بازگشت

شيوه ي كارزار


يك تن رجز مي خواند و مي جنگيد آن دگر تتمه رجز را مي خواند و مي گفتند.

يكي مي گفت:

1- قد علمت حقا بنوغفار (ديگري مي گفت) و خندف بعد بني نزار

2- لنضر بن معشر الفجار (ديگري مي گفت) بكل عضب صارم بتار

3- يا قوم ذو دوا عن بني الاطهار (ديگري مي گفت) بالمشرفي و القنا لخطار

ترجمه:

1- بني غفار درست شناخته و دانسته اند و قبيله ي خندف و پس از


آن«بني نزار »هم آگاهند.

2- كه الحق ما، بزه كاران را با دم تيغ تيز و شمشير بران مي زنيم

3- اي مردان كاري، دشمن را از پيرامون اولاد اطهار دور كنيد با سرنيزه ي لرزان و شمشير بران.

پس مستمرا جنگ كردند تا هر دو تن كشته شدند.

از عوالم ذكرشده كه گويد: سپس عبدالله و عبدالرحمن دو تن غفاري نزد او عليه السلام آمدند و گفتند: اي اباعبدالله (السلام عليك) ما آمده ايم كه پيش روي تو كشته شويم و از تو دفاع كنيم.

امام (ع) گفت: مرحبا به شما با من نزديك باشيد، آن ها نزديك آمدند، گويد:و گريه مي كردند.

سپس دنبال ذكر گريه قضاياي فتيان جابريان را به نام اين دو تن غفاري ذكر كرده، و ظاهرا اشتباهي براي عوالم رخ داده و منشأ اشتباه تشابه قضاياي اين قربانيان حق است.

طبري پس از ترجمه ي غفاري ها گويد: و جاء الفتيان الجابريان.

ساروي گفت: عبدالله در حمله اولي شهيد شد و عبدالرحمن به مبارزه.

ديگران گفته اند: هر دو تن به مبارزه كشته شدند (ظاهرا ارجوزه هم همين است.


پيام دو تن به يك زبان

از اموري كه در جهان امروز به پايه ي مسائل رياضي ثابت و محقق است و بدون استدلال معلوم همه است حاجت به تعاون و همدستي است.

اين قدر مسلم است ولي تا چه اندازه و به چه معني؟ همنفسي اين دو تن شهيد در تمام مراحل حتي در سخن و حماسه حدي را معلوم مي دارد كه آن را سر حد حقيقي براي تحديد تعاون بايد دانست و گذارد.

اين دو تن مي گويند، به اين اندازه تعاون لازم است كه حتي سخن و قصيده اي كه از يك تن شروع مي شود ديگري بايد آن را تمام كند و به نظر تتمم و به منظور تعاون، عمل نافع خود را به جا آورد و به قدر وسعت دائره ي عمل دائره ي نظر هم وسعت داشته باشد، به قدري كه عمل سرايت دارد و بركت مي رساند نظر و انديشه هم بزرگ باشد و خود را در تتميم كار مردم سامان خويش به منزله ي آنان و نايب آنان داند؛ كار كار آنان باشد كه از بنيه ي من و تو و انسان ديگري صادر شده؛

ديگران به صور گوناگون اين حقيقت عالي را تصوير كرده اند، حكماء كنجكاوي را عميق تر كرده گفته اند: در پيرهن امكان جز ازدواج و تركيب نيست، چنانكه هسته هاي دو لپه به هم لحيم شده و در آغوش همدگر در آمده و در يك قشر جا گرفته و يك پيرهن پوشيده اند همچنين هر ممكن زوج تركيبي است و نكاحي در جميع ذراري ساري است از ادباء يك تن به شاگردان خود املاء مي كرد كه كوري شلي


را ديد كه به واسطه ي فقدان پاي از پا در آمده و در گرداب فاقه مستغرق گشته بدو گفت مرا چشم نيست و تو را پاي نه و بدين واسطه هر دو از كسب و كار محروميم چه شود كه از در مهر درآئي و پا بر دوش من نهي؟



