بازگشت

قعنب بن عمر نمري


قعنب از رجال، و بصراوي است؛ در زيارت قائميه باسلام نامبرده شده.

حدائق گويد: قعنب مردي از شيعيان بصره بود همين كه حجاج بن بدر تميمي سعدي نامه ي مسعود بن عمرو نهشلي را براي حسين (ع) آورد قعنب بهمراه او نزد حسين (ع) آمد و تا روز طف نزد امام (ع) باقي ماند هنگاميكه آتش جنگ در گرفت پيش روي امام (ع) پيش رفته نبرد كرد تا در حمله اولي با ديگر شهيدان كشته گشت.

پيامي از مهبط ملك يا آئين سخن و سخنوري

به همراه اين دو تن شهيد نامه اي به كوي شهيدان آمده كه به حسين (ع) در بحبوحه ي آزردگي نشاطي داد، و در ترجمه شان خطابه اي گوشزد شد كه هواخواهي از دولت عدالت و نسيم تخلص از نكبات ستم از آن برمي خواست و هر انسان را به مردانگي و برازندگي آشنا مي نمود.

از سخن، اين نوع آثار حميده بر مي خيزيد و با آن كه لطف سخن بيش از لطافت حرير و پرنيان است خود در تأثير، مرد آفرين است، با آن كه تار و پود او را باد از لطافت مي برد باز شدتي و قوتي به مردان مي دهد كه كوه ها را از جا مي كنند سخن در هودج خود كه از نسج نسيم و جنس امواج است موجوداتي نهفته دارد كه فاعل و كارگر بلكه فعال و كار آفرينند اين موجوداتي كه نهفته در سخنند تا از صباخ گوش


عبور ننموده اند خود را در حرير نسيم چنان پيچيده دارند كه ضعيف و ناتوان به نظر مي آيند بلكه هيچ به نظر نمي آيند اما بعد از عبور از اين معبر اسرارآميز (صماخ گوش) در مشاعر انسان پخش مي شوند و در هر دژي از اين مملكت بي در، غوغا و هياهوئي به پا مي كنند و روح كه افسرده در بن تن افتاده و خمود، به گوشه اي آرميده ي خود را با قوا و غرائز (با عجله هر چه تمامتر) براي استقبال تازه واردها آماده مي كند و بعد (از برخورد و اندكي زد و خورد و تأمل نهائي) هر دو سپاه تسليم يك حكم مي شوند و افراد خود را سان داده براي قيام به هر كاري برمي خيزيد.

اين خطابه كه ترجمه شد شايد در حركت دادن اين دو تن شهيد رشيد (صاحبان ترجمه) بي تأثير نموده زهي قوت نيروي تبليغات كه از تأثير خود تن يا هفت تن را به ميدان كربلا مي فرستند، و«صفي »بر صفوف شهيدان مي افزايد دو تن را بر مي انگيزد كه از انبوه دشمنان نمي هراسند و از راه دور بين بصره و كربلا (116 فرسخ) و فشار زور جباران كه دارها در بصره و كوفه بر سر پا ننموده اند بيم ندارند و باشد كه اين خطابه و تبليغ از كوي كربلا بسوي جهان و جهانيان برود و اين نامه با خون شهيدان به دست آيندگان افتد و كارها بكند عجب مداريد كه اين خطيب مبلغ در سخنراني خود زبان از فرشته باشد و شهيدان در كار خود مؤيد به ملك باشند - كار و كرداري كه از استقامت برخيزد و ميل قرب به خدا را بيافزايد از


فرود آمدن ملك به سر منزل آگهي مي دهد. ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل عليهم الملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا - و سخن و گفتاري كه قلوب را با خدا رايگان كند هم دم و هم نوا با ملائكه است.

