بازگشت

عمرو بن قرظه انصاري خزرجي


قرظة بن كعب بن عمر بن عائذ بن زيد بن منات بن مالك بن ثعلبه بن كعب بن خزرج انصاري، ابن كلبي و ديگري چنين ضبط كرده اند.

ولي عسقلاني در اصابه و جزري در اسدالغابه و ابن عبدالبر در استيعاب گويند، وي عمرو بن قرظة بن كعب بن ثعلبة بن عمرو بن كعب بن اطنانه، انصاري خزرجي است، قرظه با حركت ثلاث در قاف وراء وظاء معجمه.

عمرو شخصيتش بزرگ و شخصش نامي بود، پدرش قرظة بن كعب ملك ري را بسال)34 ه) بنا به قولي به همراه ابوموسي فتح كرد.

قرظه از صحابه ي روات است [1] و از اصحاب اميرالمؤمنين است كه با او از مدينه هجرت كرده در كوفه منزل گزيد و به همراه علي (ع)


در جنگهايش جهاد كرد [2] ، اميرالمؤمنين (ع) او را درعين التمر [3] به جمع خراج منصوب كرد، نيز از طرف حضرت او (ع) والي ايالت فارس بود [4] ، در سنه ي پنجاه و يك وفات كرد [5] اولين كسي است كه در كوفه درباره ي او نوحه گري شد، اولاد بسياري بجا گذاشت كه مشهورترين آنان اين عمرو (شهيد) است و ديگر علي (شقي).

عمرو بن قرظه در ايام مهادنه كه هنوز كار ستيزه بالا نگرفته بود پيش از جلوگيري آب [6] از كوفه آمده خود را به حضرت اباعبدالله


(ص) رسانيد، نماينده ي امام عليه السلام بود در مذاكراتش با عمر سعد از ليقات و شايستگي چنان بود كه حضرت او (ع) او را از طرف خود براي مكالماتي كه رد و بدل مي شد نزد عمر سعد مي فرستاد، پيش از آمدن شمر بن ذي الجوشن مي رفت و جواب مي آورد تا بواسطه ي وصول شمر آمد و رفت بين آنها قطع شد.

طبري از طريق ابوجناب از هاني بن ثبيت حضرمي كه خود در كربلا حاضر بوده بازگو كرده گويد:

حسين (ع) عمرو بن قرظه را پيش عمر سعد مبعوث كرد كه امشب مرا بين دو لشگر ملاقات كن، عمر سعد با بيست سوار آمد و امام (ع) هم تقريبا با بيست سوار بود، وقتي ملاقات كردند حضرت (ع) امر به اصحابش داد كناره گرفتند، عمر هم به همراهان خويش چنين امر را كرد.

مي گويد: ما چنان كنار كشيديم كه نه سخن آنان را شنيديم و نه همهمه ي آنان را. آن ها گفتگو كردند، طول دادند به اندازه اي كه پاره اي از شب رفت، سپس هر دو با همراهان خود به لشگرگاه خويش بازگشتند، مردم روي انديشه ي خود گفتند كه حسين (ع) به عمر سعد گفت: بيا با من تا نزد يزيد برويم و هر دو لشگر را به حال خود واگذاريم عمر سعد گفت: در اين صورت خانه ي من ويران خواهد شد، فرمود من برايت مي سازم، گفت: مزرعه ام گرفته خواهد شد، فرمود: در اين صورت من بهتر از آن از مالم كه به حجاز است به تو خواهم داد، عمر


سعد باز قيافه اي به كراهت نشان داد.

