بازگشت

حر بن يزيد رياحي


عز الدين در اسد الغابه گويد: وي حر بن يزيد بن ناجية بن قعنب بن عتاب بن هرمي بن رياح بن يربوع بن حنظلة بن مالك بن زيد بن مناة بن تميم تميمي يربوعي رياحي و گفته اند كه حر بن يزيد بن ناجية بن سعد از بني رياح بن يربوع از بني تميم است از اين رو به او تميمي و رياحي و يربوعي گويند. -.

اين آزاد مرد، حر بن يزيد؛ تميمي، يربوعي؛ رياحي است.


حر خود و اجدادش در ميان قبيله ي خويش هم در جاهليت و هم در اسلام از اشراف بودند، جد او عتاب رديف نعمان بن منذر بوده است

پس از نعمان در هر انجمن و هر موكب مقدم بر شاهان عرب و از حيث مقام پس از او شخص اول بود و نيز رديف جليس دست راست سلطانست كه پس از وي مي آشامد و در جنگ خليفه ي او است.

عتاب دو پسر از خود بجا گذاشت (قيس و قعنب) پس از او قيس كه عموي حر مي شود در رديف نعمان درآمد؛ شيبانيها در سر اين كار با او ستيزه و كشمكش كردند و بدان سبب جنگ (يوم الطخفه) بر پا شد [1] .


حر پسر عم «اخوص» همان صحابي شاعر است كه زيد بن عمرو ابن قيس بن عتاب باشد. [2] .



حر در كوفه رئيس بود، ابن زياد او را در نظر گرفته براي گرفتن راه بر حسين عليه السلام برگزيد پس او با هزار سوار از كوفه بيرون آمد.

فرمانده هزار نفر را شخصيتي بايد كه قوه ي معادل هزار برابر قوه ي فردي را در خود مجتمع و در زير فرمان بدارد چنين فرماندهي فرد نيست خود به تنهائي جماعت است.

در علم الاجتماع مبحثي منعقد است بنام «تحول روح فرد در جماعت» فردي كه در ضمن اجتماع درآيد روحيه ي او متحول بروح اجتماع يعني روحيه تازه مي گردد و به حركت جامعه متحرك خواهد شد، مگر شخصي كه روح او


قوي و شخصيتش فائق بر جماعت باشد. حر فرمانده هزار نفر و شخصيتي براي خود مي بيند كه قوه ي هزار برابر قوه ي خود را زير فرمان خود و بالحقيقه در حيطه ي خود جمع ديده او البته در پيش خيال خود به حال فردي باقي نيست خيال او چندين برابر يك فرد است خود را در فكر خود جماعت مي بيند خيال او يك جمع نهفته ايست، در قيمت اقدامات او و در تسلطش بر خيال يا تسلط خيال بر او بايد همواره اين وضعيت اجتماعي را در نظر گرفت.

حر را بهر حال به نظر ديگري بنگريد - چه او بروح اجتماع آراسته شده باشد و چه خود از بزرگي، روح جماعت را در ضمن فكر خود گرفته باشد ترجمه ي او مثل ترجمه حال يك فرد نيست هر چه را در اين ترجمه مي بينيد به علاوه از جنبه فردي متوجه جنبه ي اجتماعي آن هم باشيد؛ اگر برابر امام و برزخ او مي ايستد اجتماع هزار نفر را در نظر بگيريد و اگر به حمايت امام (ع) با دشمن سخني دارد مجتمع هزاران تن شيعه است كه در يك تن گرد آمده.

(شيخ ابن نما) روايت كرده كه حر همينكه از طرف ابن زياد به سوي حسين (ع) روانه شد و از قصر بيرون آمد ندائي از عقب سر شنيد كه بشارت بادت اي حر به بهشت، گويد: پس نگاهي بعقب سر كرده احدي را نديد با خود گفت به خدا اين بشارت نيست در صورتي كه به سوي جنگ با حسين (ع) روانه ام، پيش نفس خود خيال بهشت را نمي كرد تا وقتيكه بطرف حسين (ع) برگشت اين خبر را بحضرت


وي باز گفت امام (ع) فرمود: اصبت اجرا و خيرا، اجر و خير را نيك تشخيص دادي و خود را به آن خوش رساندي.

ابومخنف از ابوجناب او از عدي بن حرملة او از دو تن از بني اسد (عبدالله بن سليم و مذري بن مشمعل اسدي) روايت مي كند گفتند: ما پس از پيوستن بكاروان حسين (ع) با حسين و كاروان هم عنان شده با هم راه بپيموديم تا آنكه در شراف پياده شد جوانان خود را سحرگاهي ببرداشتن و اندوختن آب زياد امر داد سپس صبحگاهان از آنجا براه افتادند و اول روز را بطور (رسيم) «كه اثر پاي ستوران بواسطه ي شدت حركت بر جاي مي ماند» راه آمدند تا همينكه روز نصف شد، مردي از آنان تكبير گفت، حسين (ع) هم گفت: الله اكبر، و از او پرسيد: براي چه تكبير گفتي؟ گفت نخلستان ديدم؛ مي گويد ما دو تن گفتيم در اين مكان هرگز نخلي نديده ايم، امام (ع) فرمود: پس به عقيده ي شما او چه ديده؟ گفتيم سر و گردن اسبهاي سواران اكتشافي ديده، فرمود: من هم «بخدا» همين را مي بينم؛ بعد حسين (ع) فرمود: آيا براي ما پناه گاهي نيست؟ كه آن را در پشت سر خويش قرار دهيم كه از يكرو با اين مردم روبرو شويم؟ گفتيم چرا اين ذي حسم است (كوهيست در دست چپ كسيكه از حجاز به عراق آيد) رو به آنجا كج مي كني اگر پيش از اين مردم به آنجاي برسي آنجا همانطور است كه مي خواهي؛ - پس امام (ع) راه را به طرف دست چپ پيش گرفت گويد ما هم به همراهش روان شديم؛ درنگي نشد كه ديديم سر و گردن اسب و سوار طلوع كرد بطوريكه


