بازگشت

شهادت مسلم بن عوسجه


آن گاه مسلم بن عوسجه مبارزت خواست و اين رجز گفت:



ان تسألوا عني فاني ذو لبد

من فرع قوم من ذري [1] بني اسد [2] .



فمن بغانا [3] جائر عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد [4] .

نافع بن هلال البجلي در آن ملحمه [5] سخت مي كوشيد و اين رجز مي خواند:



انا علي دين علي

انا هلال البجلي [6] .



و دينه دين النبي [7]

مراحم [8] بن حريث از بنو قطيعه بر او بر آمد [9] و گفت: انا علي دين عثمان.



نافع گفت: ان علي دين الشيطان و بر او حمله كرد و او را بكشت.

عمرو بن حجاج ندا در داد: اي مردم كوفه! مگر ندانيد اين قوم، فرسان عرب و صاحبان بصيرت اند و مرگ را به جان همي طلبند و هيچ كس از شما با ايشان بر نيايد


مگر آنكه كشته شود. با آنكه گروهي اندك اند. [10] .

عمر را اين رأي پسند افتاد و گفت: تا جمله لشكر را از مبارزت يكان يكان باز دارد و گويد يك مرتبه حمله كنند. عمرو بن حجاج بر جانب فرات با ميمنه ي امام در آويخت [11] و لختي بكوشيد و بازگشت.

و چو لختي غبار فرو نشست، مسلم را افتاده ديدند، امام فرا [12] بالين او آمد و حبيب بن مظاهر در ركاب او بود و هنوز از مسلم رمقي مانده بود. امام فرمود: رحمك الله يا مسلم! «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا». [13] . حبيب گفت: يعز علي مصرعك يا مسلم ابشر بالجنة. [14] مسلم به آواز ضعيف گفت: بشرك الله بالخير. آن گاه حبيب گفت: اگرنه مي دانستم كه اينك بر اثر تو خواهم بود، هر آينه دوست مي داشتم كه به هر چه تو را مهم است وصيت كني تا به قضاي آن قيام كنم.

مسلم گفت: اوصيك بهذا فقاتل دونه حتي تموت. [15] كنيزكي از آن مسلم ناله و حنين آغاز كرد و همي گفت: يا سيداه! يابن عوسجتاه! و ياران عمر بر كشتن مسلم يكديگر را بشارت مي گفتند و شبث بن ربعي بر ايشان نفرين مي كرد و مي گفت: يا للعجب خود را به دست خود مي كشيد و عزت خود را خوار مي گذاريد و بر قتل مسلم نشاط مي كنيد؟! [16] و به خداي قسم كه او را در اسلام و مسلمين، مشاهد مأثور [17] و


مواقف كريم بود.

شمر بر ميسره ي امام حمله كرد. ياران امام در ميسره [18] سي و دو تن بودند، پاي فشردند و با ايشان در آويختند و ايشان وقوف نيارستند [19] و بازگشتند. چون وقت زوال رسيد، ابو ثمامه [عمرو بن عبدالله ] صيداوي خدمت امام آمد و گفت: فداي تو شوم. اين قوم فرا رسيدند. [20] و به خداي كه كشته نشوي تا آنكه ما همگي فرار روي تو كشته شويم و همي دوست مي دارم كه خداي سبحانه را ملاقات كنم بدان حالت كه نماز پيشين با تو گزارده باشم.

امام به آسمان نگريست و فرمود: از نماز ياد كردي، خداي تعالي تو را از نماز گزارندگان شمارد. [21] .

حصين بن نمير گفت: نماز شما مقبول نيست.

حبيب بن مظاهر گفت: نماز پسر رسول خداي مقبول نيست و از چون تو[يي ] فريبنده ي شرابخواره مقبول است؟! لا و الله هرگز چنين نباشد. حصين در خشم شد و بر حبيب حمله كرد. حبيب شمشيري فرا روي اسب او يازيد [22] و اسب حصين را بيفكند. ياران او او را بربودند.

و امام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را فرمود تا خويشتن هدف سهام [23] قوم سازند و پيش روي بايستند و با ساير ياران نماز خوف بگزاشت. سعيد بن عبدالله را سيزده


چوبه ي تير بر بدن مبارك نشسته بود و زخم شمشير و طعن نيزه بسي يافته بيفتاد و همي گفت: اي خداي بر اين قوم نفرين كن نفرين عاد و ثمود. اي خداي! سلام و رحمت ما بر پيمبر خويش باز رسان و آنچه از الم [24] جرح [25] بر تن و جان من رسيده است، بدو باز گوي. چه، من بدين رنج ياري پسر پيمبر تو را مي خواستم.