زندگي سخن با زندگي ملك همسان است، سخن به مشرق و مغرب مي رود بي آن كه پايش فرسوده شود، در عين آن كه در يك ناحيه لباس سفر را كه نسج نسيم است از تن خود كنده و در مشاعر لباس نور به تن پوشيده در ناحيه ي ديگري در سفر است و به شتاب باد از اقليمي با قليم ديگر رهسپار است مرور زمان و گذشت دوران او را پير و كهنه نمي كند براي دوران آينده به همان طراوت جواني زيست مي كند اين سخن كه از دهان يك تن از ياران حسين (ع) به ياري حق برخاست مانند شهداء نيست كه كشته شود زنده اي است كه هيچگاه خونش ريخته نمي شود، عمرش محدود نيست، اين خطابه به گوش هوش احرار مي گويد: صدور احرار مدفن اسرار نيست، خلوتخانه اي است زنده براي فرشته ي مهوشي غوغاء طلبي شورانگيزي كه قرار نخواهد گرفت در آن جايگاه از جا بر مي خيزد و براز پردازي اسرار و رموز عدالت و ولايت آلهي را با اهل دل مي گويد و شوري بر مي انگيزد از شور دل افواجي را هواخواه عدالت مطلق و هوادار كشتگان راه عدالت مي نمايد.

سخن از هر دري در مي آيد به هر خانه اي كه بخواهد وارد مي شود، درب آهنين و سنگين بروي او نمي ايستد،


هر جا خاطر زنده اي او را متوجه شود او بار مي اندازد در طرفةالعين به نواحي مختلف پخش مي شود و هميشه با دلهاي زنده و زنده دلان دست در آغوش است و از خاطرهاي زنده ديدن مي كند و آنها را مشتاق خود مي نمايد، خاطرهاي پاك پاي او رابوسه مي زنند، تا قدم بر صحنه ي مملكت دل مي نهد، ساكنان كوي دل زمام امور را به دست او مي دهند و او هم تا همه را نوراني و ملكوتي نكند و لباس انتظام، و نور شوق ندهد و به فعاليت واندارد از خانه ي دل بيرون نمي آيد اين سخن كه از صحنه ي كربلا از كوي شهيدان به جهان پخش مي شود با آيندگان و نوزادان انسان توجه دارد همين كه آنها به بلوغ رسيدند و سخن توانست در آنها راه يابد براي سعادت آنان دست به كار مي زند مانند فرشتگاني كه منتظرند رخنه اي در خاك بيابند تا او را حيات دهند اين حرير پوش در هر تن خاكي راه يابد از هودج حرير برآمده لباس نور مي پوشد و به تنوير او مي كوشد چنانكه نور به تمام جهات متقابله در پرواز است هودج نشينان اين سخن در شعور ارباب شعور به شش جهت روشنائي مي دهند و به هر سو پر و بال مي گشايند و غرائز و مشاعر نارسا را زير بال خود مي گيرند.



اين سخن پروين نه از روي هوا است

هر كجا نوري است آن نور خدا است



ملك اگر بخواهد وسيله اي را در زمين استخدام كند بهتر از سخن نيست زيرا كه تناسب راكب و مركوب شرط راه مقصود است اگر ملك مقصودي در زمين داشته


و نظري به جهانيان و نفوس ناطقه ي انسان دارد بايد از سخن كه سيار، تندپاي، متنفذي است نگذرد بايد به رشته هاي او درآيد و خطوط ارتباطيه ي او را تا آخرين عمقي كه از دل ها در نفوذ خود دارد تحت نظر قرار داده تصرف نمايد و بالاخره اگر بخواهد فعال در مجامع باشد بايد المام و اعتناء به مجاري مخابرات نفس ناطقه بكند و از اين مجاري امور كه خدا در دسترس نفس ناطقه گذاشته به سهل و آساني استفاده كند وتا هر جا رشته فعل دولت نفس كشيده شده براي فعاليت خود مورد استفاده قرار دهد و نفس ناطقه را كه بندري است معمور بين جهان آلهيت و جهان محسوس، فكرش به طرف بالا، نطقش به طرف زير پخش است فرودگاه خود قرار داده با فكرش از يك طرف و با نطقش از طرف ديگر مساعدت كند تا آنها را به هر جا كه به تنهائي نمي توانند برسند برساند و مرمت راه هاي توجه عقل او را خود به عهده بگيرد و عقل نظري او هر چه را نتوانست از صورت نظم كون دريابد يا عقل عملي نتوانست نظم وجود را در عمل محاكات كند او دستگيري نموده او را توانا كند و هر چه را نطق نتواند ابلاغ نمايد به او بياموزد و اگر او خود توانا است او رامبلغ خود شمرده و نظر به نطق او داشته باشد.

