بازگشت

سه تن برادر تغلبي


اين سه برادر فرزندان عبدالله بن زهير بن حرث تغلبي؛ هر سه تن از اصحاب اميرالمؤمنين (ع)اند [1] از آنانند كه پيش روي او


در جنگهاي سه گانه اش كه خود حضور داشته جهاد كرده بودند پس از علي (ع) با حسن (ع) مصاحبت كردند و بعد در كوفه باقي ماندند در جنگها ذكر و نام و آوازه دارند بخصوص در صفين، وقتي كه حسين عليه السلام وارد كربلا شداين سه برادر از كوفه به سوي امام (ع) بيرون شده و در شب هنگام (گويند: شب عاشورا) به او (ع) رسيدند در پيشگاه حضرت او (ع) شبي را صبح كردند و همينكه بامداد شد و جنگ به شدت برپا گشت برابر ديدگان او جهاد و كوشش كردند تا در حمله ي اولي با ديگر از اصحاب شهيد شدند.

ساروي گويد: قاسط بن زهير تغلبي و كردوس بن زهير برادرش هر دو پيش روي حسين (ع) كشته شدند.

شايد معني اين كه گويند: پيش روي امام (ع) كشته شدند آنست كه در قلب سپاه بوده اند.


پيامي در استحكام اخوت

اين سه تن شهيد براي برادري جامعه ي اسلامي به هشياران همي گويند بر برادري و اخوت فطري اخوت و برادري تربيتي را بيافزائيد تا از عهده ي اين گونه وفاء برآئيد و در هنگام سخت هم بسان زمان سهل با يكديگر توأم باشيد و هيچ حد از شدت شما را از همديگر نبرد پا به پاي همدگر تا آخرين مراحل بيائيد اگر تربيت به استحكام روابط برادري نكوشد برادري فطري كافي نيست كه تا آخرين مراحل همنفسي و همدستي را تكافل نمايد.

گر چه برادري فطري نيكو پيوندي است ولي جدائي دو پسر آدم ابوالبشر (آيه 28 س 5) از همدگر و عقب ماندن يكي از آنان از وادي فضائل و از برادر ديگر به حدي كه فقد تكيه گاه معنوي او را به ضعف و بي تابي واداشت و ديگري به واسطه ي اتكاء به حقيقت و فضيلت، به شجاعت و بردباري گرائيد، آن يك به خشونت و درندگي افتاد و آن دگر بحلم و مروت سر بر افراخت و در پايان آن يك گناه قتل عالمي به گردن گرفت و ديگري شهيد راه خدا شد گواهي مي دهد كه تا پيوند طبيعي منظم به پيوند تربيتي نشود وحدت آمال و وفاء از آنها انتظار نمي رود.

اميرالمؤمنين (ع) در تربيت برادري اين سه تن بهترين راه را به زعماء آموخت نيكوئي راه و روش تربيت از نتيجه مكشوف مي گردد: برادري اين سه تن و هم قدمي آنان تا نفس آخرين به وفاء هويدا مي كرد كه به واسطه ي حوادث از همدگر جدا نمي شدند و چونان سه شاخه اي كه از يك اصل


و تنه روئيده باشند باد هر كدام را تكان مي داد ديگري هم تكان مي خورد و اگر مي توانست صدمه ي باد و طوفان را هم به تن خود مي خريد كه صدمه ي برادر ديگرش را تخفيف دهد و آسيب را از مهين سالار و بالحقيقه از برادر بزرگترشان بگرداند همچون برادري دو تن مؤسس اسلام اخ الرسول (ع) با خود رسول (ص) كه مي فرمود: انا من رسول الله كالصنو من الصنو و العضد من الذراع، و اين گونه برادري از هر نعمتي ارجمندتر است،

نهج البلاغه در (مخ مخ 191) گويد: و ان الله سبحانه قدامتن علي جماعة هذه الامة فيما عقد بينهم من حبل هذه الالفة التي ينتقلون في ظلها و يأوون الي كنفها بنعمة لا يعرف احد من المخلوقين لها قيمة لانها ارجح من كل ثمن و اجل من كل خطر - در قيمت و بهاء آن هرچه مي خواهي بگو - ولي سخن در پيدايش و تكوين آن است و اين قدر معلوم است كه مبدء تكوين آن بايد يكي و يگانه باشد و فرق اسلامي كه وحدت مبدء خود را از دست داده اند به اين دولت عظمي دست ندارند بلكه فرق هر مذهب مانند شيعه با تنوعات اصنافي و مسلكي و تربيتي كه مبدء تكوين روحيه آنان متفرق است از اين وحدت آمال بركناراند بايد كتابي كه فكر مي دهد يكي باشد و آن مبدء فكري كه


