بازگشت

حر راه خود را پيش گرفت


مي گويد: پس از دور شدن رقيب، حر بنا كرد اندك اندك رو بسوي حسين (ع) آمدن و مانند خورشيد سر از مكمن افراشتن.

نظر دارد كه هر چه بتواند خود را از لشگر و حوزه ي قدرت آنها آرام آرام بيرون بكشد و قدم بقدم از ميدان نفوذ آنها دورتر دارد چنان نمايش مي داد كه خود ستوني از لشگر است كه پيش مي رود.

مهاجر بن اوس رياحي به وي گفت: چه خيال داري؟ اي پسر رياحي آيا خيال حمله داري؟

استفسار از اينكه آيا قصد حمله دارد؟ مي فهماند كه حر براي نكته اي بزي و وضع حمله وري بوده بعد هم خواهيم


ديد، همينكه نزديك سپاه امام (ع) رسيد سير را واژگون كرد معلوم مي شود تا آن وقت به هيئت حمله وري بوده باري جواب نداد؛ به سكوت گذراند، چه بگويد؟ هر چه بگويد بهر كلمه يكقدم عقب مانده به علاوه شايد ابراز راز دل پرده اي بشود بر پيش روي مقصود؛ ايمن از جاذبه ي رقابت ساير افراد قبيله ي خود حتي از قرة بن قيس رياحي و مهاجر ابن اوس رياحي نيست؛ چشم اختر شبگرد اگر فتنه انگيزد و براي پرده برداري از راز او غمازي كند يا حريفي بنام دلسوزي او را بغل بگيرد و نگذارد برود بنام آنكه مبادا خود را بآغوش مرگ بياندازد و خود را به مقصود برساند يا براي خوش آيند امراء و براي ابراز حسن خدمت او را بتبر بزند او چه كند، او مرگ را براي خود راحتي مي داند اما مرگي پس از ساعتي ديگر كه خود را در ساحت حريم محبوب برساند و آنچه مي خواهد عذرها از يار گرامي بخواهد جاذبه ي كوي مقصود نيز از آن طرف سخت مي كشد بيچارگي خود را بين زمين و آسمان مي بيند؛

در پاسخ مهاجر لرزي گرفتش شديد بدنش از لرز مرتعش بود،

ندامت از گذشته، اميد آينده، خوف و رجاء، در اعصاب كوراني آورده جزر و مدي از زير جمجمه تا نهايت عصب ذر جريانست.

مهاجر باز گفت: اي رياحي كار تو شبهه ناك است هرگز در هيچ موقفي مانند آنچه الان از تو مي بينم نديده ام اگر گفته مي شد شجاعترين مردم كوفه كيست؟ من از تو نمي گذشتم، پس اين چيست؟ كه از تو مي بينم؟!

جواب نخواهيد ملامتش مكنيد - نداء فطرة و وجدان است.



در اندرون من خسته دل ندانم كيست؟

كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است




گفت: راستش اين است كه من خود را مخير مي بينم بين جنت و نار (بهشت و دوزخ)،

اهل دل آگاهند كه صددار شوري در يك لحظه در دل تشكيل مي شود و گويندگاني از هر گوشه ي دل بر مي خيزند و سخن مناسب خود را مي گويند آن وقت قهرمان مي خواهد كه حكم قطعي صادر كند و در راه اجراء بگذارد و در اجراء هم چنان حكيمانه برود كه پيش از هشيار كردن موانع خود را از آنها گذرانده باشد؛ ابراهيم بت شكن تنها سربازي است كه يكتنه بدشمن تاخته چونانكه پس از درهم شكستن هدف دشمن دشمن از نيتش آگاه شد - حر براي فصل و قضاء راه دو طرف را روشن مي ديد، چيزي جز عملي كردن و عمل كردن بعهده باقي ندارد و انصاف را او هم براي انجام عمل از قوت اراده كسري نداشت عزيمت او فقط بال و پري مي خواست براي سمندش تا بتواند او را از تيررس صيادان تيرانداز آن دشت بگذراند.



