ج 26/2؛ انساب الاشراف بلاذري ج 200/3.

[19] وقعة الطف ص 246؛ مقاتل الطالبيين ص 60، بحارالانوار ج 34/45؛ ارشاد ج 111/2.

[20] طبري ج 331/3، وقعة الطف ص 247، بحارالانوار ج 33/45.

[21] همان منبع.

[22] همان.

[23] همان.

[24] من جوان ابطحي از نسل ابوطالبم از گروهي در ميانه‏ي بني‏هاشم و غالب.

[25] براستي ما هستيم سروران و برترين روزگاران و اين حسين است که پاکترين پاکان است.

[26] از عترت پيامبر عاقب (از اسماء حضرت است) که پرهيزکارترين هستند.

[27] مناقب ج 105/4، بحارالانوار ج 33/ 45.

[28] بعضي منابع: اياس.

[29] همان منابع..

[30] عثمان برادر حضرت عباس از فرزندان ام البنين بود.

[31] منم عثمان صاحب افتخارات و پدر من علي صاحب افتخارات درخشان.

[32] پسر عم پيامبر پاک، و برادرم حسين گزيده‏ي گزيدگان است.

[33] و سرور بزرگان و خردان پس از پيامبر و علي ياري دهنده‏ي دين است.

[34] برخي نسخ: بني دارم.

[35] عثمان بن مظعون يکي از اخيار صحابه است و در حيات رسول اکرم صلي الله عليه و اله وسلم وفات يافته است و با امير المؤمنين دوست به کمال بوده (مؤلف).

[36] من جعفر صاحب صفات عالي هستم، پسر علي که خوب است و صاحب عطاست.

[37] مرا شرف و اصالت عمو و دايي‏ام بس است و از حسين حمايت مي‏کنم که صاحب فضل و کرم است.

[38] پرتاب تير.

[39] بأسرهم: تمام آنها، همگان.

[40] رزء: رزيه، مصيبت بزرگ.

[41] شاهزاده عليقلي ميرزا اعتماد السلطنه از فرزندان فتحعلي شاه قاجار، حدود سال1234 ه ق متولد شد. در سال 1274 به رياست مدرسه‏ي دارالفنون و سپس به وزارت علوم منصوب شد. آثاري نيز تأليف کرد که از آن جمله است:

اکسير التواريخ، فلک السعادة، رصد خانه‏ي مراغه، تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، ترجمه‏ي آثار الباقيه ابوريحان بيروني. ر.ک: شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد ج 442/2، مقدمه‏ي تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، تصحيح ميرهاشم محدث چاپ 1364، مجمع الفصحا، رضا قلي خان هدايت ج 44 - 41 /1، تهران، 1295 ه.

[42] گوناگون.

[43] مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني ص 53؛ بحارالانوار ج 38/45.

البته بنا بر روايت ديگري وي دو سال کوچکتر از عثمان بن علي بود که در سال 61 هجري، 21 سال داشت. بحارالانوار ج 37/45، ارشاد ص 240؛ مناقب ج 108/4.

[44] ام البنين همسر حضرت علي عليه‏السلام، چهار فرزند رشيد به دنيا آورد. نخست حضرت ابوالفضل عباس در سال 26 هجري متولد شد. و 14 سال از زندگي خود را در کنار پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين بسر برد و مدت 24 سال با برادرش امام حسن و 34 سال با امام حسين، لذا در وقت شهادت 43 سال داشت. عبدالله بن علي 8 سال پس از عباس متولد شد و هنگام جنگ خونين کربلا 25 سال داشت. عثمان بن علي دو سال پس از عبدالله به دنيا آمد و در سال 61 هجري، 23 سال داشت. جعفر بن علي نيز دو سال پس از عثمان به دنيا آمد و در روز عاشورا 21 ساله بود.

[45] منم فرزند صاحب شجاعت و فضيلت و او علي است بهترين نيکوکاران.

[46] او شمشير رسول خداي بود که بر هر قومي‏آشکار مي‏شد، دشمن از او مي‏ترسيد.

