بازگشت

اما خود بشر تا كي با امام هست؟


ساروي ذكر كرده كه در حمله اولي كشته شد.

ولي طبري از عبدالله بن عاصم از ضحاك بن عبدالله حديث كرده گويد: وقتي ديدم اصحاب حسين (ع) همگي به خاك افتاده اند و دشمن به خود و اهل بيتش راه يافته و با او به غير از سويد بن عمرو بن ابي المطاع و بشير ابن عمرو حضرمي باقي نمانده نزد امام (ع) آمدم و عذر خواستم و فرار كردم.

گويد: بشر هم براي جنگ پيش رفت و شهيد شد (رضوان الله عليه)


پيامي از كوي بشر يا نويد و بشارت

آرامگاه شهيداني را بايد زيارت كرد كه از آتش سوزان انقلاب و جنگ نيك بيرون آمده اند و هر ناحيه و هر عضو از اعضاء آنان سوخته شده ولي بر نواحي عظمت خيز و فضيلت زا خاكستري هم ننشسته بلكه درخشنده ترش نموده است، عظمت مرد از سه ناحيه است كه عظمت را در خود براي خود و فضيلت را در زيارتگاه خود براي زائرين تامين مي دارد. 1- ناحيه ي عواطف 2- ناحيه ي بصيرت 3- ناحيه ي اراده.

هر يك از اين نواحي جهاني است كه در گوشه اي از وجود يك تن مرد باعظمت گرد آمده، عاطفه با جهان خود از دل، و بصيرت با جهان مخصوص از مغز، اراده با جهان خاص به خود از روحيه طلوع مي نمايد.

اين شهيد كه به زيارتگاه اوئيم دل داشت و دل او يك عالم محبت بود، ديديد كه حب فرزندش به پايه اي بود كه گفت: دوست نداشتم فرزندم اسير شود و من باقي بمانم و ديديد كه در هنگام پاسخ به امام (ع) و عذر از نرفتن از كوي شهيدان مي گفت: من از تحمل دور شدن و خبر گرفتن ازآينده و رونده عاجزم و اين مطلب بالنسبه بحال من تصور شدني نيست.

(اين سخنان از دل و جوشش عواطف بر مي خيزد)

باز بنگريد: اين شهيد كه در آرامگاه اوئيم بصيرت نافذه اش به اندازه اي كارگر بود كه دور شدن از ميدان پر افتخار را سقوط خود مي دانست و بر كنار شدن از كوي شهيدان را مساوق بي ارزشي مي شمرد و باز به اراده ي خلل


ناپذيرش بنگريد كه بدور افتادگان از كوي شهيدان اگر چه براي حفظ جان يا نجات عزيزان باشد به طور خشم نظر مي افكند و حكم مبرم صادر مي كند كه بايد او را به درندگان خورانيد، ابرام حكم از شئون اراده و قوه ي غضب است كه منزع شجاعت و عهده دار ابرام حكم و انجاز فرمان است و در هنگام توافق بين محبت و حكمت و هم آهنگي آنان، اراده قوه ي منفذه ي هر دو است ولي در هنگام معارضه حكمت با محبت اين قوه منفذه طرفدار تنفيذ حكمت است و تعادل و هم آهنگي اين سه گونه قوا كه بنيه ي مردان يگانه را تشكيل مي دهد نغمه ي موزوني از روح و روان به همراه دارد كه آن را نغمه ي (عدالت) مي نامند و نقص در هر يك از اين جهات مانند نقص در خلقت اعضاء است، روح كامل بايد محبتش جهاني باشد دلي كه عليل نباشد هواخواه هر موضوع جميل زيبائيست مشاعر حساس طفل انسان به همدستي هم، موضوعات جميله را تفحص مي كنند و صورت مي گيرند و از برابر دل سان داده به انگيزش دل مي كوشند تا دل را هواخواه هر نيك و زيبا كنند و در اين هنگام براي اين كه ظاهر فريبنده ي موضوعات انسان را به اشتباه نياندازد بصيرت به قضاوت بر مي خيزد و اراده نيز پهلو به پهلوي او براي اجراء قضا و حكم مبرم او همعنان مي شود، در داخله انسان هر يك از اين سه، جهاني جداگانه دارند كه انگيزش جهان آن و اسباب توسعه و ازدياد آن زياد و موانع و علل آن هم يك دنيا است، معلوم است دنيا كه هر روز خود را تجديد مي كند و در فصول و مفاصل خود


