بازگشت

از ميان تاريكي و فشار در ديگري باز شد


گذشته و آينده در اين موقعها مانند طومار به عجله از نظر انسان مي گذرد و اگر كسي بخصوص در پيرهن خود باشد


همه را مطالعه مي كند، در طومارهائي كه در خيال حضرت او (ع) پيچيده مي شد و در مي گذشت حديث ام سلمه را [1] ياد آورد.

درب تفريح باز شد از ميان تاريكيهاي گوناگون فشار كه موجب ابهام وظيفه بود باب نجات دو لنگه گشوده شد حديث ام سلمه را بازگو كرد و اشك بدور چشمهاي نازنين مخلوط با ياد عزيزيش نزد پيغمبر (ص) گشت پا از ركاب خالي كرد كه باقتضاء نبايد مبارزه كرد و رو بياران كرد و آن كلمه ي شكايت آميز را گفت كه در بخش چهارم بيايد انشاء الله.

و باز اسم زمين را پرسيد؛

امام (ع) - آيا اين زمين كربلاء است؟

بلي يابن رسول الله (ص)!


پاورقي

[1] في تذکرة السبط، ثم قال الحسين (ع) ما يقال لهذه الارض فقالوا کربلاء و يقال له ارض نينوي «قرية بها» فبکي (ع) فقال کرب و بلاء اخبرتني ام‏سلمة قالت کان جبرئيل عند رسول الله (ص) و انت معي فبکيت فقال رسول الله (ص) ابني فترکتک فاخذک و وضعک في حجره فقال جبرئيل (ع) اتحبه؟ قال نعم، قال؛ فان امتک ستقتله ثم قال: و ان شئت ان اريک تربة ارضه التي يقتل فيها، قال صم نعم: قالت فبسط جبرئيل جناحه علي ارض کربلا فاراه اياها - فلما قيل للحسين (ع) هذه کربلاء شمها و قال هذه و الله هي الارض التي اخبر جبرئيل بها رسول الله، و انني اقتل فيها - اه -.