[47] ر.ک: همان منابع.

[48] اصل: جزام.

[49] فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن کلاب، مادر حضرت ابوالفضل عليه‏السلام که در صحنه‏ي کربلا حضور داشت و چهار فرزند برومندش را براي ياري امام حسين عليه‏السلام به قربانگاه فرستاد. ر.ک: مقاتل الطالبيين ص 82 - 84.

[50] شعر سروده‏ي سليمان بن قتيبه است. ابصار العين ص 100؛ ر.ک: عقد الفريد ج 124/5.

[51] اصل و نيز نسخه‏ي موجود در کاخ گلستان، بدون «يا» مي‏باشد.

[52] اي چشم! بسيار اشک بريز و شيون و زاري کن و اگر گريه مي‏کني بر خاندان رسول خدا گريه کن.

[53] اصل: تسمة عقد الفريد ج 124/5 خمسة.

[54] شش فرزند همه از پشت علي بودند (که شهيد شدند) و هفت فرزند از عقيل.

[55] سه فرزند نوجوان امام حسن در کربلا حضور داشتند و دو تن آنان در رکاب عم خود شهيد شدند. مادر احمد و قاسم رملة ام ولد بود و احمد کنيه‏ي او ابوبکر معروف به عبدالله اکبر بود و سومي عبدالله معروف به حسن مثني که هنوز به سن بلوغ نرسيده بود.

[56] اکنون.

[57] اقطار: جمع قطر ناحيه، اقليم.

[58] مقتل الحسين خوارزمي ج 27/2؛ بحارالانوار ج 35 / 45، الدمعة الساکبة ج 317/4؛ مقاتل الطالبيين ص 88؛ تاريخ طبري ج 331/3؛ ارشاد ص 239، الکامل في التاريخ ج 57/2، اللهوف ص 168؛ اعيان الشيعه ج 608/1، وقعة الطف ص 243، منتخب طريحي ص 365؛ اعلام الوري طبرسي ص 146، ابصار العين ص 101 و 102؛ سالار کربلا ترجمه‏ي مقتل عبدالرزاق مقرم ص 425، انتشارات سيد الشهدا قم، 1371؛ اکليل المصائب ص 192، عقد الفريد ج 121/5.

[59] من پسر امام (حسن بن علي) هستم. با شمشير چندان شما را مي‏زنم تا لب آن کند شود.

[60] سوگند به خانه‏ي خدا که ما به پيامبر سزاوارتريم، با نيزه‏ي خود در ميان گرد و غبار (ميدان جنگ) بر شما ضربت مي‏زنم.

[61] صبر و تحمل داشته باش.

[62] همان منابع.

[63] اندکي صبرکن که اميد به بعد از تشنگي است و روحم در اين جنگ شتابنده است.

[64] اصل: وحش

[65] از مرگ ترسي ندارم چون بيم دهد و به هنگام ديدار مرگ، لرزره بر اندام ندارم.

[66] بر شماست از فرزندان گزيده، ضربتي که از بيم آن، موي سر کودک شيرخوار سپيد مي‏شود.

[67] گروه کفار را جملگي نابود سازد با شمشير هندي تيز و برنده. در مقتل ابي مخنف به ذکر اسم، ابو بکر اکتفا شده و تفصيل اين حديث در منابع ديگري مانند مقاتل الطالبيين ص 57؛ ينابيع الموده ص 412، ناسخ التواريخ ج 217/2 آمده است.

[68] مقتل الحسين خوارزمي ج 32/2، اللهوف ص 168، بحارالانوار ج 46 / 45.

[69] شيون.

[70] قنداقه.

[71] اللهوف ص 168 و 169؛ وقعة الطف ص 245 و 246: مناقب ج 222/2؛ مقتل خوارزمي ج 22/2؛ بحارالانوار ج 46/45؛ الفتوح ص 908.

[72] اللهوف ص 169.

