بازگشت

بايد بي گناهش كشت


شمر به غلامش«رستم»گفت: برو و سر اين زن را به عمودي بزن.

مي خواست مردم بفهمند باكي به اين منظره هاي دلگداز نسبت اقدام شمر و غلامش باعث بي اعتنائي و بي باكي لشكر مي شد؛ چنان كه صداي شيون، نواي زمزمه، حال رقت آور آهنگ مظلوميت او باعث انقلاب دلها و هيجان هر سنگدل مي گشت.

غلام آمد و عمودي به سر زن زد كه فرق سر را شكافت و مغزش را


پريشان كرد در آنجايگاه مرد.

سر آن بانوي نجيب هم لايق سربلندي بود.

سماواتي گويد: سه سر از اصحاب در قضيه (طف) پرتاب شد پيش پاي حسين (ع):

1- سر عبدالله بن عمير كه به جانب حسين (ع) پرتاب شد و مادرش او را برگرفت؛

2- سر عمر بن جناده.

3- سر عابس شاكري.

باز مي گويد: اعضاء سه تن از عزيزان حسين (ع) و انصار او در حال كشته شدن قطعه قطعه شد:

1- عباس بن علي (ع) كه دست راستش قطع شد بعد دست چپش بعد سرش.

2- علي بن الحسين (ع) كه سر مباركش شكافت بعد با شمشيرها او را پاره پاره كردند.

3- عبدالله بن عمير كه دستش در منازله«يسار و سالم»افتاد بعد ساق پايش و بعد هم سرش بريده شد به جانب حسين (ع) پرتاب گشت

باز گويد: به همراه حسين (ع) در روز طف يك زن كشته شد و آن بانو ام وهب نمري قاسطي زوجه ي عبدالله عمير بود براي آن كه بر سر نعش شوهرش ايستاد، شوي او كشته افتاده بود آن بانو گفت: مسئلت دارم از آن خدائي كه بهشت را روزي تو كرد كه مرا هم صحبتت


كند، رستم غلام شمر او را كشت.

باز گويد: روز طف از خيمه گاه حسين (ع) پنج زن نمايان شدند يكي جاريه مسلم بن عوسجه بود كه هنگامي كه مسلم به زمين افتاد آن جاريه آمد و صيحه مي زد كه اي آقايم، اي آقازاده ام.

دويم - مادر اين شهيد (عبدالله) كه به همراه پسرش بيرون آمد و او را تشجيع مي كرد و بعد از كشته شدن عبدالله نيز آمد كه سوگواري كند و هم به جنگ بپردازد.

سوم - ام وهب زن عبدالله بن عمير بود، بيرون آمد كه به همراهش جنگ كند و بعد از كشته شدن شوهرش نيز آمد و كشته گشت.

چهارم -مادر عمر بن جناده كه بعد از كشته شدن زاده اش آمد كه جنگ كند.

پنجم - زينب كبري كه بعد از كشته شدن علي بن الحسين (ع) آمد در حالي كه صيحه و فرياد مي كشيد كه (يا حبيبا، يابن اخا) آمد تا خود را روي نعشش انداخت و امام (ع) آمد و بازش گرداند.

و باز سماوي گويد: زنهاي انصار حسين (ع) غير از بانوان فاطمي نژاد و زنان آل ابوطالب (ع) در كوفه ماندند زيرا كه هنگام رسيدن به كوفه خويشاوندان آنان درباره ي آنان از هر قبيله نزد ابن زياد شفاعت كردند و آنها را از ميان اسيران جدا كردند و بانوان آل ابي طالب (ع) و خاندان پيمبر(ص) تا شام رفتند.


پيامي از رزم دو تن مرد و زن با مختصري از سوره ي احسن القصص

عشق و عفت هرگاه با يكديگر جمع شوند بهاي آدم را به پايه حقيقي بالا مي برند و زن و مرد را هر دو در كوي شهيدان مي خوابانند؛ من عشق فعف ثم مات مات شهيدا

به امضاء پيغمبر خدا (ص) است كه در هر تني اين دو خصلت با هم اجتماع داشته باشند و شخص عمري با آنها بگذارند تا بميرد شهيد مرده است ولي اشكالي كه هست در دو جا است يكي در طرز اجتماع و تصوير چگونگي اين گردآوري است و ديگري در عملي كردن آن است گويند: زنجير و سلسله نمي توانند جلوي عشق را نگهدارند، عشق آدمي سوز دل و شور سر به همراه دارد سوز درون با پرده داري و ضبط نفس نمي سازد، تمام محاسن محبوب از مشاعر بيننده به داخل سر مي شكند و تمام مشاعر براي تحريك اشتياق همدستي مي كنند و اشتياق هم دل را به جنبش وادار مي نمايد دل آدمي از اين رو پر بهاء است كه اشتياق او را حركت مي دهد و اشتياقهاي او آميخته به سوز درون است.



