بازگشت

بكر بن حي بن تيم اللاة بن ثعلبه تميمي


عسقلاني در اصابه گويد: وي بكر بن حي بن علي بن تيم اللاة بن ثعلبة شهاب بن لام تيمي از بني تيم اللاة بن ثعلبه است.

براي خود او ادراك رسول خدا (ص) حاصل است و براي پسرش (مسعود) كوفه ذكري در زمان حجاج بن يوسف هست، گويد: وي سواري شجاع بود، ابن كلبي او را ذكر كرده.

بكر سواري بود نامي، شجاع، براي وي ادراكي از رسول خدا (ص) بوده، بكر از كساني است كه با عمر سعد به جنگ حسين (ع) بيرون آمده بودند؛ همينكه روز طف جنگ به پا خاست و پيكار در كار آمد به طرف امام عليه السلام برگشت در برابري با ابن سعد پافشاري كرد جلوي امام (ع) بعد از حمله ي اولي شهيد گشت. (ره)

حدائق و ديگران نام او را ذكر كرده اند...

پيامي بيقظان از ابكار بامدادان

بكر در پيام خود گويد: پس از دوران تيره بختي و ظلمات شب تاري من از يك سپيده ي صبح رو بدولت آوردم كار من باصلاح رفت - بامداد هر روز قطعه ايست كه آن را


ابكار گويند صحنه ي طبيعت بواسطه ي نور نوين، تازه ي نقاب از چهره برمي دارد آن هنگام كه هنوز دست نخورده است. لطافت مخصوصي دارد؛ حس انسان را بيشتر از ساعات ديگر بيدار مي كند، اگر روح را حيات و نبعاني باشد از آن هنگام بر و ثمر تازه و نيكوئي مي چيند، تا هر صبحگاه را آغاز بخت نو بدان و از سابقه ي كار مرنج و مأيوس مباش در دولت را در يك صبحگاهي بروي انسان باز مي كنند ممكن است همان صبح، همين امروز نو باشد، هلا تو مهيا باش كه با خاطر تازه اي با جهان روبرو شوي، حكماء كه معتقدند اين گيتي جهان پر اسراري است، گويند:(حي بن يقظاني) براي روبرو شدن با اين جهان پر غلغله لازم است و اين دو كلمه را (حي - يقظان) براي معرفي آن شخصيتي بر مي گزينند كه جز معني اين دو واژه از مشخصات در پيرهن او نباشد و حياة او مقرون باشد به يقظه چنانكه گوئي زاده ي هشياري باشد؛ مي خواهند اشعار داشته باشند كه اگر كسي روح او آلوده ي عادات و مأنوسات نباشد و جز يقظه و بيداري در كيان روح او در كار نباشد از اين سترگ جهان بهره هاي بزرگ برمي گيرد چنانكه يكپارچه حياة خواهد شد - اين انسان انسان حكماء است، اما انبياء عليهم السلام زبان آنها زبان خود جهان است، جهان خود گويد: من هميشه نو و تازه ام هر وقتم را برسي برهي، عروس گيتي براي شب زنده داران چهره اي دارد كه از پشت پرده ي تاريكي آن را با ستارگان نشان مي دهد و سخنان نغز پر مغز از زبان مرغ شباهنگ و از


چشمك ستارگان نهفته مي گويد:

يا ايها المزمل - قم الليل - الي، انا سنلقي عليك قولا ثقيلا - ان ناشئة الليل اشد وطئا و اقوم قيلا -؛ هر صبح گاهي مشاطه ي علم دوشيزه بكري از خود براي خواستگاران در جلوي نظر نهاده و هر شامگاهي كه بيند خاطر انسان خسته شده و از ديدن مكررات بجان آمده او را بخواب مي كند و بامدادان او را پس از رفع خستگي بر مي انگيزاند او را با نفس تازه و جهان را با زيبائي بي اندازه با همدگر روبرو مي كند و منظر در و دشت و كوه و صحرا را بواسطه ي نسيم ملائم؛ آرامش شبانه، شبنم سحرگاهي، نفس صبح نمايش باشكوهي مي دهد و چون تقابل اضداد بيشتر موجب هشياري حس است انسان را در سير مفصل ظلمت و نور و در پي تاري شب ديجور راكدي بسپيده ي صبح پر امواج با هشياري مخصوص برابر مي كند.

