بازگشت

طبقه اي كه از لشكر عمر سعد آمدند


در اين بخش دسته اي از برجستگان بشر را مي بينيد كه نهفته بكوي شهيدان مي آيند؛ با آشفتگي اوضاع و شوريدگي حال، خود را از لشكر عمر سعد بيرون كشيده به آستان معدلت مي رسانند و اشاره به ما مي كنند كه شما تيره بختان هم از اين راه بيائيد؛ از زير هزاران خروار آوار بيرون آمدند و از روزنه اي كه در اعماق ظلمت راه داشت سر رشته نور را گرفتند و در پي آن برآمدند تا از تنگناي ظلمت رهيدند و در محيط نور وارد شدند، سپس شتابان تلاش كردند تا


پيش مرگ شهداء شدند گريختگان از ظلمت بيشتر قدر نور را مي دانند عقب ماندگي چنان آنها را ترسانده بود كه به پيشقدمي زود در بستر شهداء آرميدند.

نيك تميز دادند كه اقامت در جهان مختلط (دنيا) به پرتگاه اشتباه نزديك است؛ هر چه زودتر از تنگناي اين جهان «دار اشتباه» خود را بفراخناي جهان بالا رساندند، تكليف را براي ديگران و كار را براي خود روشن كردند.

همه اينان از شيعيان حق بودند كه دچار اشتباهي گرديده بودند ولي از اشتباه نيك بيرون آمدند و نيكو ديگران را از اشتباه بيرون آوردند و فهماندند كه هر ثانيه اي ممكن است از پشت پرده ي ابهام طبقه اي در ظهور آيند. (رجوع شود به ج 2 - ص 120 - س 14).

اشتباه اينان نه در آن بود كه حسين (ع) را نمي شناختند يا نمي دانستند كه او (و تنها او) قائم بر حق است و تيپ مخاصم و حزب اموي بهره اي از حق ندارند اشتباه اينان در امور جوهري نبود در اساس آئين و آئين اساسي دين روشن بودند فقط گمان مي كردند امام (ع) مجبور به صلح با بني اميه است نظير برادر مهينش امام مجتبي (ع)، حتي عده ي از اينان اين اشتباه را هم نداشتند آمدن در آن سپاه را وسيله ي رسيدن به امام (ع) قرار داده بودند [1] مردان صاحب شخصيتي از آنان مانند دو برادر ازدي - نعمان و حلاس - و پدر و پسري


مسعود و پسرش عبدالرحمن - و ضرغامة و چند تن ديگر از كوفه تا كربلا بلباس دشمن درآمدند كه بدان وسيله خود را به كوي شهيدان برسانند؛ اگر به اين لباس در نمي آمدند تخلصي از گرفت و گير دشمن بد كنش نداشتند، مراقبت دشمن سخت بود، راهها همه بسته بود؛ حتي كوچه راه ها بر اشخاص متشخص مسدود بود؛ اين جوانمردان در ميان سلسله اي از استحكامات گير افتاده بودند كه زنجيروار آنها را در وسط حلقه ي خود محدود نموده بود، در يك دائره اي محصور بودند كه از هر دو سو در برخ آنها بسته بود روزنه اي نبود كه بتوانند خود را از آن بيرون كشيده به محبوب معظمشان حسين (ع) برسانند مگر آنكه حيله اي كنند و از راه بيچارگي در زمره ي دشمنان و به لباس آنان درآيند تا بلكه خود را به صحنه ي باز و فراخي بكشانند و از آنجا اسب همت بتازند و به نجباء امت بپيوندند، درست تشخيص دادند كه اگر


نزديك بشوند ديگر بهر وسيله باشد اگر چه «شبانه» خود را بدر خواهند برد چند نفر ديگرشان كه از آغاز، ضميمه شدن به دشمن را بدين قصد نكرده بودند به ظاهر جزو دشمن بودند اما بانتظار آن بودند كه تبادل آراء و مبادله ي سخن كار را درز گيرد و طرفين را دژم نگذارد، اينان وسيله ي پيوستنشان بحزب حق ضعيف بود فقط رشته ي باريكي ولي حساس از نزعه ي عدالتجوئي در سرشت آنان مي بود سر اين رشته را گرفتند و رفتند تا به سر رشته دولت سعادت رسيدند مادام كه ناروائي دشمن بد انديش از حد نگذشته بود و آنان روزنه ي اميدي به سوي صلح و مصالحه مي ديدند در زير پرچم دشمن بودند ولي همين كه ناروائي مخالفين بر طبل ستم نواي ديگر نواخت و به اتكاء قوه باعمال زور پرداخت ديدند اين نغمه با تاري كه


از عدل در سرشت آنان هست سازگار نيست به فرياد آمدند بنازم نزعه ي عدلي را كه صاحبان آن به لگد كوب شدن خودشان حاضر و بتضييع آن حاضر نيستند؛ از تضييع عدالت مي هراسند و از مهابت دشمن؛ چنگال خونين، بازوي آهنين او نمي ترسند؛ طليعه ي قدرت دشمن هر دم بر خونخواري و نمايش دادن شكوه خود مي افزود، شديدترين مرعبات يعني اسلحه ي بران دشمن در منظر بود، لشكركشي او با هياهوي عربده اش كه دل شير را مي شكافت زير گوش بود، دارهاي كوفه كه هنوز تن ميثم و ده تن يارانش - و هاني بن عروه و اشباهش بر فراز آن جلوه گر مي بود از تيغ برنده خونريزتر به نظر مي آمد؛ از اين درنده گي نو به نو، مي بايد اگر عقيده و رأي آنان از ابتداء هم يك طرفي بود سست شود و به واسطه ي تماس با سر پنجه ي اين درنده ي قوي آن


عقيده و رأي فراموش شود تا چه رسد به آنكه تازه نهضت نمايد و به تجديد همت بكوشد كه براي برابري با او از در ستيزه درآيد و برخيزد و خود را در صف مقابل آرد و در هنگام زد و خورد درست برابري كند اينان كه دير آمده اند هيچگونه كسري از آنانكه زود رسيده اند ندارند اگر چه آنان كه قدم به قدم به همراه امام آمده راهشان دور و رنجشان بيشتر بوده اما در برابر، با دم مسيحائي امام (ع) تقويت شده بودند.