يكي چشم و آن ديگري پا شويم

به هرجا كه بايد بدانجا شويم



يك آئيم ما هر دو تن ز آن سپس

بهر كار ما را بود دست رس



حكيمانه گفت و پذيرفت لنگ

رهيدند آن هر دو از قيد ننگ



بگيتي اگر بنگري في المثل

همه خلق در حكم كورند و شل



(اين الانسان) گويد: در دماغ افراد انسان همه گونه معدني است، اما به اندازه اي كه فراخور حاجت مجتمع انساني باشد اندازه گيري شده، دماغ صنعت و كار را آفريدگار افزون از دماغ فكر و علم خلق فرموده چون نياز مجتمع به فزوني آن و كمي اين حكم مي كرد، يك مفكر مي تواند چندين كارگر را به كار وا دارد.

معدن طلا كم است و از آهن زياد و به پايه ي كمي و زيادي آن دو، ضرورات حياتي بيشتر به آهن است و كمتر به طلا نياز به آهن فزون از حسابست، موارد برخورد به آتش، موارد خاك ورزي، كشاورزي، كارخانجات ابزار آنها


آهن است، ابزار كتابت، دوخت و دوز آهن است، اسلحه ي جنگ، ابزار درويدن و صدها موارد ديگر از آهن است.

آهن كه معدن آن زياد و خودش دردسترس است براي همه ي اين موارد ضرور است و طلا كه اندك است حاجت به آن نيز به همين قياس در كارگاه آفرينش اندكست كم و زيادي هر فلز را بسته به ازدياد حاجت به آن و به مصرف آن قرار داده آن چه مصرف آن كم است افزايش مواليد آن عبث است.

بنابراين بايد دماغ افراد رابه طور آزاد در دسترس تربيت گذاشت و هر چه را به سرشت و طبع خود خواهانند در آنان تكميل نمود كه آن چه را طبيعت زياد و كم بار آورد به همان نسبت براي صلاح و اصلاح حال بشر لازمست مثلا پيغمبر براي بشر يكي كافيست؛ بايد همان اندازه كه نياز طبيعت است اسلحه ساخت و پرداخت و كم و زيادي گر چه در بازار معمول موجب عزت بعضي و منشأ أرج و بهاء آن است ولي در نظر لزوم و در تشكيل و تأليف جامعه ي موزون متناسب، به يك نسق ضرورند و چنان كه يك تن در سر تاپاي خود مستغرق عوائد مجموع است دست هاي دور دست در پي هم در آمده قماش ها را وصله به وصله و پارچه به پارچه از دست خياط و سوزني و چرخ ساز و چرخ كار گذرانده، و هر دستي به نوبه ي خود از جاهاي بسي دور دراز


شده تا به قامت يك تن او جامه آراسته و همچنين در تهيه ي مسكن و مأوي و ميوه و غذا و تجهيز و وسائل علم و آگاهي همگي كوشيده اند تا همه چيز را در دسترس همگي گذاشته اند و يك تن بالحقيقه با دست رنج يك صد هزاران ميزيد و صدها ديگران شانه و زانو زير بار او نگاه داشته و زير دست او را گرفته اند تا چند گامي رو به سر منزل مقصود پيش رفته، خلاصه آن كه همه با او متحد شده اند كه او توانسته بهره مند از كار همگي شود او هم بايد همت نموده به آنان متحد شود كه بتوانند كار خود را تمام نمايند و منظور از اتحاد آن نيست كه همگي يك فلز باشند و يك كار پيش گيرند زيرا فلز قشوني ودل آهنين او براي جنگ سازگار و فلز قلب مادر براي پرورش طفل ضرور و اين هر دو غير از فلز مفكر و عالمند و اين ها مجموعا غير از فلز كشاورزي و درزي است بلكه وحدت مطلوبه، عبارت از تشريك مساعي است كاري را برگزيند كه آنچه را مجتمع از نقصان آن لنك است تلافي نمايد و به منظور نفع مجتمع بكوشد در اين صورت هر چه عمل بيشتر در پيكر كلان مجتمع؛ مفيد باشد و از دائره ي كوچك به دائره ي بزرگ و از بزرگ به بزرگتر در مجتمع انساني پيش رود آن كار بزرگتر و صاحب آن معظم تر است - تا كار به جائي برسد كه از نتيجه ي كار او عموم بشر بهره مند باشد و در عين حال نيتي فراخور آن عمل مفيد در نهاد داشته و تا آن جا كه عمل و اثرش رسيده نيت و همت او نيز رسيده باشد.