عمرو بن قرظه ي انصاري اجازت حرب خواست و مقاتلت عظيم كرد و هيچ تير به جانب اما نيامدي مگر او به دست حاجز شدي و هيچ تيغي بر روي امام آهيخته [26] نگشتي، مگر آنكه او جان گرامي وقايه ساختي؛ و چون زخم فراوان يافت، جانب امام نگريست و گفت: يابن رسول الله! آيا وفا به عهد خويش كردم؟ فرمود: آري تو پيش رو مني در بهشت، سلام مرا بر رسول برسان و بگوي اينك من بر اثرم.

جون غلام ابي ذر پيش آمد و او بنده اي سياه بود. امام فرمود تا از ما در رخصتي و هرآينه در متابعت ما عافيت مي طلبيدي، براي ما خود را مبتلا مدار، گفت: يابن رسول الله! در وقت رخا [27] برمائده ي احسان شما كاسه ليسم [28] و به هنگام شدت شما را خوار گذارم؟ آري مرا رايحه ي منتن [29] است و حسبي پست و رنگي سياه و بهشت بر من دريغ بود، تا [30] بوي من خوش گردد و حسب من شريف شود و روي من سپيد آيد؛ لا و الله هرگز از شما مفارقت نكنم تا اين خون سياه را با خونهاي شما در نياميزم و به مبارزت شتافت و اين رجز خواند:



كيف يري الكفار ضرب الاسود

بالسيف ضربا عن بني محمد [31] .



اذب عنهم باللسان و اليد [32]

ارجو به الجنة يوم المورد




و چون كشته شد، امام بر بالين او آمد و گفت: اي خداي! بوي او خوش كن و روي او سپيد گردان و او را با نيكوكاران برانگيز و ميان او و محمد و آل محمد آشنايي و معرفت انداز. [33] .

عمرو بن خالد صيداوي مبارزت خواست و گفت: يا اباعبدالله! بر آنم كه با اصحاب خود در آيم و همي ترسم كه باز مانم و تو را تنها و كشته بينم. امام اجازت فرمود: حنظلة بن سعد شبامي [34] پيش روي امام بايستاد و خويشتن وقايه ي او كرد و همگي تيغ و تير و سنان به جان مي خريد و ندا مي داد:

«يا قوم اني اخاف عليكم مثل يوم الأحزاب مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد و يا قوم اني اخاف عليك يوم التناد يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم [35] «يا قوم لا تقتلوا حسينا «فيسحتكم الله بعذاب و قد خاب من افتري» [36] .

امام فرمود: اين قوم مستوجب عذاب گشته اند و موعظت و پند را در ايشان سودي نيست. [37] .

سويد بن عمر بر آن خطب نازل چون ضرغام [38] باسل [39] مصابرت [40] فرمود و از بسياري زخم، تاب و توانش نماند و بيفتاد و رمقي از او باقي بود، چون بشنيد قتل الحسين، كاردي به دست كرد و با آن مايه رمق لختي بكوشيد تا كشته گشت.

يحيي بن سليم مبارزت خواست و اين رجز خواند:




لا ضربن القوم ضربا فيصلا

ضربا شديدا في العداة معجلا [41] .



لا عاجزا فيها و لا مولولا

و لا اخاف اليوم موتا مقبلا [42] .



لكنني كالليث احمي اشبلا [43]

قرة غفاري [44] مبارزت كرد و اين رجز خواند:



قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بني نزار [45] .



بكل عضب [46] ذكر [47] بتار [48]

ضربا و جيعا عن بني الاخيار



رهط النبي سادة الأبرار [49]

انس بن حارث كاهلي [50] مبارزت خواست و اين رجز خواند:



قد علمت حارث و الدودان [51]

و الخندفيون و قيس عيلان [52] .






بان قومي آفة الاقران

لدي الوغا و سادة الفرسان [53] .



مباشر الموت بطعن آن

لسنانري العجز عن الطعان [54] .



آل علي شيعة الرحمن

آل زياد شيعة الشيطان [55] .



عمرو بن مطاع جعفي مبارزت خواست و اين رجز خواند:



انا ابن جعف و ابي مطاع

و في يميني مرهف [56] قطاع [57] .