گويد: مردم اين شايعات را بي آنكه سخنان آنان را شنيده باشند با علم و اطلاعي از آن يافته باشند بازگو مي كردند و شيوع مي دادند عمرو بن قرظه مي بود تا روز دهم محرم پيش آمد و آن رستاخيز بر پا شد، از امام (ع) براي جنگ استيذان كرد، بعد به مبارزه بيرون شد از لشگرگاه خود بيرون آمد و رجز مي خواند:



1- قد علمت كتائب الانصار

اني ساحمي حوزة الذمار



2- فعل غلام غير نكس، شار

دون حسين مهجتي وداري



چون والي زاده ي فارس بود جمله ي لشگر به شخصيت او معترف و از او و پدرش والي ايالت فارس اطلاع داشتند همين بس كه كوفه در ماتم پدر او يكپارچه شيون شده بود و چون در خاطر داشت كه در رفت و آمدها و مذاكرات خلوتي عمر سعد گفت: ابن زياد خانه ام را خراب كند از اين جهت در رجزش نام از خانه برد و از (مهجة) و خون دل سخن گفت، و چون از دودمان انصار بود و انصار متعهد شده بودند كه پيغمبر (ص) و آل او را بايواء و منعه و نصرت نگهداري كنند و اين عهده را به مرحله ي عمل هم آوردند وي نامي از انصار و كتيبه هاي حمايت كش و متعهد آنان برد و گوش جهانيان را پر از اين صدا كرد.


ترجمه:

1- كتيبه هاي افواج انصار از اوس و خزرج مي دانند و آگاهند كه من حمايت كش حوزه ي تعهد خويشم (چنانكه معمول انصار در نگهداري پيمبر (ص) بود).

2- مانند رفتار يك تن جوان رشيد واژگون نشده، براي نگهداري حسين (ع) و در راه حسين (ع) خانه ام را مي فروشم و خون حجره ي قلبم را بذل مي كنم.

شيخ ابن نما مي گويد: در اين رجز كه گفت:(دون حسين مهجتي و داري) گوشه به پسر سعد ناجوانمرد زد، زيرا آن هنگام كه حسين (ع) به او تكليف كرد كه برگرد، به همراه من باش گفت: از خانه ام ترس دارم، فرمود: من به جاي مالت از مال حجازم به تو عوض مي دهم باز او كراهت ابراز داشت.

بعد از اين رجز به جنگ پرداخت يكساعت جنگ كرد پس برگشت ايستاد جلوي روي حسين عليه السلام كه او را از دشمن حفظ كند.

ابن طاووس گويد: در آغاز كارزار در اداء خدمت به پادشاه آسمان مبالغه كرد و بين سداد و جهاد جمع كرد سپس برگشت پيش روي امام عليه السلام.

ابن نما گويد: همي تيرها را كه مي آمد به پيشاني و به سينه مي گرفت از اين رو نگذاشت صدمه يا خدشه اي به حسين عليه السلام وارد شود، تا آخر كه جراحت زياد ديد و بدنش سوراخ سوراخ شد نگاهي به روي


امام عليه السلام كرد.

آوخ از اين نگاه وزهي جوانمردي و وفاء.

و گفت [7] اي فرزند رسول خدا (ص) آيا وفا كردم؟

امام عليه السلام فرمود: آري تو پيش از من بسوي بهشت مي روي پس پيغمبر (ص) را سلام برسان!!

يعني چون به بهشت پيش از من داخل مي شوي پيغمبر (ص) را پيش از من ديدار مي كني

و آگاهي بده كه من حتما به دنبال تو مي آيم،

سپس عمرو بن قرظه برو بر زمين افتاد (رضوان الله عليه) اما علي برادرش به همراه عمر سعد بود و كار نابهنجاري كرد.

محتمل است دست سياست او را به اين كار وادار كرده باشد زيرا ميدان داري آن انصاري زاده باوفاء پر از تهييج بود و به يادآوري دوران پيغمبر (ص) و اقدامات انصار تحريكات بي اندازه داشت، بنابراين بازيگران آن روز براي شكستن تاثيرات او اين برادر را به نقيض كارهاي او وادار كردند و تذكر به لشكر دادند كه مقتضيات آن اقدامات گذشته و مبادي و اصول ديگري الآن به كار آمده.

علي شقي وقتي كه برادرش«عمرو»شهيد شد، از وسط صف


خود را بيرون كشيد و ميان ميدان رسيد آشكارا داد زد: اي حسين اي كذاب بن كذاب برادرم را گول زدي و به كشتن دادي؟

حضرت او عليه السلام درجواب فرمود: من برادرت را گول نزدم ليكن خدا او را هدايت كرد و ترا گمراه!