بي بهره گي انسان غالب از قصور نظر است نه قصور عمل همه كس، كار مي كند ولي همه كس به منظور اين تبادل كار نمي كند وگرنه اغلب اعمال هر كس به سود ديگران است، و خود عمل و معظم آثار آن عائد ديگران و صرف راه آنان مي شود، اغلب خود مردم به بيشتر از نيم اعمال خود بهره مند نيستند و نيم باقي خواهي نخواهي از دست آنان بيرون و صرف ديگران است.

بنايان جز اندكي دست مزد از كار ساختمان ها كه هزاران كس از آنها متمتع است، بهره مند نمي گردند ولي اثر كار آنها عائد خلقي بيشمار از جهانيان مي شود، خود در هنگام كار گوئي از انتفاع ديگران و ديگران در غفلتند و به منظور خيراندشي آنان كار را نمي پردازند و چنان كه بركت كار توسعه دارد نظرشان توسعه ندارد ممكن است كار (فورد) به محيط جهان برسد ولي همت نه، اين اثر جهان گير از (فورد) هرگاه با غفلت از اثر نيك و بدش باشد يا از غفلت گذشته به صدد خالي كردن جيب و دامن و غارت مال ديگران باشد يا انديشه ي خير باشد ولي انديشه اش رسا نباشد يا به اندازه ي نفوذ اثر رسا نباشد از ثواب نفع خلق و خيررساني به آنان دور و شخص عامل از عظمت شخصيت مهجور خواهد بود بايد به همراه اثر جليل انديشه ي جليل جميلي در نهاد روان باشد و پشتيبان يك اثر باعظمت بايد منويات تابنده اي باشد، با عظمتي بيشتر، شايد عمده ي تفاوت انبياء عليهم السلام با ساير خلق همين نكته اساسي باشد وگرنه در مدت عمر


و در جوارح كارگر و در اوقات موزوعه ي بر خواب و خوراك ارقام دو دسته فرق زيادي نمي كند و با اينحال عظمت آنان قابل قياس با عظمت ديگران نيست منشأ آن عظمت غير محدود به ناچار توسعه ي نظر خيرانديشي آنان است كه از وسعت جهاني را فرا مي گيرد و به جهانيان مي رسد و گرچه عمل نرسد و در اينجا است كه همت ديگران از همت آنان كوتاه مي آيد اگرچه عمرشان كوتاه تر نيست و آنانكه با انبياء همقدمي كردند و به مقصد انبيا و به منظور آنان كه نجات خلق و خلاص اهل عالم و تثبيت قوانين فطرت باشد قدم برداشتند و نيت خيرشان تابع نيت انبياء و به همان صدد و به همان سمت متوجه است از اين نيت حسنه و سعه ي صدر به جهان بزرگي وارد هستند، بويژه اگر مانند آنان متحد با خلايق شده و به نظر اتحاد تتميم كار آنان را بخواهند اگرچه به عمل ضعيف باشد در جنگ احد انصار همه زخمي و مجروح برگشته بودند دو تن برادر كه عبدالله بن سهل و رافع بن سهل از بني عبدالاشهل باشند زخمهاي گران از جنگ داشتند، عصر جمعه از جنگ احد برگشته بودند بامداد شنبه مجددا فرمان بسيج براي جنگ (حمراء الاسد) به نام تعقيب از سپاه قريش آمد رافع كه جراحتش افزون بود به برادر گفت (به خدا سوگند) ان تركنا غراة مع رسول الله (ص) لغبنا والله ماعندنا دابة نركبها و لا ندري كيف نصنع؟ عبدالله گفت برخيز كه از اين نعمت بزرگ بي بهره نمانيم هر دو به راه افتادند قدري رفتند رافع از خود رفت و از پا درآمد نشست


عبدالله او را به دوش گرفت و بدين سان به آستان رسول الله (ص) رسيدند، و در صف مجاهدين قرار گرفتند.

