بازگشت

حر از سخت دلي عمر سعد دو دل مي شود


ابومخنف مي گويد: بعد از اين تنظيم و ترتيب همينكه حر ديد عمر سعد همه لشگرها را از جا جنبش داد بسخن درآمد:

پر واضح است حوادث بزرگ تازيانه هاي هممند در آن موقع كه لشگر از آرامگاه بجنبش افتاده و از راحتگاه به جبهه ي جنگ حاضر مي شوند و سوار و پياده را پس و پيش مي كنند معلوم است چه جنجالي برپا مي شود، حس انسان به فرياد مي آيد.

حر پس از ديدار اين وضع به عمر گفت [1] كار امير به صلاح باشد آيا تو


تصميم به جنگ با اين مرد داري؟؟ عمر گفت آري «بخدا» جنگي كه آسانترين صورش آنست كه سرها بيافتد دستها بريده شود،

طرز جواب عمر ماننده تهييجي است، فرماندهان همين كه افسران خود را آتشين خواهند. دم از تشدد ميزنند.

گرچه در مزاج حر بعكس تأثير كرد شعور حر را خبردار كرد، سر آغاز طلوع پشيماني شد، نداي فطرت بگوش مي رسد و جرقه هائي مي جهيد، حر را وادار كرد كه به زبان ملائم محاكمه اي از فرمانده كرد تا تكليف خود را يكسره ببندد و تصميم قطعي خود را بگيرد.

حر گفت [2] آيا بهيچ يك از اين پيشنهادهائي كه به شما كرده رضايت نمي دهيد و خرسند نيستيد؟؟

اين اعتراض متين بجا كه لحن فرمانگذاري از حكومت را بلحن محاكمه تبديل كرد، عمر را به فكر آستان عدالت انداخت، در پيشگاه اين فكر عمر پيچيده بود لذا مستشعر بيچارگي خود شد؛ كلمه ي تيره بختي را اعتراف كرد خواست برائت خود را برساند و جنايت را بعهده غير بگذارد دم از تحميل زد.

عمر گفت: همانا بخدا اگر كار بمن واگذار بود مي كردم وليكن امير تو اباء دارد!


نداء فطرت به حر گفت آزادگان كارگر غير نيستند هميشه كار آنها بخود آنها واگذار است آلت استعمال ديگري نخواهند شد، اي حر، اي آزاد مرد، بنگر اينك فرمانده خود اعتراف مي كند كه كاري است بد كه بدست او از مبدء ديگري انجام مي گيرد و گرنه خود او معترف است كه كار كار تحميلي است طبيعت حر از آن بركنار است.

حر برگشت، در ميان مردم در ايستگاهي ايستاد،

يعني ايستگاهي كه تقاضاي اقدامي عجالتا ندارد چنانكه انتظار مي رفت بر سر نفرات خود بفرمانفرمائي نرفت براي آنكه مبادا، مقام، بر او حكومت كند و بر حكومت نفس او خللي بياورد تا در آن فرصت اندك علاجي بيانديشد و پشيماني خود و به بيچاره گي نفس چاره اي كند.

قرة بن قيس رياحي با او بود، حر به او گفت: اي قره اسبت را امروز آب داده اي؟ [3] .

اين سخن بهانه بود كه بگويد برو آب بده، كنار برو، در اينگونه پيچيدگيها هر چه اسباب تشويق فكر است مزاحم است نهايت آنكه مرد اراده هر چه جز استقلال اراده باشد كنار مي نهد و مرد سست بنياد ديگري را شركت در رأي مي دهد كه بلكه براي راه خطاي خود شريك رائي بيابد كه بعد گناه را به گردن غير بنهد، و استراحت وجدان بيابد ولي مردان مرد باقناع موقت و صورت اقناع نمي يابند بنابراين نزديك بودن يك نفر هم اسباب تشويش فكر


است، هر اندازه او محرم هم باشد آزاد مرد دوست نمي دارد راز دل را با او به ميان نهد كه مبادا رأي او دچار تشويش شود و بيچارگي او علاوه شود مثل آنكه سبب اعلام و گزارش خبر به مافوق فراهم شود بنابراين مايلست كساني را كه نزديكند از پيرامون خود بپراكند، مي خواهد به قرة بن قيس بگويد كنار برو، بهانه اي نيست، بنظرش آمد بگويد: برو اسبت را آب بده ولي بزبان استفهام كه آيا آب داده اي؟

قرة بن قيس گفت: نه،

گفت: آيا نمي خواهي كه آب بدهي؟

قره مي گويد: من ظنين شدم، گمان بردم كه مي خواهد من عقب بروم او كاري بكند «بخدا» گمان من فقط بر آن رفت كه خيال دارد كنار بكشد كه حاضر جنگ نباشد و كراهت دارد كه من در آن هنگام به آن كار ببينمش مبادا مطلب را بمقامات بالاتر اطلاع دهم؛

گفتم: من براي آب دادن اسب مي روم، قره مي گويد: من از آن مكان كه حر در آنجا بود كناره گرفتم و بخدا اگر مطلعم كرده بود بر آنچه اراده داشت من به همراهش مي رفتم.

او بركنار رفت و حر به راه خود رفت راهي از پيش گرفت كه لشگرش محرم آن نيستند، او اكنون انديشه اي دارد كه زن و فرزندش نيز هم راز دار آن انديشه نيستند دنبال راهي مي رود كه اگر لشگرش بفهمند صد ديوار جلو مقصود او مي كشند بايد وقتي پرده از روي مقصود بردارد كه


به آستان مقصد رسيده باشد اگر پيش از كشف قضيه كاري بكند كرده است وگرنه به هزار مانع ممكن است برخورد وي با هزار برابر قوه خود بر امام (ع) حبس را تحميل كرده بود اينكه بايد براي رهائي خود از هزار برابر آن قوه بيانديشد هزاران قوه بكار ببرد هزاران تدبير بكند هزاران گذشت بنمايد تا بلكه مضري بدست آيد لو آلت دست بيگانه شد و شد تا چرخهاي بزرگ بگردش افتاد اينك چرخهاي بزرگ در هر ثانيه بسرعت چندين برابر مي چرخد نيروي او بيحد شده و فشار مي دهد، سنگيني فشار بر حر نه چنانست كه بر شبروان كوي امام كه شبانه از لشگر عمر سعد به لشكر امام پيوستند مي پيود آنان زود رهيدند دشمن را شبگير كردند، اما حر باقي مانده تا گرفتار شوكت قواي دشمن «فرس ماژور» شده، چگونه از اين معدن آهن تيز، تنور آتش آتش فشاني اسلحه برهد.


پاورقي

[1] اصلحک الله ءامقاتل انت هذا الرجل، فقال اي و الله قتالا ايسره ان تسقط الرؤس و تطيح الأيدي.

[2] فقال: افما لک في واحدة من الخصال التي عرض عليکم رضي؟ فقال عمر بن سعد: اما و الله لو کان الامر الي لفعلت ولکن اميرک عبيدالله قدابي ذلک اه -.

[3] فقال: يا فره هل سقيت فرسک اليوم، قال: لا قال: اما تريد ان تسقيه. اه.