بازگشت

موقع بن ثمامه اسدي صيداوي


عسقلاني در اصابه گويد: وي موقع بن ثمامه بن اثال بن نعمان بن سلمه بن عتيبه ابن ثعلبه بن يربوع بن ثعلبه بن ثمامه از تابعين است گويد ابن كلبي گفته: كنيه ي او ابوموسي است - اسدي - صيداوي است، گويند موقع بوزن معظم در لغت مبتلا بمحنت است.

موقع، از تابعين؛ از كساني است كه در لشگر عمر سعد بود در طف فرات نزد حسين (ع) آمد هنگاميكه شروط را رد كردند وي شبانه از لشگر عمر سعد با كساني كه خويشتن را در بردند خود را خلاص كرد.

ابومخنف گويد: موقع در جنگ عاشوراء بيهوش بزمين خورد خويشان وي او را از چنگال قاتل بدر برده و از آن ورطه نجات


دادند بكوفه برده پنهانش كردند بابن زياد خبرش رسيد جلاد فرستاد كه بكشندش ليكن بشفاعت جمعي از بني اسد از كشتنش درگذشت وليكن بزنجيرش كشيده دست و گردن او را به آهن بست و بزاره تبعيدش نمود.

زاره موضعي است در عمان تبعيدگاه زياد و عبيدالله بود

همواره از جراحتها و زخمهائي كه داشت مريض بود و تا يكسال در زاره بهمين حال زير زنجير با بدن پر از زخم مي بود و بعد از يكسال مرد.

طبري و جزري گويند وي در روز جنگ (عاشورا) تيرهاي خود را از تركش برآورده و جلوي خود بزمين ريخته بود بسر زانو نشسته جنگ مي كرد تا تيرهايش تمام شد و زخم زيادي برداشت از خود دفاع مي كرد تا از زيادي زخم از پا درآمد چند تن از قبيله اش خود را به او رسانيده گفتند تو ايمن هستي، با ما بيا؛ او را با خود بردند و مخفي كردند هنگامي كه عمر سعد آنها را نزد پسر زياد آورد ابن زياد او را بزاره تبعيد كرد.

بين اين دو نقل تنافي نيست ممكن است در آخر كار كه از جنگ و زخم بيهوش شده بوده و او را از ورطه بدر برده اند وعده ي تأمين مي داده اند.

و بگفته (دينوري) ابن زياد او را بربذه تبعيد كرد و در آنجا بود تا يزيد هلاك شد و عبيدالله بواسطه شورش عراقين بشام گريخت، موقع بكوفه برگشت.


من مي گويم تعدد تبعيد گاه مستبعد نيست چنانكه كار سياستمداري اقتضاء مي كند كه جهت و سمت زندان بر مردم آشكارا نباشد و هر كسي در آن زمينه حدسي بزند و نيز كشته شدن بزخمهاي آن كارزار بعد از آمدن بكوفه هم دور نيست،

كميت بن زيد اسدي گويد: و ان اباموسي اسير مكبل.

پيامي از زندان

موقع اطمينان دارد كه گرچه او را از كوي شهيدان به زندان مي برند حشر او را باز با شهيدان آوي مي كنند تمايلات انسان حشر او را يك جهت مي دارد حشر انسان هميشه با مقصدي است كه ببال همت هواي پرواز بسوي آن دارد، پر همت انسان را تا آشيان مقصد مي برد،

پر انسان همت است اي مردمان

هواي دل، عموم حركات را با خود سازگار و رو بجانب مقصد منظور تنظيم و تشكيلات ساير امور را فراخور خود و سازگار با هدف خود مي سازد و پس از آن دير يا زود خود را به هدف مي رساند فاصله ي زمان و حيلوله ي مكان مانع از آن نيست و اگر بدن را با قوه ي فشار زنجير بكشند باز هر وقت قسر و فشار عارضي برداشته شد بهواي دل باز مي گردد- اگر اعتبار بتن بود تن هيچگاه حاضر نبود كه خود را در ميدان معركه ببيند بزخم خوردن خود مايل نيست بلكه گريزان است.



هوي ناقتي خلفي و قد امي الهوي

و اني و اياها لمختلقان




سقراط در بستر زهر پا را برداشت و روي پا گذاشت اشاره به همان پا كه زهرش از كار انداخته بود كرده به شاگردش گفت اگر ما از اين پا خواسته بوديم كه در فرار بار ما را بكشد اكنون كجا بوديم و چند فرسنگ رفته بوديم بپاسخ گفت فلان مقدار، سقراط گفت پس چرا از كاري چنين بي بهره ماند؟ گفت چون ما نخواستيم گفت پس تن مأمور است و ما آمر و هيچگاه آمر با مأمور يكتن نخواهد بود.