علي گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم مگر پيش از آن بميرم.

پس بسوي حضرت عليه السلام حمله كرد، نافع بن هلال جلو آمده با سر نيزه او را به زمين انداخت، همراهان او به نافع حمله كردند و علي را از آن ورطه بدر بردند؛ بعد مداوي شد و بهبودي يافت.

شيخ سماوي بشگفت است كه در كتب حضرات براي علي ترجه و روايت و مدح ديده مي شود ولي براي عمرو شهيد نامي نيست.

من گمان دارم كه برادران (جماعت) ما نه از بدخواهي چنين كرده باشند بلكه يافته اند كه دست سياست علي را به آن كار ناهنجار وادار كرده بود؛ يا علي بعد از قضيه ي كربلا توبه كرده و به حسن ظاهر و صلاح خود كوشيده و به هر حال



و لكل غرة معشر من قومه

دعر يهجن رأيه و يعيب



پيامي از اين سالار گرامي

اين صحابي زاده ي گرامي پيام خود را ذكري و يا در مدينه در دوران طلائيش در 60 سال پيش قرار داد و از دوره اي كه مهاجر و انصار در مدينه يثرب مدينه ي نويني تشكيل دادند يادآوري كرده پيامي داد و از معاهده اي كه در آغاز، انصار


يعني هفتاد و سه تن مرد و دو تن زن نمايندگان مدينه در مكه با پيغمبر (ص) كردند و براي ترويج آئين، پيغمبر (ص) را با تعهداتي از مكه به مدينه آوردند و به تعهدات خود عمل كردند تا مثل اعلي براي جهان و سرمشق براي آيندگان گذاردند آوائي در گوش اسلاميان فرو خواند.

و از نغمه اتحادي كه در شعب مكه بين عنصر وحي و الهام (محمد (ص)) و بين مردان اولي اسلام برخواست صفيري زد؛ در نيم شبي پيغمبر اقدس (ص) خون خود را با آنها روي هم ريخت و يك خون در تن همگي جريان يافت و كلمه ي متحده ي (الدم الدم الهدم الهدم) بر زبان نبي (ص) وحي آسا گذشت [8] .

اكنون گوئي همان صداي محمد (ص) و آهنگ صوت


در 72 تن پيش قدمان تأسيس اسلام بانواي اين شهيد جوان به هم آميخته است و مي گويد در سرزمين كربلا در اين هامون خشك هم مي توان مدينه را ساخت، مدينه اولين مهبط فردوس آسماني شد كه واحد نخستين براي شهرستان بيشمار اسلامي باشد و از روي او همه جا مجتمع بسازند خداي قرآن نقشه ي مدينه را برداشت و در قرآن كه سجل ابداست گذاشت و آب و گل مدينه را در تحت نظر قرار داد و چنان كه متخصصين فني شيميائي به مواد و مصالح رميدگي مي كنند وآنچه را در ساختمان بناهاي محكم به كار مي رود سخت در تحت دقت مي گذارند خداي آگاه خصائص حوزه ي اوليه مدينه و روحيه ي آنان را بازرسي فرموده نتيجه بازرسي را بيرون نويس كرده و هفت رقم امتيازات بوده كه سه آن را در يك ستون و چهار ديگر را در ستون ديگر، درج فرموده و بدين قرار تمام شرائط تشكيل مدينه فاضله را تقرير فرمود.


شخصيتهائي را با سه گونه خصائص از بيرون به مدينه آورد و شخصيتهاي ممتازي را نيز از مدينه كه داراي چهارگونه ي خصائص ديگر بود برگزيد و از اين فعل و انفعال، براي تكوين مولود جديدي كه روان زيست كردن به آخرين درجه ي فعاليت در آن بود اتحاد و يكانگي پديد آورد تا آن مولود رشيد به دنيا آمد و نامش را اسلام گذاردند.

پيام اين جوانمرد شهيد اين است كه اي مردان رشيد آينده ي اسلام، آن خصائص را كه بين شهرستان شما با فردوس اعلي رابطه اش محفوظ باشد از دست ندهيد، اين خصائص بود كه آن تشكيلات داده شد و خصائص امم ديگر محكوم به تبعيت آنان گرديد و آداب و رسوم نژادهاي ديگر هضم در آن شد [9] .