دل عاشق بسان چوب تر بي

سري سوژه سري خونابه ريزه



دل بي حال بايد زير پرتو عفت و در حدود انسانيت بماند و هيچ جوششي از آن بي اجازه ي سلطان فضيلت از سر حد خويش پاي بيرون ننهد، اين است كه در تصوير آن اشكال و در تحصيل آن اشكال بيشتري است؛ راه تصوير و تحصيل آن را اين شهيد و بانويش آسان نشان دادند و گفتند بهترين تصوير آن اينست كه مرد سپهبد فضيلت و


آفريننده ي عفت و عبدالله مطلق باشد و زن دل خود را به او بدهد به اين نضد و ترتيب اتحادي تصور مي شود كه مانند اتحاد شمياوي مولد كمال ثالثي مي شود اين تطريز ايجاب مي كند كه هر سافل رو به عالي برود و هر عالي پرتو به سافل بيافكند اين طرح ريزي مطابق قوانين فطرت و ايجاد است دو عنصر آب تا يكي نشوند توليد طبيعت ثالثي نمي شود كمال منظور از خلقت انسان كه وليد وجود و مولود تحولات انسان است و همچنين اولاد، از پرده ي اتحاد زن و مرد بيرون آيند بهترين طراحي در اعمال صناعي همان است كه مطابق نقشه ي ايجاد و فطرت باشد، طراحي صحيح راه عمل را سهل و عملي شدن آن را آسان مي نمايد، تصوير صحيح تحصيل صحيح را به همراه مي دارد، خدائي كه عمر و عمران داده براي مولدات و مولدات عمران نيز راه تصوير صحيح و تحصيل صحيح باز گذاشته است.

گوئي عبدالله، زاده ي عمير، با شوهر ام وهب سه«اسمند»كه خداي براي حل رمزي به كوي شهيدان فرستاده، آري حل رمزي بس مشكل، رمزي كه هنوز بين دو جنس مشابه متشابه است.

حكماء قديم و فلاسفه جديد براي حل عقده (زن در جامعه) در كشاكشند، آري خداي اين عقده را خواسته طبيعت زن را از مرد آفريده و اعجازي در آفرينش و زندگي و زندگاني و معيشت آنان فرموده: كه يكي را دو كرده و دو تن را باز يكي كرده كه رو به هدف و سرمنزل مقصودشان


كه بيرون از هر دو و برتر از هر دو باشد با تعاون بروند از اتحاد اثنين و آميزش آنان گره در كار افتاده كه چگونه با هم بروند و رو به هم نروند؛ حقا تلك معجزة المعجزات چسان و چگونه خود را در ديگري نبازند و در عين حال، يك آيند و بهم بگرايند و رو به هدف آرند به قول گوينده اي



هر چه كرد آن دو زلف فره كرد

كارم اندر گره در گره كرد



الا يا ايها الساقي ادركأسا و ناولها

كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها



براي باز كردن اين گره بهترين وسيله، همان نواميس خلقت است در نواميس خلقت بايد عشق در ميان باشد اما فقط در ميان باشد نه آن كه سر بكشد و سر درآرد بلكه بايد سري باشد و در زير سر باشد، سر عضو بالاي تن است محصولش رأي نيك و همت زيبا است پس بايد از گريبان انسان تنها رأي نيك سر بكشد و به نظر آيد و در منظر انسان نخست صورت و سر جلوه گري نمايد كه مركز فكر و عقل و اراده است و سپس آنچه زير سر دارد رخ بنمايد و به وسيله ي انس؛ اشتياق هاي دل كه سر دل است از ميان پرده ي پس از سر و صورت نمايان گردد تصوير اجتماع عشق و عفت به آن است كه زن و مرد هر دو وجهه ي همت و اختيار حيات را به همت مردانه واگذار كنند كه آنها به حسب ساختمان براي ميل به علو بهتر مهيايند يعني به واسطه ي خلو از شهوت جنسي و مشاغل آن اگر چه گاه بگاه باشد صعود