ما آن را خوب تشخيص داديم و از آنها منحرف شديم آنها نيز همينكه ديدند ما از راه عدول كرده ايم به سوي ما منحرف شدند، چنان به شتاب مي آمدند كه سر نيزه هاشان گوئي انبوه زنبور؛ پرچمهاشان گوئي بال پرنده بود؛ ليكن ما بذي حسم پيشي گرفتيم سراپرده و خيمه و خرگاه حسين عليه السلام زده شد و آن مردم آمدند معلوم شد حر است با هزار سوار - با افواج خود در آن گرماي ظهر برابر حسين (ع) ايستاد، امام عليه السلام خود و اصحاب عمامه بسته شمشيرها بخود آويخته بر در خرگاه بر پا ايستاده بودند؛ حسين (ع) بجوانانش فرمان داد، مردم را آب بدهيد؛ و دم دهن اسبها آب بداريد و نگهداريد كه اندك اندك بنوشند تا سيراب شوند، همينكه آب دادند و اسبان را سيراب كردند و فارغ شدند هنگام نماز رسيد، حسين (ع) بحجاج بن مسروق كه همراه او بود امر داد كه اذان بگويد اذان را گفت و پيش از آنكه اقامه را بگويد امام (ع) با ازار و عباء و نعلين از ميان پرده ي خيمه بيرون آمد (بنابر ظاهر از لباس سفر بيرون آمده بوده) وقت اقامه رسيد بين اذان و اقامه امام (ع) بنطق ايستاد آن نطقي را كرد كه طليعه ي استيناس و استخبار از آن مردم بود؛ حمد خدا را كرد و ثنا خواند،


پاورقي

[1] کتاب «سبائک الذهب في معرفة قبائل و انساب و تاريخ عرب» گويد: يکي از ايام عرب يوم طخفه است - سبب آن اين شد که ردافت که به منزله‏ي وزارت است (زيرا رديف در دست راست ملک مي‏نشست) از آن بني‏يربوع بني‏تميم مي‏بود، آن را کوچک از بزرگ به ارث مي‏بردند تا در روزگار نعمان حاجب بن زراره دارمي تميمي از او خواستار شد که ردافت را به حرث از بني‏مجاشع تميمي بدهد نعمان خواهش آنها را ببني‏يربوع گفت و از آنها خواست که اجابت کنند آنان سرباز زدند، منزلگاه آنان در اسفل طخفه بود گويد: طخفه بکسر و بفتح کوهيست سرخ طولاني، برابر آن چاهها و آبشخوريست، بني‏يربوع در دامنه‏ي اين کوه بر قابوس بن منذر بن ماء السماء ظفر يافتند، همين که بني‏يربوع امتناع کردند، نعمان سپاه انبوهي از لشکر خود بسرداري دو تن برادر خود (قابوس و حسان پسران منذر) بسرکوبي آنها روانه کرد قابوس را بر فرماندهي لشکر و حسان را بر مقدمه قرار داد و اقوامي از بني‏تميم و ديگران نيز با آنها بودند همراهي کردند لشکر رو بطخفه رهسپار شد تا با يربوع ملاقات کردند و جنگ درگرفت يربوع سخت پايداري کردند تا قابوس و همراهان او شکست خوردند، ابوعميره اسب قابوس را زد و پي کرد و خود او را اسير گرفت و خواست کاکل او را برچيند قابوس گفت: ملوک را کاکل برنگيرند او را رها کرد اما حسان پس بشر بن عمرو او را اسير گرفت و منت نهاد و رها کرد، بدين قرار که شکست خوردگان بي‏قابوس و حسان بسوي نعمان رفتند، نعمان براي دو برابر وحشت کرد بشهاب بن قيس يربوعي که نزد او بود گفت: خود را به به قابوس و حسان برسان آنها را درياب، اگر آنها را زنده درک کردي ردافت بني‏يربوع را به خود آنها بازگردان و آنچه را کشته‏اند يا غنيمت گرفته‏اند به آنها وابگذار و دو هزار شتر هم به آنها عطاء خواهم کرد، شهاب رهسپار راه شد آنها را زنده يافت، آنها را از بند رها کرد و ملک به آنچه ببني يربوع وعده داده بود وفا کرد و ديگر در ردافت آنها متعرض آنها نشد...

[2] ابن‏حجر عسقلاني در اصابه او را از مرزباني ذکر کرده و گويد وي مخضرم بوده و اشعاري برايش در رثاء دو تن از بني‏تميم که در هنگامه‏ي مقتل عثمان کشته شدند ذکر کرده:



لتبک النساء المرضعات بمحجر

وکيعا و مسعودا قتيلا الحنائم



کلا اخوينا کان فرعا دعامة

و لابد للبيت انقضاض الدعائم‏.