اي آينده گان شما مهاجر و انصار را به آن خصائصي كه


خدا پسنديده بشناسيد، خصائص مهاجرين و رجالي كه از بيرون به مدينه آورد از اين قرار بود:

1- نخست تن به مهاجرت دادند در راه مبدء مقدس صرف نظر كلي از يار و ديار كردند، از خانه و لانه براي خاطر مبدء خود كه آئين باشد گذشتند. [10] .

2- با آن حال چشم از مال مردم بسته بودند و در پسي جويائي رزق از خدا و به جستجوي راه رضوان ملك اكبر بودند. [11] .

3- بياري خدا برخاسته و به نصرت رسول خدا (ص) كمر بسته بودند، امتيازات رجال مدينه كه به استقبال اين مردان بغل گشودند از اين قرار بود. [12] .

4- نخست خانه را آب و جاروب كردند و ايمان دل مهيا كردند كه دو خانه پيشاپيش براي پذيرائي واردين اين آئين مهيا باشد. [13] .

5- ديگر محبت مي ورزيدند با واردين مهاجرين و آنان كه به سوي اينان مي آيند. [14] .

6- و بي نظر شدند مطلقا به آن چه خدا به واردين بدهد.


و خود را بي حاجت از آن ديدند. [15] .

[16] لقمه را از دهن خود مي گرفتند در حال تنگدستي و بهم كيشان مي خوراندند و آنان را بر خويشتن مقدم مي داشتند عمرو بن قرظه روح مدينه در پيكرش بود و خون آن رجال در عروقش مي گشت نبضش به همان آرزو و آمال مي زد و خاطرات آن دوره ي طلائي در پيش نظرش جلوه گري مي كرد و تحريك مي نمود كه در اين كوي بايد مدينه را مجددا ساخت و از هفتاد و دو تن شهيدان اين كوي هشتاد نفر مؤسسين اول را مكرر كرده دعوت آنان را باز آغاز كرد؛ خلاصه آنكه مدينه را با همان معنويت بايد مكرر نمود، چه آن كه مصالح و مواد مدينه در هر جا به دست آيد در آن جا مي توان مدينه اي ساخت گرچه در بيرون منطقه حجاز باشد عمران جهان و اصلاح انسان موقوف به آنست كه خلق در مدينه اي گرد آيند كه از مصالح مدينه رسول خدا (ص) آن را ساختماني كرده باشند، آگاهيد كه مصالح بنيان هر شهر يعني مايه ي تشكيلات و اجتماعات و طرز حكومت آن، رجال آنست نه خشت و گل؛ بلكه رجال هم نيست زيرا رجال بگذشتي اند مردان مدينه رسول (ص) بر اسبان خود نشستند و رفتند اما تشكيلات و نظاماتي كه از مصالح اخلاق و بنيان روحيه ي آنان بر پا بود ثابت و پايدار مي بود و قابل تكرار و تجدد بود و بقدري قابليت تكرار داشت كه در هر اقليمي از آن عناصر مي شود مدينه اي از نو ساخت.


خداي قرآن در نقشه برداري مدينه پيغمبر (ص) بحقائق اخلاقي مردان آن پرداخت نه به نام اشخاص كه رمزي باشد از اين كه مدينه قرآن مدرسه سياري است و مؤسسه ي قابل تكرار؛ در هر سرزمين اين مصالحه به دست آمد مدينه را در آن جا بسازيد، خداي مهربان براي سر بزرگي، مدينه را در زمان خلافت علي (ع) به كوفه منتقل كرد [17] و بعد از بيست سال از آن جا به كربلا نقل داد. از منطقه اي به منطقه ديگرش آورد و از نامي به نام ديگرش تحويل داد و از ميان شهر به بيابان تجديدش كرد و نام آن را (كوي شهيدان) گذاشت و بشر را به دورش گرد آورد تا او را از جمود و تصلب برهاند و براي تطور هشيارش دارد زيرا در نردبان ارتقاء بايد به همان نسبت كه ثبات و دلبستگي بوضعي دارند صلاحيت انتقال و تطور هم داشته باشند و موازنه. بين ثبات و تطور محفوظ باشد، هرگاه موازنه محفوظ نباشد بشر يا به ثبات مي كوشد و تقليد و جمود وتصلب پياپي هر كدام بعد از ديگري بر او زورآور مي شود و مانند گچي كه به كار برود و هوا بخورد حالت تحجر به خود مي گيرد و از مماشات با سير اطوار طبيعت عاجز مي شود و از ادامه ي زندگي محروم مي گردد [18] .