اين دو تن شهيد در ترجمه ي خود آن خطابه و به همراه خود آن نامه را آوردند كه بگويند اگر هودجي براي فرشته ي سعادت باشد همانا سخن است و اگر محملي بتواند


اين فرشته نيك پي را از بالا سر منزلي فرود آرد همان قلم است، تبليغات قلم و سخن فرشته وش بر انسان وارد مي شوند هرگاه انشاء نامه اي يا القاء مقاله اي مبدء تشكيل دولت اعلي آلهي گرديد نشانه هاي نزول ملك و نمونهاي عنايت عقل فعال را مي بايد از آن دو جست چنانكه قله هاي كوهساران مرتفع، مطرح اشعه ي نور خورشيد است نفس ناطقه كه عقل بالقوه است مهبط اول و اولين مهبط اشعه ي عقل فعال است، فرشتگان، نطق ناطقين را استخدام مي نمايند و آن را وسيله ي عبور قرار مي دهند كه از جهان نهان بدر آيند و به مشاعر و مسامع نوآموزان سر كشيده بال و پر بگشايند و به اهتزاز امواج عرفان، سخن تقديس بياموزند و روابط حسنه« با خير اعظم »تعليم كنند، هر هودجي از سخن بر انسان وارد گرديد و آراء خداپسندي در مسامع و مشاعر و جهان فكر به رهروان فكر داد حتما آن هودج محمل ملائكه بوده نهايت آن كه آنها در جمل و عبارات به لباس سفر بوده اند و از اين رو به نظر كوچك مي آمده اند ولي هنگامي كه در داخله ي انسان وارد شدند و محيط را محيط مشاعر ديدند چنانكه ماهي در آب حيات را از سر مي گيرد آنان نيز لباس سفر را از تن بيرون كرده و شعور محيط را متناسب با فعاليت خود ديده براي زندگي دادن به اهل منزل به كار پرداخته همگي را حركت مي دهند جاي پاي ملك بايد سبره و زنده شود و به عكس ديگران كه بر سر هر چيز پا نهند آن را خسته و فرسوده مي كنند نور به جاي پاي خود توانائي و نشاط


و خرمي مي دهد و آن را از جا بر مي انگيزد يا بر سر هر چيز نهاد او سنگيني را احساس نمي كند- قرآن مجيد كه ظاهرش پرده اي از سخن است چون محمل ملك بوده به جهان اين همه سبزمي و خرمي داده است.

از اين مقاله اي كه در بصره براي ياري امام (ع) در انجمن اسلامي خوانده شد مگذريد و از آن نامه اي كه به كربلا آمد غافل مباشيد كه به نظر من در آن ميان، زبان ملك در كار است - از جملات آغازش من منطق ملائكه را مي شنوم يعني جملاتي كه فرمان زهوق به باطل داد و بافته هاي معاويه را وانمود و معلوم كرد كه بافته ي مرد باطل هر چند قهرمان هم باشد باطل است، عقد و بيعت معاويه و پيمان نو ظهورش نوزادي بود كه تا زاد گودال قبرش نيز در همان حال كنده شد، وليعهدي يزيد با خودش رفتني است، ورائي كه در مؤسس چنين سست باشد پايمال شدني است، حكومت تحميلي بر خاطرهاي مسلمين چونان لباس بزرگ ها بر تن كودكست؛ كه موقتا كودكي هوس مي كند ولي عدم تناسب و گشادگي آستين و تنه، او را ناراحت و مجبور بخلع مي كند عدم تناسب آن رأي هم با آراء عمومي اسلامي و افكاري كه هنوز نضج خود را از دست نداده اند سبب طبيعي است كه پايدار نماند.