ايمان به آنها تلقين مي كند بامبدء ديگري در مؤسس توأم باشد يعني با عاطفه و رحمت مزدوج باشد تا هر توجه كه از مبدء فاعلي زائيده شود در رحم عواطف و رحمت؛ پروريده گردد و روشنائي عرفان با مولدات مهر و نوازش روحيه اي به جمعيت بدهد كه عواطف را با معرفت در نهاد سرشت مستحكم گردد و همواره توام باشند و پرچم وفا را برپا دارند، به اين سه تن بنگريد گوئي پرچم را از دست اميرالمؤمنين (ع) در صفين گرفته و تاكنون آن را نگهداري مي كنند.

بايد براي اين گونه برادري مبدء توليد روحيه؛ مانند بذور دو لپه باشد كه تعاضدي بين روشنائي فكر با نوازش داشته باشد آن هم نوازشي كه با ريزش توأم باشد و اين مبدء توليد دوگانه الفتي و اتحادي نظير الفت شيماوي با هم داشته تا اخوتي بدهند كه در هر جهاني ثابت باشند، از اين سه تن برادر وفائي ديده شده كه گوئي هر يك با دو ديگر و آن دو هم نيز با آن يك: و با حسين (ع) و هر 4 تن با علي (ع) متحدند و در زندگي و مرگ يگانه اند پرچمي را كه از دوران سپري شده داشته تاكنون نگه داشته اند، اين اندازه وفا از آنست كه فكري كه به آنان داده شده در آنان با عواطف توام شده و در روحيه ي آنان وحدت آمال ايجاد كرده است تا فكر با عواطف آميختگي نداشته باشد اين گونه تخم وفاء از مزرع وجود سبز نمي شود استحكام تركيب بين فكر و عواطف در آنان چنان قوت


داشت كه تابيده ي آنها را حوادث و اتاب نمي كرد و تا وحدت آمال در روحيه ي آنان به تابيدگي خود هست آنان نيز با هم هستند، مبدء ايجاد اين اتحاد بين فكر و تمايل كه چنين الفت به آنها داده و آن دو را به هم آويخته و آميخته داشته فكر تنها نيست؛ فلاسفه كه فكر به جهان مي دادند كمتر توانستند كسي را با خود برادر نمايند، ناطقين زبردست در انجمنهاي ديني با آن كه هر فكر رشيدي به خلائق مي دادند از ايجاد اخوت عاجز بودند - در فلاسفه، و علماء مراجع آئين، و مشايخ طريقت و مجامع مدرسين، و انجمنهاي ناطقين بنگريد هر كدام بين اين دو امر روحاني در خود بيشتر ازدواج داده يعني هم فكر مي داده و هم به ملاطفت راه دلها را به همدگر باز مي كرده اند وحدت آمال بين مستفيدين و اقتران بين اراده و فكر خلائق بيشتر پديد آورده اند ولي ناطقين انجمن ها كه فكر مي دادند ولي بذل و ايثار را با هشياري همدوش نمي كردند از زعامت و همدستي و فداكاري خلائق بي بهره بودند و بعضي انجمن ها بذل و ايثار داشت ولي چون فكر و روشنائي به مردم نمي داد چند قدمي بيش پيش نمي رفت جمعيت به ساخت و ساز و به صرف صيغه ي اخوت هم آهنگ نمي گردند به محض مواضعه و قرارداد اخوت موجود نمي شود بايد به علاوه از وضع و مواضعه«فكري»به جمعيت داده شود كه پاي آن قدم بردارند و آن را هدف سازند و بين مبدء تا هدف هم روشن باشد و براي آن كه جمعيت تا هدف بروند و از راه نايستند بايد هم ايمان در آنان تكوين شود و هم