و يا به تطور عجله مي كند و قبل از نضج به سراسيمگي وضع خود را به هم مي زند و خود را به نشيب و فراز مي اندازد تا سر و دستش بشكند و مغزش از هم بپاشد بنابراين براي حفظ مسلمين از اين دو خطر بزرگ شصت سال بعد از دوران مدينه در بياباني همان حوزه را باز تشكيل داده و پايان فتح و ظفر او را تبديل كرد به شهيد شدن تا مسلمين بياموزند كه با حفظ كليات اساسي و مطالب جوهري مدينه به كربلا منتقل مي شود.

هلا اي آيندگان ما هم در زمان خود آن را به جاي ديگر انتقال دهيد و نظر شما محدود به يك طرز و يك محل نباشد و ديده به يك مكان و يكرنگ مدوزيد و تاريخ عقب سر را بنگريد بلكه از تاريخ، ديده اي به جلو باز كنيد و به مدينه ي تكرارپذير رفت و آمد كنيد.

علي (ع) مي فرمود: (قلعت دار الهجرة باهلها) مدينه دار هجرت با اهلش به همراه من از جا كنده شد مي خواست مدينه را در كوفه تجديد نمايد ولي مسلمين به ثبات بيش از آن قدر كه لازم است گرفتار بودند و نسبت تطورشان موازنه به اثباتشان نداشت از اين جهت در اواخر عهد خود مشهود او شد كه سپاه او در كوفه نتوانستند محاكاتي از حوزه ي مدينه بنمايند تا در خطابه اي كه آنها را تهييج مي كرد كه از مثل تحجر بر تطور آشكارا شد و حقا براي قائدي همچون اميرالمؤمنين (ع) آن جواب ناشايسته بود.

در آن خطابه مي فرمود:



پاورقي

[1] بحاري گويد: وي از صحابه‏ي روات بود براي وي شرف صحابگي بود.

[2] کشي در رجال خود در احوال قرظه گويد: روزي که علي (ع) به سمت صفين حرکت کرد پرچم انصارا بقرظة بن کعب بن ثعلبه انصاري صحابي داد.

[3] عين التمر شهرستاني است در مغرب فرات داراي قراء و مزارعي زياد در زماني که سپاهي از معاويه به سرکردگي نعمان بن بشير بر آنجا تاخت، قرظه مأمور خراج آن جا بود؛ ابن ابي‏الحديد در ذيل خطبه 41 اين قضيه را ذکر کرده.

[4] محمد بن سعد در طبقات گويد: قرظه در جنگ احد و جنگهاي بعد از آن با پيغمبر (ص) حاضر بوده و از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) بود و در کوفه فرود آمد.

در اصابه از بغوي بازگو کرده گويد: قرظه در کوفه مسکن گزيد و خانه بنا کرد ابوعمرو کنيه داشت با علي (ع) در جنگهاي سه گانه‏اش حاضر بود، علي (ع) او را والي فارس کرد، نصر بن مزاحم منقري گويد: در صفين از امراء علي (ع) بود.

[5] صحيح مسلم از طريق علي بن ربيعه روايت کرده که اولين کسي که در کوفه بر او نوحه‏گري شد قرظة بن کعب بود، قرظه اولادي به جا گذاشت که مشهورترين آنان همان عمرو است و علي.

[6] حدائق گويد: روز ششم محرم رسيد.

[7] و قال: اوفيت يابن رسول الله (ص) فقال (ع): نعم انت امامي في الجنة فابلغ رسول الله عني الاسلام و اعلمه اني علي اثر...!.