و باز آن جمله اي كه منافيات مقام را براي گزيده ي او گوشزد كرد پر از حكمت است، گفت: كوتاهي حلم، اندك بودن علم، بي خبري از حق و حقوق رعيت كه هر يك


جدا جدا منافي مقامند، در يزيد جمعند و به علاوه ميگساري و فجور كه طغيان شهوات است و حقوق رعيت را پايمال مي كند همينكه دريكن باشند بايد دست او را بست كه تعدي او اسباب زحمت خلائق است به جاي شرائط انتخاب والي و مميزات شخص اول، اين همه منافيات در يك تن يزيد كه سر دسته ي فجور است گرد آمده - هشداريد كه از اين جملات پر معني خطباي آلهي بر مي خيزند كه كم از ملائكه نيستند سنائي گويد:



اي هواهاي تو خدا انگيز

وي خدايان تو خدا آزار



من نشانه هاي پاي جبرائيل را در جمله ديگرش مي نگرم كه گفت: ما به شخصيتي عظيم و مقدس دسترس داريم (حسين ابن علي (ع)) كه سراپا بزرگواري و مجد و يك دنيا پختگي و رأي و يك جهان سابقه نيك و امتحان است، مجتمعي است از شرائط رعيت پروري، بر بزرگها با عطوفت؛ به كوچكها نوازش كن، چوپاني خلائق كمتر از چوپاني گوسفندان نيست، پيشواي قومي كه آئين اسلام دينشان باشد بايد مثل حسين باشد كه بسي بيش از مقاصد قوميت را بداند بايد حجة خدا به او تمام و سخن و مرامش رسا؛ او يك سر به مقصد عالي بلند ايجاد متوجه باشد.

ابن عباس مي گويد: در مكه دست جبرائيل در دست حسين (ع) بود و همي گفت: هلموا الي بيعة الله -

واضح است پرچم هر حقي امام عادل است براي نظامات


الهي اگر دولتي است پرچم آن را جبرائيل مي داند و نشان مي دهد و بشر را مي آگاهاند.

در سخن اين سخنور كسري نمانده بود به جز آن كه در راه اين حقائق راهنه و در پاي اين نظامنامه جامعه بشري، مردانگي و ايستادگي بشود و براي حفظ پرچم حق تا پاي مرگ بر سر آن بايستند از جملات اواخر مقاله اش دم اسراقيلي و نشانه هاي حيات ابدي نمودار بود، حيات اراده را نفخ كرد و گفت: هان هر كس كشته نشود مي ميرد، عمري كه چنين است پس چرا پاي اين مقصد سامي به پايان نرسد كسي كه مقصدش سامي و عالي و آلهي نباشد يا پاي آن جانفشاني نكند جانش با خواري قرين است بعد از اين تحريكات شديد آن شديدالقوي (يزيد بن مسعود نهشلي) خود را برافراشت و گفت: من كه شاخص اين دعوتم، خود لباس جنگ به تن كرده و زره پوشيده ام، و از شما منتظر جواب مردانه ام.

آيا در اين پايان و حسن اختتام كه جهاد را پيشنهاد نمود و از خطر كشته شدن نترسيد اسرافيل با نيمرخ جلوه گر نشده كه به حيات ديگر تسليت و اطمينان و اميدواري دهد و افراد را بر نشاط و جنبش و وقار افراشته دارد.

در هر سر منزلي يا ميان هر خانواده اي كه اين فرماندهان خير و صلاح وارد گردند چه از آسمان فرود آيند و چه از هودج سخن به در آيند مردم را از شبكوري و بي نوري نجات مي دهند و از گودال باطل بيرون مي آورند، نقصان


مردم غالبا به سبب يكي از اين دو آفت است يا بي نوري و بي بصري كه از تشخيص نظامات الهي در جامعه ي بشري كورند يا گرفتاري به گودال باطل كه از جهت خوي گرفتن به آن توانائي بيرون آمدن از آن را ندارند، جبران اين دو آسيب منوط است به فعاليت جبرائيل كه چراغ علم و اسرافيل كه سلطان حيوة و حركت است و اين هر دو فعاليت در اين مقاله پر شور و خطابه ي اين سخنور بود، چه بهتر آنكه نامه اي از او به كربلا آيد كه اين سخنان از كوي شهيدان كه محل نشر انوار است [1] به جهات جهان پخش شود و به دست هر زنده دلي برسد باشد كه اسلاميان مراوده با عقل و فعال را از سر گيرند عقل فعال يا ملك از همين گونه سخنان در دل وارد مي شوند عقل فعال يا ملك از همين گونه سخنان در دل وارد مي شود مهبط اولين براي طبقه ي علياي ملائك همانا خود نفس ناطقه است و در رتبه ي ثاني كه از آن كانون فروتر آمده به جهان و جهانيان پخش مي شود و چنانكه فرودگاه خود آن جانان، جان انسان است كه الطف از پرنيان است بال آنان هم از جنس شعاع حماسه و موج اين گونه هيجان است.