براي آنها آسانتر است، آنان به واسطه ي خلو گاه به گاه از ثقل اميال و عمليات تناسلي و تعطيل طبيعي جهازات تناسليشان فكرشان بيشتر مصروف جهان همت خواهد بود و به نسبت كمتر مصروف عالم شهوت يعني تناسبي را كه بايد بين قسمتهاي حياتي باشد بهتر مي توانند منظور دارند چه اين تناسب براي مردم روشن نيست ولي شما آگاهيد كه اعضاء رئيسه ي در بدن سه اند كه براي حفظ حيات زنده در كارند كه قلب و دماغ و كبد باشد يعني جهاز حيات و جهاز فكر و جهاز غذايند، اين سه جهاز به ضميمه چهارم جهاز تناسل عهده دار حفظ شخص و حفظ نوع هستند، و البته اجتماع چهار دسته كارگر فعال با چهار دستگاه جهازات بايد با تناسب مخصوص و تأليف موزوني باشد و اجمالا از اين وضع به طور روشن به دست مي آيد كه فكر زن و مرد و كوشش آنان بايد سه ربع صرف آن سه قسمت و يك ربع صرف اين قسمت باشد يعني پاي عشق جنسي به نسبت در كار است، زن نمي تواند اين نسبت را محفوظ بدارد، زيرا خدا او را چنان آفريده كه هميشه كار تناسلي از او بر آيد و به حسب عضو تناسلي هميشه آماده است براي عمل تلقيح كار آمدي او را براي تناسل بحسب اميال قلبي او موكول نكرده و عمل توليد و پيشرفت آن را موكول بدو اراده نفرموده كه توافق آن دو پيشرفت را دچار زحمت كند و با اين حال قلب او را نيز بيشتر از مرد مملو از آمال جنسي و اميال نفساني فرموده كه كار تناسل و جنبه ي


تجاذب تناسلي به مركز ثقلي وابسته باشد پس كار نسبت گيري و ميزان سنجي را به عهده او نگذارده بلكه او را با فعاليت مخصوصش در كار توليد گمارده و براي آن كه خللي در توليد كه كار بغرنج پر زحمتي است رخ ندهد او را به مانند جهازات خود كار بي اختيار به عمل خود نموده پس گناهي بر او نيست اگر نظم و تعديل كه كار خدائي است از او نيايد، ولي براي جبران اين ثقل و تعديل تمايلات او به جهان پائين، مردان را طوري آفريده كه وجهه ي همتشان به اداره ي محيط متوجه است؛ يعني از ثقل تسافد نهاد آنها را گاه گاهي خالي نموده و آنان را چنان آفريده كه گاهي كار تناسل، از آنان برآيد و گاهي بر نيايد و چنانكه جهاز عضو او را گاهي خالي از عمل نموده ميول او را نيز به مطابقت آن بين بين قرار داده كه در هنگام خلو از كار تناسلي، از فكر آن نيز فارغ باشد و يك دل و يك جهت به سمت محيط فضائل يعني رو به بالا حركت نمايد و بتواند از نقطه ي مركز خودپرستي و خودبيني برهد و به محيط اوسع برسد كه هر حق و هر عدل و هر نظم را خواستار باشد حتي نظم و تأليف اين چهار قوه فعال والفت شيماوي آنها را كه موجب الفت زن و مرد باشد و بالحقيقه خدا را كه عبارت اخري اين محيط است بخواهد زيرا كلمه ي خدا تعبير جامعي است از هر حق و هر عدل و هر نظم، و مرد كه به همت والاي خود خويشتن را در آن فاني كرد يا در راه جستجوي آن تفاني نمود«بنده ي مطلق »و«عبدالله »(به تمام معني


كلمه) خواهد بود و چون از اين تغاني (عبدالله مطلق) نظم و عمران برمي آيد؛ خداوند سبحان قيمومت زن را به مردان داده و فرمود: الرجال قوامون - و پيمبر (ص) رمزي از اين حقيقت بيان كرد: كه اگر سجده برأي غير خدا جايز بود زنان را امر مي دادم كه به مردان سجده كنند،