و السمر في رأسه لماع

يري له من ضوئه شعاع [58] .



اليوم قد طاب لنا القراع

دون حسين الضرب و السطاع [59] .



حجاج بن مسروق، مؤذن امام عليه السلام فرا روي او اين رجز برخواند: [60] .



اقدم هديت هاديا مهديا

اليوم تلقي جدك النبيا [61] .



ثم اباك ذا الندي عليا

ذاك الذي نعرفه وصيا [62] .



و الحسن الخير الرضي الوليا

و ذا الجناحين الفتي الكميا



و اسد الله الشهيد الحيا [63]




و زان پس زهير بن قين مجالدت آغاز كرد و اين رجز مي خواند:



انا زهير و انا ابن القين

اذودكم بالسيف عن حسين [64] .



ان حسينا احد السبطين

من عترة البر التقي الزين [65] .



ذاك رسول الله عترتين

اضربكم ولا من شين [66] .



يا ليت نفسي قسمت قسمين [67]

محمد بن ابي طالب گويد كه زهير در آن مجاهدت صد و بيست مرد بيفكند.



كثير بن عبدالله و مهاجر بن اوس بر او تاختند و او را بكشتند و امام فرمود:

لا يبعدك الله يا زهير و لعن قاتلك لعن الذين مسخوا قردة و خنازير. [68] .

حبيب بن مظاهر اسدي - رضي الله عنه - به مبارزت اسب بر جهانيد و اين رجز خواند:



انا حبيب و ابي مظاهر

فارس هيجاء و حرب تسعر [69] .



و انتم عند العديد اكثر

و نحن اعلي حجة و الظهر [70] .



و انتم عند الوفاء اغدر

و نحن اوفي منكم و اصبر [71] .






حفا و انمي منكم و اعذر [72]

و كشش و كوششي عظيم كرد. مخذولي از بني تميم به طعن نيزه اش بيفكند و چون خواست به پاي خيزد، حصين بن نمير شمشيري بر فرق او زد كه بر جاي بازماند. حالي تميمي سر او از بدن جدا كرد و خاطرمبارك امام را از واقعه ي او ملالتي عظيم روي نمود و آثار انزجار و انكسار از گونه ي همايونش مشاهدت رفت و همي فرمود: عندالله احتسب نفسي و حماة اصحابي [73] مگر تازه جواني را پدر در آن ملحمه كشته شده مادر بدو گفت: چه نشيني؟! خيز و فرا روي پسر رسول خداي مقاتلت جوي.پسر فرمان برد و جانب آن قوم روان گشت.



امام بفرمود: هم ايدون [74] اين جوان را پدر كشته گشت و باشد كه مادر او را محاربت او ناخوش بود. جوان گفت: همانا مادر مرا بر اين محاربت فرمود و اين چند بيت برخواند:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير النذير [75] .



علي و فاطمة والداه

و هل تعلمون له من نظير [76] .



له طلعة مثل شمس الضحي

له غرة مثل بدر منير [77] .



و چون او را بكشتند، سر او جدا كردند و به جانب مادر افكندند. و او آن سر ببوسيد و ببوييد و بر مخذولي بپرانيد، بدان صفت كه او را بكشت و عمود خيمه برداشت و با آن قوم در مجالدت آمد و دو تن از آن مخاذيل بكشت. امام بر او دعاي


خير گفت و به بازگشت او فرمود.

جنادة انصاري پيش تاخت و اين رجز خواند:



انا جناد و انا بن الحارث

لست بخوار و لا بناكث [78] .



عن بيعتي حتي يرثني و ارثي

اليوم شلوي في الصعيد ناكث [79] .



و ز آن پس عمرو بن جناده از وي پيش دويد و اين چند بيت فرو واند:



اضق الخناق من ابن هند و ارمه

من عامه بفوارس الانصار [80] .



و مهاجرين مخضبين رماحهم

تحت العجاجة من دم الكفار [81] .



خضبت علي عهد النبي محمد

فاليوم تخضب من دم الفجار [82] .



و اليوم تخضب من دماء اراذل

رفضوا القرآن لنصرة الاشرار [83] .



طلبوا بثارهم ببدر اذ اتوا

بالمرهفات و بالقنا الخطار [84] .



و الله ربي لا ازال مضاربا

في الفاسقين بمرهف بتار [85] .