محمل و محمل نشين هر دو از لطافت چنانند كه به حس در نمي آيند و در عين حال، به نهايت در جهان فعالند، لطافت حرير را به اين مي سنجد كه آن را بين دو انگشت فشار مي دهند


لطافت ابر و بخار به اندازه ايست كه براي سنجش نتوان آن را بين دو انگشت نهاده فشار داد بلكه بايد آن را با دو چشم سنجيد و لطافت نور كه بيش از آن است به محاصره ي ديدگان هم سنجيدني نيست، لطافت جان انسان از اينها بالاتر و لطافت فرشتگان از همه برتر است و از اين جهت است كه از نظر پنهانند.

تفاوت در مراتب لطالفت همدوش با تفاوت در فعاليت است هر آنچه لطيفتر باشد فعال تر خواهد بود و آن كه از نظر پنهان است فعاليت او بيشتر است به اندازه اي كه آنچه در سنجش لطافت چنانست كه محصور در محوطه ي ما نيست و منفعل از ما نيست ما به اندازه ي تأثر خويشتن از او، فعاليت و لطافت او را ميزان گيري مي كنيم، گرماسنج ميزاني است كه او از گرما متأثر مي شود، بخار در ديگ فعاليتي مي كند و به وسيله ي آن تحريكاتي در كارخانجات و چرخ هاي سنگين وزن آنها مي آورد كه مي چرخند ما قوه ي او را از تأثر اينها مي سنجيم نور و حرارت كه بامدادان به همراه خورشيد سر از مشرق بر مي كشند دو جنس لطيفند كه جهان را در تمام اقطار شرق و غرب و بالا و زير به حركت در مي آورند، منظومه ي شمسي را اداره مي كنند - خورشيد (عروس جهان) كه با چادر آتشين سر از مشرق در مي آورد نخست پرتو مي افكند، اقطار هوا را مي شكافد و فرود مي آيد هر ناحيه ي از هوا را كه رخنه نمود سبكتر و لطيفتر از هواي مجاور مي نمايد و در اثر آن به تحريكات شروع مي كند آنچه را خفيف و سبك وزن نمود


فرمان حركت مي دهد آنها طبق فرمان او به بالا مي جهند هواي اطراف براي جايگيري آنها مي شتابد و از نتيجه ي آن بادها وزيدن مي گيرد، كشتي ها، درياها، بخارها، گازها، نباتات به حركت بر مي آيند، حرارت لطيف و نور و طيف تا هر جا از طبقات مواج هوا و مسالك و جلگه ها و اقيانوس هاي ژرف و درياها بروند فعاليت مي كنند، كانون جهان بشريت دل بي آرام انسان است كه بايد عشق و شور و حرارت و نور بدهد بايد در پرده از پردگيان مهوشي سخن فرا بگيرد كه آن را به جهانيان برساند ملك كه پنهان از نظر است لطيف تر از نسيم رهگذر است سبك خرامتر از نسيمي است كه بر چمن مي گذرد سنگيني پا ندارد و جاي پاي او را كسي احساس نمي كند تا انسان رفته خبر شود كه رهروي با موج سخن هست و به پي جوئي او برخاسته، او به آرامي در ميان نسيم از پرده ي سخن بيرون آمده از گوش به هوش سر مي كشد، گاهي دل هشيار نمي بيند ولي در هر سر منزلي كه دل هشياري سراغ دارد فرود مي آيد و به هر جا فرود آمد در مشاعر و مسامع اهل آن منزل تأثير نيكي مي كند آن فرستاده خدائي در اين گوش هوش براي تنفير از باطل و تحبيب حق به سخن ايستاده به معرفي قيام مي كند، هر چه ملك بيشتر پرتو به نفوس زميني بدهد تنفر از باطل مستحكم تر و هر چه عقل فعال عنايت را بيشتر نمايد به دولت مثلي شيفته تر مي گردد مبدء دولت الهي (مدينه فاضله) همين است كه ملك آمد و رفت را مكرر كند.