اين همه طنازي براي آن است كه بانسان بفهماند هم اصل جهان حي را يقظان و يقظان را حي و زنده مي دارد و هم اطوار جهان. - هر روز كه سر از خواب بر مي داري مي تواني ميوه ي دست نخورده اي از جهان بچيني، تو از بستر خواب با قوه ي نويني برخاسته اي با سابقه هاي تيره بختي نظر نداشته باش:



مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو

يادم از كشته خود آمد و هنگام درو



گفتم اي بخت بخسبيدي و خورشيد دميد

گفت با اينهمه از سابقه، نوميد مشو






گر روي پاك و مجرد چو مسيحا بفلك

از فروغ تو بخورشيد رسد صد پرتو



جهان خود و اطوارش بترجمه ي مقصد خود مي پردازد، مي گويد تو به كردار بكر بن حي مهيا باش كه با خاطره تازه اي برخ جهان بنگري، سابقه ي بد تو تاريكتر از شب و صبح عاشوراي او نيست، وي صبح تيره ي آن روز را اول خواستگاري خود از دوشيزه ي سعادت قرار داد و براي كابين آن جز خواستگاري بكف نداشت و به كامراني دو جهان كامياب شد.

صبحي از صبح عاشورا خونريزتر و مبهم تر نبود، ولي زاده ي آن حي كه قدر نفس را مي دانست قدر وقت را دانست با آلودگيها خود را نباخت از روز جنگ كه روز هراس است و همه كس خود را مي بازد او استفاده كرد تا او و هم با جهان بكر هم صدا بگويد: جانا، جهان و اطوار زيباي آن با طنازي همه وقت گويد: من عروسي هستم شوخ و بدپسند، به آنكس كابين مي بندم كه حي و زاده ي يقظان باشد و هر سپيده صبح جهان در هر روز گويد: من دوشيزه ي تازه هستم آن كس از من بهره برمي گيرد كه هر صبحگاهان، بكر بوده و زاده ي حي باشد با همت نوين و حيات تازه با من رخ برخ شود و پيش از همه كس بكوي و بام و برزن و در و دشت آيد و همنفس با اشعه اولين آفتاب پرده از رخسار مناظره كوه و در و دشت و كوچه و ديوار برگيرد، با نظر تيز چنانكه طفل بجهان دست نخورده مي نگرد وي باطوار جهان بنگرد بويژه طور صبحگاهان:




در آن ساعت كه باشد نشو جانها

گل تسبيح رويد بر زبانها



زبان هر كه او باشد تنومند

شود گويا به تسبيح خداوند



اگر مرغ زبان تسبيح خوان است

چه خواند آنكه او خود بي زبانست



در آن حضرت كه آن تسبيح خوانند

زبان بي زبانان نيز دانند



بكر مي گويد: براي زنده شدن منتظر مباش كه پيش آمد تو عينا مثل پيش آمد من باشد، اقدام خود را به عقب مي انداز كه مثل روز عاشورا براي تو فراهم شود. - آن روز بكر بود و ديگر نخواهد مكرر شد تو فكر روز خود باش هر روز بكر است و هر عصر و زماني مقتضياتي بنوبه ي خود براي خدمتگذاري به آئين دارد، و اسلحه اي به ميدان مي آورد كه آنهم بكر است؛ حاجيان در مني سنگريزه هاي بكري بايد براي رمي جمره تهيه نمايند - جانا هش دار كه تو در چه وقتي؟ بنگر كه نفس صبح عاشورا چسان بر من تابيد؟. -


(فص آدمي)

دعائه عليه السلام في الصلوة علي آدم

اللهم و آدم بديع فطرتك و اول معترف من الطين بربوبيتك و بكر حجتك علي عبادك و الدليل علي الاستجارة بعفوك من عقابك و الناهج سبل توبتك و الموسل بين الخلق و بين معرفتك و الذي لقنته مارضيت به عنه بمنك عليه و رحمتك له، و المنيب الذي لم يصر علي معصيتك و سابق المتذللين بحلق رأسه في حرمك والمتوسل بعد المعصية بالطاعة الي عفوك و ابو الانبياء الذين اوذوا في جنبك و اكثر سكان الارض سعيا في طاعتك فصل عليه انت يا رحمن و ملائكتك و سكان سمواتك و ارضك كما عظم حرماتك و دلنا علي سبيل مرضاتك يا ارحم الراحمين.

(صحيفه سجاديه)