هذا علي الازدي حق واجب

في كل يوم تعانق و كرار [86] .



عابس بن شبيب الشاكري رحمه الله باز آمد و بر امام سلام داد و گفت: به خداي قسم كه بر روي زمين مرا محبوبتر و عزيزتر از تو كسي نيست و اگر گرامي تر از جان خويش


چيزي داشتمي، هر آينه در ركاب تو دريغ نداشتمي و تو خود پيش خداي سبحانه گوا باش كه من بر دين تو و دين پدر تو باشم.

و چون روي فرا قوم كرد، ربيع بن تميم گويد: من او را بشناختم و غزوات او ديده بودم و او مردي بس شجاع بود. گفتم: اي مردم! هذا اسد الاسود هذا ابن شبيب. زينهار كس به تنهايي با او در نياويزد و او همي ندا كردي و گفت: الا رجل الا رجل. عمر امر داد تا از هر سوي سنگ بر او ببارند و او مغفر [87] از سر برداشت و زره بيفكند و پرتاب سنگ و رضخ [88] احجار را با گوشت و پوست اندام مبارك تلقي مي فرمود و بدين حالت دويست تن از آن مخاذيل بيفكند و ديگرش طاقت نماند و بيفتاد. او را بكشتند و سر او برداشتند و جماعتي در كشتن او بر سر منازعت شدند. اين به مفاخرت گفتي من او را كشته ام و ديگري گفتي من كشته ام. و بر اين نسق

، اصحاب و ياران امام يكان و دوگان اجازت حرب مي خواستند و به مبارزت مي شتافتند و بر يكديگر پيش دستي همي جستند. و لله درهم [89] .



قوم اذا نودوا لدفع ملمة

و الخيل بين مدعس و مكردس



لبسوا القلوب علي الدروع كانهم

يتهافتون علي ذهاب الانفس [90] .





پاورقي

[1] در اصل و نيز در نسخه‏ي موجود در کاخ گلستان «ذري» افتاده. جمع ذروه: علو، بالاي هر چيز.

[2] اگر بپرسيد که تو کيستي؟ گويم: من شيري يال‏دار از بزرگان قبيله‏ي بني اسد هستم.

[3] اصل: «بقانا» که غلط کتابت است ولي در نسخه‏ي کاخ گلستان همان «بغانا» ضبط است.

[4] هر کس به ما ستم روا دارد از راه رستگاري دور شده و به دين خداوند جبار بي‏نياز کافر گشته.



ر.ک: تاريخ طبري ج 324/3؛ ارشاد ص 237؛ مقتل خوارزمي ج 15/2، اللهوف ص 162؛ وقعة الطف ص 225؛ بحارالانوار ج 20/45.

[5] ميدان جنگ.

[6] در بعضي منابع: جملي، ثبت است.

[7] من پسر هلال بجلي هستم. و بر دين علي که دين او دين پيامبر است، مي‏باشم.

[8] اعيان الشيعه مزاحم، ج 406/1.

[9] نزديک شد.

[10] پس از سخنان عمروبن حجاج، امام عليه‏السلام خطاب به او فرمود: اي عمرو! آيا مرم را بر کسي چون من مي‏شوراني؟ آيا اين ما بوديم که از دين خارج شديم و شما بر آن ثابت قدم بوديد؟! به خدا سوگد روزي که جانهايتان گرفته شود و بر کارهاي زشت خود مرده شويد خواهيد فهميد که چه کسي از دين خارج شد و چه کسي شايسته آتش است؟ ر.ک: تاريخ طبري ج 324/3؛ وقعة الطف ص 424؛ بحارالانوار ج 19/45.

[11] جنگ کرد.

[12] به.

[13] الاحزاب، 23.

[14] مردن تو بر من گران‏تر است، تو را به بهشت بشارت باد!.

[15] تو را سفارش مي‏کنم که تا جان داري، از حسين حمايت کني تا در راه او کشته شوي.

[16] ارشاد ص 237، العوالم ج 263 /17، کنز الدقائق 138/8، اعيان الشيعه ج 605،1.

[17] مشاهد جمع مشهد و مأثور يعني منقول و روايات صحيح و بجاي مانده از او، منظور از مشاهد مأثور مواقف کريم، اشاره به جايگاه و مزلت سياسي و اجتماعي وي دارد. مسلم يکي از اصحاب بزرگ رسول اکرم بود که در جنگهاي بسيار شرکت داشت و در فتح آذربايجان در ايران پيروز گرديد. اعيان الشيعه ج 261، 605/1.