جهانهاي نويني ابراز مي دارد از تمام اطوار خود نمونه مي فرستد كه انگيزش محبت كند و انسان را صاحبدل كند كه خير و زيبا را به پسندد و بطلبد، دنيا خود را نزديك مي آورد، احتياجات هم انسان را حركت مي دهد و پيش مي برد تا از مقابله ي تابلوهاي زيباي عالم و آثار آن در مشاعر حساس انسان، عواطف او را تحريك و محبت او را برانگيزانند و جرم تن انسان را تبديل كنند به اشعه ي گرم محبت و انس كه اوائل راه بهشت و مقدمه ي تحول وجود جرماني او است به عوالم لطيف روحاني و چون در اقتصاد بايد حداكثر سود را از سرمايه گرفت در اين مرحله نبايد كوتاه آمد زيرا هرگاه توليد كم شود و در هواخواهي تمام زيباهاي جميل كوتاهي آيد عيش او ناقص و بهشت او مكدر است و از آن طرف اگر محبت او صرف زيبائي هاي فريبنده شود يا زيبائي هاي موقت را اشتباه كند بخير دائم يا دنبال خير دائم نرود باز فقري آميخته به حسرت و آتش و نكبت و وبال خواهد داشت و بالحقيقه توليدي است با نبودن مصرف كه نتيجه ي آن ضايع شدن سرمايه و كساد و فساد آن به صرف در زيادروي شهوتست بنابراين بصيرت و خرد را بر آن گماشته اند كه زيبا و جميل را بازرسي كند و هر چه را خير ديد برگزيند وگرنه نه و بصيرت را داراي يك جهان هوش فرمود كه اقسام خير را از يكديگر جدا كند و آن چه، هم در ذات خود و هم براي نتايج خير است با آن چه در ذات خير است و در نتائج نه براي نتائج خير است و در ذات


خويشتن نه، هر كدام را به اندازه شايسته اش محبت دهد و اگر بصيرت كم آيد و برابري نكند با انگيزه هاي محبت محبت تبيدل مي شود به شهوت و افراط آن عقوبت افزا مي شود پس برابر يك جهان مهر يك جهان عقل بايد كه با يكديگر تكافو كنند و در پهلوي اين دو، جهان اراده را گذاشته اند كه بايد او هم در تنفيذ حكم توانا و در خوش و ناخوش و در رغبت و نفرت همواره حكم بصيرت را پيش ببرد و اگر آيد نقصاني داشته باشد و از برابري با آن دو كارگر كوتاه آيد تلف بيشتري و خسارت افزونتري وارد مي آورد و خيانت به عقيده و نفاق و تجزيه ي داخل پيش مي آيد و حرمان و اندوه واسف و دود و آه بي پايان برمي خيزد؛ شيعيان كوفه بصيرت داشتند اما از جهت فتور اراده دچار شرمندگي چاره ناپذيري شدند.

پيمبران كه ميزان خلق و خُلق و روح و روان و تمايلات و حركاتند چون در هر سه جهان تكميلند وجود آنان موزون و نغمه ي عدالت از بنيان آنان متوازن است، پيغمبر اسلام كه ميزان الاعمال انسان است اولاد را بسي دوست مي داشت، در محبت آن بي تاب بود.

براي خنداندن اطفال خود را مهيا مي كرد و مي فرمود من لا يرحم لا يرحم

براي فرزندانش حسين و ابراهيم مي خنديد و مي گرئيد و در فوت ابراهيم مي فرمود:




القلب يحرق و الدمع تجري

و لا اقول ما اسخط الرب



دختر زيد بن حراثه را مي نواخت و به ياد پدرش اشك مي ريخت، زن ها را دوست مي داشت، مي فرمود:(اقربكم من الله ابركم لاهله) و محبت بي حد او چون بهم آهنگي بصيرت و تكافوء اراده موزون بود محبوب بود و از نزديك شدن به او و حب پاك او و به بصيرت و همچنين به اراده ي او، بهجت بيننده مي افزود.