تعاون، ايمان از توأم بودن گفتار با كردار در مؤسس و از توافق و ازدواج فكر با عمل تكوين مي گردد اما تعاون كه ايمان اجتماعي است به محض اين تضمين نمي شود اخوتي كه هر كدام از طرفداران يك مرام و آحاد نسبت به ديگران بسان دو شق مغز«بدن»هر نيمه به تكميل كار آن دگر برخيزد و از تضاعد آنها يك بدن فراهم آمده هر كار را انجام داده تكميل كند به ايمان فردي و مبدء آن تكوين نخواهد شد مبدء ايمان فردي كه اجتماع«فكر و عمل»در مؤسس باشد در فعاليت كار شگرفي انجام مي دهد و در مشاعر ديگران تصرف كرده و فكر آنها را با رأي و رأي را با اراده و اراده را با عواطف ازدواج مي دهد و در نتيجه براي هميشه ايمان توليد مي كند ولي كار تكوين اخوت بالاتر و مشكلتر از اين است و به منشأي برتر از ازدواج گفتار و كردار نياز دارد در پيدايش اخوت اسلام كه بنگريد مي بينيد سبب ايجاد آن ازدواج دو امر معنوي بود كه هر كدام معاضد آن دگر بوده و هيچ كدام بدون آن دگر كارگر نبود يكي قرآن كه از بالا نور مي داد و ديگري مهر و ملاطفت بود كه هر كدام را به دل ديگر راه مي داد تابش پياپي كه از پرتوهاي فروغ قرآن مجيد مي رسيد به آنها روشنائي فكر مي داد و آغوش بازي كه انصار اهل مدينه نسبت به پيغمبر و واردين و مهاجرين داشتند به آنها دلگرمي مي داد، بين مهاجر و انصار براي ايجاد اخوت التزام سه شرط بود: ايواء - و منعه - و ايراث، يك تن از انصار كه گويا سعد بن ربيع


باشد بعد از التزام مأوي دادن و حمايت كشيدن و شريك ميراث نمودن، دست برادر جديدش عبدالرحمن بن عوف را گرفته، برد، انبارهاي خرما و ساير دارائي خود را به او ارائه داده گفت: در نظر دارم براي تو تنصيف كنم حتي آن كه از دو«زن»يكي از طلاق گويم تا تو در حباله ي نكاح درآوري.

بلي شرط برادري همين است - هين هشداريد كه گرچه او نپذيرفت و گفت: خدا بركت در مال و عيال به تو بدهد، فقط سرمايه اي به قرض به من بده، ولي آغوش باز او و اين دو نيروي معنوي كه در مؤسس و مؤسسين اسلام بود در تكوين اخوت چه كرد، و چه وحدت آمالي داد؟

اخوت اسلامي نوزادي بود: پدرش نور، مادرش رحمت، پيغمبر (ص) كه مي فرمود: المؤمنون اخوة ابوهم النور، وامهم الرحمة؛ نظرش به همين بود كه مبدء تكوين روحيه شان مانند بذر دو لپه بين روشنائي فكر و نوازش و ريزش تعاضدي داشت.

شخص مؤسس و تشكيل دهنده ي جماعت بايد براي توليد اين روحيه در خود يك چنين مزدوج نهفته داشته باشد.

اميرالمؤمنين (ع) از آن به كوي شهيدان ارمغان مي فرستاد كه در هنگام دولت خويش از تعاضد اين دو سر روحاني و از تربيتي كه در تحت نظر خودش انجام مي گرفت مقصد مشتركي ايجاد مي كرد و از معارف بي پايان خود كه نهج البلاغه اندكي از آن است به ياران فكر مي داد و در عين حال


در صفين و جمل نيز به ياران پرچم مي داد و نوازش مي نمود و مهر و عطوفت مي رساند تا مانند كردوس بن زهير را با خود و اولاد اطهار وحدت آمال مي داد و برادر جاني مي كرد و مانند قاسط بن زهير را به برادري پايدار برپا مي داشت از عرفان - اين مبدء فاعلي - آنان را به عقيده نوراني آشنا كرده در خاطر آنان توجه زائيده و سپس آن خاطره را در دامن دايه ي عواطف و رحمت پروريده تا چنين روح مكرم به بار آورده كه پيش از حسين (ع) در كوي شهيدان خوابيد از عواطف ابوالائمه اميرالمؤمنين (ع) كه به آنها پرچم داد غافل مباشيد، و از وفاء آنان (وفاء آن خصلت تابان و زاده ي فضيلت و پرورده رحمت) فراموش ننمائيد كه گوئي پرچم را تا اين موقع بعد از 20 سال نگهداري نموده است، در آرامگاه آنان كه برويد و خون آنان را تجزيه كنيد در آن خون، يك روحيه اي مي يابيد كه اثر ثابت وراثتي عواطف و معرفت تار و پود آنست از عواطف و معرفت، به وراثت خوئي در اين سه تن دارد، خفتگان آن آرامگاه آگهي از ازدواج دو خصلت برجسته در مؤسس مي دهند و ما را از تعاون آن دو معنويت، خبر مي كنند و مي گويند اين مهر و وفا از آن روشنائي عرفاني و نوازش بارث در ما مانده كه توانستيم در روز سختي نيز برادري خود را محفوظ داريم.