[18] ميسره: جانب چپ لشکر.

[19] آرستن، توانستن، جرأت کردن. وقوف نيارستند: نتوانستند مقاومت کنند.

[20] نزديک شدند.

[21] تاريخ طبري ج 326/3، مقتل خوارزمي ج 17/2؛ وقعة الطف ص 229؛ اللهوف ص 164؛ بحارالانوار ج 21 /45؛ اسرار الشهادة فاضل در بندي ص 294، اعلمي، تهران، 1286، ينابيع الموده ص 410؛ الدمعة الساکبة ج 301/4؛ اعيان الشيعه ج 606/1.

[22] اصابت داد.

[23] جمع سهم: تير.

[24] درد.

[25] زخم.

[26] آهيختن، برکشيدن.

[27] آسايش و رفاه.

[28] ريزه خور سفره‏ي شمايم.

[29] بوي گند و متعفن.

[30] شايد، اميد است.

[31] کافران ضربه‏ي شمشير اين غلام سياه را چگونه مي‏بينند؟ ضربه‏اي که با آن از خاندان محمد دفاع مي‏کند.

[32] با دست و زبان از آنان دفاع مي‏کنم و روز ورود به پيشگاه الهي بدين کار اميد بهشت دارم.

[33] بحارالانوار، ج 22/45، مثير الاحزان ص 63؛ مقتل خوارزمي، ج 24/2.

[34] اصل: شامي که غلط است. بنو شبام، شاخه‏اي از قبيله‏ي همدان بودند.

[35] غافر (المؤمن) 32 -30.

[36] طه: 61.

[37] وقعة الطف ص 235؛ الکامل ج 568/2؛ ارشاد ص 238، ترجمة ابصار العين في انصار الحسين ص 149 دفتر نشر نويد اسلام، قم، 1369، تاريخ طبري ج 319/3.

[38] شير.

[39] شجاع، دلير.

[40] پافشاري، مقاومت.

[41] ضربه‏اي قاطع و کوبنده بر سر اين قوم خواهم زد، ضربه‏اي با شتاب بر دشمنان اسلام.

[42] در حالي که نه ناتوان باشم و نه نالان و نه از مرگي که روياروي است بترسم.

[43] لکن همچون شير از شير بچگان حمايت مي‏کنم.

[44] قرة بن ابي قره‏ي غفاري ر.ک: بحارالانوار ج 25/45.

[45] قبيله‏هاي بنو غفار و خندف و بني نزار نيک مي‏دانند.

[46] شمشير بران.

[47] فولادين.

[48] بسيار تيز و برنده.

[49] با شمشيري فولادين و برنده و ضربه‏اي دردناک از خاندان، عترت و فرزندان صالح و نيکوکار پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم دفاع مي‏کنم و دشمن را به هلاکت مي‏رسانم.

[50] کاهل از شاخه‏هاي قبيله بني اسد است. انس از صحابه رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم بود. از جمله احاديثي که شيعه و سني از وي نقل کرده‏اند اين است که «زماني پيامبر، امام حسين که کودکي خردسال بود را در آغوش گرفت و فرمود: اين پسر در زميني از عراق شهيد خواهد شد آگاه باشيد هر که او را معاصر بود ياريش نمايد» ر.ک: ترجمه‏ي ابصار العين ص 128.

[51] طايفه‏اي از قبيله‏ي بني اسد است.

[52] بني حارث و دودان و خندف و بني قيس خوب مي‏دانند.

[53] که قوم من در وقت جنگ آفت حريفان و سران جنگاوران‏اند.

[54] با ضربه‏اي کاري خصم را از پاي مي‏افکنيم و از هيچ ضربتي اظهار عجز و حقارت نمي‏کنيم.

[55] خاندان علي‏عليه‏السلام پيروان دين خداي رحمان هستند و خاندان زياد، پيروان شيطان.

[56] شمشير تيز.

[57] من پسر مطاع جعفي هستم که در دست راست شمشيري تيز و بران دارم.

[58] و نيزه‏ها بر بالاي سر او مي‏درخشد. که پرتو فروغش ديده مي‏شود.

[59] عمل امروز، اميد سعادت و نجات از آتش فرداست.