تمام اهميت تعاون از نظر داشتن به اتحاد است و اتحاد موقوف به نظر داشتن به تتميم وجود و حظوظ آفريدگان است اگرچه عمل اندك باشد، در نهج البلاغه در حقوق والي به رعيت و حقوق رعيت به والي فرمايد: و ليس امرء و ان عظمت في الحق منزلته و تقدمت في الدين فضيلته بفوق ان يعان علي ما حمله الله من حقه و لا امرء و ان صغرته النفوس وافتحمته العيون بدون ان يعين علي ذلك او يعان.

اگر كار خود را تتميم كار ديگران و به منظور تتميم عمل آنان قرار دهد هرچه باشد بزرگست، و اگر بزرگ هم نباشد كار بزرگ و اثر بزرگ توليد مي كند، به تأليفي كه آفريدگار در تركيب نر و ماده و در طبيعت آنان بكار برده بنگر كه هركدام بعد از ازدواج و در هنگام عمل اتحاد، چون تتميم تقاضاي ديگري را مي دارد مولود جديد بشر را پديد مي آورند.

پيغمبر خاتم (ص) كه در بنيان كاخ تربيت اخلاقي آخرين خشت و خشت آخرين مي بود كار خود را متمم كار پيمبران پيشين مي دانست چون به نظر اتحاد به آنان مي نگريست از اين جهت بزرگ جهان بود، چه مانع دارد كه در جامعه ي اسلاميان براي نيابت از (اولوالامر) هيئتي مركب از متخصصين در هر جهت تشكيل دهند و همه به يكدگر به نظر تتميم و اتحاد نظر كنند.


عالم مجتهد، با دكتر طب، با عالم اقتصاد، با عالم به علم اجتماع، بازعيم سياسي مجمعي داشته باشند.

و هيچ كدام خود و جامعه را مستغني از ديگري ندانند و به آراء متبادل وظيفه يوميه مسلمين را كه رساله عمليه باشد بنويسند و كار (وضع رساله را) تنها به عهده مجتهد آئين نگذارند كه از جهت اسلوب يا از جهت انشاء يا از جهت ترجمه يا از توجه به موضوعات مورد حاجت و غفلت از ابتلاءات نقصي در رساله رخ دهد و باب اعتراض شروع شود اينان به او كمك كنند و او هم اينان را بپذيرد.

اين دو تن شهيد همين كه در برادري و برابري كار را به آخرين حد رساندند، هر دو تن به سوي سومين خود كه اشرف خلائق بود رفتند امام (ع) آنان را پذيرفت، نزديك خود طلبيد، به حمايت خود پسنديد، خود را سوم آنان قرار داد؛ اين كار معقول محبوب پيامي به اولياء امور مي دهد كه به جهان بزرگتري وارد شويد و تتميم عمل همكاران را بخواهيد نه امتياز و تفوق خود را گذشتگان هر چه كوتاه بوده اند در پلكان ارتقاء، اولين پله بوده، كار از آنان شروع شده و بالا آمده، (شك نخستين، پايه ي فكر بوده) آن ها بيشتر از اين نتوانستند برآيند تو بر آنان رحم آر و در فكر يا در عمل كه بر تر از آنان آمده اي خود را جزء متم آنان و آنان را جزء يا جذر متمم خويشتن گير زيرا بالحقيقه هم همين است هر چه باشد تو نيم قصيده آنان را تمام مي كني پس مغفرت براي آنها بطلب، غفاريان راه مغفرت را رفتند كه


به تمام معني برادري كردند و با امام خلق (ع) در نيت خير براي نجات خلق (از آينده و حاضر) همدردي و برابري كردند و با يكديگر در پيمودن راه پر پيچ و خم اين وادي به مانند ستاره دو پيكر در يك پيرهن و يك نام، تمام بام گردون را طي كردند و در ابراز منويات به يك كلام سخن پرداختند.




اسد و ليس لها الاالوغي اجم

و لا مخاليب غير البيض و السمر



صالوا و لولا قضاء الله يمسكهم

لم يتركوا من بني سفيان من اثر



ما اومضت في الوغي يما سيوفهم

الا وفاض سحاب الهام بالمطر



يسطو بمثل هلال كل ردجي

في جنح ليل من الهيجاء معتكر



(ازري)