تا آشنائي و شناسائي زيادتر شده در ساحت دل از آب و گل خود شخصي ملكوتي نوراني فعال بر پا دارد كه براي هميشه نماينده ي ملك باشد برابر همه ي مزاحمات ايستادگي كند از بنيان كوه ها بلكه از بنيان جهان نيز استوارتر باشد و همواره در برابر باطل عرض اندام كند تا از نفوذ او جلوگيري نمايد اين ملكه ملكوتي همان نهفته اي است كه خود را در لباس حريري (نسج نسيم) پيچيده بود و تا در نهانخانه دل در نيامده بود كاركنان خود را مستور داشته باشد اگر اين اشخاص ملكوتي در هودج سخن نهفته نبودند پس چگونه بارز گرديدند؟ و اگر اين نهفته ها از فرشته ي سعادت زبان نياموخته اند پس چسان اين ملكوتيت را انجام مي دهند؟ گويند ملك جز بر پيمبران (ص) نازل نمي شود با آن كه پيغمبر (ص) فرمود (في القلب لمتان لمة الملك و لمة الشيطان) - نفس ناطقه بين جهان الهيت و جهان محسوس بندرگاهي است معمور كه در آن و بخصوص در مورد خطباء و مبلغين ملائكه آهسته و آرام المامي يعني اعتنائي مي كنند كه از اثر آن تحريكات شروع مي شود و نفس ناطقه سرشار به كار مي پردازد، فكر را به تكاپو در تحت سرپرستي عقل نظري به اطراف وجود مي جهاند و پس از درك صورت نظامنامه ي الهي در كون مجددا به كار پرداخته در تحت سر پرستي عقل عملي به تشكيل دولت الهي مي پردازد. به نطق مي ايستد كه در جامعه ي بشري هم فراخور اراده ي الهي نظامنامه اي تنظيم نمايد، پس كارهاي پربها


مي كند، نطقهاي آتشين مي نمايد، معرفي از حق مي كند تحبيب وجهه او را انجام مي دهد، اين كارها بسي پربهاء است، ادراك صورت خير اعظم كه به فكر و عقل نظري نموده و تشبه به او كه در فكر و عقل عملي مي كند و نطقهائي كه براي ديگران اين راه را آسان مي كند همه ي اينها مجاري كار ملكند دست جبرائيل در ميان دست حسين (ع) بود كه مي گفت (هلموا الي بيعة الله) حسين (ع) به همان تحريكات به بصره نامه نگاشت كه يزيد بن مسعود را به آن سخن پر حرارت وا داشت.

آن نامه بال ملك بود يا نسيمي از بال ملك كه بكوي شهيدان وزيد، بهجتي براي خسته دلان آورد - صورت انسان را كه محل پخش افكار و انوار است نبايد از ميدان جولان ملك به كنار انگاشت و نطق را در (حد انسان) تأويل به فكر كرد، گويند معني (الانسان حيوان ناطق) آنست كه مفكر است آري نفس ناطقه را، فكر، خود نخستين فرودگاه فرشتگان بالا است اما صوت انسان وسيله ي پخش فكر است و مجاري آن كه امواج را پخش مي كند راه و رشته ي نفوذ ملك است، ملك محملها از انشاء سخن مي گيرد و هودجها از بال و پر قلم مي سازد كه گفته خدا را به جهان و جهانيان مي فرستد و در طرفةالعين به چپ و راست و جنوب و شمال آنها را مي رساند.