[60] اغلب مورخين اين اشعار را به زهير بن قين نسبت مي‏دهند. ر.ک: وقعة الطف ص 232 و طبري ج 328 /3.

[61] قدم پيش نه و دل رنجه مار که امامي هستي که هم هدايت يافته‏اي و هم ديگران را هدايت مي‏کني و چه باک که امروز جد خود محمد مصطفي صلي الله عليه و اله وسلم را ملاقات خواهي کرد.

[62] سپس علي پدر تو را که صاحب فضل و جود و احسان است و ما او را وصي رسول و جانشين بر حق او مي‏دانيم.

[63] و حسن برادر تو را آن مولايي که در نيکي و خشنودي حق معروف است و عمويت جعفر ذو الجناحين و عموي پدرت حمزه شير خدا، شهيد زنده.

[64] من زهير پسر قين هستم و با شمشير خود از حريم حسين دفاع مي‏کنم.

[65] حسين يکي از دو نوه‏ي پيامبر است، از خانداني که نيکي و تقوا زينت آنهاست.

[66] و اکنون او فرستاده خدا به سوي شماست و من شما را مي‏کشم و هيچ عيب نمي‏دانم.

[67] اي کاش جانم دو قسمت مي‏شد و دوباره زنده مي‏شدم و از حسين دفاع مي‏کردم.

[68] خدا تو را از رحمت خود دور نکند. خدا لعنت کند قاتل تو را همانگونه کمه بني اسرائيل را لعنت کرد و آنها به صورت بوزينه و خوک در آمدند ر.ک: مقتل خوارزمي ج 20/2؛ وقعة الطف ص 232.

[69] منم حبيب و نام پدرم مظاهر (مظهر)، پهلوان ميدان نبرد و کارزاري شعله‏ور.

[70] گرچه گروه شما از ما فزونتر است ولي ما حجتي والاتر و آشکارتر داريم.

[71] و اگر چه شما خائن به عهد خود هستيد ولي ما وفادارتر از شما و صبورتريم.

[72] و به حق از شما بارشدتر و با تقواتريم.

[73] خودم اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب مي‏کنم. طبري ج 327/3؛ وقعة الطف ص 231.

[74] اکنون، چنين.

[75] امير و رئيس من حسين است و چه نيک اميري که نشاط دل پيامبر مژده دهنده و بيم رساننده است.

[76] علي و فاطمه والدين اويند و آيا مانند او کسي را مي‏شناسيد؟.

[77] او را فروغي است چون نور خورشيد و روشنايي و پرتوي است چون قرص ماه شب چهارده پر نور.

[78] من جناده پسر حارث انصاريم و نه ضعيفم و پيمان شکن.

[79] بر بيعت خود ثابت رأي هستم تا به وارث خود ارث نهم و امروز اعضاي بدنم در اين زمين شکسته خواهد شد.

[80] امروز گلوي پسر هند را با سواران دلير انصار بفشار.

[81] و با مهاجرين و انصاري که زير غبار ميدان جنگ با خون کافران نيزه‏هاي خود را خضاب کرده‏اند.

[82] در زمان رسول اکرم نيزه‏ها با خون مشرکان خضاب شد و امروز با خون ظالمان خضاب مي‏شود.

[83] فرومايگاني که قرآن را رها کردند و براي نصرت اشرار بپا خاستند.

[84] براي گرفتن انتقام از کشتگان بدر، تيغ و نيزه به دست گرفتند.

[85] به خداي يکتا پروردگار من سوگند که دائما شمشير خود را بر فرق سر فاسقان به سختي مي‏کوبم.

[86] و اين حق بر ذمه‏ي جنگاور بني ازد واجب است. در روزي که دست به گردن خصم مي‏افکند و پي در پي بر او هجوم مي‏آورد.

[87] کلاهخود.

[88] پرتاب کردن.

[89] طبري ج 329/3، وقعة الطف، ابصار العين ص 146، بحارالانوار ج 28/45 و 29؛ اکليل المصائب في مصائب الا طائب، محمد بن سليمان تنکابني ص 125، دفتر نشر معارف اسلامي، قم، 1373، ه ش.

[90] مردمي که چون براي دفع حادثه‏اي فرا خوانده شوند، در حالي که سواران گروهي به جنگ پردازند و گروهي به صف ايستند. دل‏ها را بر روي زره‏ها پوشيده‏اند گويا به سوي جان دادن مي‏شتابند و پر مي‏کشند.