اي رهگذر از ما به محمدي هاي همكيش ما بگو ما در اين خاك خفتيم كه به قرآن و به خاندان محمد (ص) وفادار باشيم،

منشأ فتوحات اسلام نيز همين بود از جانب سرسلسله


دو مبدء يعني القاء معارف با نوازش توأم بود كه ياران اسلام وفا را كه نمايش امتزاج و اتحاد فكر با دل بود در جهان نمايش دادند، اين كوي كه نوازش و معارف علي (ع) را تواما با هم داشته سه برادر را در آرامگاه شهيدان با هم آورده به مفكرين پيام مي دهد كه سر پيش نرفتن افكار شما آن است كه فكر را تنها و تنها به جمعيت مي دهيد با آن كه باشد نوازش و بذل هم در كار باشد تا فكر دماغ را روشن دارد و در معاضدت آن مهر نيز دل را از آنان هم آهنگ فكر كند بايد اين دو قوه در شما مقترن و مزدوج باشد تا بمانند دو عنصر آب با الفت شيماوي يادو سيم مثبت و منفي برق، معجزه آسا سريعا در ديگران دل و فكر با هم قرين كردند و در نتيجه به وحدت آمال، مردم همه با يكديگر و با شما يكي گردند، به خدمتگذاران نيز پيام مي دهد كه تنها بذل خدمت، بدون توجه دادن افكار مانند راهرو بي چشم است بنگريد خدمتگذاري براي همه از دست بشر فعال تر نيست به همه خدمت مي كند و در همه نعمت ها و مولدات دستي در كار دارد ولي چون مردم در غفلتند و او زباني ندارد كه مردم را توجه به خدمات خود دهد مردم نعمت را از او به دست مي آورند ولي او را مي برند - بوسيله او از مزارع زراعت بر مي دارند و از معادن، فلزات و ابزار مي گيرند و از كارخانه ها ملابس مي پوشند - و از آب و گل بنا مي نهند و در سايه ي آن مي نشينند و از پشت گوسفند و كرك شتر فرش و قالي مي گيرند مواد اوليه را از او مي گيرند و سپس به كمك او بصناعات


آنها را ساخته وآماده مي كنند و هر كدام را براي يك گونه كارگشائي مي گيرند ولي در مكافات او اهمال مي نمايند و به جاي محبوبيت مطلق اين خدمتگذار مطلق را بي رمق مي خواهند - بهر كس در هر گوشه اي بنگريد مي بيند دست يك ربع از بشر به همدستي برخواسته تا جامه ي به تن او آراسته و دست يكربع ديگر تا غذا به گلوي او رسانده و دست ربعي ديگر تا مسكن و مأوي به او داده و دست ربعي ديگر تا به تربيت او كوشيده و فكر به او بخشيده، بنابراين او مي بايد محبوبتر از بشر نداشته باشد مگر آفريننده ي او ليكن شما به سرمايه داران بنگريد كه نظري كه به مال و ميراث دارند به يتيم و به مسكين، خلاصه به جنس انسان ندارند يتيم و مسكين را كه دو فرد انسانند و مزاياي انسانيت را عريان از نعمت مولدات دارند، قرآن مجيد (س 89 آيه 16) برابر مال و ميراث و محبوبيت آن قرار داده كه آشكارا شود نظر انسان ساقط است كه بذر زنده را در پهلوي اثاث و متاع بي جان و مرده مي گذارد آن را به زمين مي نهد و اين را برمي گزيند و خدا در آيه ي (17 س 89) دليلي براي بي قيمتي انسان ذكر مي كند كه معيار سنجش گرامي بودن و خوار بودن خود را وضع امور نفساني خود نمي داند بلكه گرامي بودن و خواري در نزد پروردگار را به رفاهيت و افزايش نعمت مي سنجد در صورتي كه بي قيمتي او از همين است كه نظر او ارج ندارد، باري زبان حال اين سه برادر شهيد مي گويد كه از دائرةالمعارف علي (ع) و زبان گوياي او ما همفكر


با حسين (ع) شديم و همقدم او به كوي شهيدان آمديم و اگر اهل جهان چنانكه خدمتشان به همدگر مي رسد فكرشان نيز به اين معني مي رسيد و اين فكر رسا در همه ايجاد مي گرديد همگي برادر مي شدند يعني اگر ارتفاع فكر همه، در اين سطح مشترك مي آمد كه مي فهميدند قيمت و بهاء انسان به تنهائي افزون از بهاء مال و اندوخته است همگي قدر همدگر را مي دانستند و اخوت اسلامي به دائره ي اخوت بشري تبديل مي يافت و ظلم از بين مي رفت.

