بازگشت

كشته او در غبار ديگري پوشيده شد


طبري گويد: پس لشگر كوفه از همه سو حمله كردند، لشگر راست به سركردگي عمرو بن حجاج، لشگر چپ به سركردگي شمر، سواره بسركردگي عزرة بن قيس، پياده به سركردگي حصين بن تميم تمام لشكر پيرامون اصحاب را گرفتند، اصحاب نيز همگي به دفاع پرداختند، سخت كارزار كردند و رزمي كردند بسيار هولناك و سخت ولي بيشترشان به زمين افتادند قلت و اندكي بر آنان هويدا شد وقتي غوغاء فرونشست و گرد و غبار شكافت، زن عبدالله را ديدند كه به سر نعش شوهرش مي رفت.

گويا آن زن بعد از داغ شوي در پي فرصت بوده و جنگ هاي پياپي و منظره هاي خونين هم بر آتش او افزوده در اين شورش كه كسي مواظب او نبوده مجالي پيدا كرده و ميان گرد و غبار خود را به بالين شوهر رسانيده.

زن او رفت كه غبار و خون از روي شوي بزدايد خود در خون رفت.

باري آن بانو هنگامي كه به كشته رسيد پهلوي سرش نشست خاك و خون را از صورت آن كشته پاك مي كرد و مي گفت: بهشت بر تو گوارا باد؛ از آن خدا كه بهشت روزيت كرد من نيز مسئلت مي كنم


كه مرا هم صحبتت كند [1] .

عجيب نغمه ايست، خوش آهنگي است، صداي شيون نواي زمزمه، حال رقت آور، آهنگ مظلوميت او از آينده تازه اي به او خبر مي داد، حب ذات و لذات فراموش او شده غريزه ي حب حيات او تبديل گرديده، خون بسر متوجه شده آشيانه ي دل ويران شده و غرائز يك به يك يكي پس از ديگري از آشيان پريده احساس به خطر - بيم از دشمن بخاطر راه ندارد و به عكس دل، سر از شور سروري و همسري پر است افكار عليا با امواج خود نزديكست از سر لبريز شود و تاديك جمجمه سر شكاف نشود معلوم نمي شود در تن زن چه خوني است، خون مردان است كه در زير پرده ي جنسيت پوشيده است و به نام زن او را ناميده و كم و كوچكش مي بينند با آن كه هرگاه مردان در آتش مي سوزند زنان بي پروا رو به آتش مي روند و به دنبال مردان گيسوان خود را مي سوزانند و اگر جاذبه ي عواطف سفلي آنها را به كنار بكشد باز تجديد همت نموده و با گيسوان سوخته در دل آتش مي روند.

گوئي كتاب عذراء قريش پايان سوختن«اسماء را »در سر نعش محمد بن ابي بكر شهيد از اين بانو آموخته يا


از آن حقيقت ثابت ترجمه نموده كه گفتيم مردان در آغاز بسوي زنان مي روند ولي در انجام زنان بسوي آنان و به سمت هدفشان مي دوند و به كلي از جهان خود مي گذرند و دل و اميال دل فراموششان مي شود با سر پرشوري برمي خيزند كه با مردان همسري كنند، اولاد خود را به نكوهش و سرزنش تحريك مي كنند كه مردانه به كار بپردازند و سرفرازي تهيه كنند، خود به سر كوي شهيدان مي روند و غبطه به مردان مي خورند.

اين بانوي بال و پر سوخته را بنگر كه بعد از نشستن غبار كه ديد نفرات اردوي خودشان خسته اند و برگشته به فكر نگهداري سنگر خويشتن اند و مزاحم با او نيستند با بال و پر سوخته دو مرتبه خود را درون آتش انداخت و سمندروار اين (مرغ ققنس) مي ناليد كه اگر تو رفتي و دستم از دامن تو كوتاه شده پس از (خدا) مي خواهم كه هميشه دامنش در دست است و چون رشته لطفش پيوسته است مي تواند بين هر دو گسسته را هم پيوست دهد اگر چه بين آن دو جهاني فاصله باشد؛ لطف ايزد بر در است اگر بيند كه كس او را مي خواند و افتاده اي به فريادخواهي او نظر دارد، از در بسته بدر مي آيد؛ من اينك كه مي بينم عمر تو سر آمده و از وفاي تو چيزي كم نيامده از لطف بيچون مي خواهم كه فاصله را بين من و تو كم كند، و مرا به جهان تو برساند خداي يزدان شور سر مرا مي داند من هم بر درش مي نشينم تا كامم را روا كند.


در محل ريزش خون شهيد دري از لطف ايزد باز است كه از آن در خواستاران را محروم برنمي گردانند جائي كه يك قطره ي خون شهيد چنين است من كه بر بالين سرت هزاران قطره ي خون مي بينم به جاي سرت كه پيش پاي سالار ما انداختند خونها روي هم مي جوشد و از پائين پايت كه بريدند تا از رفتار باز ماند دري به بهشت باز است و از انگشتان خونين و زخمهاي تن نازنينت دلجوئي هائي خداي و دود دارد، پس خدايم مرا كه ديگر دل ماندن در دنيا را ندارم و سر همسري تو را دارم به تو خواهد رسيد.



سري دارم ز سوداي تو پر شور

دلي در سينه ام چون مرده در گور



همي خواهم به بالينت نشينم

كه باشم تا قيامت با تو مشحور




پاورقي

[1] و خرجت امرأة الکلبي تمشي الي زوجها حتي جلست عند راسه تمسح عند التراب و تقول: هنيئا لک الجنة - قالوا - و تقول ايضا - اسئل الله الذي رزقک الجنة اين يصحبني معک.