همچنين شهيدان اين كوي از محبت كسري نداشتند بلكه در درجه آخر و به شدت محبت آراسته بودند و چون توافق و هم آهنگي بين محبتشان با اراده و بصيرتشان صورت وجود داشت، زنده و مرده شان معطر بود، اين كشتگانند كه از كشته شان بوي خون و از سوخته شان بوي دود نيايد؛ برهگذر كويشان عطر مي دهند و آهسته بگوش او مي دمند كه (كن كالصندل يتعطر منه حتي الفاس).

بشر پيكي باز گرداند و از كربلا و كوي ياران بالحقيقه پيامي به جهان فرستاد كه در هر رهگذر و به هر كس بگويد برو مثل صندل باش كه هر چه از تو بسابند عطر تو بيشتر و بوي مشك از تو بلندتر گردد از تعادل اراده و محبت و وحدت آن دو دم آتش برگردد و هر چه فشار امتحان شديدتر و تراكم داغ و فراق و سوز و احتراق زورآور شود عبقه ي همتت عبيرآسا پاشيده تر گردد.

بشر در شب تيره ي عاشوراء بلاها از اطراف خود به سراغش مي آمدند يا پيكي از خود مي فرستادند ولي هر كدام


دامن خود را از خبر خوش پر كرده و به بشارت به سوي جهانيان و زندانيان بر مي گشتند و در فرداي عاشورا آن روز خونين هر چه روز برمي آمد و كار رزم و آتش بالا مي گرفت از پايداري خود معنويت خود را آشكارتر و نهاد پاك خوي را هويداتر مي كرد و بر جهان ارادت و محبت توسعه مي داد تاپايان كارزار كه اشعه جان و روانش چشم دوربين آفتاب را پر كرد و فراگرفت. آفتاب كه تنش را مي سوزانيد بوي عطر ايمان و مردانگي وي را به همراه نغمه ي خود به اطراف جهان پراكنده مي كرد و براي هر كس كه نصيبش نبوده كه خود به آرامگاه وي به زيارت آيد آفتاب عهده دار بود كه به منطقه ي تابش خويش، خود حامل پيام باشد هر يك از اشعه ي آفتاب يك مخبري شد كه در منطقه حكومتش خبر او و سخن وي را برساند و بگويد: هله عشاق فضيلت بدانند كه بشر تنها از شخص خود دلي پر عاطفه داشت كه چون دل طفل ساده و بصيرتي نافذ داشت كه چون فيلسوف عاقل و اراده ي قوي ثابتي داشت كه چون اراده سلحشور از خطر بي باك بود و توافق اين سه ناحيه نغمه ي روان او موزون و آهنگ مرام او متوازن.

بشر در اين كوي ماند كه اين پيام ها را به جان بدهد و بگويدآن كس كه بتواند از توان قوا خبري به جهانيان برساند چرا از اين كوي بگريزد و خود را از سقوط بحدي رساند كه از يك خط سير محدودي به يك سمت رود كه


خبر كاروان شهيدان را از آينده و رونده بگيرد.



بينا بمر يسمع الاخبار

اذ هو نفسه خير من الاخبار



العيش يوم و المنية يقظة

و المرء بينهما خيال ساري



ولد الفتي بعض الفتي فاذا انقضي

بعض الفتي فالكل في الادبار




در حمراء الاسد دو تن از پيروان پيمبر (ص) از زخم هاي احد افتان و خيزان به اردو مي رسند.

ان رجلا من اصحاب النبي من بني عبد الاشهل كان شهد احدا قال شهدت انا و اخ لي فرجعنا جريحين فلما اذن مؤذن رسول الله (ص) بالخروج في طلب العدو قلنا لا تفوتنا غزوة مع رسول الله (ص) و الله ما لنا دابة نركبها و ما منا الا جريح ثقيل فخرجنا مع رسول الله (ص) و كنت ايسر جرحا من اخي فكنت اذا غلب حملته عقبة و مشي عقبة حتي بلغنا مع رسول الله (ص) حمراء الاسد. (بحار - 636 -6).