زني كه موهبت نظم و تأليف را خدا به او نموده باشد اراده و كوشش خود را بشوي خود هبه مي نمايد و بالحقيقه خود موهبتي براي شوي خواهد بود، و اگر زن از خود، دل و اراده و كوشش را بوي ببخشايد، او و شوي او هر دو به موهبتهاي اساسي ايجاد مي رسند، زن در تولد ثانوي انسان مؤثر بلكه مادر محسوبست،

ام وهب رمزي بود از اين روش، چه كه در آغاز به شوي خود، حق داد كه رو بكوي شهيدان كند، و خود را به دنبال اراده ي او خواست كه گفت: مرا نيز به همراه خود ببر.

(افعل و اخرجني معك) از خانه به اين هوا آمد و از خيمه نيز به ميدان رفت كه اي يوسف من راه همانست كه رفتي بنازم شوي گرامي، بكوش، در پاي پاكي و پاكان جان فشاني كن كه مردي است و جانفشاني، زندگيست و پاكي (قاتل دون الطيبين ذرية محمد (ص)) كسي كه در راه پاك سرشتان قرباني نشود گوهر سرشت او كي به پاكان مي پيوندد


و در ميان گفت: من نيز مي آيم مرا نيز به اين سرمنزل مقصود بايد ببري. و در پايان هم بر سر نعش او نشست و غبار از بدن او مي زدود و بالحقيقه مانند آن گوهر، بي غبار هم بايد، بر سر او ماند و ماند تا جان فشاند حيا و ميتا، زير بال او نهان شد، در افتتاح سخن و اختتام حسن، پايان را به فعاليت شوي خواست، انصاف را راه حل آن عقده مشكل همان بود كه او رفت و حقا انجام آن تصوير به تأثير و فعاليت مردان بسته است يعني نهفتن عشق در پرده ي عفاف بايد از تأثير مردانگي مردان باشد بايد نيروي نظم و اعتدال آنان از عهده ي خداوندگاري برآيد و حفظ نسبت 4 / 1 يك در چهار را خود بكنند و عملا به زيردستان هم بياموزند و نصيب هر ربع يك انسان را استيفاء نموده زنان را نيز سرگرم آن كنند كه به همكاري با همدگر يك ربع فكر و كوشش را در پاي همت بلند و فكر رسا صرف نمايند كه توجه به خدا باشد و محصول جهاز فكري يعني دماغ است و يك ربع را صرف آسايش حياتي و ترويح خاطر و رفع خستگي نمايند كه كمكي به تجديد حيات شود و بر محصول جهاز حيوتي كه قلب است بيافزايد - و يك ربع را صرف تأمين معيشت نمايند كه كار عضو رئيسي ديگر يعني (كبد) كه جهاز غذا است لنگ نماند همين كه همه ي جهازات و اعضاء رئيسه بكار خود پرداخته و اوقات را مستغرق نمودند، ربع مخصوص به جهاز تناسلي كه عضو ديگر رئيسي است و فعال در بقاء نوع است در زير پرده ي نظم خواهد درآمد كه ظل خداوند


جهان است و پنهان و مستور خواهد زيست و اين نقشه ي متين كه مطابق با رياست اعضاء و كليات جهازات است نيز مطابق درجات قامت انسان است، زيرا اعضا رئيسه سه گانه در قامت تن فوق عضو تناسلي آفريده شده، كبد و قلب بر زبر جهاز تناسلي است تا چه رسد به مغز كه فوق همه است و اين نضد و ترتيب حكايت مي كند از اسرار طبيعت و نظم و ترتيب اطوار خلقت و نيز جهاز تناسلي را كه در دنباله ي همه نهاده پوشيده و مستورش داشته و به علاوه در. آغاز عمر و در ثلث آخر عمر از اين جهاز كار نخواسته با آن كه آن جهازات ديگر شديدا مشغول كارند، در آغاز عمر جهاز تغذيه و جهاز حيات بشدت و جهاز فكر بكندي و به نسبت كمتر - و در خاتمه عمر اين دو به كندي و ضعف و آن يك به شدت و در وسط عمر يعني در بين اول و آخر جهاز تناسلي در كار است - آن هم، با اشتغال رقيبان و همسايگان بطوري كه كارخانه آن سه آني از كار خود تعطيل ندارند ولي جهاز تناسلي در همان اثناء نيز گاهي از كار باز مي ماند بخصوص در مرد كه ابزار او (ياسيف) نيست كه بتوان هميشه به يك نسق از او كار كشيد، پس از اين نقشه هائي كه طبيعت به دست داده و فطرت و حكم داوري ربوبيت را در منظر نهاده بايد اطمينان كرد كه اين تقسيم مرضي خدا و حكم محكم جهان الوهيت است و براي اجراء اين حكم مردي محكم و عزمي مستحكم بايد تا خداوندگاري كند يعني تابع نظم مطلق باشد كه صورت