اسرب القطا هل من يعبر جناحه

لعلي الي من قد هويت اطير



اكنون چنانكه چند قدم از حومه ي نفوذ دشمن گذشته از ميدان جاذبه دنيا هم رد شده لذت ترفيع مقام، حب رياست شرف رقابت، همه عقب مانده اند اينك اگر اندكي توسن زير پايش مدد كند از حلقه ي آفات هم بدر مي آيد گذشته از آنكه بيادش آمد كه اين راه آفت ندارد. همينكه مجاهد از خانه بيرون آمد اگر چه مرگ در بين راه به او برخورد و پيش از رسيدن به مقصد او را در ربايد لطف ايزد به استقبال مي رسد و او را از چنگال مرگ مي ربايد، بالاخره خدا او را از دست مرگ مي گيرد نه آنكه مرگ او را از دست خدا بگيرد و هر كس خدا را برگزيند و خدا او را بازگيرد بهشت است آن آزاد اكنون از سه مرحله ي گذشته كه هر يك


طلسمي است از حومه استخدام و نفوذ دشمن، از جاذبه ي دنيا از حلقه ي آفات، اينك جذبه ي حق و حقيقت قوي شده اگر او را ريز ريز كنند نمي توانند از مينوي حقيقت و بهشت ابد منصرف كنند، پس از آنكه در جواب به مهاجرين اوس گفت، كه خود را بين بهشت و آتش، آري جنت و نار، مخير مي بيند بسخن ادامه داده گفت:

و بخدا سوگند چيزي را بر مينوي بهشت اختيار نمي كنم و بر نمي گزينيم اگر چه قطعه قطعه شوم اگر چه سوخت شوم. [1] .



چاهست و راه و ديده بينا و آفتاب

تا آدمي نگاه كند پيش پاي خويش



گوئي خيال آمد كه مبادا مهاجر مداخله در رأي من بخواهد و بگويد: اي رياحي در اين طرف كشته شدن هست خود جواب گفت: اگر چه كشته و قطعه قطعه شوم باز گفت اگر چه سوخته شوم آري شعله هيچ آتشي باندازه ي شعله درون سينه ي پرسوز من نيست اين آتش مرا مي سوزاند تا خاكسترم را از كجا سراغ بگيرند.

بعد تازيانه به اسب زد سمند باد پا، رو به سپاه حسين (ع) پرواز كرد همينكه نزديك آنها رسيد سپر را واژگون كرد، همراهان حسين (ع) گفتند: اين سوار هر كه هست ايمني مي طلبد.

التبه همراهان امام (ع) مراقب ميدان بوده اند كه هر كس با سوء قصدي پيش بيايد آنها با تير خدنگ چشمش را بيرون آرند از دور نماي حر تا نشناخته بودنش همين قدر فهميدند كه


بسر صلح آمده و بهشت و زي ايمني طلبان مي آيد، گوئي مي گويد امانم بدهيد تا خود را برسانم و حقيقت را بگويم.

ابن طاوس گويد: بسان آن كس كه روي بوادي ايمن برود مي رفت و مي ناليد و مي باليد [2] .



ز آتش وادي ايمن نه منم خرم و بس

موسي اينجا باميد قبسي مي آيد



قصد حسين (ع) داشت، و دست به تارك سر نهاده و مي گفت بار خدايا بسوي تو انابه دارم دست توبه بر سر من بگذار كه من دل اولياء تو و اولاد دختر پيغمبر ترا (ص) آزردم.


پاورقي

[1] قال: اني و الله اخبر نفسي بين الجنة و النار فوالله لا اختار علي الجنة شيئا و لو قطعت و حرقت؟،.

[2] يده علي رأسه و هو يقول: اللهم اليک انت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائک و اولاد بنت نبيک اه - فلما دني من الحسين و اصحابه قلب ترسه و سلم عليهم، طبري و در روايت ابن‏طاووس گويد: حر از پس اعتذارش گفت: فاذا کنت اول من خرج عليک فاذن لي ان اکون اول قتيل بين يديک لعلي اکون ممن يصافح جدک محمدا (ص) غدا في القيمة - اه - ابن‏طاوس گويد: مقصود او اولين کشته از حالا به بعد است زيرا جماعتي پيش از او کشته شده بودند، چنانکه وارد شده.