بازگشت

دلسوزي


اربلي گويد: پس از شب و روزي كه رفتند مجددا اردوي حر طلوع كرد:

از اينجا معلوم مي شود حر از دور به مراقبت امام (ع) مي آمده و اينك بصدد دلسوزي است كه بصلاح انديشي باز آمده است زيرا نظر به اطلاعاتي كه خود داشته ناروائي بني اميه را چاره ناپذير مي ديده و از اينگونه اصرار نيز كه از صراحت لهجه ي امام (ع) شنيده باب سازش را بكلي منسد و آتيه را بر خودش تاريك مي ديد اينست كه فكرش در چاره جوئي به اينجا رسيده كه بامام (ع) تذكري دهد بلكه تخلصي نيابد و جز از اين روزنه نور اميد نديد:

حر خود را نزديك آورد و گفت [1] يا اباعبدالله خدا را درباره ي نفس عزيزت در نظر آر، براي آنكه من هويدا مي بينم كه اگر به جنگ بپردازي با تو مي جنگند و اگر با تو جنگ شود تو كشته خواهي شد بنابر آنچه من مي بينم،

يعني ببين خدا راضي هست كه نفست را به كشتن بدهي؟


پاورقي

[1] و أقبل الحر يسايره و هو يقول له: يا حسين؛ اذکرک الله في نفسک فاني اشهد لئن قاتلت لتقاتلن و لئن قوتلت لتهلکن فيما اري.