رأي خدا است و با عزم وهمت خود را به خدا بپيوندد و از خدا جدا نشود واضحست نظام مطلق عرش خدا است خدا در آن جا است نه تنها دماغ به فكر خدا است هرگاه جهاز غذا هم در تحت نظم به كار خود بپردازد شخص در عبادت خدا است (الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله) اين سخنان همه نطقي است ولي مردي گو كه منطق خود را گم نكند به هيچ بيم و هراس خدا را از دست ندهد، اگر سپاه انبوهي را ديد كه بر عليه (قائم بر حق) سان مي دهد هراس او را نگيرد و خود را نبازد.

(عبدالله ابووهب) در پشت كوفه سپاهي را ديد كه سان مي دهند و در صدد جنگ با حسين (ع)اند نه از كثرت آنها ترسد و نه از مهابت و شوكت آنها هراسيد، از آرزوي خود كه جهاد با مشركين باشد ياد آورد، و پرده ي مغالطه او را در اشتباه نيانداخت كه اينان مسلمند و غير از آرزوي منند بلكه با رشادت فكر از استنباط عاجز نشد و از مقاومت با نفس وامانده نگرديد و نفس نتوانست بگوش او بگويد در اين هنگام در ترك نصرت امام (ع) مجرم معلوم نيست گناهي است كه مجرم شناخته نمي شود، تو كه اكنون بازپرس بالاي سر نداري و صد عذر مي تواني بياري، از قبيل خبر نداشتم، ندانستم، نشنيدم، از نصرت مأيوس بودم.

او به خانه آمد و محبت خاندان و سامان با وجود اين كه بسيار نيرومند است نتوانست او را از اسب همت پائين آرد


يا مجذوب و در فكر و اراده او رخنه اندازد به لهجه ي نرم ولي با نيروي قوي خلل ناپذير اراده ي حتمي خود را به بانوي خويش اطلاع داد؛ و هنگامي كه زن از او تقاضا كرد كه او را به همراه ببرد از بار سنگين حمل عيال در ميدان پرجنجال شانه خالي نكرد، اراده ي چنانش به بالا مي كشيد كه هر ثقل ديگر را نيز به همراه خود صعود مي داد، سپس در آغاز جنگ كه هنوز سرما گرم نشده و خون ها از زد و خورد به جوش نيامده و دست ها با بي باكي از آستين بيرون نشده بود او قد علم كرد رشيدانه به پا خاست، حسين (ع) مرد رشيدي ديد و انصافا چنانكه به چشم حسين (ع) رشيد آمد رشيد بود نه بزم او را زمين گير مي كرد و نه رزم؛ بلند قامت، بلند همت بود، در پيش قدمي احتياج به سابقه ي تحريكات نداشت؛ آگاهيد آن كه ديگران را سرگرم كند و خود در سرگرمي به ديگري نياز نداشته باشد خود پيش افتد، و نيازي به پيش افتادگي ديگران نداشته باشد داراي حس شريفي است كه منبع احساسات گرامي ديگري است، اين حس مانع از سرافكندگي است، اين حس از گريبان هر كس سر بكشد خويش و تبار و زعيم و قائد را نيز سربلند مي كند بلكه اهل ملت و كيش و جماعت حزب و هم لباس را از سرافكندگي بيرون مي آورد.