ولي اينان قوت دشمن خونخوار را با ديباچه ي خونريزي ديده بودند دچار مرعبات نو به نو و شكوه بي پروائي از خون بوده اند.

اگر آنان راه دور و دراز پيموده بودند اينان از تضييق و سخت گيري دشمن ميان دائره هائي كه سلسله وار محيط بر هم بوده محدود و گرفتار بودند، سياهي لشگر جرار را پيش ديده مي ديدند عربده هاي جگر شكاف را از نزديك مي شنيدند؛ در صحنه ي افق تيرگي پشت هم را مي نگريستند و جز روي زيبا عدالت را در جنبه ي دولتخواهي امام (ع) نمي ديدند.

اگر حق شناس باشيم رسيدگي بتذكره ي اين رجال از حق شناسي است و شناساندن اشخاص اين طبقه و طبقات ديگر از وظائف قدرداني است، اين عمل در پير و برناي ما خالي از تأثير نيست سبب نشاط و انتعاش در همت جوانان - يا - مورث انفعال پير و برناي ما كه كسر آورده ايم خواهد شد آن نشاط و اين انفعال منشأ ثواب خواهد بود آري اگر جا دارد كه مردم برفتار بلند همتان محبت بورزند شرط


مردمي اين است كه در مورد اينان عشق ورزي كنند معشوقي براي آدمي بهتر و زيباتر از همم و آداب و شمايل اخلاق آنان نيست،

زهي سعادت اين طبقه كه در جنگ پيش قدم شدند چون آخر آمدند به تلافي آن اول كشته شدند..


پاورقي

[1] طبري به طريق خود از ابووداک بازگو کرده که گويد: هنگامي که عبيدالله در دارالاماره فرود آمد مردم را براي نماز جامعه بانگ زدند مردم اجتماع کردند گويا عبيدالله بيرون آمد و خطابه تهديد آميزي خواند در آن خطابه گفت أميرالمؤمنين يزيد (خدا در اصلاح کارش باشد) مرا به ايالت شهر شما و سرحدات شما - يعني کشوري و لشکري گمارده و امر داده به ستمديدگان رسيدگي و به بينوايان بخشش آرم، به شنوا و مطيع احسان نموده و بر مردم ناروا و سرکش سخت گيرم من امر او را درباره‏ي شما تبعيت نموده اجراء مي‏کنم، عهد او را انفاذ مي‏دارم بنابراين من براي نيکوکاران و مطيعان به منزله‏ي پدر مهربان هستم و تازيانه و شمشير من بر کسي است که امر مرا نافرماني کند و با عهد من خلاف ورزد، پس اي مردم به جان خود رحم آريد، رفتار و عمل به تو خبرها خواهد داد که گفتار و وعيد نمي‏دهد - اه -

سپس فرود آمده که خدايان (عرفاء) و سران مردم را سخت در تحت فشار گرفت از آنها التزام خواست و گفت: نام غربائي که در محل شما وارد هستند و نام کسانيکه أميرالمؤمنين در پي جوئي آنها است؛ و کسانيکه از حروريه در ميان شما هستند و کسانيکه مورد بدگماني هستند و رأي آنان خلاف ورزي و ستيزه است براي من بنويسيد هر کس از شما که نوشت برعهده‏ي او ديگر چيزي نيست و هر کس کسي را ننوشت بايد ضمانت بدهد که در حوزه‏ي کدخدائي او کسي به مخالفت برنخيزد و بد خواهي قصد سوئي به ما نکند هر کس اين کار را نکند ما از او بيزاريم و ديگر ذمه‏اي براي او نيست مال او و ريختن خون او براي ما حلال خواهد بود - و هر عريفي که در حوزه‏ي کدخدائي او از کسانيکه أميرالمؤمنين در پي جوئي آنها است يک تن يافت شود که به ما خبرش را نداده باشد خود او بر در سراي خويش بدار آويخته خواهد شد و آن عرافه نامش بکلي از دفتر عطاء خواهد افتاد و تبعيد خواهد شد به موضعي از عمان (زاره).

ابصار سماوي گويد: هنگامي که حسين (ع) به کربلا پياده شد در کوفه جارچي ابن‏زياد جار زد که هلا - ذمه براي آن کس نيست که براي جنگ با حسين (ع) بيرون نرود - مرد غريبي ديده شد او را نزد عبيدالله حاضر کردند از او مؤاخذه کرد گفت: من مردي هستم ازاهل شام براي مطالبه ديني که بر ذمه‏ي يک تن از اهل عراق دارم به اين ديار آمده‏ام، ابن‏زياد گفت او را بکشيد که کشتن او وسيله‏ي تأديبي خواهد بود براي کساني که هنوز بيرون نرفته‏اند - و آن بي‏گناه کشته شد.