[8] هفتاد و سه مرد و دو زن از انصار در موسم حج از يثرب به مکه آمدند در خفيه و پنهان از قريش در عقبه‏ي مني شبانه گرد آمدند بعد از انتظار کمي محبوبشان محمد (ص) پيغمبر خدا (ص) به همراه عباس عمويش وارد شد، در اين وقت که وحي مکه با نيروي مدينه يکي مي‏شد و رجال آن بصدد انعقاد بيعت عقبه بودند علي (ع) و حمزه در دهنه عقبه کشيک مي‏دادند، عباس به سخن آمد که اي مردمان يثرب بدانيد محمد پسر برادر من (ص) در ميان بني‏هاشم قبيله خود از هر جهت محفوظ است اگر شما نتوانيد از عهده‏ي نگهداري او برآئيد از اين کار بگذريد، اسعد بن زراره گفت: يا رسول الله دست دراز کن و از ما بيعت بگير عباس گفت: اي مردم شما به کار بزرگي اقدام مي‏کنيد بايد خود را آماده کنيد که با عرب و عجم و روم و فرس بجنگيد، اسعد بن زراره باز گفت: يا رسول الله بهرچه بخواهي از ما بيعت بگير، شروع به بيعت کردند؛ ابوالهيثم به سخن آمد که ما نيز يک شرط داريم اگر رسول خدا (ص) به ديار ما آمد و کار بر مراد شد بعد هوس وطن و قبيله‏ي خود را کرد و ما را گذاشت چه مي‏شود؟

رسولخدا (ص) فرمود: حاشا، بعد از اين خوني که بخواهيم و خوني که بگذريم يکي است الدم الدم، الهدم الهدم - ابن‏هشام در سيره گويد، و اللزم اللزم و گويد لزم بفتحتين موضع بند ازار شلوار زن است، يعني جان و خون و ناموس و حرم همه در يک بقعه خواهد بود و همگي پاسبان او هستيم، بعد از اين تامين، بيعت شروع شد و برسه چيز (ايواء و منعه و نصرت) بيعت منعقد گرديد.

[9] در سوره‏ي حشر که خدا خار و خسک را از ساحت مدينه پاک کرد و يهودي‏ها را از پيرامون حوزه مدينه تبعيد نمود چون املاک آنها را واگذار به عناصر پاک قابل زيست مي‏فرمايد بتشريح مباني معنوي خود مدينه مي‏پردازد که معلوم باشد آنان استحقاق بقا دارند و املاک ديگران بايد تمليک آنان شود به ويژه املاک يهود که پيکرشان مواد صالح بقاء را به کلي فاقد است و خود به خود رو به تلاشي مي‏رود و اگر چه در سوره‏ي حشر در سياق تقسيم املاک يهود سخن از رجال اين شهرستان نوين مي‏راند، نظر دارد که از تشريح معنويت آنان، ملاک استحقاق حيات را کاملا بيان کند و عناصر حياتي اين لود جديد را معرفي کند که زندگان، راه بقاء را بدانند و نيروي زيست را براي همه وقت ياد گيرند.

[10] للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم.

[11] يبتغون فضلا من الله و رضوانا.

[12] وينصرون الله و رسوله اولئک هم الصادقون.

[13] و الذين تبوؤ الدار والايمان من قبلهم.

[14] يحبون من هاجر اليهم.

[15] و لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا.

[16] و يؤثرون علي انفسهم و لو کان بهم خصاصة.

[17] هنگامي که علي (ع) با نهصد تن از مهاجر و انصار از مدينه به سمت بصره حرکت مي‏کرد مي‏فرمود: قد قلعت دار الهجرة باهلها.

[18] گويند: از ملا نصرالدين پرسيدند چندم ماه است گفت پنجم، بعد از يک هفته ديگر باز از او پرسيدند اينک چندم ماه است گفت، پنجم است، گفتند: ملا تو هفته پيش گفتي پنجم، گفت: مرد بايد حرفش يکي باشد مردي که به يک هفته سخنش بگردد مرد نيست.