حسين (ع) چون خداوند اين حس از برخاستن او مجددا بنگاه خريدار نگاهي به او فرمود، برشادت جسمش


نگريست ديد با رشادت حسش مطابقه مي كند به جاذبه ي سنخيت كه بين او و خود ديد حبذا گفت فرمود:(احسبه قتالا للاقران) يعني كشنده همسران است، اين همت والا بر هر رقيبي و هر دشمني تفوق مي جويد و جز به آستان حقيقت سر فرود نمي آورد پس ما را سرافكنده نمي گذارد همچنانكه نگذاشت، ديدگان به دنبال اين سرند، دو لشگر را توجه به سمت او معطوف بايد، آسمان چون برافراشته تر از هر خيمه اي است همگي چشم بدو دوخته اند، بانويش كه صد احسنت در دل به او گفته، ديده به راه او دارد كه بچه حالت از ميدان برمي گردد، برگشت و به افتخار آن كه كاري را خاتمه داده به بانو دلداري مي داد كه من زعيم توأم، يعني آن زعيمي كه در تحت سرپرستي او نواميس خدا نظم را ادامه مي دهند و به فعاليت آنها نسبت تأليفي بين عناصر اجتماعي و كيان امت استوار گرديده موزون مي شود نسبي كه مؤدي به وحدت مي شود و از وحدت و اتحاد مواليد مباركي پديد مي گردد تولد ثانوي انسان در جهان فضيلت به دست مي آيد، آن دو پيكر بهشتي يعني زن و مرد را چون عنصر مختلف آب الفتي مي دهد كه مولد موجود ديگري از بين دو گردد و توليد دو مولود جديد شود كه يكي علوي روحاني و ديگري اولاد جسداني است يكي همان هدف وجود كائن بشري است كه«جسمانية الحدوث و روحانية البقاء»است و ديگري اولاد كه وسيله تجديد بقاء است همه وقت وليد تازه از اتحاد پديد آيد، اگر الفت


صحيح مقدور و مقدر شود اتحاد حتمي است و از اتحاد وليد و زاده ي جديد پديد آيد، هر چه به دست نيامده از عدم قدرت بر تأليف صحيح است پيش از آن كه زن از مرد پديد آيد او يگانه بوده، بايد انجام هم چون آغاز به مبدء خود معاد كنند و يكي گردند تا تكوين ميسر گردد،

زهي قدرت كه خدا به مردان داده كه زعامت كنند و سرپرست خاندان ها باشند و نظم خدائي و نسبت تأليفي اعضاء رئيسه را موزون بسازند و از حفظ آن نظام و الا عشق را در پرده عفت بدارند، پيمبر خدا (ص) كه مترجم رموز فطرت است فرود: هرگاه بخواهيد زنان شما در عفت باشند مردان شما بايد عفت بورزند،

قرآن در سوره ي عشق و عفت (احسن القصص) سوره ي يوسف، يوسف را به همت عفت و مردانگي نامبرده است كه تمام قواء را از مراكز اعضاء رئيسه برانگيخته و آنها را به بدرقه ي قوه ي رئيسه ذكاء و هوش و به مشايعت مركز اين قوه كه مغز دماغ باشد واداشته است و آن هم همه قواي را به دنبال انداخته و به درگاه خدا بالا برده خدا به او مي بالد كه در مجلس بزم زليخا را به دنبال خود كشانيده و به وادي فضيلت و آشنائي با خدا رسانيده است، يوسف را كه از فكر غرائز جنسي خالي بوده به نيكنامي پيش داشته و زليخا را بدون آن كه نامي از او ببرد بدنبال او دوانيده گوئي (قرآن) كه كتاب اصول فضيلت است دستور مي دهد كه در مثل قرآني كه در دفتر آگاهي است، سخن از فضائل


ديگر است و بهره اي از سخن بيش از اين نصيب (عشق و عفت) نيست.

اين يوسف فضيلت و شهامت كه در ميدان رزم بانوي مكرمت را به دنبال آورده در زيارت قائميه سلامي دارد:(السلام علي عبدالله بن عمير الكلبي) و بانويش كه صدمانند زليخا مات اوست نام ندارد با آن كه او به دنبال خيال شوي آمده و به فكر مكرمت كه تاج سر است با تاج سر خود يعني شوهر خود به كوي شهيدان آمده، خود آن بانو هم چيزي نمي خواست مگر آنكه زير سايه ي شوي باشد و فديه ي او شود بنگريد نام اين بانو را در زيارت نام ها پنهان كرده اند كه در كوي شهيدان جز ذكر مردانگي نباشد و جز نمايش مرداني نامي برده نشود.