طفلي پرسيد كه ملك موت وقتي كه در مشرق هست آيا در عين حال در مغرب هم هست؟ چسان يك تن در دو


مكان تواند بود؟ پرتو آفتاب در ميان حجره تابيده بود گفتم فكر تو خود آيتي است روشن، ولي به مثل، چنانكه آفتاب در حجره ي ما تابيده و در عين حال در تمام حجرات شهر و تمام سكنه ي روي زمين بلكه در عوالم ديگر نيز هست، با آن كه قرص آفتاب در مركز واحد است همچنان ملك موت و نيز ملك حيات؛ افكار شما آيندگان هم اگر از روي سجاياي صالحه برخيزد براي پرتو ملائكه آسمان با افكار ناطقين كربلا هم عنان است، چه آن كه صحنه ي تابش انوار آن مهوشان، جان و روان هر انسان است هر نطقي هر نامه اي از شما به قصد خير جهان باشد ملائك اطراف آن را مي گيرند (دست خداوندگار باغ دراز است) تا هر جا زندگي و هوش ساري است از زير ثري تا ثريا از عمق ارحام تا روي زمين تاتك درياي ژرف، املاك كارفرماي حيات و رزق و علم يعني اسرافيل و ميكائيل همگي پرتو مي افكنند با آن كه پرتو آنها لطيفتر از نسيم و حرير است و با آن كه خود در جهان خود استوارند با بال و پري نازكتر از بال و پر پرندگان و برتر از نسيم هوا و موج نور مي توانند در ميان سخنان ما باشند و چنانكه از ظواهر هر هودجي مي توان فهميد كه هودج نشينان آن از چه طبقه اند، از درباريانند يا از ديگران، از ظواهر قرآن هم مثلا توان فهميد كه در هودج اين سخن كيانند.

تو از اين دو تن شهيد كه با نامه اي به كوي شهيدان آمدند و هودجي از پرنيان سخن براي تبليغ هميشگي در آن جا


فرود آوردند كه با خوابيدن خويشتن آن پردگيان هيچگاه از تبليغات باز نمي مانند و از كار نمي افتند و اقدام آنان مستمر و برقرار است به گوش خود بشنو و به هوش در نيوش كه مي گويند جانا تو هم برخيز و سخني بگو و بخواب كه سخن تو با نامه ي ما هر چند ما و تو خفته باشيم بيدار و در كار خواهد بود گاهي مردي از گريبان تن بيرون مي دهند كه سلحشور و جنگي است براي دفاع شمشير به دست او مي دهند و گاهي ملكي بر مي انگيزند كه بداد تيره بختان مي رسد، قرآن مجيد كه در دست ها و زبان ها مي چرخد كارهائي دارد كه كامها را شيرين مي كند و هر بامداد مانند مهوش هر هفت جلوه خود را مي نمايند.

حريفي نغمه ي او را ديد گفت:

ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة ان اسفله لمعذق و ان اعلاه لمثمر و انه يعلو و لا يعلي عليه، باز گفت: ما هذا قول البشر ان هذا الا سحر يؤثر.

ترجمه:

براي وي چه حلاوتي است؟ و بر او چه آب و رنگي است؟ باغستانهاي او در پائين، نهرها جاري دارد و بر شاخ، ميوه ها، يعني باغ ها، كاخ ها، دولت ها، خواهد داد كه اسفل و اعلي آن همدگر را نگهدار است هميشه برتري جويد و هيچ چيز بر او برتر نشود.

اين گفتار بشر نيست، سحري است كه داستان شود به زبان ها و زمان ها و انجمن ها روايت شود و زبان زد گردد.




از الف تا يا است در قوه ي مداد

كاتبي كو تا نويسد صاد و ضاد



سيف و سكين و سنان و سلسله

خفته در آهن چو در هامون گنه



«پايان جلد دوم »

آرزومنداني كه تمناي تشريك مساعي با شهيدان اين كوي دارند و آن را جزو آرزوهاي ايماني خود مي دانند سعي در مقصد مشترك را از اين كتاب و از پيام خفتگان آن كوي بياموزند.

17 ج 1361 - 2 مطابق 10 تير ماه 1321 تحويل مطبعه شد خليل صيمري كمره ي (عفي الله عنه)

« يا ليتنا كنا معكم ففوز فوزا عظيما»


پاورقي

[1] چنان که بؤره‏ي عدسه که آن را حفرةالنار گويند مجتمع خطوط اشعه است براي صوت هم مجتمعي است و چنانکه هر اثري که در نور گذرنده‏ي از عدسه هست، مجتمع آن در (بوره عدسه) بيش از آن هست همچنين در مجتمع صورت هم که غلظه خيز است هر خبري هست، و به اين منظور است که قايق را بايد در کوي شهيدان جست.