حكيمي، كودكاني را ديد كه در كوئي خاكبازي مي كنند گفت: اينان حكماء آينده و فلاسفه و مهندسين و مفكرين شمايند كه حالا با خاك بازي مي كنند.

دكتري از ابرار، اطفال راهي را برگرفته بود و بزرگ نموده به جاي ثروت و مال به آنان انس مي ورزيد و مي گفت: از كجا يك تن از اينان مثل نادرشاه نگردد، او نيز در طفوليت چنين مولودي بوده - يعني مولود طبيعي او به اقتران تعاون، توانائي آن دارد كه ارشد موجودات گردد؛ اقتران هاي بركت زا گواهي مي دهد كه سري ربوبي در تعاون هست از قبيل اقتران تربيت صحيح با طبيعت فطرت هر امر فطري به انضام تربيت صحيح، رشيد مي شود حتي برادري فطري كه آن نيز با اخوت تربيتي راه را صحيح مي رود، مرد و زن به ازدواج تشكيل خاندان مي دهند واحد نخستين حياتي، با تكرر، به شكل حيات عليا مي رسد.

بذر دو لپه به تعاون نهال از خود بيرون مي دهند دو شق


مغز سر و دو نيم تن به اتحاد يك بدن را تشكيل داده و كارها را صورت صحيح مي دهند توجه دادن فكرها به هدف و بذل و ايثار به ازدواج هم، مولود جديدي آن هم مزدوج از فكر مغز و جان دل در ديگران مي پرورانند كه برادرانه يك مسلك را مي پيمايند؛ مي توان كليه ي مقاصد قرآن را در دو كلمه مختصر كرد - يكي توجه به هدف وجود (توحيد)كه فكري است و اعتقادي، دويم بذل و ايثار و انتظامات اقتصادي كه بالحقيقه تضييع نكردن حقوق انسانيت ديگران است يا بهتر بگوئيم انسانيت را در حد خود دوست داشتن و ارج و بهاء دادن به آن بيش از مولدات دست او؛ كه مايه ي برادريست و منشأ حب مبدء ايجاد او هم هست؛ موهبتها را خدا از مزارع و ملابس و مساكن و نقود بوسيله سرپنجه ي دست به انسان مي دهد تا انسان بداند كه موهبت عظمي به او همان دست بشر است و ساير موهبتهاي خدائي پس از موهبت دست و به وسيله ي او به همه مي رسد، خدا خواسته انسان را به محبوبيت بشر هشيار كند كه نعمتهاي ديگر، مواد اوليه، مصنوعات قيمتي، امتعه ضروري را از مخازن غيب با واسطه ي دست بشر بيرون نهاده، شهداء راه انسانيت در آستان اين مقصد الهي رفتند كه محبوبند و با اين فكر مقدس و راز تعاون هم آواز بوده و به جهانيان مي گويند كه اگر به اين سر ربوبي آشنا شويد و اخوت اسلامي را درك كنيد مولودهاي بس مباركي از تعاون و اخوت خواهيد ديد روش دولت علي (ع) كه منازعه با بني اميه داشت يكي


از جهات آن همين بود كه علي (ع) قدر و بهاء، آدم: عجم - عرب - موالي را برتر از مال داشت دست بشر را احترام مي كرد لذا به او اعتراض مي كردند.


كلمات قصار

افعلوا الخير و لا تحقروا منه شيئا فان صغيره كبير و قليله كثير و لا يقولن احدكم ان احدا اولي بفعل الخير مني فيكون والله كذلك ان للخير و الشر اهلا فمهما تركتموه منهما كفا كموه اهله

(نهج البلاغه)


پاورقي

[1] ابوعلي در رجال خود گويد: قاسط بن عبدالله بن زهير بن حرث تغلبي از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) است - محقق استرآبادي در رجال خود گويد: کردوس بن عبدالله بن زهير تغلبي از اصحاب علي بن ابي‏طالب (ع) است، نصر بن مزاحم منقري کوفي در کتاب صفين گويد: علي(ع) هنگامي که براي قبائل پرچم بست و به اشخاص متعين از هر قبيله داد همانها را رئيس و فرمانده آنان قرار داد بر قريش و اسد و کنانه عبدالله بن عباس را قرار داد و بر کنده حجر بن عدي کندي را و بر قبيله‏ي بکر بصره حصين بن منذر را و بر تميم بصره احنف بن قيس و قاسط بن عبدالله بن زهير بن حرث تغلبي را و بر حنظله‏ي بصره، اعين بن ضبيع و کردوس بن عبدالله بن زهير تغلبي را مقرر فرمود.