در نهج البلاغه (مخ خ 13) بخشي از گفتار وي (ع) اين است هنگامي كه از جمل مظفرانه فارغ شد يكتن از اصحاب گفت: من دوست داشتم كه برادرم (فلان) در اين جنگ حاضر بود و فتح خداداد و فيروزي ما را مي ديد - علي (ع) فرمود: از تو مي پرسم آيا ميل دلش با ما بود؟

گفت آري، فرمود پس با ما بوده بلكه كساني ديگر كه اكنون در پشت پدر و ارحام مادرانند و پس از اين از مغز زمين و زمان سرازير خواهند شد و ايمان به آنان تقويت خواهد شد با ما در اين جنگ شريك بوده اند،

محبوس جزيره ي سنت هلن شش سال در آن ديار به ياد غربت خود متأثر بود در وصيت نامه ي خويش به ياد وطن نامي از نهر (سن) مي برد و مي گويد جنازه مرا در كنار آن پهلوي هموطنانم دفن كنيد، او مرد، بعد از ساليان دراز بالاخره استخوانهاي وي را به ميهنش بردند جائيكه بدن را منتقل بجاي دلخواه مي كنند عجب نيست همت و روان را به دل خواه


خود برسانند محبوسي كه به قوه ي فشار او را از كوي شهيدان باز آرند و به قوه ي زنجير از كاروان كربلا بازگيرند و از كربلا بيرون بكشند در جهان ديگر حال او و حشر او ديگرگون نخواهد بود، حال او به ما مي گويد كه به نيروي زور است كه مرا از كوي يار و آرامگاه دل مي كشانند كسي كه با زنجير او را از جايگاه دلخواه ببرند حتي صداي دانه هاي زنجير او مي گويد:



مپريدم كه در اين كوي مرا كاري هست

آخر اين قافله را قافله سالاري هست



از بسترش آه و ناله ي بيماري بمانند مرغ شباهنگ خود و پرستاران را به باد جانفشاني فداكاران مي اندازد دانه هاي زنجيرش بسان آواي بال فرشتگان هر يك زمزمه ي يكي از مرغان آن كوي را باز از سر مي گيرد قدسيان بحال او رحم آرند و الفت او را با آنان در جهان آينده فراهم سازند. ناله ي دردمندانه ي او از صداي زنجير او دام گيرتر است و از شب زنده داري و آه شبانگاه با تأثيرتر.

گوئي از خاك زندان وي اين زمزمه همي بلند است كه: اي رهگذر از ما بعقب ماندگان كاروان بگو ما در اين كوي خفته ايم كه به خاندان محمد (ص) و قرآن او وفادار باشيم - اه -

و به پاسخ جويندگان كه مي پرسند چرا موقع از كربلا بكنار است بگوئيد در پيشگاه حقيقت يكسان است كه در كربلا باشي يا در راه آن - اگر هدف و مرام را گم نكني ابوايوب انصاري در محاصره ي چهار ساله قسطنطنيه شركت


كرد همين كه مرگش فرا رسيد بسران سپاه اسلام وصيت كرد كه فردا جنازه مرا بر شتر گذاريد و رو به پشت ديوار شهر قسطنطيه تا آنجا كه توانستيد پيش ببريد و همين كه بمانع برخورديد فروآريد و در زير پاي خود دفن كنيد.

گويا از اينكه تمنا نكرد جنازه ي او را به مدينه حمل نمايند و در جوار پيمبر خدا (ص) دفن كنند خواست به فرزندان اسلام بياموزد كه هرگاه در پي فرمان الهي رفته باشيد هر جا بخاك رويد در پهلوي پيمبر (ص) و در برابر ديدگان حق هستيد او خواست در جبهه خط پيشرفت كرده باشد اگر بزنده نشد بمرده.

او چون به اين نظر پاك در آن خاك آرميد آرامگاهش پيوسته نور باران مي شد تا جائي كه اهالي قسطنطنيه ي نصراني دريافتند كه در اين خاك، شهيد حقيقت نهفته است به زيارت او مي رفتند، مزارش را بوسه مي دادند، تبرك مي جستند نذورات برده، نياز مي خواستند.

خدا را، از اين واقعه مقصد در دريابيد:



موسي شنيدي و شجر و وادي

و آن نار و طور و آن تكلم و اصغارا



از سرر سينه ي دل انسان بين

آن نار و نور و صفحه ي سينا را



انسان نه چند صورت بي معني

انبان بلغم و دم و صفرا را



دل مركب خداي بود زين كن

اين ره نورد باديه پيما را




من دعائه (ع) اذا ذكر الموت

و اجعل لنا من صالح الاعمال عملا نستبطي ء معه المصير اليك و نحرص له علي و شك اللحوق بك حتي يكون الموت مأنسنا الذي نأنس به و مألفنا الذي نشتاق اليه و حامتنا الذي نحب الدنو منهما فاذا اوردته علينا و انزلته بنا فاسعدنا به زائرا قادما و لا تشقنا بضيافته و لا تخزنا بزيارته - اه -

(صحيفه ي سجاديه)