ملتي را كه سعي و كوشش بيش از آن نسبت (4 و 1) يك در چهار متوجه عشق واميال جنسي باشد بايد سفله و منحط شمرد؛ امتي كه مدفن افكارشان يعني كتابخانهاشان كه ترجمان احساسات آنها است و مظهر فكر آنها و عكاسخانه دماغ و مغز است پر از افسانه عشق ورزي باد و سخن سرايان آنان (شعراء) كوشيده باشند به ديوان ليلي و مجنون و شيرين و فرهاد و مانندگان آنان عشق را از پرده ي عفت بيرون آرند و به فطرت طبيعت ننگرند كه عشق را در پرده ي عفت پيچيده است بايد كورشان انگاشت و به گورشان كرد و بر لوحه ي قبرشان جز يك كلمه (موت) ننگاشت.

آيا به طبيعت نمي نگرند كه در هنگام تولد مولود جديد


نخست سر جنين را نمايان مي كند و در خاتمه عمر در هنگام پيري كه دور پختگي است آب و رنگ جمال و زيبائي را از گونه و رخسار زن و مرد هر دو باز مي گيرد كه بفراخور تبدلات دور جواني، حب جمال هم بحب خير تبدل يابد و رخسار پير آگهي دهد كه خاتمه كار بشر نمايشي است از تحول ميل به جمال برشد و نيكي و انتقال آن به رغبت بر خير و در ميدان عمر بين فاتحه و خاتمه كه ميدان جهاد است جهاد از دوش زنان برداشته شده است كه زن زير پرده ي فكر و غيرت و اراده ي مردان زيست كند و حب جنسي در افتتاح و در وسط و در اختتام زير انوار فكر و نظام عادلانه اش پوشيده باشد.

دوستان نهفته و نگفته نماند كه من از شعرهاي شرم آور شاعر زبان فارسي خود [1] و از لوحه ي سر قبرش هميشه در خجلتي بودم و هر وقت او را در پهلوي نويسنده عربي [2] مي گذاردم كه در كتاب افسانه هاي خود خصوص افسانه حجاج بن يوسف كه يكي از حلقات اوست با فزاكت مخصوصي عشق (جميل و بثينه) را نمايش داده غرق عرق مي شدم تا اين دوره كه بانوئي از ايرانيان ديوان حكمتي براي پسران ادب آورد و رقم نفي و محو بر مردان جلف و گويندگان بي نظم كشيد از خجلت بيرون آمدم، اين بانو در ديوان خود يكسر مو از نزاكت پا بيرون ننهاده و به عكس شعرائي كه با نوك زبان و نيش قلم مي كوشند


كه پرده از عشق برگيرند و از پرده ي عفت بيرونش آرند، اين بانو تسجيل كرده است كه آنان را كه در نمايشگاهي پائين تر از حدود مردانگي اند در گودال مردگان بياندازيد و بر لوح قبرشان هيچ كلمه اي جز كلمه ي (موت) منويسيد آرامگاه آنان كوي شهيدان نيست كه ساكتان آن؛ سروش پيمبري (ص) را بسان هاتفي براي هميشه بسرايند و بسان بزم (قرآن) كه براي يوسف و زليخا رخ داد و رزم ميدان كه براي عبدالله و ام وهب پيش آمد به آيندگان بياموزد كه: وقت هنر است و سرفرازي است، غافل منشين نه وقت بازي است. و بگويد: اي رهگذر از ما به محمدي هاي همكيش ما بگو كه ما در اين خاك گفتيم كه به قرآن و




ز نيرو بود مرد را راستي

ز سستي كژي آيد و كاستي



ان الله تبارك و تعالي ايد المؤمن بروح منه تحضره في كل وقت يحسن فيه ويتقي: و تغيب عنه في كل وقت يذنب فيه و يعتدي، فهي معه تهتز سرورا عند احسانه و تسيخ في الثري عند اسائته،فتعاهدوا عباد الله نعمه باصلاح انفسكم تزدادوا يقينا و تربحوا نفيسا ثمينا - رحم الله امرؤا هم بخير فعمله او هم بشر فارتدع عنه، ثم قال (ع) نحن نؤيد الروح بالطاعة لله و العمل.

(موسي بن جعفر (ع) در ذيل آيه ي و ايدهم بروح منه) در شرح حزب خدا، (سوره ي مجادله)


پاورقي

[1] ايرج.

[2] جرجي زيدان.