[73] اين قوم کافر شدند و پيشتر از اين پاداش خداوند پروردگار بهشت و دوزخ، روي گرداندند.

[74] اصل: قتلوا.

[75] اين قوم، علي و پسرش حسن را که نيکوکار بود و پدر و مادرش بزرگواران بودند به قتل رساندند.

[76] به خاطر کينه‏اي که از آنها به دل داشتند و گفتند مجتمع شويد و مردم را براي کشتن حسين گرد آوريد.

[77] چه بد قومي! مردمي پست که با مردم مکه و مدينه گرد هم آمدند.

[78] اصل: صاروا.

[79] سپس رفتند و با هم پيمان بستند تا با کشتن من آن دو ملحد (يزيد و عبيدالله) را خشنود سازند.

[80] در ريختن خون من، از خدا نترسيدند براي عبيدالله که از نسل دو کافر متولد شده است.

[81] و نيز پسر سعد که مرا با لشکري بسيار مانند رگبار ابرهاي پربار درگير ساخت.

[82] بي جهت و بدون آنکه پيشتر جز افتخار من به نور دو ستاره‏ي ولايت کاري مرتکب شده باشم.

[83] و جز فخر من به علي که پس از پيامبر مهتر بود، پيامبري که پدر و مادرش قرشي بودند.

[84] بهترين بشر، پدرم و سپس مادرم بود و من فرزند اين دو بهترين هستم.

[85] نقره‏اي که از طلا پديد آمد و من نقره و فرزند دو طلا هستم.

[86] کيست در ميان مردمان که نيايي چون نياي من يا پدري چون پدر من داشته باشد؟ و من فرزند اين دو سرور هستم.

[87] مادرم، فاطمه زهرا و پدرم در هم کوبنده‏ي کفر در جنگ بدر و حنين بود.

[88] پدرم، هنوز نوجواني نارسيده بود که خدا را مي‏پرستيد در حالي که قريشيان دو بت را مي‏پرستيدند.

[89] آنها بتهاي لات و عزي را مي‏پرستيدند و علي بر دو قبله‏ي مسلمين (مسجد الاقصي و مسجد الحرام) نماز مي‏گزارد.

[90] پدرم، خورشيد و مادرم ماه و من ستاره‏اي درخشان و فرزند اين دو خورشيد و ماه هستم.

[91] در جنگ احد، ضربتي سهمگين زد و با پراکندن لشکريان دشمن، کينه‏ي درون را آرامش داد.

[92] سپس در جنگ احزاب (خندق) و فتح مکه، گروه مشرکان را هلاک ساخت.

[93] با خاندان رسول و علي در اين جهاد چه کردند اين مردم پست؟!.

[94] و با خاندان نيک پيامبر اکرم محمد مصطفي و با علي که در روز رستاخيز انس و جن بر او وارد مي‏شوند چه کردند؟.

[95] آهيختن: برکشيدن.

[96] من پسر علي پاک از خاندان هاشم هستم. و اين افتخار بزرگ مرا بس است.

[97] نياي من رسول خدا، بزرگوارترين مردمان بود و ما چراغ هدايت ميان خلق خدا هستيم که پرتو مي‏افکنيم.

[98] مادرم فاطمه فرزند احمد و عمويم جعفر است که به ذو الجناحين (داراي دو بال) ناميده مي‏شود.

[99] کتاب خدا ميان ما نازل شد و هدايت و وحي ما به خوبي مذکور شد.

[100] اين ماييم که نزد خدا به مردم امان و ضمان مي‏دهيم و اين را پنهان و آشکار با مردم مي‏گوييم.

[101] ما گماردگان بر حوض کوثريم و دوستان خود را از آن با جامي‏از دست رسول خدا مي‏نوشانيم و اين انکار نشدني است.

[102] شيعه‏ي ما در ميان مردم بهترين پيروان هستند و دشمن ما به روز قيامت زيان ديده است.

ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب ج 80/4؛ کشف الغمه ج 27/2؛ احتجاج طبرسي ج 25/2؛ منتخب طريحي ص 440 بحارالانوار ج 47/45، ينابيع المودة ص 416؛ ناسخ التورايخ ج 368 /2؛ موسوعة کلمات الامام الحسين ص 495.

[103] اذناب: جمع ذنب دم، اذناب: پيروان.

[104] نيران: جمع نار آتش، جهنم.

[105] ملخ پراکنده.

[106] کسي که جلوي سر، موي نداشته باشد.

[107] نسبت بطين (بزرگ شکم) دادن به حضرت خلاف شأن او و مغاير با ديگر احاديث در وصف حضرت است. چه امام معصوم عليه السلام هيج نقيصه و زشتي در خلق و خوي و جسم او راه ندارد و کسي که با نان جو و نمک و شير مي‏گذراند، چگونه شکمي‏بزرگ داشته باشد!؟.

[108] جمع حسب: نژاد و خويشان و تبار.

[109] اللهوف ص 171؛ وقعة الطف ص 252؛ مقتل الحسين خوارمي ج 32/2؛ بحارالانوار ج 51/45؛ مناقب ج 58/4، الفتوح ص 909؛ طبري ج 333/3.

[110] جمع ارذل: پست‏ترين و فرومايه‏ترين.

[111] جمع عاتي: متکبر و سرکش.

[112] طبري: ابوالجنوب، ج 333/3؛ الفتوح ص 910؛ ابو الحنوق.

[113] اللهوف ص 177.

[114] انداختن و پرتاب کردن.

[115] جمع سهم: تير.

[116] زدن.

[117] بيازردند.

[118] در غشي شدن: بيهوش شدن، از حال رفتن.

[119] الهوف ص 178؛ منتخب طريحي ص 451؛ ينابيع المودة ص 419.

[120] در پي، به دنبال.

[121] اللهوف ص 177؛ بحارالانوار ج 56/ 45؛ اسرار الشهادة ص 425، مثير الاحزان ص 75.

[122] پاره، قطعه.

[123] صيت: آوازه جلالت: بزرگي و عظمت؛ قدر: اندازه و مقام.

[124] جمع فوه: دهان.

[125] شرف.

[126] ذروه، بالا، علو.

[127] ستاره‏اي سرخ رنگ در جانب راست ثريا که در بعد و دوري به آن مثل مي‏زند، دهخدا، ج 10 چاپ 73.

[128] لخت و برهنه.

[129] مردگان.

[130] رضيع: شيرخواره.

[131] علاقه مند، مأنوس.

[132] وقعة الطف ص 254؛ ارشاد ص 241، طبري 333/3، اللهوف ص 173، بحارالانوار ج 53/45؛ اعيان الشيعه ج 609/1، الکامل في التاريخ ج 571/3، مثير الاحزان ص 39.

[133] شکيبيدن، صبر کردن.

[134] لثام: نقاب، آنچه جلوي بيني مي‏بندد.

[135] نوعي بيماري پوستي که پوست را سفيد مي‏کند و توأم با درد شديد مي‏باشد. پيسي.

[136] پشت گردن.

[137] امروز تو را مي‏کشم و خود آگاهم که پدر تو بهترين سخنور، پس از پيامبر اعظم محمد مصطفي بود.

[138] صيغه استغاثه و تضرع است. يعني اي جد من، اي علي، اي جعفر، اي حمزه و اي عقيل به فريادم برسيد. ايا فريادرسي هست؟ واي چه کشتگاني! واي که از کمي ياور و غريبي چه بر ما گذشت و ما را فريادرسي نيست؟.

[139] و آن روز، جمعه دهم محرم سال شصت و يک هجري بود. ر.ک: اللهوص ص 181؛ وقعة الطف ص 255، طبري 334/3، مقتل خوارزمي ج 35/2؛ تجارب الامم ج 73/2؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 222/2، مثير الاحزان ص 39؛ الفتوح ص 911؛ اسرارالشهادة ص 426؛ بحارالانوار ج 56 /45؛ العوالم ج 299 / 17.