بازگشت

پيك مرگ


ناگهان سواري نمودار شد اسب عربي نجيبي بزير پا داشت، اسلحه ي تمام پوشيده، كمانش را به پشت سر انداخته بود از كوفه مي آمد پس همه به انتظار او ايستادند تا سوار به آنها رسيدند و بر حر و همراهان سلام كرد ولي به امام (ع) سلام نكرد و گذشت: اين مرد همان مالك بن نسر كندي بدي است نامه اي از جانب عبيدالله بحر داد؛

نامه اين بود: به محض آنكه اين نوشته و فرستاده ام به تو رسيد بر حسين (ع) سخت بگير و او را پياده مكن مگر در بيابان خشك و لخت جائيكه قلعه و بارو نباشد، در زميني كه آب نداشته باشد و من بفرستاده ام امر كرده ام كه ملازم تو باشد و از تو جدا نشود مگر هنگامي


كه خبر انفاذ و اجراء فرمان را براي من بياورده. و السلام.

حر همين كه نامه را خواند آن را خدمت حضرت (ع) آورد و فرستاده را نيز همراه خود داشت و حكم را ابلاغ كرد و گفت اين نوشته امير است امر كرده كه من بر شما تنگ بگيرم و در همانجا كه اين نوشته اش به من برسد شما را فرود آرم اين هم گماشته و فرستاده ي او است كه امر داده از من جدا نشود تا رأي و امر او را انجام دهم اه